راز طهارت آیت الله سیدمحمدحسین فضل الله
ابعاد زنـدگـى صـدیقه طـاهـره فـاطمه زهــرا(س)
ترجمه: مجید مرادى
آنچه مـى خـوانید متـن سخنان آیت الله سیدمحمـدحسیـن فضل الله, از علماى بـرجسته لبنان است که در تـاریخ 11 جمادىالاولـى 1418, به مناسبت ایام شهادت حضـرت فاطمه(س), در حـوزه علمیه دمشق ایـراد شده است و اینک به همیـن مناسبت تقدیـم خـوانندگان عزیز مى شود. هنگامى که از او یاد مـى کنیـم, چه آن گاه که از ولادت و چشـم به جهان گشودنش سخـن مى گوییـم و چه از وفات و شتافتـن او به ملاقات خدا در کوتاهتریـن فاصله پـس از رحلت پدرش, به یاد مىآوریـم او از جـاده جـوانـى نگذشته و در میانه راه حیات را وا نهاده است.
هنگامى که از او یاد مى کنیم, او را انسانى مـى بینیـم که با خزد و روح و اندیشه و دانـش و زهد و عبادت و صلابت و قدرت و رسالتـى پـویا در مسیر حق بـوده است. زمانـى که از او یاد مـى کنیـم, از صدیقه طاهره یاد مـى کنیـم که به تمام معناى کلمه داراى طهارت و عصمت و حقانیت بوده است.
همان انسانى که از کـودکـى اش شدیدتریـن سختیها را دید و رنج او حتى در زمانـى که همسر علـى(ع) بـود, همراه با سختـى هایى که در خـانه و جـامعه بـر شـانه اش سنگینـى مـى کـرد, ادامه یافت.
از دست دادن پدر, رنج دیگرى بـود که او را آزرد. پـدرى که خـود آینه عقل و روح و زندگـى پیامبرانه بـود; چنـدان که حیات آن دو در خط انسـانیت و در روح رسـالت به هـم آمیخته بـود.
چنیـن است که فاطمه در خانه و درونـش, دردمنـد است و در ماجراى دفاع از امـامت که به قـویتـریـن شکل ممکـن دفـاع کـرد, رنجهاى فراوانى دیده است.
زندگانى این انسان را مى تـوان چنیـن خلاصه کرد که او حتى لحظه اى براى خـویـش نزیست و همه زندگى اش را وقف خدمت به پدر بزرگوارش, پیـامبـر اکـرم(ص) و همسـرش, علـى(ع) و دو فـرزنـدش ـ که امـام مسلمانانند, چه بنشینند و چه برخیزند ـ نمـوده است. خدمت او به آنان نه فقط به علت قرابت و خویشى, بلکه به انگیزه رسالتى بـود که بر دوش خـود احساس مـى کرد. ایـن رسالت همه جا و همیشه همراه او بـود; چنـدان که احساس مسـوولیت او بـر سر همه انسانها سایه مى گسترد. او بر اساس چنیـن رسالت و احساس مسوولیتى است که پیـش از آنکه به دردهاى خـویـش بیاندیشد, به دردهاى مردم فکر مى کرد. چنیـن است که او همان گونه که به لحاظ نسب دختر رسـول خدا است, به لحـاظ رسـالت نیز دختـر او است. پـس بیاییـد او را در سخنان رسـول خـدا در بـاره او ـ که هـر دو فـرقه بزرگ مسلمانان روایت کرده اند ـ بجـوییـم; پیامبرى که او را مادر خویـش خـواند. شاید بـرتـریـن نظمـى که در باره حضرت زهرا(س) سـروده انـد, بیتـى از امیـرالشعرإ, احمـد شـوقـى بـاشـد; آن جـا که مـى گـوید:
ما تمنى غیرها نسلا و مـن یلـد الزهرإ یزهـد فـى سـواها یعنـى:
پیامبـر به جز زهرا, نسلـى دیگـر نخـواست, زیرا آن که زهـرا را دارد, به کسـان دیگـر رغبتـى نـدارد. عزیزان! راز اهتمام ما به یاد زهرا(س) همیـن است. هنگامى که از او یاد مى کنیـم, از رسالت و تعهد یاد مى کنیـم و از اینکه چگونه زهرا(س) در خط رسالت حرکت کـرد. ما با یاد زهـرا(س) از خط حـرکت اسلامـى در قضایاى متغیـر جامعه اسلامى که زهرا(س) عنصرى حیاتـى در آن بـود, یاد مى کنیـم. ما در همه ایـن موارد یاد او را زنده نگه مى داریـم. تاریخ بشرى بسیـارى از انسـانها را در خـاطـر دارد که بـا مـرگ به پـایـان رسیـده اند, زیـرا زنـدگیشان منحصـر در خـودشان بـوده است و نیز انسانهایـى را در خـاطـر دارد که حیاتشان بـا تـداوم رسـالتشان جاودان مانده و تا رسالتشان باقـى است, بقا دارند و فاطمه زهرا از اینان است. نمى تـوان از رسـول خدا(ص) یاد کرد, مگر اینکه او را به یاد آورد, و نمـى تـوان علـى(ع) را به یاد آورد, جز اینکه به یـاد او بـود. نمـى تـوان خـاطـره کـودکـى حسـن و حسیــــن و زینب(علیهم السلام) را در یاد آورد, بـىآن که از فـاطمه زهـرا(س) که راز طهارت کـودکـى آنان است, یاد کرد. بنابـرایـن, همگان را دعوت مـى کنیـم بیـاینـد کـارى کنیـم که زهــــرا(س) نه تنها در اشکهایمان, بلکه در عقل و دل ما به عنـوان نماد رسالت و اندیشه جـاودانه شـود; زیـرا ما نمـى تـوانیـم فقط بـا اشکهایمان او را بشناسیم و راه او در پیش گیـریـم و ارزشهایـش را متجلـى کنیـم, بلکه کار بزرگتر ایـن است که چشـم خـود را به رسالت و مسوولیتى که او احساس مـى کـرد, بـاز کنیـم. او اشکهایـش را به پاى رسالت خویش ریخت و حتى یک لحظه براى خـویـش نزیست. ایـن علت جاودانگى اهل بیت (علیهم السلام) است. آنان براى اسلام زیستند. از ایـن رو بر مـا است یـادمـانشـان را بـا هـدف احیـاى اسلام بـرگزار کنیــم.
زهرا در سخنان پیامبر
اگر بخواهیم زهرا(س) را در سخنان پیامبر خدا(ص) بجـوییـم, پیـش از هر چیز به حدیثى برمى خوریـم که ((بخارى)) در صحیح خـویـش از رسـول خـدا(ص) نقل کرده است. آن حـدیث چنیـن است: ((فاطمه بضعه منى من اغضبها اغضبنى; فاطمه پاره تـن مـن است. هر کس او را به خشـم آورد, مرا خشمگیـن کرده است)). باز به حدیثى برمى خوریم که ((مسلـم)) در کتاب الصحیح آورده است: ((انما ابنتـى فاطمه بضعه منى یوذینى ما آذاها; همانا دخترم فاطمه پاره تـن من است. آنچه او را مـىآزارد, مـرا نیز آزرده مـى کنـد)).
روایتى دیگر ((مسلـم)) از رسول خدا(ص) نقل مى کند: ((انما ابنتى فاطمه بضعه منى یـریبنـى ما ارابها و یـوذینـى ما آذاها; همانا دخترم (فاطمه) پاره تـن مـن است. آنچه سبب آشفتگى خاطر او است, مرا مىآشـوبـد و آنچه آزارش دهد, آزرده ام مى کنـد)). هنگامـى که مـى خـواهیم مفهوم ایـن احادیث را دریابیـم, بایـد پیامبر(ص) را چنان که خـدا به ما شناسـانـده است, بشناسیـم. او به هـوس سخـن نمـى گـویـد: ((و ما ینطق عن الهوى ان هـو الا وحـى یـوحـى(1))).
گاه وحى به صـورت آیاتى است که خداوند در قرآن نازل کرده و گاه در قالب عقل پیامبر است که خداوند آن را با حقیقت استـوار کرده است. و گاه در قالب سنت او است; آن جا که مـى کـوشـد خط قرآن را کامل کنـد. پیامبـر(ص) فـرستـاده اى صـادق است که چیزى بـر خـدا نمى بندد: ((و لو تقول علینا بعض الاقاویل * لاخذنا منه بالیمیـن * ثـم لقطعنا منه الوتیـن(2); و اگر بر ما سخنانى مى بست, او را بـا قـدرت مـى گـرفتیـم, سپـس شـاهـرگـش را مـى زدیـم)).
بنابرایـن زمانى که پیامبر سخـن مى گـوید, تحت تإثیر احساسات و عواطف شخصـى نیست, که به کسـى ارزشـى[ بـى پایه] ببخشد, بلکه از منظر رسالت به افراد بها مـى دهـد. پیامبر بشر است و هماننـد هر کـس دیگـر دختـرش را در آغوش مى گیرد و به او محبت مـى کنـد, اما وقتـى مى خـواهد به کسـى عنـوان و ارزشـى ببخشد, از دریچه رسالت مى نگرد; زیرا به او وحـى مى شـود. پـس هنگامى که مى گـوید: فاطمه پـاره تـن مـن است, ایـن سخـن به چه معنا است ؟
معنایـش ایـن است که با رسول خدا ارتباط عضوى دارد; درست مانند ایـن که جزئى زنده از پیکر او است. هنگامى که شخصـى, پاره اى از وجـود رسـول خـدا(ص) شد, طبعا عقل او نیز پاره اى از عقل پیامبر است و روحـش نیز قسمتى از روح پیامبر است و حیاتـش نیز از حیات رسول خدا(ص)و طهارت و پاکى و صفا و معنویت و صدق و امانتداریـش از او است. اگر پیامبر اکرم فرمـود: هر کـس او را بیازارد, مرا آزرده است, بایـد تـوجه داشت حاملان رسالت الهى, در برابـر خشـم بحق مردم نسبت به فرزندانشان, دچار فشار عاطفـى نمى شـوند, زیرا مـى دانیـم وقتـى پـدرى صالح ببیند مردم بر فرزند او به سبب کار زشت یا گناهـى که مـرتکب شـده است, خشـم گـرفته انـد, حق نـدارد بگـویـد: هـر کـس فـرزنـدم را بیـازارد, مـرا آزرده است.
بنابراین معناى سخـن پیامبر(ص) ایـن است که: امکان ندارد فاطمه زهرا(س) به احـدى بـدى کند یا در سخـن و رفتار مرتکب ناشایستـى گـردد, تا مردم حق داشته باشند به او آزار رساننـد و یا بـر او خشـم گیرند. فاطمه انسانـى است که هیچ کـس نمـى تـواند به بهانه انحرافـى ـ که ساحت قدسـى زهرا(س) از آن منزه است ـ نسبت به او خشمناک شـود. معناى سخـن پیامبر(ص) ایـن است که فاطمه, انسانـى است که مرتکب عملى نادرست نمى شـود و انسانى است که گناه نمى کند و منحرف نمى شود; بنابرایـن هر کـس به او غضب کند, بر حق غضبناک شـده و بـر خط مستقیـم[ الهى] خشـم گرفته است.
من از کلام رسـول خـدا (مـن اغضبها اغضبنى و یـوذینـى ما آذاها) چنیـن مى فهمـم که فاطمه(س) آزار نمى بینـد, جز هنگامـى که معصیت خدا شود و اذیت نمـى شـود, جز آن گاه که مردم از راه خـدا منحرف شـوند. اگر آزار او تـوجیهى از جانب حق یا رسالت نداشته باشـد, چگـونه ممکـن است پیـامبـر از آزارش, آزرده شـود؟!
مانندترین مردم به رسول خدا(ص)
حال, به جست و جـو در کتـاب ((استیعاب)) که از منابع غیـر شیعى است, مى پردازیم, تا مشخص کنیم ایـن منابع, بى طرفند, زیرا بعضى, شیعیان را متهم مـى کننـد که تحت تـإثیـر عواطف و احساسات سخـن مى گـویند. ((ابـن عبدالبر)) در کتاب ((استیعاب)) با سندى که ذکر مى کند, مى نویسد: ((عایشه, ام المـومنیـن گفت: ما رإیت احدا کان اشبه کلاما و سمتا و هدیا و دلا برسول الله مـن فاطمه و کانت اذا دخلت علیه قام الیها فـاخذ بیـدها فقبلها و اجلسها فـى مجلسه و کانت اذا دخل علیها قامت الیه فاخذت بیده فقبلتها و اجلسته فـى مجلسها; هیچ کـس را نـدیـدم که از جهت کلام و سیمــــا و اخلاق و نیک منشى به رسـول خدا شبیه تریـن باشد, مگر فاطمه. هر گاه فاطمه بر رسـول خدا وارد مى شد, پیامبر برمى خاست و دستـش را مـى گرفت و مى بـوسید و او را در جاى خـود مـى نشانیـد و هـر گاه پیامبر بـر فاطمه وارد مى شد, فاطمه برمى خاست و دستـش را مى گرفت و مى بـوسید و او را در جاى خود مى نشانید)).
هنگامى که چنین سخـن صریحى را ـ که در ((استیعاب)) یا در ((سنن ابـى داوود)) از عایشه نقل شده ـ مطالعه مى کنیم, چه درمى یابیـم؟
درمى یابیم این سخنان حکایت از عمق پیوند روحى بیـن رسول خدا(ص) و فاطمه زهـرا(س) دارد, زیرا رسـول خـدا(ص) چنیـن رفتارى را با هیچ کس نداشت و فاطمه(س) نیز با کسى چنین, رفتار نمى کرد و ایـن رفتار تنها از پیامبر(ص) و دخترش نسبت به یکـدیگر رخ داده است. پیـونـد بیـن فاطمه زهـرا(س) و رسـول خـدا(ص) از دوران کـودکـى فاطمه(س) آغاز شده بـود. هر چند در سیره, خبر چندانـى از رابطه فاطمه(س) و پیامبر(ص) در دوران کـودکـى و زمانـى که خدیجه زنده بود, به دست نمـىآوریـم, ولـى در سیـره نبـوى از دوران کـودکـى فاطمه(س) پـس از وفات مادرش, با ما سخـن گفته اند. از زمانـى که رسول خدا(ص) در خانه اش تنها شد, و عمویـش ابـوطالب که در برابر فشـار قـریـش از او حمایت و حفاظت مـى کـرد, از دنیا رفته است و خدیجه, ام المومنیـن نیز که با تمام هستى اش در کنار پیامبر و با او مـى زیست, حیات را بـدرود گفته و پیامبر سخت تنها مانده است.
مادر پدر
پیامبـر سخت تنها مانـده است. او تجـربه دیگـرى نیز از تنهایـى دارد. هنگامـى که شیرخـواره بـود, مادرش را از دست داد. پیامبر با آنکه دلـش لبریز از عشق به خدا است, ولـى انسان است و انسان نیازمنـد مهربـانـى و عاطفه و عشق است. نیاز پیـامبـر به مهر و محبت, نقصـان شخصیت او نیست و اعتماد او را به نفـس و اتکاى او را به خـدا سست نمـى کند. باید تـوجه کنید پیامبر نیز ماننـد ما گرسنه مى شـود و همچـون ما تشنه مى گـردد. هنگامـى که ما نیاز به محبت پیدا کنیم, تشنه محبت مى شویـم و نیازمند سیراب شدن از جام محبت هستیم; درست ماننـد زمانـى که گـرسنه مـى شـویـم و نیاز به غذایى داریـم که ما را سیر کند. پیامبر(ص) نیز دستهاى نـوازشگر و آغوش مهربانى مى خـواست. زهرا(س) با مهربانى و محبت و طهارت و خلـوص و صفاى تمام که در دلـش مـوج مـى زد, سایه مهر خـود را بر زندگى پدر گسترد و مرهـم زخمهایى شد که پیامبر در مسیر رسالتـش به جان مـى خـریـد, تا جایى که پیامبـر احساس کـرد گـویـى مادرش دوباره زنده شده است; از ایـن رو عنـوان جاودانه ((ام ابیها)) را به دخترش بخشید.
وقتى ما سخـن از مادر بـودن فاطمه(س) براى پیامبر مى گـوییـم که فاطمه از ژرفاى دل و جان به پدر روى مى کند. برخى مى کـوشند چنان جلوه دهند که ما از نقطه ضعفى در شخصیت پیامبر سخـن مى گـوییـم. کسانى هـم که هر سخنى را بر زشت تریـن صـورت محتمل معنا مى کنند, سخـن ما را منافى مقام عصمت و کمال پیامبر مى دانند. در جوابشان باید گفت: آیا مقام عصمت با گرسنگى پیامبر و سنگ به شکـم بستـن او[ در شعب ابـى طـالب] منافـات دارد؟! آیا مقام عصمت, به اینکه پیامبر احساس تشنگـى کنـد و براى سیراب شدن آب بنـوشـد, منافات دارد؟! نیاز و بـى نیازى عاطفى و تشنه محبت بـودن و سیراب از آن شدن نیز چنین است. بعضـى از مردم ایـن مفاهیـم را که خداوند آن را تإیید کرده و خبر از حزن شـدید پیامبر و خودخـورى حسرتآمیز او به خاطـر مردم داده است, درک نمـى کنند. خـداونـد از احساسات بسیار دردمنـدانه پیامبر(ص) که ریشه اى کاملا انسانـى داشته, خبر داده است. عنـوان ((ام ابیها)) ژرفاى پیـونـد پیامبـر(ص) را با فاطمه زهـرا(س) که تا وفات پیامبـر ادامه داشت, تفسیر مـى کنـد; چـرا که میان آن دو, عشق روحانـى متقابلـى بـرقرار بـود. شایـد بتـوانیم بر این مطلب تإکید ورزیـم که بیـن آن دو وحدتى نهفته است که وابستگى معنویشان به یکدیگر نمود آن است. همیـن مطلب را در برخى روایات دیگر پـى مى جـوییـم. از جمله در ایـن روایت: ان فاطمه اقبلت ما تخطئى مشیتها مشیه رسـول الله; فـاطمه چنان روى نمود که راه رفتنش همانند راه رفتـن رسول خدا(ص) بود. فاطمه(س) حتـى در شیـوه راه رفتـن از پیامبـر تإثیر پذیرفته است, زیـرا پیامبر استاد و مربـى و معلـم او است. پیامبر در هر روز از عمر خـویـش درس تازه اى از اخلاق و معنویت و خردمندى به او داده است. این دختر در مکه همراه پیامبر بود و روز و شب با او سخـن مى گفت و سخن او را مى شنید.
چنیـن است که فاطمه(س) علـم خـود را از پیامبـر گرفته, چنان که علم همسرش ـ علـى(ع) ـ نیز برگرفته از دریاى علـم پیامبـر است. تاریخ براى فاطمه(س) استادى جز رسـول خـدا(ص) سراغ ندارد; همان گـونه که براى علـى(ع) استادى به جز رسـول خـدا(ص) نشان ندارد.
علـى(ع) و فـاطمه(س) آینه پیـامبـر(ص)اند
ازدواج على(ع) و فاطمه زهرا(س) پیـوند دو دانـش پژوه است که نزد یک استاد درس خـوانده اند و ایـن عامل سبب شـده تا آنان به لحاظ عقلـى و روحـى و اخلاقـى و رفتارى, هماهنگـى کامل داشته باشنـد.
بنابرایـن وقتى به شخصیت على(ع) نظر مى افکنیـم, رسول خدا(ص) را مى بینیم و وقتى زندگى فاطمه(س) را بررسى مى کنیـم, پیامبر(ص) را در وجود فاطمه(س) مى بینیم.
((حاکـم)) در کتاب مستدرک ـ که مکمل ((صحیح مسلم و بخارى)) است ـ با ذکر سند از ((ابى ثعلب)) نقل مى کند: ((رسـول خدا(ص) هر گاه از جنگ یا سفـر برمى گشت, به مسجـد مـى رفت و بـراى بازگشتـش, دو گانه شکر مى گزارد و پـس از آن به سراغ دختـرش فاطمه مـى شتافت و آن گاه نزد زنانش مى رفت)).
معنـى ایـن سخـن آن است که فـاطمه(س) در نقطه مـــــرکزى رابطه پیامبـر(ص) با دیگران و حتـى با همسران آن حضرت است. ((حاکـم)) در کتـاب یـادشـده بـا ذکـر سنـد چنیـن روایت مـى کند:
((هر گاه پیامبر عزم سفر مى کرد, آخریـن کسـى که از او خداحافظى مى کرد, فاطمه بـود)). یعنى آخریـن کسـى که پیامبر(ص) چهره اش را مـى نگرد, فاطمه است; تا سیماى فاطمه و مهربانـى و محبتـى که او نسبت به پدر ابراز کرده است, همچنان در مسیر سفر برایـش همراهى روح نواز و آرام بخش باشد[ .در ادامه روایت چنیـن آمده است]: ((و هر گاه که از سفر برمـى گشت, پیـش از هر کـس به دیـدار فاطمه(س) مـى شتافت)). زیرا پیامبر(ص) در طـول سفر همـواره با شـوق به او زیسته است; شـوقى که مانند آن را نسبت به هیچ کـس دیگر در دلـش نیافته است. بنابراین گرماى ایـن شوق را با دیدار او ـ پیـش از دیدن دیگران ـ فرو مى نشاند.
در ((استیعاب)) بـا ذکـر سنـد روایت شــــــده است: ((از عایشه ام المـومنین پرسیده شد: محبـوبتریـن شخص نزد پیامبر(ص) چه کسـى بـود, عایشه پاسخ داد: فاطمه. راوى پـرسیـد: از میان مـردان چه کسى, گفت: همسرش: که او را بسیار روزه دار و نمازگزار یافتـم)).
ابـونعیـم در ((حلیه الاولیـإ)) بـا ذکـر سنــد از عایشه روایت مـى کند: ((ما رایت احـدا قط اصدق مـن فاطمه غیر ابیها; کسـى را راستگـوتر از فاطمه ندیدم, جز پدرش)). آرى او در مقام صدق چنان بـود که کسـى از مسلمانان به رتبه اش نرسید و در مقام صدق از او فراتر نرفت و ایـن درجه گویاى پیوستگى او به رسول خدا و یگانگى با او در ویژگى شاخص آن حضرت است, زیرا ویژگـى صـداقت در رسـول خدا(ص) بود که زمینه پذیرش نبـوت را در جان آدمیان پـدید آورد. به تعبیر دیگـر: پایه هاى پذیـرش نبـوت, صدق و امانت است. صـدق, امانت را در پـى دارد و امانت با صـدق همزیست است, زیـرا امکان نـدارد انسـان صـادق, خیانت ورزد, چـون خیـانت نـوعى دروغ است.
فاطمه(س) آینه صـدق پیامبـر(ص) است و با صـدق به جایگاهـى رفیع رسید و پـس از پـدرش صادق تریـن انسانها است, کسـى صادق تر از او نیست, زیـرا صدق او متصل به صدق پـدر است که صـدق را در عقل او کاشت, تا انـدیشه او انـدیشه صادقانه باشـد و آن را در عاطفه اش نشانـد, تا عاطفه اش صادقانه بـاشـد و در حیاتـش وارد کـرد, تـا حیاتش, سراسر صدق باشد.
فاطمه(س) در زمانى که خـود کودکى بیـش نبـود, در برابر پدر, به اندازه هر مادرى در برابـر فـرزنـد, احساس مسـوولیت مـى کرد. در تاریخ آمده است: قریـش, هنگامى که پیامبر(ص) در حال سجده بـود, سرگیـن شکمبه گـوسفند را بر پشت او ریختند. فاطمه(س) آمـد و آن را دور ریخت.
گـویا فاطمه(س) هنگام حرکت به سـوى مسجدالحرام براى اداى نماز, همراه پدر بود. ایـن داستان میزان اهتمام دختر را در رعایت حال پدر و زیر نظر داشتـن وضع او و تعقیب رفتار مشرکان نشان مى دهد.
همراه پدر حتى در جنگها
همچنان دنباله روى او را از پدر, پـى مى جـوییم و او را مى بینیـم که در بعضـى از جنگها همراه پـدر است. مـورخان از فعالیت او در مدینه چنیـن گفته اند: در جنگ بدر, پیامبر(ص) زخمـى شد. علـى(ع) زخـم را شست و بست, ولـى چـون بند نمـىآمد, فاطمه(س) آمـد و در حالـى که مـى گـریست, پـدر را در آغوش گـرفت و آن گاه حصیـرى را سـوزاند و خاکسترش را روى زخـم گذاشت, تا خـون بنـد آمـد. ایـن ماجرا مـى تـواند عمق علاقه فاطمه(س) را به پدر و پیروى و مراقبت از او را نشان دهد.
پیامبـر(ص) در همیـن زمان چنـد همسـر داشت, اما فاطمه(س) احساس مى کرد بیـش از همسران پدر, مسوول وضعیت و مراقبت از او و مرهـم نهادن بر زخمهاى او است.
ازدواج با على(ع) هنگامـى که فاطمه(س) با علـى(ع) ازدواج کـرد, علـى(ع) بشـدت فقیـر بـود. بسیـارى از شخصیتهاى بزرگ مهاجـر از فاطمه خواستگارى کرده بـودند. پیامبر در جـواب آنان فرمود: مـن منتظر امـر پـروردگـارم هستـم. به علـى گفتنـد: چـرا فـاطمه را خواستگارى نمى کنى؟
على(ع) از ایـن کار خجالت مـى کشیـد, ولـى به هـر روى نزد رسـول خـدا(ص) رفت و مسـإله را بـا او در میـــــان گذاشت. گل از گل پیامبر(ص) شکفت. گـویى پیامبر انتظار چنیـن لحظه اى را مى کشید و آماده چنیـن پیشامدى بـود. پیامبر(ص) از دارایى علـى کاملا آگاه بـود, زیـرا خـود على(ع) را بزرگ کـرده و علـى(ع) در خانه او و همراه او بود.
پیامبر چنان که از فضایل علمـى و روحـى زنـدگانـى علـى(ع) آگاه است, میزان ثروت او را هـم مـى دانـد. با ایـن حال از او پرسید:
دارایـى ات چیست؟ علـى(ع) گفت: سپر و شمشیر و لباسـى که بـر تـن دارم و شما ایـن را مى دانید. پیامبر فرمود: شمشیر, چیزى است که تـو از آن بى نیاز نیستى, زیرا به وسیله آن از اسلام و رسـول خدا دفاع مـى کنـى; اما سپـرت را به مـن بـده. سپـر را به 500 درهـم فروختنـد. مهر زهرا(س) همین بـود. ایـن دو (علـى(ع) و زهرا(س)) مانند مستمندتریـن مردمان مـى زیستند; چندان که شدت فقر و تلاش و رنج و مشقت کار در خـانه, زهـرا(س) را بشـدت ـ و بیـش از دیگـر زنان ـ مىآزرد.
در دنباله سخـن از ازدواج آن حضرت و ارزشهاى نهفته در شخصیت او به روایتى از ((کشف الغمه)) برمى خوریـم که از امام صادق(ع) نقل شـده است: ((لـولا ان الله تبـارک و تعالـى خلق امیـرالمـومنیـن لفاطمه ما کان لها کفـو علـى وجه الارض; اگـر خـداونـد تبـارک و تعالى امیرالمومنیـن(ع) را براى فاطمه(س) نیافریده بود, بر روى زمیـن همسـر و همشـإنـى بـراى او نمـى بـود)).
اگر همشإنى به ((نسبت)) باشد, پسرعموهاى پیامبر فراوان بـودند و اگر به جنبه مسلمانـى باشد, مسلمانان بسیار بـودند. اما رازى در علـى(ع) و در فاطمه(س) بـود که جز خدا کسـى نمـى دانست, زیرا این از امور غیبى است.
عنصرى در این جا هست که على را به فاطمه پیـوند مى دهد; ایـن دو با هـم به لحاظ علمى و معنوى و اخلاقى با رسول خدا(ص) زیسته اند, در حالى که هیچ زن یا مرد صحابـى دیگر چنیـن نبـوده است. على و فاطمه شب و روز همراه با او بـودند و مانند کسـى که از هر آنچه فـراروى او است الهام مـى گیـرد, بـا او زنـدگـى کـرده اند.
پیامبر(ص) نیز سعى مـى کرد تا آنان را چـونان آینه خـویـش تربیت کند, و با این کار به ایـن دعوت الهى پاسخ مثبت بدهد: ((و انذر عشیرتک الاقـربیـن(3); و خـویشاونـدان نزدیک را هشـدار ده!)) در حالى که خویشان پیامبر از او روى گرداندند, نزدیکتریـن خـویشان ایمانى و روحـى پیامبر یعنـى علـى و فاطمه در کنار او بـودنـد. بنـابـرایـن در همـان فضـا و افق معنـوى و روحیه خـداپذیــرى و خـداشناسـى که علـى(ع) به سر مـى برد, فاطمه نیز در چنیـن وضع و حالتى قرار داشت.
بنابرایـن وقتـى که ما عبادت على(ع) و عبادت فاطمه(س) را بررسى مى کنیم, نیرو و تلاش و حالت خـداپذیرى را مـى یابیـم که در هر دو یکسان وجـود داشت. معناى ایـن سخـن آن است که ایـن دو در چنیـن رتبه اى از معرفت خـدا و اتصال به اسرار قدس الهى و صفات غیب او قرار داشته و از ارزش قـرب به خـداونـد سبحان, آگاه بـوده انـد.
صدوق در کتاب ((عیون اخبار الرضا(ع))) با ذکر سند از ابوالحسـن على بـن موسى الرضا(ع) و او از پدرش (امام مـوسـى کاظم) و او از پـدرانـش و آنها از علـى(ع) روایت مـى کنند:
((پیامبر(ص) به مـن فرمود: یا على! رجال قریش در باره فاطمه(س) مرا سرزنـش کردند و گفتند: ما فاطمه(س) را از تو خواستیـم, ولى تو ما را رد کردى و على(ع) را به او تزویج کردى. و مـن در جواب آنان گفتـم: مـن شما را رد نکردم, بلکه خداوند شما را رد کرد و او را به علـى(ع) ترویج نمـود)). ازدواج زهرا(س) به دست پیامبر نبود, بلکه کار خداى سبحان بود.
سلسله سند ایـن حدیث به گونه اى است که احمد بـن حنبل در باره آن گفته است: ((انما لـو وضعت علـى المجنـون لافاق; اگر ایـن سلسله سند بر گردن دیـوانه اى آویخته شـود, او را درمان مـى کند[ !زیرا در ایـن سلسله سند امامى از امام دیگر روایت مـى کنـد, تا اینکه علـى(ع) از رسـول خـدا(ص) نقل مـى کند])).
هماهنگى با شوهر
زهـرا(س) در زنـدگـى خـود ـ همـاننـد دیگـر زنـان ـ در انجــام مسـوولیتهاى زناشـویى در برابر همسرش کوتاهى نمى کرد و در رابطه با همسـرش, از آن رو که دختـر رسـول الله بـود, خـود را از دیگر زنان مسلمان متمایز نمى دید.
زهرا(س) در مسوولیتهاى زناشویى اش, همچون دیگر زنان مسلمان بـود و البته در بهتـریـن و والاتـریـن درجه اى بـود که یک زن مسلمـان مـى تـوانست بدان دست یابـد. او[ گندم و جـو] آسیاب و خمیر درست مى کرد و نان مى پخت و فـرزنـدانـش را تـربیت مـى کرد. او از آغاز حیاتـش رنجهاى فراوانـى کشید که در نوشته هاى سیره نـویسان آمـده است.
مطلب بسیار مهمى که در زندگـى مشترک على(ع) و فاطمه(س) به چشـم مـى خـورد, ایـن است که زهـرا(س) با روحیه و استقامت و عبـادت و زهدش به علـى(ع) قدرت مى بخشـد و در محیط خانه چنان فضاى اسلامـى پدید مىآورد که وقتى على(ع) وارد خانه مى شد, از هر سـو خـود را در احاطه اسلام مـى دیـد, زیرا زهرا(س) فضاى خانه را پـر از عطـر خـوش اسلام مى کرد و علـى(ع) همان گـونه که در مسجد و کنار رسـول خـدا(ص) فضاى اسلام را تنفـس مـى کـرد, در خانه و با دختـر رسـول خـدا(ص) نیز در فضـاى اسلام نفـس مـى کشیـد.
على(ع) شـوى مسلمانى است که با حق و خـود, مدارحق است و با عقل و روح و عبادت و استقامت و زهدش, فضایـى اسلامـى و مثال زدنـى را براى فاطمه(س)پـدید مـىآورد و فاطمه(س) با فضایلـى که در شخصیت على(ع) بـود, عطر دل انگیز اسلام را استشمام مى کرد و تضرع و خشوع و عبادت و سجـده هاى آن دو, در برابر خداوند و برجستگـى آنها در مقـام محبت خـدا و خـوف از او در هـم مىآمیخت.
الجار ثم الدار
زهرا(س) در خانه اش, در چنیـن فضاى معنوى مى زیست و حتى فرزندانش نیز در کودکى چنین فضایى را تنفس مى کردند. فرزندش امام حسـن(ع) در کـودکـى مادرش را مى دید که شبانگاه برمى خیزد و خدا را عبادت مى کند. او مـى گـوید: ((مادرم آن قدر شب زنده دارى کرد که پاهایـش ورم مى کرد)). با تـوجه به طول قیام و فشارى که در حالت ایستاده به پاها مىآید, ایـن امـر طبیعى مـى نمایـد. طـول قیام آن حضـرت نشانه مناجات بسیار و اتصال به خدا است. فرزندش (امام حسـن(ع)) با معصـومیت کـودکانه ایـن نجـواها را مى شنید و مـى فهمید مادرش براى زنان و مردان مـومـن دعا مـى کنـد. او منتظر بـود مادرش که بدنى ضعیف داشت و در تمام زندگى رنج کشیده بـود, براى خـود هـم دعا کنـد, اما چنیـن چیزى نشنیـد. پـس از پـایان نماز, از مادر پرسید:
مـادر! چـرا بـراى خـودت دعا نکـردى, در حـالـى که خـود به دعا نیازمندتر بـودى؟ از نماز تـو روحانیت و معنـویت مى بارد و امید استجابت دعا را از سـوى خـدا به وجـود آورد, زیرا انسان هـر چه بیشتر با دل و جانـش روى به درگاه خدا آورد, خـداوند رحمتـش را بیشتـر بـر او مـى بـارد و دعاهـایـش را زودتـر اجـابت مـى کنـد.
فاطمه(س) در جـواب فرمـود: یا بنى! الجار ثـم الدار; پسرم! اول همسایه, سپـس خانه. یعنى: ما پیـش از آن که به فکر خود باشیـم, به وضع مسلمانان مى اندیشیـم. از ایـن رو است که دردهاى مسلمانان را احساس مى کنیم و از خـدا مـى خـواهیـم از دردهایشان بکاهد. ما آرزوى مسلمانان را درک مى کنیم و از خدا مـى خـواهیـم آرزوهایشان را برآورد. وقتى خدا ببیند ما براى مسلمانان دعا مى کنیـم, رحمت خـود را بـر ما هـم مـى بـارد و آنچه را که مـا بـراى آنـان طلب مـى کنیـم, به مـا هـم مـى بخشـد. قـرآن کـریـم ایـن روحیه را که اهل بیت(ع) بـدان متمـایز شـده انـد, جـاودانگـى بخشیــــده است.
ایـن روحیه البته ویژه حضـرت زهرا(س) نیست, بلکه تمام اهل بیت ـ آنـان که خـداونـد پلیـدى و نـاپـاکـى را از آنها دور سـاخته و تطهیرشان نمـوده است ـ داراى ایـن روحیه بـودنـد و همه آنان به لحاظ روحـى و عقلـى و در عرصه حیات به پاکـى زیستند. و یطعمـون الطعام علـى حبه مسکینـا و یتیما و اسیـرا انمـا نطعمکـم لـوجه الله(4); ما به شما طعام مى دهیم و خـود گرسنه مى مانیـم. به شما غذا مى دهیم و روزه مان را با آب افطار مـى کنیـم, زیرا شما بر ما مقدمید. همسایگان بر اهالى خانه مقدمند. لا نرید منکـم جزإ و لا شکورا اننا نخاف مـن ربنا یوما عبـوسا قمطریرا فوقاهـم الله شر ذلک الیـوم و لقـاهـم نضـره و سـرورا(5); از شمـا نه پـاداشــى مى خواهیم, نه سپاسى. ما از پروردگار خـود مى ترسیـم, در روزى که آن روز عبـوس و سخت هولناک است. خدا ایشان را از شر آن روز نگه داشت و آنـان را طـراوت و شـادمـانـى بخشیـد.
علـى(ع) بـا مشـاهـده وضع فاطمه(س) که در اثـر سختیها و بیمارى بسیار رنجـور بـود, به او گفت: چه خـوب است اگر نزد پدر بروى و از او طلب خـدمتکارى نمایـى که کمـى فـرصت آسـایـش بیابـى و از سختیهایت کـاسته شـود. امـا فـاطمه امتناع مـى ورزیـد, زیـرا او مى دانست اگر ایـن کار لازم بـود, خـود پیامبر اقـدام مـى کرد. وى آمـوخته بـود بایـد در هر حال همـراه رسـول خـدا و همگام با او باشد.
در کتابهاى سیره آمـده است: فاطمه(س) دستبند یا گردنبندى را که علـى(ع) به او هدیه کرده بود, آویخته بـود. و در روایتـى آمـده است که پرده تازه اى در خانه آویخته بـود. رسـول خـدا(ص) از سفر بـرمى گـردد و به سبب آنچه که در خانه فاطمه(س) مـى بیند, چنـدان درنگ نمـى کنـد و بـرمـى گـردد. فاطمه(س) که با دیـدن ایـن رفتار پیامبر(ص) غافلگیر و شگفت زده شده بـود, با خـود فکر کرد پیامبر عادت نداشت ایـن قدر زود خانه اش را ترک کند. با خود اندیشید که چه چیزى رخ داده و چه چیزى تغییر کرده است. چشمـش به زینتآلات ـ یا پرده جدید ـ افتاد. در روایتـى آمده است: دستبند یا گردنبند را فروخت و بنده اى خرید و در راه خدا آزاد کرد و در روایتى هـم آمده است: پرده را جمع کرد و به کـودکانـش ـ حسـن و حسیـن(ع) ـ داد و گفت: این را نزد پدرم ببرید و به او بگویید: پـس از ایـن چنیـن کارى از ما سر نخـواهد زد. حال هر طـور صلاح مى دانید, عمل کنید. حسـن و حسیـن آمدند. پیامبر بر منبر نشسته است. نوه هایـش را مى بیند که به سـوى او مىآیند. نزدیک و نزدیک تر شدند و امانت را آوردند و پیغام مادر را رسانـدنـد. پیامبـر با شنیـدن پیغام دخترش به وجـد مىآید و مـى گـویـد: فداها ابوها, فـداها ابـوها, فداها ابـوها, ما لال محمد و الدنیا انهم خلقـوا للاخره; پـدر به فدایش! پدر به فدایش! پـدر به فـدایـش! آل محمـد را با دنیا چه کـار؟! آنـان بـراى آخـرت آفـریـده شـده اند.
تسبیحات زهرا(س)
على(ع) که با امتناع همسرش روبه رو مى شود, تصمیـم مى گیرد خود با پیامبر سخـن بگـوید و از او بخـواهد خـدمتکارى به دخترش ببخشد. على(ع) سر سخـن را چنیـن باز کرد: زهرا از بس گندم آسیاب کرده, دستانش زبر و عضلاتـش ناتوان شده است و تربیت فرزندان هـم بر او دشـوار است. و آن گاه از پیامبـر خـواست یکـى از اسیـران را به عنـوان خـدمتکار به آنان ببخشد. پیامبر اکرم(ص) آن دو را مخاطب قرار داد, تا آنان را به خـدا پیـونـد دهـد و از سختیهاى جسمـى زهـرا(س) بکاهـد. به ایشـان گفت: آیا نمـى خـواهیـد چیزى به شما بیامـوزم که انجام آن براى شما بهتر از داشتـن خـدمتکار باشـد؟
هنگـام خـواب 34 بار الله اکبـر و 33 بـار الحمـدلله و 33 بـار سبحان الله بگویید. این کار بهتر از داشتـن خدمتکار است. آن دو گفتند: ما به خـواست خـدا خـرسنـدیـم.
اسلام تسبیحات زهرا(س) را جاودانه کرد.
تسبیحاتـى که ما را به یاد زهرا مـى انـدازد که با تکبیر خـدا و تحمیـد و تسبیح او دردهایـش را فرامـوش مـى کرد, تا ما بـدانیـم زیستـن براى خدا چگونه است و چگونه در حال درد باید به یاد خدا بـود. در روایتـى که کلینى در کافى با ذکر سند از امام صادق(ع) نقل مى کند, آمده است:
((زمانـى, فاطمه از بعضـى مشکلات نزد رسـول خـدا شکایت کـرد. آن حضرت به دختـرش شاخه اى از درخت خرما ـ که روى آن مـى نـوشتنـد ـ داد)). پیـامبـر(ص) مـى خـواست افق نگـاه دختـرش را به بیــش از جنبه هاى مادى و به روى علـم و معنـویت بگشایـد. ایشان فـرمـود:
((آنچه را که بـر آن نـوشته شـده است, یـاد بگیر)).
بر روى آن نـوشته شـده بـود: هر کـس به خـدا و روز قیامت ایمان داشته باشد, همسایه اش را نمـىآزارد و هر کـس به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد, مهمانـش را گرامى مـى دارد. هر کـس به خـدا و آخرت ایمان داشته باشد, سخـن نیک مى گوید و یا سکـوت برمى گزیند.
پیـامبـر(ص) مـى خـواست بـا ایـن تـوصیه و تـوجه دادن دختـرش به دغدغه هاى خـویـش در مـورد ارزشهاى اسلامى فکر او را به پیامهایى که براى مردم آورده است, مشغول دارد و به ایـن وسیله از دردهاى او بکـاهـد و او را بـر سختـى و دردى که آزارش مـى دهـد, چیــره گرداند. معنى این مطلب چنان که ما درمى یابیم, ایـن است که باید آگاهـى انسان به رسـالتـش بیشتـر از آگاهـى به دردها و سختـى ها باشـد, تا بتـواند رسالتـش را بـر سختـى ها چیره گـردانـد, زیرا هنگـامـى که انسان به امـور بزرگ اهتمام ورزد, مسـایل کـوچک را فراموش مى کند.
نقش زهرا در آموزش زنان مسلمان
طبق نقل برخى از مورخان, حضرت زهرا(س) در طـول زندگى اش آنچه را که از پیامبـر خـدا(ص) فـرا مى گرفت, به زنان مسلمان مـىآمـوخت. نگارنده دائره المعارف اسلامى نقل مـى کند: حضرت زهرا(س) بعضـى از ورقهایى را که روى آنها مى نوشت, گـم کرد. براى یافتـن آن اوراق به ((فضه)) که در اواخر عمر, خـدمتکار آن حضرت بـود, فرمـود در پـى یافتـن برآیـد. مطالب نـوشته شـده بـر آن ورقها بـراى حضـرت زهرا(س) اهمیت خاصى داشت, زیرا آنها را از رسـول خدا(ص) آموخته بود. این موضوع نشان مى دهد حضرت زهرا(س) به رغم داشتـن آن همه مشکلات و سختـى ها, نسبت به آگاهانیـدن زنان مسلمان ـ که گاه و بـى گـاه نزد آن حضـرت مـىآمـدنـد ـ احسـاس مسـوولیت مـى کرد.
احـادیث اهل بیت(ع) بـراى مـا نقل مـى کند:
آن حضـرت کتـابـى به اسـم مصحف داشتنـد.
برخـى از مردم با شنیدن کلمه ((مصحف)) خیال کرده اند قرآنـى غیر از قرآنـى که مسلمانان قـرائت مـى کننـد, است; اما در بـرخـى از احـادیث ـ از جمله در کتـاب کـافـى, بـاب زکـات ـ آمـــده است:
مصحف فاطمه, کتاب فاطمه است, زیـرا مصحف از صحف اخذ شـده که به معنـى ورقه ها است. در قـرآن کریـم خـداونـد متعال مـى فـرمایـد: ((صحف ابراهیم و موسى(6); صحیفه هاى ابراهیـم و مـوسـى)). و یا: ((فـى صحف مکرمه(7); قرآن در صحیفه هاى گرامـى است)). بنابرایـن مصحف زهرا(س) اوراقى بـود که زهرا(س) بر روى آن مى نوشت. اما در باره محتواى مصحف اختلاف نظر وجـود دارد. بعضـى مى گـویند محتـواى آن, وصیت حضرت و برخـى احکام شرعى است. و بعضـى معتقـدنـد ایـن کتـاب مشتمل بـر امـور غیبـى و امثال آن است.
به هر حال ایـن کتاب, امـروز در هیچ نقطه جهان یافت نشـده است.
بنابرایـن دعوا بر سر محتـویات آن نتیجه اى در پـى نـدارد, زیرا وجـود ندارد, تا بر سر آن اختلاف کنیـم. تنها آنچه را که اهل بیت از ایـن کتاب براى ما نقل کرده اند, مى تـوانیم ادعا کنیـم. چنان که از کتاب على(ع) ـ که آن هـم در دسترس ما نیست ـ تنها, بخشـى که اهل بیت بـراى مـا نقل کـرده انـد; قـابل بهره بــــردارى است.
همچنیـن نسبت به ((جامعه)) و ((جفـر)) که اهل البیت آنها را از منابع خود قرار داده اند ...
خطبه زهرا(س)
با تـوجه به مطالبـى که بیان شـد, مشخص است حضرت زهرا(س) نمـود انسانى عالـم است و مبلغى است که از جایگاه غنى علمـى و معنـوى به قضـایـایـى اسلامـى اهتمـام مـى ورزد.
هنگامى که خطبه آن حضرت را ـ که در مسجد و براى طلب حق خـود از فدک ایراد کرد ـ مى خـوانیـم, به غناى علمى و معنـوى آن حضرت پى مـى بریـم. حضرت زهرا(س) از بیان ایـن خطبه و طلب فدک, هدف مادى نـداشت, بلکه اهـداف دیگرى داشت که مربـوط به مسإله اى عمـومـى مى شد که از آن دفاع مى کرد.
او از حق امیرالمومنیـن(ع) در خلافت رسول خدا(ص) ـ که خود معتقد بـود و مـا نیز معتقـدیـم ـ دفـاع مـى کرد.
هنگامى که خطبه را مطالعه مى کنیم, مـى بینیـم فصل نخست از خطبه, شرح ارزشها و واجبات و بسیارى از مسایل اسلامـى است که بـر غناى علمى و فرهنگى او گـواهى مى دهد. مى تـوان ایـن فصل را متـن قرار داد و شرحـى مفصل بـر آن نـوشت که بیشتـر تعالیـم اسلام را بیان نماید.
همچنیـن آنجا که حضـرت بـراى اثبات حق ارث خـویـش از پـدر و رد روایت منسـوب به پـدر (اننا معاشر الانبیإ لا نـورث, ما تـرکناه صـدقه; مـا پیـامبـران ارث به جاى نمـى گذاریـم و هـر چه به جـا مى گذاریـم, صدقه است) به آیات قرآنى در باره ارث به عنوان پایه استنباط استناد مى کند و وارد جدلـى قرآنى مـى شـود, تـوان عظیـم فقهى آن حضرت که در استنباط مسایل فقهى بر قرآن تکیه مـى نماید, آشکار مى شود.
وقتـى سخنان آن حضـرت را با مهاجـریـن و انصار ملاحظه مـى کنیـم, استوارى رإى و تـوان او را در تحمل مسوولیت درمى یابیـم; چندان که تصـور نمى کنیـم ـ چنان که نقل کرده اند ـ ایـن گـوینده, همان انسان ناتـوان و نحیفى باشد که گاه از حال مى رود. ما او را زنى قوى مى بینیـم که در برابر مردان ـ با اختلاف مراتبشان ـ مى ایستد و با منطقى قـوى با آنان سـن مى گوید و شبهه ها را چنان با حجت و برهان رد مـى کنـد که نمـونه آن را از هیچ زنـى پیـش از او سراغ نداریم.
مظلومیت زهرا(س)
زهـرا(س) در مسیـر زنـدگـى اش دردهـاى فـراوانـى کشیـد و ستمهاى فراوانى دید که سنـى و شیعه آن را روایت کرده اند. یکـى از ایـن راویان ((ابـن قتیبه[ ((از علمـا و مـورخـان اهل سنت] است که در کتاب ((الامامه و السیاسه)) مـى نـویسـد: ((آنان هیزم آوردنـد تا براى تهدید اعتراض کنندگانى که دور على(ع) جمع شده بـودند, خانه علـى[ع] و فاطمه[س] را به آتـش بکشند)). بنا به نقل مـورخان به سـرکـرده حمله کننـدگان گفته شـد: هان! در ایـن خانه فاطمه است! فـاطمه(س) انسـانـى است که همه مسلمانان در دوستـى و احتـرام و تعظیـم به او مشترکند, زیرا او تنها دختـر به یادگار مانـده از رسول خدا(ص) است. او پاره تـن و روح پیامبر است که هر کس او را بیازارد و خشمگیـن نمایـد, پیامبر را آزرده و غضبناک کرده است. از سـرکـرده حمله کننـدگـان پـرسیـده مـى شـود:
تـو چگـونه جرإت کردى هیزم به در خانه فاطمه(س) بکشـى و آن را بسـوزانى؟! او در پاسخ مـى گـوید: و ان; حتـى اگر[ ... فاطمه در خانه بـاشـد, خـانه را آتـش بزنیـد]!. ما معتقـدیـم ایـن سخـن, خطرناکترین سخنان است, زیرا معنایـش ایـن است که حتى اگر فاطمه درون خانه باشـد, مانعى نیست که خانه را بسـوزانیـم! ایـن سخـن خطـرنـاکـى است که ((حـافظ ابـراهیـم)) شـاعر مصـرى در قصیــده ((عمریه))اش از درشتى آن سخن گفته است. مفهوم ایـن سخـن آن است که در ایـن خانه مقدساتى وجود ندارد; پس سوزاندن خانه و اهل آن بلامانع است! ما معتقدیـم که گفتـن این کلمه (و ان ...) بدتریـن ستـم بر زهرا(س) است, چه سخـن راویانـى که گفته انـد آن گروه به درون خانه وارد شدند, راست باشد, یا نباشـد. همیـن کلمه (و ان) حکـایت از روحیه و نیت آن قـوم نسبت به آنچه که بـراى آن آماده بـودند, مى کند. مـن معتقدم اگر آن مهاجمان باب گفتگـو اسلامـى و سخنان سنجیده را مى گشـودند, على(ع) نیز که در تمام زندگى و حتى در زمان خلافتـش, اهل گفتگو بـود, این روش را مى پسندید. همچنیـن فاطمه(س) که در مکتب قرآن ـ که کتاب گفتگـو است ـ آمـوزش دیـده است, ایـن شیـوه را مـى پذیرفت. اما در فضاى آن روز هیچ نشانه اى از تمـایل به گفت و گـو دیـده نمـى شــد.
آرى, زهرا(س) از همه ایـن مصایب, رنج کشید, ولـى هیچ گاه از آن سخنى نگفت. تنها على(ع), آن هم پس از دفـن فاطمه(س), از دردهاى او با رسـول خدا(ص) سخـن گفت: ((و ستحدثک ابنتک عما نالها و ما اصابها بعدک; به زودى دختـرت از آنچه دید و کشیـد, با تـو سخـن خواهد گفت)).
ما مـى بینیـم آنچه فـاطمه(س) را به خـود مشغول مـى داشت; مسـایل مسلمـانـان و اسلام بـود. فـاطمه(س) معتقـد بـود: خلافت نقـــــش تعییـن کنندگـى در خط سیر اسلام و اهمیتى حیاتـى دارد. او مى داند علـى(ع) کسـى است که پیامبر خـدا(ص) هزار باب علـم را به رویـش گشود, که از هر بابـش هزار باب دیگر گشوده مى شـود. وى مـى دانـد على با حق است و خـود, مدار حق است. فاطمه مى داند نسبت علـى با رسول خدا(ص) نسبت هارون به موسى(ع) است, جز در نبـوت. و مى داند على(ع) کسـى است که تمام حیاتـش را در جهاد در راه خدا گذرانده است. فاطمه مـى دانـد ضـربت علـى معادل عبادت جـن و انـس است, و مى داند على(ع) انسانى است که تمام ابعادش در کنار رسـول خدا(ص) پـرورش یـافته است. فـاطمه بـا ایـن همه ویژگـى که در علــى(ع) مـى بینـد, او را شایسته رهبرى مسلمانان براى هـدایتشان به سـوى خیر و پیروزى مى داند.
گفت و گو با مهاجرین و انصار
بسیار از علمـا, از جمله طبـرسـى در احتجـاج و صـدوق در معانـى الاخبار و ابـن ابـى الحـدید در شرح نهج البلاغه و صدوق در امالـى و اربلـى در کشف الغمه به نقل از نگـارنـده کتـــــاب ((السقیفه)) نـوشته اند: ((هنگامى که فاطمه در بستر بیمارى بـود و بر اثر آن از دنیا رفت, در وقتـى که بیمارىاش شـدت یافت, زنان مهاجریـن و انصار دسته دسته مـىآمدند تا از حضرت عیادت کنند و برایشان طلب سلامتـى نمایند زنان از حضرت زهرا(س) پـرسیـدنـد: اى دختر رسـول خدا! با بیمارى چه مى کنى و حالت چگـونه است؟ آن حضرت در پاسخ ـ پـس از حمـد خـداونـد و درود بـر پـدر بزرگـوارش ـ فـرمــــود:
اصبحت و الله عائفه لـدینا کـن قالیه لـرجالکـن, لفظتهم بعد ان عجمتهم و شإنتهم بعد ان سبرتهم فقبحا لفلـول الحد و اللعب بعد الجد و قرع الصفاه و صدع القناه و خطل الارإ و زلل الاهـوإ; به خدا قسـم! از دنیاى شما سخت ناخشنـودم و بغض مردان شما در دلـم جاى گرفته است. آنها را از دهان=[ دلم] بیرون انداختـم, پس از آنکه[ ایمانشان را] آزمـودم. و از آنان بـدم آمـد, پـس از آنکه امتحانشان کردم. چه زشت است کنـدى آنچه که تیزى آن مطلـوب است! و چه زشت است بازیگرى پـس از جدیت! و چه زشت است کوبیدن بر سنگ خارا! و چه قبیح است شکاف بـرداشتـن سـر نیزه ها و خطا و اشتباه در رإى و لغزش در خواسته ها.
حضرت افزود: و ما الذى نقموا مـن ابـى الحسـن نقمـوا منه و الله نکیـر سیفه و قله مبـالاته بحتفه و شـده وطـإته و نکال وقعته و تنمـره فـى ذات الله عز و جل; چه عاملـى سبب شـد اینـــــان از ابـوالحسـن انتقام بگیرند؟! به خـدا قسـم! از او به خاطر شمشیر باطل براندازش انتقام گرفتند و به سبب بـى باکى و نترسیدن او از مرگ و به سبب محکمـى قـدمهاى او بـر روى باطل (و له کردن آن) و به خاطر عقـوبت کردن شـدید[ دشمنان اسلام] و به جهت شجاعت او در راه خداى عز و جل.
((سوید بـن غفله)) گوید: ((زنان, سخـن فاطمه(س) را به مردان خود رساندند. آن گاه گروهـى از مهاجریـن و انصار عذرخـواهان به نزد آن حضـرت آمـدند و گفتنـد: اى سـرور زنان! اگر ابـوالحسـن ایـن مسإله را پیـش از آنکه پیمان[ خلافت] منعقد و پیوند محکـم شود, به مـا گفته بـود, مـا از وى روى نمـى گـردانـدیـم و به دیگــرى نمى پیوستیم. فاطمه(س) در پاسخشان فرمود: الیکـم عنى فلا عذر بعد تعذیـرکـم و لا امـر بعد تقصیـرکـم; از مـن دور شـویـد! پــس از عذرخـواهى هاى غیر صادقانه, عذرى باقـى نمانده است. بعد از ایـن تقصیـر, مـا را بـا شمـا کارى نیست)).
تمام ماجرا همیـن است. در بعضى از روایات آمده است: آن حضرت به دنبال مهاجـر و انصـار مـى گشت تـا بـا آنان از حق علـى(ع) سخـن بگـوید. از ایـن قضیه با قطع نظر از ویژگیهاى آن درمى یابیـم او فقط براى اسلام و حق زیست و در ایـن زمینه قـوى و استـوار بـود.
گفت و گو با ابوبکر و عمر
((ابـن قتیبه)) در کتاب الامامه و السیاسه ماجـراى گفت و گـوى آن حضـرت را با ابوبکر و عمر چنیـن نقل مـى کنـد: ((عمر به ابـوبکر گفت: بیـا به نزد فـاطمه(س) بـرویـم, چـرا که او را به خشــــم آورده ایـم. هر دو برخاستند و به خانه علـى رفتند. از فاطمه اذن ورود خواستند, ولى فاطمه اذن نداد. نزد على رفتند و با او سخـن گفتند.
علـى(ع) آن دو را وارد خـانه کـرد. هنگـامـى که آن دو در اتـاق فاطمه نشستند, او روى خـود را به سوى دیوار گردانید. آن دو سلام کردند, ولى فاطمه جوابشان را نداد. ابوبکر زبان به سخـن گشود و گفت: اى محبـوب رسـول خدا! والله! خـویشاونـدان رسـول خـدا, از خویشاوندان خـودم عزیزترنـد و مـن تـو را بیشتر از دخترم عایشه دوست دارم. دوست داشتم روزى که پدرت از دنیا رفت, مـن مى مردم و پس از او نمى ماندم. آیا ممکـن است با اینکه تو را مى شناسم و از فضل و شرافت تو آگاهـم, تو را از حق و میراثت محروم کنـم؟! مـن از پـدرت رسـول خـدا شنیـدم که فرمـود: ما پیامبـران ارث به جا نمـى گذاریـم. آنچه به جـا مـى نهیـم, صـدقه است)).
حضـرت زهرا(س) تـوجهى به ایـن ادعا نکـرد, زیرا جـواب آن را در خطبه اش داده و آن را کاملا حل کـرده بـود. وانگهى ایـن حـدیث را کسى جز ابوبکر نقل نکرده است. ثانیا رسول خدا که بیـش از هر کس فاطمه را دوست داشت و او را از هـر بـدى بـاز مـى داشت, اگـر در مسإله ارث قایل به تخصیص آیه قرآن بـود ـ هر چنـد آیه قرآن در این زمینه صراحت دارد ـ چگـونه ایـن حکـم شرعى را به دخترش یاد نـداد؟! یا به صـورت اشـاره او را آگاه نکـرد, تـا او به بهانه روایتى از پدرش مـورد اعتراض قرار نگیرد؟! حتى على(ع) آمد و به نفع فـاطمه(س) شهادت داد, امـا شهادتـش پذیـرفته نشـد. حـال که ابـوبکـر دوبـاره ایـن مسإله را پیـش مـى کشـد, زهـرا(س) نیازى نمـى بیند باحآنکه ایـن مسإله را پیشتر حل کرده است, دوباره آن را مطرح کند. اما مى خـواهد به سبب اذیت و آزار و ستمهایى که از هر سو دیده است, حجتى بر آنان اقامه نماید. از ایـن رو از آن دو پرسیـد: آیا حـدیثـى از پیامبر براى شما نقل کنـم که شما آن را شنیـده و به آن عمل کـرده بـاشیـد؟ گفتنـد: آرى. گفت:
شما را به خدا قسـم! آیا از رسـول خـدا نشنیدیـد که گفت: رضایت فاطمه رضایت من و غضب او غضب مـن است. هـر کـس دختـرم فاطمه را دوست بـدارد, مرا دوست داشته و هر کـس او را به خشـم آورد, مرا خشمناک کرده است؟ گفتند: آرى ما ایـن حـدیث را از رسـول خدا(ص) شنیده ایـم. آن گاه فاطمه(س) گفت: مـن خدا و فرشتگانـش را گـواه مـى گیرم شما مرا به خشـم آوردید و مرا خشنـود نکردید. اگر پدرم را دیدار کنـم, از شما شکایت خواهم کرد. ابوبکر گفت: اى فاطمه! مـن از خشـم او و تـو, به خدا پناه مـى برم! فاطمه گفت: به خـدا قسـم! مـن در هـر نمـاز شمـا را نفـریـن مـى کنـم.
اندوه فراق یار
فـاطمه(س) در همه حـال صلابت داشت. او در فـراق پـدر بسیـــــار اندوهناک بـود و بسیار گریست. فاطمه, پیامبر را در حالت احتضار در آغوش گرفت و گـریست. سپـس پـدر را بـوسیـد و خنـدیـد. از او پرسیدند: راز ایـن گریه و خنده چه بود؟ پاسخ داد: پیامبر ابتدا مرا به وفاتش خبر داد و من گریه کردم و بار دوم به مـن خبر داد نخستین کس از اهل بیتش که به او مى پیوندد, مـن هستم; پس خندیدم.
در باره اندوه فاطمه در فراق پیامبر, روایتهاى فراوان نقل شـده است; از جمله کلینـى در کـافـى از امـام صـادق(ع) نقل مـى کنـد: ((دیده نشد فاطمه در 75 روزى که پـس از رسـول خـدا زیست, لبخند زده یا خنـدیـده باشـد. هـر هفته دو بـار ـ در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه ـ به زیارت قبـور شهیـدان مـى رفت و مـى گفت: رسـول خـدا اینجا بود. مشـرکان اینجا بـودنـد)). در روایتـى دیگـر از امام صادق(ع) آمـده است: ((حضرت زهرا(س) تا زنده بـود, در آنجا نماز مى خواند و دعا مى کرد)).
آرى, عزیزان! زهرا تمام عمرش را چنیـن زیست. او انسانـى است که ما معتقـدیـم در هـر سخنـى که گفته یا کارى انجام داده, معصـوم بـوده است; به چند دلیل; اول: او سرور زنان عالـم است و کسى که در چنیـن جایگاهـى باشد, سخـن یا عمل خطایـى از او سر نمـى زند.
دوم: او از اهل بیت پیامبر است که خـداونـد هر نـوع پلیدى را از آنان دور گـردانیده و آنان را پاک سـرشته است (انما یریـد الله لیذهب عنکـم الـرجـس اهل البیت و یطهرکـم تطهیـرا).
سـوم: زهـرا(س) معصـوم است, زیرا با مطالعه زنـدگـى او از آغاز کـودکـى تا زمانـى که به دیـدار پـروردگارش شتافت, هیچ سخـن یا کردار باطلى را مشاهده نمى کنیـم. زهرا(س) با اراده خـویـش و با لطف و افـاضه فـراوان الهى و معنـویت و مـراقبت, مقـام عصمت را دارا است. زهرا(س) در مسیر رویارویى با حـوادث بزرگ تمام دردها را به جان خرید و با تمامى وجود در خدمت اسلام بـود و تمام تـوانـش را صرف ایـن راه کرد, تا جایى که وصیت نمود شبانه دفـن شود و کسانى که در برابـر عقایـد او ایستادنـد و از حق جانبـدارى نکـردنـد, در تشییع جنازه اش حاضر نشوند. دفـن شبانه اش, آخریـن مبارزه او پـس از وفات و در دنباله احتجاجات پیـش از وفات او بود. وى مى خواست قبرش پنهان بماند, تا گـواه مصیبتهایـى باشـد که در راه خـدا و بـراى خـدا و همـراه بـا رسـول خـدا دیـد.
این چنیـن است که فاطمه با عقاید و رویارویى اش با حـوادث بزرگ, سـرور زنان و نمونه مـومنان پایدار است, تا به همه بگـویـد: در مسیـر اسلام, مسـایل فـراوانـى منتظر شمـا است; در مسیـر وحــدت مسلمـانـان مشکلات بسیـارى در انتظار شمــا است; در راه دعوت به اسلام و تلاش بـراى تقـویت و عزت بخشیـدن و اعتلاى آن سختـى هـــاى بسیارى پیش روى شما است; باید با همه تـوان فکرى و روحى خـویـش بکوشید.
نـداى فاطمه(س) ایـن است: در خـدمت اسلام باشید; چنان که مـن در خدمت اسلام بـودم. تلاش کنید ((کلمه الله)), همواره برتر و ((کلمه الشیطان)) همواره فـروتـر باشـد. اگر مـوقعیت شما ایجاب کرد که درنگ کنیـد و وحـدت پیشه نمـاییـد و به رغم دردهــا و مصیبتهاى تاریخـى بسیارى از قضایا را برنیانگیزید, چنیـن کنید و بـدانید که هدف و مقصود بزرگ, اسلام است.
سلام خـدا بر او باد, در روزى که زاده شد و روزى که وفات یافت و آن هنگـام که زنـده بـرانگیخته مـى شـود!
حجـت
آن مهاجمان باب گفتگـو اسلامـى و سخنان سنجیـده را مـى گشـودنـد, على(ع) نیز که در تمام زندگى و حتى در زمان خلافتـش, اهل گفتگـو بود, این روش را مى پسندید. همچنیـن فاطمه(س) که در مکتب قرآن ـ که کتاب گفتگـو است ـ آمـوزش دیده است, ایـن شیوه را مى پذیرفت. اما در فضـاى آن روز هیچ نشـانه اى از تمایل به گفت و گـو دیـده نمى شد. مـوقعیت شما ایجاب کرد که درنگ کنید و وحـدت پیشه نماییـد و به رغم دردها و مصیبتهاى تاریخـى بسیارى از قضایا را برنیانگیزید, چنیـن کنیـد و بـدانیـد که هـدف و مقصــــــود بزرگ, اسلام است.
سلام خـدا بر او باد, در روزى که زاده شد و روزى که وفات یافت و آن هنگـام که زنـده بـرانگیخته مـى شـود!
پى نوشت :
1ـ نجم(53), آیه 3 ـ 4.
2ـ الحاقه (69), آیات 44 ـ 46.
3ـ شعرا(26), آیه 214.
4ـ انسان(76), آیات 8 ـ 9.
5ـ همان, آیات 9 ـ 11.
6ـ اعلى(87), آیه 19.
7ـ عبس(80), آیه 13.