سخن اهل دل


چراغ عشق
چراغ رهگذر عشق و پارسایى رفت
چو گشت همره او باهنر در این پرواز
به بال عشق, به آیین همنوایى رفت
به درد و داغ شهیدان هفت تیر نشست
به داغ لاله, به گلزار آشنایى رفت
رواست چشمه خونین ز چشم بگشاییم
که نور دیده مردم به ناروایى رفت
چو عاشقانه فدا گشت در طریق امام
به کوى دوست, به معراج روشنایى رفت
نواى غمزدگان, در خروش نى برخاست
ز آستان دل افسردگان, که نایى رفت
به کاروان شهیدان راه حق پیوست
فغان ز سینه یاران از این جدایى رفت
فروغ بخش زمین گشت, همچو مهر به چرخ
به بزم پرده نشینان کبریایى رفت
بیا, که از دل ما پرتو رجا نرود
اگر چه از بر یاران ما, رجایى رفت
مشفق کاشانى

ابراهیم و آتش
دلى کز سوز عشقى شعله ور نیست
به آهش نقش والاى اثر نیست
هر آن کو درس جانبازى نداند
ز راز عشق هرگز باخبر نیست
چه خوش آن دردمند عشق مى گفت
غمى از درد بى دردى بتر نیست
اگر شمعى شبى پروانه را سوخت
سحرگه ایمن از باد سحر نیست
گریبان چاک خیزد گل ازین خاک
که در گلزار ایران ((باهنر)) نیست
ز سوک آن شهید آگاه از دل
به غیر از لاله خونین جگر نیست
به چشم اهل دل خون مى زند موج
که آن روشندل صاحب نظر نیست
هنربین: سوخت بى پروا در آتش
که ابراهیم را بیم از شرر نیست
محیط درس و فرهنگ وطن را
دریغا دیگر آن روشن گهر نیست
چو خواندم سرو آزادش, خرد گفت
بلى سرو است اما بى ثمر نیست
نماند از سیر, اگر بال و پرش سوخت
هماى جان اسیر بال و پر نیست
خوش آن رهرو که گردى از تعلق
به دامان دلش در این سفر نیست
چنان شد ((باهنر)) غرق معانى
که در آیینه اش نقش صور نیست
ز مرگ ((باهنر)) آشفته شد طبع
و گرنه طبع ((قدسى)) بى هنر نیست
شادروان غلامرضا قدسى خراسانى

پرتو قرآن
باغبان باغ دین تا عزم کوى یار کرد
از غمش افسرده هر گل را درین گلزار کرد
نغمه ها خاموش شد در ناى مرغان چمن
تا که پرواز آن هماى گرم پو, زین دار کرد
بانگ تکبیرش ز دانشگاه گوش جان نواخت
دل ربود از خلق, روى دل چو بر دلدار کرد
با بیانى گرم, زد بر خرمن باطل شرار
راه حق را دایم از رفتار خود هموار کرد
((پرتو قرآن)) به جان تابید از تفسیر او
وز فروغ فکر, روشن دیده افکار کرد
شوکت اسلام پیدا در نماز جمعه اش
مجد دین را آشکار از خطبه در انظار کرد
مات شد ((قصر)) و ((اوین)) از پایداریهاى او
کنج زندان هم ز رادى حرف حق اظهار کرد
اى بنازم طالقانى را که از عهد شباب
با کلامش ملت خوابیده را بیدار کرد
آشنا با مکتب اسلام چون بود از نخست
همچو ((روح الله)) با طاغوتیان پیکار کرد
رفت و با خود برد داغ آرزوها را به خاک
گرچه داغ دل نهان چون لاله از اغیار کرد

شادروان غلامرضا قدسى خراسانى


تجسم

(به یاد آیت الله طالقانى)
یاران به آفتاب بگویید
صد پاره شو, هزار ستاره
تا ذره, ذره, ذره بسازیم
بر بامى از بلند شهادت
تندیسى از عروج
آب از وضوى دست شهیدان بیاورید
یا
از چشم هر شهید
یک قطره اشک شوق بگیرید
ـ یک قطره اشتیاق زیارت ـ
با آبشار پاک تواضع
یا از خضوع محض
قلبى و گردنى بتراشید
فواره اى ز نور بکارید
از آستین روشن تسلیم
دستى به رسم وام بگیرید
دستارى از امام بیارید
بارى به دست نازک اشراق
از عشق پیکرى بتراشید
از جنس یک تهاجم عریان
در دستش استخوان
با دست دیگرش
زیتونى از سپیده بکارید
اندازه از قیام بگیرید
بر قامتش که جامه بدوزید
رختى ز جنس شال خدا بر تنش کنید
ـ آبى تر از سپید ـ
اسرار پایدارى او را
زان یار سربلند بپرسید
از آیه, آیه, آیه ایمان
وز سوره, سوره صبر
از نام او نشانه بگیرید
خورشیدى از ستاره بیارید
شاید توان مجسمه اى ساخت
ـ از جنس استقامت خالص ـ
اى لحظه ها چنین مگریزید
تا عمرى از همیشه بسازیم
جان مرا بگیر خدایا
تا شاید این تجسم شیرین
ـ تندیس استقامت خالص ـ
جانى مگر دوباره بگیرد
جانى مگر دوباره بگیریم
قیصر امین پور / شهریور ـ 58

حافظ:
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا مى کرد