اسوه استقامت
مـرورى بـر زنـدگـى خـانـوادگـى و فضـاى تـربیتـى
نخست وزیر شهیـد, حجت الاسلام و المسلمیـن دکتـر محمـدجـواد باهنر
غلامرضا گلى زواره

 

 

8 شهریور, هیجدهمین سال شهادت دو کبـوتر خونیـن بال آسمان انقلاب اسلامـى ایران, رئیـس جمهورى شهید محمـدعلـى رجایـى و نخست وزیر شهیـد, حجت الاسلام و المسلمیـن دکتـر محمـدجـواد بـاهنــــر است.
مجله پیام زن, پیشتر در سال 74 به همیـن مناسبت گفتگـویى را با همسر محترم شهیـد رجایى, سرکار خانـم عاتقه رجایـى منتشر ساخته است. البته مجله در آن شمـاره, از طـرف خـانـواده محتـرم شهیـد باهنـر, ایـن فـرصت را نیافت که همزمان گفتگـویـى داشته باشـد.
آنچه مـى خـوانیـد مقاله اى است در بزرگـداشت آن شهیـد بزرگـوار.

اعتقاد و عاطفه
شهید حجت الاسلام و المسلمیـن محمدجـواد باهنر در زمره دانشـورانى است که تمامـى عمر خـویـش را بـراى رضاى حق, گسترش دیـن الهى و هدایت افراد بشر به سـوى سعادت واقعى صرف نموده اند. ایـن ستاره فروزان براى رشـد فضایل و احیاى ارزشها کـوشید و با ایمان, فکر و مجاهدت علمـى و عملـى خـود در جهت رهایى جامعه از آفات جهل و گمـراهـى تلاش کـرد. او بارهـا از سـوى اعوان و انصـار استکبـار دستگیر شـد, به زندان افتاد و تحت شکنجه قرار گرفت و از وطـن و محل زندگـى آواره گردید. با ایـن حال آن الگـوى مقاومت و اسـوه پایدارى در شب بیداد ستـم و یلـداى کفر و نفاق به پا خاست و با تحمل فشارها, سختیها و ناملایمات و فـداکـارى فـراوان به افشـاى تاریکیهاى ستـم و نابرابریهاى دوران اختناق مبادرت ورزید و صبح صادق را نوید داد.
آن دانشمند به خون خفته, بارها بر ایـن حقیقت اصرار مى ورزید که اگر فرهنگـى بخـواهد نسل جـوان ما را به سـوى حرکت, رشد و کمال برسانـد, بایـد بـر پایه فرهنگ اصیل اسلامـى استـوار گردد. و به همین دلیل بـود که سالهاى متمادى را در تحصیل ایـن فرهنگ سپـرى نمـود و پـس از کسب آگاهیهاى لازم از معارف دینى در عرصه فکرى و عملـى, نمـونه زنـده اى از ایـن فرهنگ بـود و بـراى آنکه در عصر سیاهـى و ستـم, تحـولـى در جامعه ایجاد کند, به مـوازات مبارزه سیاسى, به درون آموزش و پرورش راه یافت و تصمیـم گرفت به همراه شهیـد مظلـوم آیت الله بهشتـى براى بـرنامه ریزى تعلیمات دینـى و نوشتن کتابهاى مذهبى به عنوان متـن درسى به طور جدى تلاش کند. و به رغم مشکلات فراوان در فرصت به دست آمـده, مـوفق گردیـد بـراى مقاطع گوناگـون آموزشى مدارس و حتى دوره هاى تربیت معلـم, متـون درسـى جالب و پرمحتـوایى تنظیـم کرده و به نگارش در آورد; بدون آنکه حتى جمله اى از آنها با دخالت عوامل رژیـم استبدادى نـوشته شده باشـد. گاه مطالب ایـن کتابها در برخـى حـوزه هاى مبارزاتـى مخفى به عنـوان مضامین بنیادى تعلیـم داده مى شد. در سراسر ایـن کتب درسـى جمله یا عبارتى پیدا نمـى شـد که نظام طاغوتـى شاه را تإیید کند, و برعکـس صدها مورد بود که نفى استکبار, استبداد و استعمار را گوشزد مى کرد و به طور غیر مستقیم رژیـم سیاسى مزبور را مورد انتقاد قرار مى داد.
در سالهاى 1355 ـ 1356 که ساواک پـى به مطالب ایـن کتابها برد, سخت جلـو آنها را گرفت و براى سانسـور و تجـدیـد نظر به مراکزى داد. یکـى از ایـن نمـونه ها را که خـود شهیـد باهنر ملاحظه کرده بود, با سه قلـم گوناگون دور سطورى از آن را خط کشیده بـودند و حدود 60% مطالبى را که براى دوره راهنمایى نوشته شده بـود, حذف کرده و در حاشیه اظهار نظرهایـى کرده بودند و معلـوم شـده بـود برایشان ناگوار است, اما چـون سالهاى آخر حیات رژیـم فرا رسید, دیگر مجبور شدند تسلیـم گردند. برخى معلمان به شهید باهنر گفته بودند: با ایـن سبک نگارش, زمینه بسیار خوبى به ما دادید و اگر مى خواستیم حرفهایى علیه نظام استبدادى بگوییـم, در هیچ کدام از کتابها امکان نـداشت و ما مـى تـوانیـم بحثهاى خـود را بـا ایـن سرنخها مطرح کنیـم. (1) آرى شهید باهنر در سایه شناخت ژرفـى که طـى سالیان تلاش و تکاپـوى علمى نسبت به اسلام کسب کرده و رنجهاى زیادى که در ایـن راه به جان خریده بـود, دریافت که عامل اصلـى بقاى رژیـم طاغوتـى تهى ساختـن فرهنگ جامعه از محتـواى اسلامى و ارزشـى است و بایـد به غناى فـرهنگ دینـى مردم پـرداخت. وى سعى داشت چنیـن حرکتى ر ا از خردسالان و ( با عرض پـوزش : مطالبى در هنگام پردازش افتاده است .) بنویسد که به عنـوان متـون آمـوزشى بنیانهاى عقیـدتـى ایـن نـونهالان را بارور و پـربـار نمـایـد و زیربناى فکرى, تربیتى و اخلاقى آن شکوفه هاى انسانیت تقـویت گردد و بـا تحـول در سـاختـار روانـى نـوجـوانان و جـوانان زمینه هاى دگـرگـونـى در نظام سیـاسـى و اجتمـاعى فـراهـم شود.
نگارش تعلیمات دینـى تـوسط آن شهیـد که بـا مشکلات فـراوان تحقق یافت, براستى تحولى عظیم و فرهنگى بـود و رژیـم, زمانى از ایـن حـرکت بیدارگرانه و آگاهـى بخـش باخبـر گردیـد که شعله هاى انقلاب اسلامى زبانه کشیده و چاره اى جز نظاره نمـودن و پذیرش آثار ایـن غفلت از سـوى رژیـم نبـود. در درون آیات و روایات برگزیده ایـن کتابها و سطور نگاشته شده آن نکاتى نهفته بـود که ناخـودآگاه به جانهاى نوجوانان و جـوانان اثر مى کرد و ایمان, حماسه و فداکارى را در آنان بیدار مى ساخت.(2)

طهارت و طراوت
در یکـى از محله هاى قـدیمـى شهر کـرمان خـانـواده اى نیکـوکار و نیک نام که درستـى, راستـى و صـدق گفتـارشان, زبـانزد خاص و عام بـود, روزگار مى گذرانیدند. غناى اعتقادى آنها نوعى صفاى معنـوى و بارقه اى روحانـى بر فضاى ایـن خانه حاکـم گردانیـده بـود. به مـوازات ایـن ویژگى ارزنده, فقر و عدم تـوانایى مالى به عنـوان عاملـى مشقت زا بر خانه سایه افکنده و مشکلاتـى را براى اعضاى آن پدید آورده بـود, اما پدر خانواده با تلاش تـوانفرسایى مى کـوشید ایـن مشکل را بر طرف نمـوده و با کسب و کار حلال حداقل معیشت را براى عائله اش تدارک ببیند. اگرچه زندگى در چنیـن منزلى با سختى مى گذشت و یافتـن ممرى براى درآمد کار آسانى نبـود, اما به دلیل آنکه نور مذهب و تدیـن بر آن تابیدن گرفته بود, اهل خانه در به دست آوردن مال حلال دقت زاید الـوصفى داشتند و سعى مى کردند حتـى ریالى حرام یا شبهه ناک در زندگیشان وارد نشـود.(3) ایـن خلوص و پارسایى پدر و مادر موجب آن گردید تا جـویبارى از ایـن خانواده سرچشمه بگیرد.
در یکى از روزهاى سال 1312ش دومین فرزند در ایـن خانـواده دیده به جهان گشود. پدر از ایـن بابت خداوند را سپاس گفته و چـون او را در آغوش مى گیرد, برایـش دعا مى کند و از خداوند مـى خـواهد وى را در پرورش نوزادش به سوى کسب فضایل یارى دهد. او نخستیـن گام را در راه نیکى به فرزندش برداشت و نام ((محمدجواد)) را برایـش برگزید. محمدجـواد همچـون دیگر نـوزادان روزبه روز از نظر جسمـى رشد مى کرد, و چون چشمه خداباورى در خانواده اش جارى بـود, جان و دل ایـن کـودک نـورسته از چنیـن معنـویتـى تغذیه مـى گـردیـــد.
دوران کودکى اش در محیطى مشحـون از صمیمیت و آکنده به محبت نسبت به دیانت و خاندان عترت(ع) سپرى گشت و محمدجـواد همچـون نهالـى سبز و بـاطـراوت در دامنـى پـاک و بـىآلایـش عواطفـش بــا حب به پیشـوایان آسمانى شکل گرفت. آن هنگام که مادر مهربان وى را شیر مـى داد, فضایل اخلاقـى و خلق و خوى نیک را در قلب طفل خـویـش به ودیعت مـى نهاد. به همین دلیل بر لـوح پاک ایـن پسر, فضیلت نقـش بست و چنیـن ویژگى ضمـن آنکه محمدجواد را در دوران رشد از گزند آفتهاى هرز و مسمـوم ابتذال مصـون ساخت, او را بـراى رسیـدن به مقامات عالى روحانى و فکرى و فرهنگى آماده نمـود. پاک زیستـن و پرورش یافتـن در محیط عارى از هرگونه آلودگى توانست در ارتقایش به مـراتب عزت بخـش معنـوى مـوثـر بـاشـد.
در خـانـواده اى که پـدر از راه کسب حلال و کـار تـوإم بــا تلاش امـوراتـش را مى گذراند و شیفته دیانت و خاندان عصمت و طهارت(ع) است, ارزشها و الگوهاى مذهبى بخـوبى تـوانست فطرت محمدجـواد را به سـوى مسیرى عالى شکوفا کند و از او انسانى بسازد که در زمره دانشـوران و مجاهدان راه حق و حقیقت در آید و براى غناى فکرى و عقیـدتـى جامعه لحظه اى از تکاپـوى علمى دست بـرنـدارد و تمامـى مشکلات را در ایـن طـریق تحمل کنـد. شهیـد باهنـر در باره دوران کودکى اش مى گوید:
((در سـال 1312, در شهر کـرمان متـولـد شـدم. محله ما معروف به ((محله شهر)) از محلهاى بسیار قدیمى و مخروبه شهر کرمان بـود و من دومین فرزند خانواده بودم, که غیر از مـن هشت خواهر و برادر دیگـر هـم بـود. پـدرم پیشه ور سـاده اى بـود که زنـدگـى بسیــار محقـرانه اى داشت. مغازه اى کـوچک در سـر گذر, که از همیـن مغازه امرار معاش مـى کردیـم ... مـن از کـودکـى در سـن پنج سالگـى به مکتب خانه اى سپـرده شـدم که نزدیک منزلمان بـود. چـون اولا در آن ایام مدارس چندان زیاد نبود و بعد هـم اگر بـود, خانـواده هایـى امثال ما چنـدان دستـرسـى به مـدرسه نـداشتنـد و همیـن پیشامـد مکتب خانه بسیار خیر بـود, براى اینکه در همیـن مکتبخانه بانـوى متدینه اى بـود که قرآن را نزد ایشان خـواندم[ .وى] فرزندى داشت که آن روز از تحصیل کرده ها بـود و بعدها وارد حـوزه علمیه کرمان شد; به نام آقاى حقیقى. و ما در همان خانه نزد ایشان خـواندن و نـوشتـن و درسهاى معمـول آن روز را فراگرفتیـم و از حدود یازده سالگـى به مـدرسه معصـومیه کـرمان بـا راهنمایـى همان حجت الاسلام حقیقـى راه پیـدا کـردیـم)).(4) محیط خـانـوادگـى, وضع پــرورش مکتب خانه و استعدادها و شایستگیهاى ذاتى مـوجبات تربیت و تهذیب این کودک را فراهم ساخت.
مرکز علـوم دینى که باهنر در آن به تحصیل مشغول گشت, چـون سایر مـدارس علمیه تـوسط عوامل رضاخان تعطیل گردیـد تا اینکه بعد از شهریور 1320ش بازگشایى شد. وى ضمـن فراگیرى علـوم حـوزوى, دروس رسمى را خـواند و در سال 1332 در حالـى که بیست بهار را پشت سر مى نهاد, گـواهینامه پنجـم متـوسطه را نیز دریافت کرد.(5) مهر و عاطفه سرشار و عمیق و سـرپـرستـى تـوإم با گذشت و فـداکارى که برانگیخته علاقه شدید مادر بـود, توانست جوابگوى خواسته هاى ایـن نوجـوان و پرورش دهنده جنبه هاى روحى و اخلاقى او باشد. قسمت عمده بذر سـرمایه هاى فکرى و نبـوغ علمـى ایـن دانشمنـد به دست مادرش کاشته شـد و او که متـوجه نقـش مادر در سـاختـن شخصیت عاطفـى و اعتقادیـش بود, رنجها و گرفتاریهاى وى را در هیچ شرایطى فراموش نکرد و در هیچ حالى احترام و حقـوق والدیـن ـ خصـوصا مادر ـ را از یاد نبرد و به نیکى و مهربانى با آنها رفتار مى نمـود و همان تـوصیه هایى را که از قرآن و روایات در ایـن مـورد استنباط کرده بـود, در مـورد پدر و مادر به کار بست و بعدها در کتب دینـى که براى دانـش آموزان نوشت, به آنان توصیه کرد تا اوامر پدر و مادر را اطاعت کنند, جز آنکه راه و رسـم آنان خلاف حق باشد و بخواهند فـرزنـد خـود را به گمـراهـى و خطـاکـارى بکشـاننـد.(6)

عرصه هاى ایثار
شهیـد بـاهنـر بـا همه اشتیـاق و علاقه اى که نسبت به والـدیـن و آشنایان داشت, تصمیـم گـرفت بـراى ادامه تحصیل, زادگاه خـود را ترک نمـوده و به شهر مقـدس قـم عزیمت کند. او در اوایل مهر ماه سال 1332ش در مدرسه فیضیه ایـن دیار سکونت اختیار نمود و پس از گذراندن مراحلـى به محضر درس بزرگانى چـون امام خمینى, آیت الله بـروجـردى و علامه طباطبـایـى راه یافت. وى در همیـن سال دیپلـم متـوسطه را اخذ کـرد و چنـدى بعد در دانشکـده الهیـات تهران به ادامه تحصیل پرداخت و ایـن رشته را تا دریافت مدرک دکترا ادامه داد و در همیـن مدت دوره فـوق لیسانـس امور تربیتى را به پایان رسانیـد. در سال 1336 ش به همـراه عده اى از همفکـرانـش سالنامه مکتب تشیع را که بعدها به صـورت فصلنامه در آمد, انتشار داد که بـا استقبـال نـویسنـدگـان مسلمـان روبه رو شـد.
فعالیتهاى مبـارزاتـى وى از سـال 1337 شکل جـدى و گستــــرده اى گـرفت.(7) همسـر ایشـان در ایـن باره گفته است:
شهید باهنر از همان آغاز کـودکـى با علاقه شـدیـدى به دنبال کسب علـم رفت و پس از تمام کردن دوران تحصیلى و با شناخت به مکتب و معارف دینى و یافتـن روحى بزرگ و سرشار از عشق و ایمان به خدا, به سـوى کمـال گـام بـرداشت و ایـن دوران را بـا سختــى و مشقت گذرانید و چـون براى ما تعریف مـى کردنـد, بسیار جالب و شنیدنـى بـود. مبارزات ایشان از همان زمان طلبگى و سخنرانى نمـودن شروع شـد. در آن سالـى که دولت وقت ایران, اسرائیل غاصب را به رسمیت شناخت, ایشان در آبادان به ایـن مسإله حمله کرده و با سخنرانى علیه رژیـم شاه تـوسط شهربانى دستگیر شد و سپـس آزاد گردید. در سال 1342 ش که اوج مبارزات بود, ایشان از کسانى بـود که از قـم براى رفتـن به شهرهاى دیگر اعزام شدند و به همدان رفتند که روز هفتـم محرم دوباره دستگیر شدنـد و با اعتـراض شـدیـد مردم آزاد گردیدند; ولـى دایـم از سـوى ساواک تحت تعقیب بـودنـد, تا آنکه تـوسط سرهنگ طاهرى به زنـدان قزل قلعه فرستاده شـد و حـدود چهار ماه دوران حبـس وى طـول کشیـد. در سـال 1350 سخنـرانیهاى ایشان ممنـوع گردیـد و او با تجمع معلمیـن و آشنا کردن آنان به رسالت سنگیـن مـربـى و مهیا نمـودن نیـروهاى متعهد و آگاه و با شتکیل جلسـات متعدد در منزل و شهرستـانها تحـول عمیقـى را در احیــاى فرهنگ اصیل اسلامى بیـن آنان پدید آورد. پس از فعالیتهاى فرهنگى سیاسى در مسجد ((الجواد)), ((کانون تـوحید)) و به راه انداختـن تشکلات نیمه علنى در پـوشـش اجتماعى مدرسه رفاه, سرانجام در سال 1352 در شیراز دستگیر شد. قبل از پیروزى انقلاب اسلامى در تنظیـم اعتصابات و طرح ریزى تظاهرات و راهپیماییها نقـش مـوثرى را ایفا نمـودند.(8) در اواخر دوران رژیـم سابق مشکلات مضاعفى براى شهید باهنر پیـش آمد و ایـن گرفتارى براى خواهرش بـود که وقتى انسان آن را در ذهنـش مجسـم مى کند, حتى تصورش ناراحت کننده مى باشد, که چگـونه مإمـوران ساواک به خانه ایشان یـورش برده و خـواهرش را گرفته و مى بردند شکنجه مى دادند; آن هـم در حالات بسیار خـوفناک. در عین حال آن شهید چنیـن مسایل دردناکى را مى دید, ولى از خـود احساس ناتوانى و زبونى نشان نمى داد.(9) خود ایشان در ایـن باره مى گوید[ ...)) :در سال 1352 ش] ظاهرا تحت مراقبت شدید بـودیـم.
مى دانید که آن سالها, سالهاى بسیار پروحشتى بـود. غالبا افرادى که به صـورتـى, مبارزاتـى داشتنـد, تحت نظر بـودنـد. یک جـریان خانـوادگى براى مـن پیـش آمد; خـواهرى داشتـم که نزد ما زندگـى مـى کرد. آمـدند او را دستگیر کردنـد و دستگیریهاى بسیار عجیبـى بود.
مـرتب دستگیـر مـى کـردند و چنـد روز نگه مـى داشتنـد و گاهـى در بیابانها رها مـى کردند و گاهـى در گـوشه دیگرى از شهر. و عمدتا اصرارشان ایـن بـود که روابط ما را بتوانند بپرسند که ما با چه گروههایى ارتباط داریم و چه جلساتى در منزل داریـم و چه مسایلى را تعقیب مـى کنیـم. بعد در همان رابطه هـم به منزل ما ریختند و آنجا را بازبینـى کردند و چند روزى هـم در کمیته کذایـى آن روز بودم که دومیـن دستگیرى بنده بـود)).(10) شهید باهنر به موازات مبـارزه سیاسـى و فعالیتهاى گستـرده فـرهنگـى و علمـى از مسایل مـربـوط به خـانـواده غافل نبـود و عقیـده داشت به هـر نسبت که خانـواده بر اساس پیوندهاى ریشه دار و صمیمت بیشترى تشکیل شـود, بقا و همبستگى جامعه افزونتر خـواهد گشت و قسمتى از موجبات تلاش معاش و کوشـش در گردانیدن چرخهاى زندگى و فعالیتهاى اقتصادى را علاقه به اداره زندگى خانـوادگـى و حفظ سعادت همسـر و فـرزنـدان فراهم مى کند.
او هدف از ازدواج را تشکیل کانون سالـم خانـوادگـى مـى دانست که باید در آن هماهنگى و الفت و صمیمیت حاکـم باشد و محیط مناسبـى براى پیدایـش و رشد فرزندانـى که بتـواننـد اعضاى ساخته شـده و سازنده اى براى جامعه اسلامى باشند. وى به جنبه هاى اخلاقـى, عفت و پاکـدامنـى همسـر تـوجه داشته و یکـى از عوامل بسیار مـوثـر در مـوفقیت ازدواج و سامان یافتـن زنـدگـى مشتـرک را تناسب فکرى و هماهنگى در خـواسته ها مى دانست و مـى گفت: همسرى به زندگـى صفا و آرامـش مـى بخشـد که در عیـن آنکه براى شـوهر خـود شریک زنـدگـى مـى باشد, دوستـى مهربان و همکارى وفادار نیز باشـد. او با ایـن معیارها, در تهران در سال 1344ش با دخترى از خانـواده اى متـوسط کاسب ازدواج نمـود.(11) همسـر ایشـان در ایـن بـاره مـى گـویـد:
تـوسط یکـى از آشنایان با شهیـد باهنر آشنا شـده و سپـس ازدواج کردم که ثمره آن دو فرزنـد دختر و دو پسر مـى باشـد.(12) یادآور مـى شـود فـرزنـدن ایشـان همگـى داراى تحصیلات عالیه دانشگـاهــى مى باشند.(13)

چشمه نشاط
شهید دکتر محمدجـواد باهنر, همان طور که به اصل ازدواج به دیده احترام مى نگریست, براى حفظ ایـن پیـوند نیز تلاش مـى کرد و اصرار داشت همیشه ایـن زندگى بر اساس محبت و همکارى استـوار باشد. وى خوشرفتارى با اعضاى خانـواده را وظیفه خـود مى دانست و زمینه هاى تإمین آرامـش و پایدارى عطوفت و محبت را در ایـن کانون فراهـم مى ساخت. به عنـوان نخستیـن مربى کـودکانـش مراقب رفتار و کردار خود بـود, تا براى آنان الگـوى خـوب و مفیدى باشد, زیرا اعتقاد داشت بـا سـرمشقـى عملـى, در تشکیل تمـایلات و عادات اولیه آنان تإثیـر مستقیـم خـواهـد داشت. او با وجـود تـراکـم بـرنامه هاى مبارزاتـى و سیاسـى و فعالیتهاى فرهنگـى متنـوع که براى ساختـن جامعه اسلامى انجام مى داد, از هیچ گـونه فداکارى و تحمل زحمت در پرورش و رشد استعدادهاى نونهالان خـود مضایقه نداشت, تا از ایـن رهگذر آنان را در وضعى قـرار دهـد که امکان رشـد و تـربیت صحیح اخلاقیشان بهتر فراهـم گردد. به گفته همسر ایشان او باهنرى بـود که هنـرش احیـاى فـرهنگ اسلام راستیـن بـود. وى مـى گـویـد:
((هرچند که هر لحظه زندگى با باهنر توإم با اضطراب و قریـن با سختـى بـود, ولى خاطرات آن روزها برایـم بسیار باارزش مى باشد و در کنار ایـن رنجها زیستـن بـا وى درس صبـر و استقامت را به ما مىآموخت و نور و امید را در روانمان زنده مى کرد. در طـول زندگى با ایشان هیچ گاه در خصـوصیات اخلاقى وى بى ثباتى و سستى ندیدم و در هیچ شرایطـى روح عطـوفت و مهربانـى ایشان را در بـرخـوردهاى خانوادگى با اقوام, آشنایان و دوستان فراموش نمى کنـم. با یک یک خـویشاوندان اعم از کـوچک و بزرگ احـوالپرسـى مى کرد و از کار و فعالیتشان مى پرسید. از خصـوصیاتـش خستگى ناپذیرى بـود و به قـول خودشان که گفته بـود هرگز خستگى را ملاقات نخـواهـم کرد, حقیقتا چنیـن بود. در برابر همه مشکلات و حوادث ناگوارى که پیـش مىآمد, همچون کوهى استوار بود و با آن لبخند دائمیـش شادمانى معنوى را در دل آدمى ایجاد مـى کرد. آن مرد خـدا با داشتـن خصـوصیات بارز انسانـى و با اعتقاد به اینکه هر کارى را بایـد براى رضاى خـدا انجـام داد, پـس از پیـروزى انقلاب اسلامـى و رسیـدن به مقـامـات اجرایـى سیاسـى بسیار بالا, در شخصیت و روحیه اش هیچ گـونه خلل و تزلزلـى پـدیـد نیامـد و همان روابط گـرم و صمیمـى را با اعضاى خـانـواده و بستگان داشت و هیچ گـاه مـردم را فـرامـوش نکـرد و مقامات کسب کرده را به عنوان مسـوولیتى سنگیـن و رسالتى در راه خـدمت افزونتر تلقـى مـى کرد و هدفـش والاتر از آن بـود که چنیـن میـدانهاى امتحـان وى را از راهـى که بـرگزیـده بـود, بـــــاز دارد)).(14) با تـوجه به اینکه کارهاى سیاسـى و اجرایى, آن هـم در سطح وسیع, وقت گیر و تـوإم با مـرارت است, اما بنا به شهادت همسـر و فـرزنـدان آن شهیـد, دکتـر باهنر به هیچ وجه فعالیتهاى بیرون منزل را به داخل خانه دخالت نمـى داد و چه بسا اگر ناگزیر بود براى انجام امور روزمره بیـش از حد معمول در بیرون از منزل بـاشـد, کمبـود حضـور خـود را در خانه از زمان استـراحت جبـران مى کـرد. رفتارش در خانه گـرم و صمیمـى بـود و آن هنگام که عضـو شـوراى انقلاب بـود, بـارها اتفاق مـى افتاد که صبح زود از خـواب برخاسته, نماز مى خـواند و صبحانه را آماده کرده و صرف مى نمود و به هنگام خـروج از منزل افراد خانه را بیـدار مـى ساخت. در منزل به مسایل درسـى فرزنـدان تـوجه داشت و براى دختر کـوچکـش دیکته مى گفت و آن را تصحیح مى نمـود و اجازه نمى داد از وقت خانـواده و یـا همسـر بـودن خـود در امـور دیگـرى مصـرف شود.
برادر ایشان, مهندس محمـدرضا باهنر, گفته است: ((تقریبا یک سال قبل از شهادت شهید باهنر تشکیل خانـواده دادم. در ایـن مـدت یک سال با آنکه دو یا سه بار با ایشان همسفـر شـدیـم, ولـى همسـرم هنـوز یاد آن ملاقاتهاى کـوتاه شادابى, نشاط و سرحالى برادرم را زنده نگه مـى دارد و رفتار آن بزرگوار را الگـوى خـود قرار داده است. در طول دورانى که توفیق زیستـن با ایشان را داشتـم, اگرچه متإسفانه طـولانى نبـود, اما روزهاى به یاد ماندنـى از آن ایام به جـاى مانـده و درسهاى فـراوانـى در عمل, گفتـار و کـردار از ایشان گرفتـم و موفقیت خود را مدیون مجالست با آن عزیز به خـون خفته مى دانـم. او در زندگى ساده زیستى را پیشه خود ساخته و ایـن روش و اعراض از تجملات و رفـاه گـرایـى را به دیگـران تـــــوصیه مـى نمـود)).(15) فرزند ارشد ایشان آقاى ناصر باهنر اظهار داشته است: آن شهید به عنوان پدر سعى داشت فرزندان خـویـش را آن گونه که اسلام نیاز دارد, بار آورد. تإکید زیادى بر چگونگى تعلیـم و تـربیت فرزنـدان خـود مـى کرد و ما را به فـراگیرى قرآن و معارف اسلامى تـرغیب مى نمـود و تـوصیه مـى کرد در روابط خـود با افـراد مختلف رعایت شـوونات دینى و اخلاق اسلامى را بنماییـم. بر چگونگى تحصیل ما دقت وافرى داشت و ایـن رفتارش ما را متوجه اهمیت علـم و معرفت مى نمود. مدام برایمان الگـوهایى را معرفـى مى نمـود, تا ما نیز مثل آنان عمل کرده و آینده اى خوب داشته باشیـم. از جمله اینکه مـى گفت: ((در زمان کـودکـى شـوق زیادى به فـراگیرى قـرآن داشتـم و ده جزء آن را بخـوبى حفظ کردم.)) او براى ما به عنوان معلمى بزرگ چه در زندگـى و چه بعد از شهادتـش به حساب مـىآید و کیفیت زنـدگـى وى ـ چه شـروع و چه پـایانـش ـ بـرایمـان درسهاى آمـوزنده اى داشت.(16) همسر شهید باهنر که در زنـدگـى مشترک یار آن شهید بود و اوراق زریـن آن حالات را چون عصاره اى از فضایل در صحنه ذهـن خـویـش به یادگار نهاده خاطرنشان مى نماید: ((از همان آغاز زندگى شاهد و ناظر مبارزات و مجاهداتهاى ایشان بـودم و در واقع زیستـن با ایشان از فضل و الطاف الهى بود و برایـم کمال و درخشندگى و آگاهى را به ارمغان آورد)). وى مى افزاید: ((ما خـود شاهد صحنه شهادت ایشان بودیـم, زیرا براى مدت کوتاهى بود که به خاطر مسایل امنیتى به منزلى که روبه روى نخست وزیرى بـود, انتقال یافته بـودیـم و همان روزها بـود که مـوفق مـى شـدیـم ایشـان را ببینیم.
حـدود سـاعت سه بعدازظهر بـود که ناگهان صـداى بسیار مهیبـى که همان انفجار بود, شنیدیـم. به دنبالـش ساختمان مزبـور در دود و آتـش ناپیـدا شـد. در همان لحظات مـا و بچه ها نـاظر آن شعله هـا بـودیـم و براى یک لحظه به یاد خیمه هاى به آتـش کشیده شـده صحنه کربلا افتادم و دختر کـوچکـم که با اضطراب به صحنه نگاه مـى کرد, مرا به یاد نگریستـن پاک و معصـومانه رقیه(س) دختـر حضـرت امام حسیـن(ع) انـداخت و احسـاس کـردم صحنه عاشـورا زنـده شـده است. رسالتى که ما در برابر خون آن شهید داریـم, چیزى جز تداوم راهش که همان تلاش در راه استقرار حکـومت الهى و پیاده شـدن قـوانیـن اسلامـى در همه ابعاد که آرمان و هـدفـش بـود, نمـى باشـد. او با شهادت به منتهاى کمال انسانى رسید و ما سرفرازیـم که خداوند ما را لایق شمرد و از خانـواده ما شهیدى را برگزیـده که تقـدیـم به انقلاب اسلامى گردید تا نمـونه و اسـوه اى از تکامل راستیـن انسان در صفحه تـاریخ بـراى دیگـران بـاشـد)).(17)

اخلاق و اندیشه
شهیـد حجت الاسلام و المسلمیـن بـاهنـر در همان حـال که به پـرورش انسانهاى مسلمان و آگاه مى پرداخت, از خـودسازى نیز غافل نبـود.
تقواى او همراه با فروتنى از وى انسانى قابل ستایـش ساخته بـود که آشنایان را مجذوب خـود مـى کـرد.(18) مـى کـوشیـد بـا افکار و رفتارش بدون آنکه موعظه و نصیحتى بکند, تجسـم آن حالاتى باشد که هدفـش بود و گویا مکتبـش را در لحظات زندگیش پیاده نموده بود و اگـر کسـى با ایشان مـى زیست و در حـرکات و رفتارش دقت مـى کـرد, مى توانست بفهمد چه بینشى دارد.
همیـن خصال انسان را به سوى کمالات ترغیب مى نمود. در برخـورد با اهل خانه و آنان که با او ارتباط داشتند, حتـى یک دفعه عصبانیت در چهره اش دیده نشد و اصولا سیماى خشمگیـن او را نمى شـود ترسیـم کرد; چـون کسى ندیده بـود. با تـوجه به فشارهاى زیادى که بر وى مىآمد, مى کوشید تمام برخـوردهایـش متیـن و با روى گشاده باشد و پس از کارهاى طاقت فرسایى که مى کرد, اگر در آن آخریـن لحظات روز هـم کسى با وى برخورد مى نمود, مثل همان اوقات اولیه صبح و آغاز کار مى نشست و با دقت به سخنانـش گـوش مى داد. او جدیت داشت کارى که به وى محول مـى شـود, آن را به بهتـریـن نحـو و وجه احسـن به پایان برساند و گاهـى غذا, استراحت و حتـى خـواب شبانه را کنار مـى گذاشت تـا ایـن مسإله را به اتمام بـرسـانـد.(19) آن شهیـد بزرگـوار بیش از آنچه حرف بزنـد, عمل مـى کرد و سر و صـدایـش در بیرون خیلـى کـم بـود. کارهاى حساس, سخت و پرمسـوولیت را انجام مى داد و معمـولا کسـى از آنها مطلع نمى شد. برادر ایشان مى گـوید:
((یادم نمى رود مدتها قبل از پیروزى انقلاب اسلامـى, از سـوى امام خمینـى به عضـویت شـوراى انقلاب منصـوب شده بـود و از آنجایى که مدتها با ایشان زندگى مى کردم و حتـى برخـى جلسات شـوراى یادشده در منزل آن شهید تشکیل مـى گـردیـد, اما تا بعد از پیروزى انقلاب مـن به عنـوان برادرش و حتـى فرزندانـش از عضـویت وى در شـوراى انقلاب اطلاعى نـداشتیـم; چـون در آن زمان قرار بـود ایـن اسامـى محفـوظ و محرمانه باقـى بماند)).(20) فرزند ایشان, ناصر باهنر, گفته است:
((همواره سعى مى کرد بیـش از آنچه مى گـوید, فعالیت نماید و شاید یکـى از عوامل ناشناخته مانـدن شخصیت ایشـان همیـن واقعیت است.
آینـده نگـرى و تعمق در مسـایل داشت و لذا در پستهاى مختلف, نظم سازنـده اى را ایجـاد نمـود که در پیشـرفت و تـرقـى کشـور دخالت داشت)).(21) او بسیار امیـدوار و متـوکل بر خـدا کارها را پیـش مـى برد و هرگز در طـول سالها مبارزه و تلاش کسـى او را ناامید و خزیده به کنجى ندید.
با برخوردى متیـن مسایل را ارزیابى مى کرد و پـس از شناسایى راه بـا پشتکـارى شگـرف آن را به پـایـان مـى بـرد.
در مسایل اسلامى براستـى فردى صاحب نظر و اندیشمندى خـوش فکر و با معلـوماتى عمیق و نظم یافته بـود. ضمـن بررسیهاى مذهبى و اخلاقى به مسـایل خـانـواده و زنـان تـوجه شـایـان تحسینى داشت.
شهید باهنر با برداشت از تعالیـم اسلامى از جمله تعهدات اخلاقى و انسانـى همسران را, اعتماد به یکـدیگر مى داند و تإکید مـى کند:
((طرفیـن بایـد از آنچه مـوجب ایجاد خلل در خـوش بینـى و اعتماد نسبت به یکدیگر مى شـود, پرهیز کنند. و از آثار عملـى ایـن خصلت تلاش و تعاون در راه سبک کـردن فشارهاى زنـدگـى از جانب طـرفیـن است. بهتریـن همسر کسـى مـى باشد که در دوستـى, خالص و به تعبیر روایـات اسلامـى ((ودود)) بـاشـد, و او فـردى است که در حــوادث روزگار و انجام مسـوولیتهاى زندگى اعم از مادى و معنوى معیـن و یاور همسرش باشد, نه آنکه با اعمال و رفتارش موجب شـود که فشار زندگـى بر دوش همسر بیشتر سنگینـى کند و او را فرسـوده سازد)).
به عقیـده آن شهیـد تحقیق کـافـى در مـورد همسـر مــورد نظر در زمینه هاى مختلف تـا آنجـا که بتـوان به روشنـى بـراى انعقاد یک پیمان مستحکـم غیر محدود به زمان, تصمیم قاطع گرفت, امرى لازم و غیـر قـابل انکـار است و هـرگـونه سهل انگارى و اتخـاذ تصمیمهاى عجولانه که تحت تإثیر احساسات جـوانى یا ناشى از تحمیل و اجبار بستگان و دوستان باشد, چه بسا که مـوجب نگرانى و ندامتهاى بعدى گـردد, ولـى تحقیقات مفید و عاقلانه در ایـن مـورد را نبایـد با معاشرتهایى که منشإ آن هـوسهاى زودگذر است, اشتباه نمـود.(22) شهیـد دکتـر بـاهنـر خـاطـرنشـان سـاخته است:
((خصلتهایـى چـون احساسات و عواطف, علاقه به خانه و فرزنـد, ذوق هنرى و احساس تعلق به مرد, در زن شکـوفا مى باشد و کسـى در ایـن مسایل تـردیـد نـدارد و عواطف بسیار زن به همـراه نیاز و قـدرت جسمـى و مـدیـریت مـرد تعادل جـالبـى را در محیط خانه به وجـود مىآورد.
البته روابط دو زوج بـر مبناى معیارهاى ارزشـى, عاطفه, مـودت و ... به وجـود مـىآید و نیاز به طرفین, اعتدال زندگـى را تضمیـن مى نماید و در عیـن حال شخصیت و مـوقعیت زن و مرد همچنان محفـوظ است و چنانچه یکـى از زن و مـرد جنبه اى حقـوقـى یا اجتمـاعى را داشت که دیگرى از آن بى بهره بود, ایـن مربـوط به هویت مخصوص او است. ایـن مـوجـودى متعالـى مـى باشـد و از جهت کمال در خلقت زن بودنـش مطرح است, نه در مقایسه با موجود دیگرى و ایـن ویژگى یک ضرورت انسانى و تاریخى است و جامعه منهاى زن ساقط خـواهد بـود.
البته اینکه پـس از ازدواج و تشکیل خانـواده به طـور طبیعى مرد مدیر خانواده مى شـود, چنین سرپرستـى به ایـن عنـوان نیست که زن محجـور است و نیاز به قیـم دارد, بلکه مـدیـریت مـرد به عنـوان همکـارى مطـرح است; آن هـم در محیط سـرشــــار از عاطفه, علاقه, مسوولیت, نه زور و قلدرى و ضعف و زبونى, و خصلتهاى متفاوت ایـن دو موجـود چنیـن وضعى را پیـش آورده است)).(23) آن شهید در جاى دیگر اظهار مى دارد: ((هر سازمان مصالح مخصـوص به خـود را دارد.
اداره شـوون زندگى هـم گاهى فکر, در مواردى عاطفه و گاهى ظرافت و احساس و زمانى استحکام و متانت را مى طلبد و چـون باید چرخهاى جامعه بگردد, دستگاه آفـرینـش هر یک از زن و مرد را با یک نـوع مواد و مصالح مجهز کرده و هر یک در حد خـود ارزش فراوان دارد و در جلـوات و نمودهاى خـود آثار و نتایج بارز و مفید. و با ایـن اختلاف در نـوع سازمان و آثارش شخصیت هیچ یک از طرفیـن کـوبیـده نشـده, بلکه بـراى هـر کـدام مسیـرى خـاص معیـن شــــده است)).
وى مى افزاید: ((اسلام به زن و مرد از نظر حقـوق اساسى انسانى به یک چشـم مـى نگرد و علاوه بر آنکه براى هر دو, شخصیت انسانى قایل است, آن دو را در کلیه حقـوق و مزایـاى بشـرى مشتــرک دانسته و آیات گوناگونى را به عنوان شاهد مدعاى خـود آورده است)). ایشان معتقد است: ((اسلام به جهاتى که در زن از نظر تکـون و تربیت بچه مـوثر است, اهمیت فراوان مـى دهد و باید در نظر داشت که اسلام به قـدرى مـرد را در اعمال سلطه و حاکمیت محـدود کـرده که سعادت و شخصیت حقوقى زن کاملا محفـوظ است. حتى شـوهر نمى تـواند در انجام امور داخلى زن را مجبـور کند; چه رسد به اینکه بخواهد از نتیجه دسترنجـش استفاده کنـد و به امـوال و املاکـش تجاوز نماید و نیز قـوانیـن شـرعى اجازه نمـى دهـد که زنـدگـى و رفتار شـوهر با زن حـاکمانه و بـا خشـونت انجـام گیـرد)). (24) آن شهیـد بزرگـوار مى نویسد: ((اسلام براى زن شخصیت قایل شده و کلیه حقـوق و مزایاى انسانى را به وى داده و در زمینه هاى مقتضـى حقـوق خاصـى هـم به نفع او جعل کرده و براى پر و بال دادن به هویت حقـوقى جنـس زن, در حدود مقتضیات فطرى و ساختمان جسمى و روحـى او عالیتریـن طرح را ریخته است)).(25)

پى نوشت :
1ـ شهید دکتر باهنر الگـوى هنر مقاومت, دفتر اول, تـدویـن واحد فـرهنگـى بنیاد شهید, ص10 ـ ;11 آن دو شهیـد, ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامـى, ص10 ـ ;11 یادنامه رجـایـى و بـاهنـر, روزنـامه جمهورى اسلامـى, دوشنبه هفتـم شهریـور 1362, ص10 ـ 11.
2ـ درسهایـى از اسلام بـراى نـوجـوانـان, شهیـد بـاهنر, ص10.
3ـ گفتگو با مهندس باهنر, یادنامه رجایى و باهنر, هفتـم شهریور 1362, ص 11.
4ـ آن دو شهیـد (ویژه نامه معلـم شهیـد رجایـى و دانشمنـد شهیـد بـاهنـر), روزنـامه جمهورى اسلامى, ص10.
5ـ مجله پـاسـدار اسلام, شمـاره 201, ص39.
6ـ درسهایى از اسلام براى نوجوانان, ص133 ـ ;134 تربیت و تعلیـم دینى, ص131, 144 و 146.
7ـ مجله 15 خـرداد, شماره 3, مـرداد و شهریـور 1370, ص;30 مجله صف, شمـاره 69, ص;42 نشـریه نگـاه, شماره 117, ص2.
8ـ آن دو شهید (ویژه نامه), گفتگـو با همسـر شهیـد باهنـر, ص14.
9ـ ویژه نامه سـومیـن سالگـرد شهادت رجـایـى و بـاهنـر, روزنامه جمهورى اسلامى, 8 شهریور 1363, خاطرات آیت الله مـوسـوى اردبیلى, ص9.
10ـ شهیـد دکتر باهنر الگـوى هنر مقاومت, دفتـر اول, ص13 ـ 14.
11ـ همـان, ص;16 روزنـامه کیهان, شماره 16307.
12ـ ما از عشیره خون رویین تنان عشقیـم, ویژه نامه سومیـن سالگرد شهادت رجایـى و باهنر, جمهورى اسلامـى, هشتـم شهریـور 1362, ص6.
13ـ میراثهاى ماندگار (گفتگـوى خـواهر صـدیقه تـوانا با مهنـدس بـاهنـر), روزنـامه کیهان, شمـاره 16307.
14ـ اظهارات همسـر شهیـد بـاهنـر, روزنامه جمهورى اسلامـى, ویژه سـومیـن سالگرد شهادت رجایـى و باهنر, ص;6 شاهد بانـوان, شماره 97, ص11.
15ـ روزنـامه کیهان, شماره 16307.
16ـ گفتگـویـى با ناصر باهنر فرزنـد شهیـد دکتر باهنر, روزنامه جمهورى اسلامـى, هفتـم شهریور 1362, ص4.
17ـ شاهـد بانـوان, شماره 67, اول شهریـور سال 1363, ص10 ـ 11.
18ـ مجله 15 خـرداد, شمـاره سوم, ص31.
19ـ روزنـامه جمهورى اسلامـى, 7 شهریور 1362.
20ـ روزنـامه کیهان, شماره 16307.
21ـ روزنـامه جمهورى اسلامـى, 7 شهریـور 1362.
22ـ شناخت اسلام, ص309 و 320.
23ـ روانشناسـى زن, شهیـد باهنـر, مجله پاسـدار اسلام, سال اول, شماره 7, ص59.
24ـ پـرتـوى از انـدیشه هاى شهیـد باهنر, ص248. 25ـ همان, ص229.