یکى از زیباتریـن تجربه هایم دیدار از حسینیه بىآلایش جماران بود سوسن صفاوردى
گفتگـویـى بـا خـانـم یـوتـاهـوشـن, تـازه مسلمـان آلمـانى
خواهر یوتاهـوشـنYutta Hoschen)) )) از خـواهران آلمانى مى باشد که مـدت 4 سـال است به دیـن مبیـن اسلام مشـرف شـده است. ایشـان فارغ التحصیل رشته ((فیزیـوتراپـى)) است و به علت مشکلاتى که پـس از مسلمان شـدن به واسطه حجاب براى ایشان بـوجـود آمـده در حال حاضر عهده دار یک مهد کـودک خصـوصـى مـى باشـد. وى در بهار امسال سفرى 21 روزه به کشورمان داشت. در دیدارى که با ایشان داشتیـم, درخـواست کردیـم از تجربیات و نقطه نظراتى که در طى ایـن سفر به دست آورده, براى ما صحبت کند.
در بهار امسال بـراى مـدت سه هفته سفرى به جمهورى اسلامـى ایران داشتم, چیزى که از مدتها پیـش در نظر داشتـم. و شکر خـدا امسال مـوفق به ایـن امر شدم. مـن به واسطه مسلمانان ایرانـى با اسلام آشنا شدم, عاشق آن شـدم و به اسلام گرویدم الحمدلله. و به همیـن خاطر نیز همیشه دوست مـى داشتـم کشـورى که مذهبـش را بـرگزیـدم, کشورى که مقاوم علیه غربزدگى ایستاده و مى ایستد و کشـورى که به عنوان تنها کشـور جمهورى اسلامى در دنیا وجـود دارد, را ببینـم. خانواده و دوستانـم, هنگامى که باخبر شدند مـن در صدد هستـم به ایران مسافرت کنـم, نگران شـدنـد. متإثـر از تبلیغات منفـى که رسانه هاى عمومى آلمان در خصـوص ایران پخـش مى کنند; فکر مى کردند مسافـرت به ایـران خطـرناک خـواهـد بـود! البته مـن نیز قبل از ارتباط با مسلمانان ایرانى همیـن تصور را داشتـم. خداى را سپاس که امکانى برایـم به وجود آمد تا بتـوانـم تصویر منفى را که در ذهـن داشتـم, پاک کنـم. خلاصه مسافرت خـود را با کمـى اضطـراب و خوشحالى کنجکاوانه شروع کردم, همراه با یکى از دوستان ایرانیـم و دو فرزند کـوچک او سفر به جمهورى اسلامـى ایران را آغاز کردم.
در آلمان انسانها بى نهایت به قوانیـن و دستـورات وابسته هستند. اصل انسان نیست بلکه قـوانیـن. البته ناگفته نمانـد که بـرعکـس بـودن ایـن مسإله در ایران, طبیعتا در پاره اى از مـوارد, باعث بهم ریختگـى در ارتباطات مى شـود. به طـور مثال نظم آلمانیها در خصـوص قـوانیـن راننـدگـى و یا نظم در وقت را مـن بیشتر تـرجیح مى دهم. اما از سوى دیگر مهمان نوازى و گرمى اى که در مدت ایـن سه هفته در ایـران از سـوى مـردم دیـدم, در تمـام دوران 30 ســاله زندگـى ام هیچ گاه در آلمان ندیدم. فقدان گرمى انسانى و افزایـش زندگیهاى فردى مشکلات زیادى را بـراى ما به وجـود آورده انـد. به طـور مثال مصرف گرایـى و رشد خـودپرستـى تنها دو مثال از زنجیره بزرگ ظواهـر منفـى در جـامعه آلمـان است.
در ایران به عنوان یک خارجى چنان رفتار مـودبانه و احترام آمیزى مردم نسبت به من داشتند که وقتـى فکر مى کردم در کشـور مـن بعضى از مـردم چگـونه خصمانه بـا خارجیان رفتار مـى کننـد, بـى اختیار خجالت مى کشیدم.
از سـوى دیگر رفتار پر از مهر جـوانان با یکـدیگر برایـم بسیار جالب توجه و مایه خرسندى بـود. تإثیر مثبت قوانیـن لباس اسلامى بر روى جامعه و فرد را نیز براى اولیـن بار توانستـم عملا تجربه کنـم. عدم ارتباط انسان در ملإ عام بـا مسـایل جنسـى و شهوانـى (همـاننـد آنچه در کشـورم مـرتبـا از طـریق نشـریات, آگهى هـا و لباسهاى بى شرمانه و رفتار وجـود دارد), پـس از یک اقامت کـوتاه در تهران و سفر به شهرهاى زنجان, مشهد, اصفهان و سلطانیه شاهـد بودم. بدیـن ترتیب هر روز در راه بـودیـم و از هواى بسیار زیبا نیز لذت مـى بردیـم, هر روزى که براى مـن چیزهاى جدیدى به همراه داشت. بلافاصله پـس از فـرود در تهران احساس کردم که به دنیایـى کاملا متفاوت از آنچه دیده بـودم قـدم گذاشته ام. به نظر مـى رسید زندگـى, ارزشها و چارچوبهاى دیگرى دارد; از چارچـوبهایـى که در آلمـان مـوجـود است, خیلـى کمتـر قـانـونـى و بیشتـر انسـانـى.
به طـور مثـال, ما از فـرودگـاه تا منزل, 8 نفـر در یک تـاکسـى نشستیـم, چیزى که در آلمان غیر ممکـن است. چند روز بعد خانواده دوستـم در زنجان در مـدت زمان کـوتاه پیک نیکـى ترتیب داد با 20 نفر. با یک پیکان بارى سر باز که پر از اثاثیه بـود به خارج از شهر, به رشت رفتیـم, که بسیار مطلـوب بـود. ما از مـوزه ها دیدن کردیـم; اگرچه آنها در واقع تعطیل بـودند اما صحبتى کوتاه کافى بـود و آنها بلافاصله در را باز مـى کردند. به راننده تاکسیهایـى بـرخـورد مـى کردیـم که داوطلبانه نقـش راهنماى سفـر را به عهده مـى گـرفتنـد. یا خانـم راهنمایـى که در مـوزه سلطانیه ما را به خانه اش دعوت کرد و براى ما غذا پخت. راننده تاکسـى که مى خـواست عینکـش را به من هدیه دهد, هنگامى که پى برد مـن عینکـم را گـم کرده ام.
مـن به تجـربه تـوانستـم ببینـم که زنان در جامعه ایـران داراى کرامت و احترام هستند.
همچنیـن زن مى تواند آزادتر زندگى کند, از مهمان نوازى و گرمى اى که در مـدت ایـن سه هفته در ایران از سـوى مردم دیـدم, در تمام دوران 30 سـاله زنـدگـى ام هیچ گـاه در آلمـان نـدیدم.
در ایران به عنوان یک خارجى چنان رفتار مـودبانه و احترامآمیزى مردم نسبت به من داشتند که وقتـى فکر مى کردم در کشـور مـن بعضى از مـردم چگـونه خصمانه بـا خارجیان رفتار مـى کننـد, بـى اختیار خجالت مى کشیدم.
مـن به تجـربه تـوانستـم ببینـم که زنان در جامعه ایـران داراى کرامت و احترام هستند.
یکى از زیباتریـن تجربه هایم دیدار از حسینیه بىآلایش امام خمینى بـود, فضـایـى خـاص که شـدیـدا مـرا تحت تـإثیـر قـــرار داد.
آنجایى که نیازى ندارد به واسطه ظاهرش خـودش را در معرض نمایـش قـرار دهـد, چیزى که انسـان را در پست تـریـن درجه جسمـــانیت و شهوانیت اسیر مى کند. و به همیـن خاطر بعضا که دختران جـوانى را مى دیدم که حجاب را جـدى نمـى گیرنـد و به واسطه عدم درک درست از حجاب, امنیت, کرامت و آزادىاشان را قربانـى مـى کنند, خیلـى غصه مى خـوردم. از سـوى دیگر تلاش بعضى از مردم براى داشتـن رفتارهاى غربـى و مدرن و یا اشتیاق آنان براى زندگـى در اروپا و آمریکاى باصطلاح آزاد نیز بـرایـم دردآور بـود, چه که مـن کاملا بـا ایـن آزادى آشنـا هستـم; آزادى که هیچ چیز دیگـرى مفهومـش نیست, بجز آنکه انجام دهى هرچه را که مى خواهى و یا نمـى خـواهى, بدون آنکه ذره اى مسـوولیت در مقابل خـود و یا همنـوعان داشته باشـى, بدون آنکه ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى را در نظر بگیرى. ایـن نوع آزادى هر نـوع هـویتـى را به پـوچى مى کشاند و هدفى بجز دورى انسان از طبیعت الهى و بردگـى در مقابل شهوات را به دنبال نخـواهد داشت. در یک چنیـن فضاى آزادى, مـن تقریبا تمام عمرم را به سر کرده و هیچ گاه به احساس خوشبختى دست پیدا نکردم و کسى را نیز با ایـن احساس در اطـراف خـود نـدیـدیـم. ایـن نـوع آزادى ارمغانـى بجز سرگردانى و پـوچـى به همراه ندارد, زیرا که به ایـن نـوع زندگى آزادى نمى گـویند بلکه تنها عنـوان زندگى بدون مرز مى شـود بر آن گذاشت.
خداى را سپاس که به واسطه اسلام و قـوانیـن آن با نوعى از آزادى آشنا شدم. مـن امروز به واسطه شناخت حـد و مرز نیازهایـم, قادر به شناخت روح الهى اى که در مـن دمیده شده, هستـم و مى توانـم به خالق خود نزدیک تر شـوم و به همیـن طریق به خـوشبختى و آزدى دست پیدا کنم, که هیچ گاه نداشتم.
وقتى که تجربه هاى بدست آمده در ایران را مجددا مرور مى کنـم, در مى یابـم که یکى از زیباتریـن تجربه هایم دیدار از حسینیه بىآلایش امام خمینى بـود, فضایى خاص که شدیدا مرا تحت تإثیر قرار داد.
همچنیـن نماز جماعت در دانشگـاه تهران یکـى دیگـر از تجـربه هاى زیبایى بود که در ایران داشتم.
دیدن جمعیت زیادى از مردم که علاقه مند به سیاست و مذهب هستنـد و با هـم و در جمع, خـداى خـود را ستایـش مى کند و نماز مـى گذارند بـرایـم بسیار جالب بـود, صحنه اى که تـا به آن روز تجـربه اش را نداشتم. قدرت و اتحادى که از ایـن نماز دسته جمعى, مسلمانان به دست مىآوردند, چیزى بود که در همان یک بار دیدن قابل لمـس بود.
البته دیدار مـن از ایران بیـش از سه هفته نبـود و سه هفته وقت زیادى نیست, اما در همیـن فرصت کـوتاه تجارب بسیار ارزنده اى به دست آوردم که تنها پاره اى از آنها را بازگـو کردم. به امیـد آن روز که بتـوانـم با وقت و فرصت بیشتـرى به جمهورى اسلامـى ایران سفر کنم.
از خـداونـد بزرگ شکـوه و قـدرت هـرچه بیشتـر جمهورى اسلامـى را خواستارم و امیدوارم که بتـواند به یارى خداوند بزرگ همچنان در مقابل دشمنان داخلـى و خارجـى مقاوم باشـد, تا روزنه امیـدى که مسلمانان جهان به واسطه ایـن جمهورى اسلامى براى خود دارند, هیچ گاه از بین نرود.