نویسنده

 

قصه هاى شمـا (29)
مریم بصیرى

 

 

این شماره:
فصل پـاییز بـود دیـدار مسـافـریـن بهشت سـرنـوشت
آرزو شاهسون ـ شهرکرد

قبله
اسماعیل شاهسون ـ شهرکرد

بهتـریـن عیـدى بهتـریـن تـابستـان نگیـن طلایـى
هاجر عرب ـ شهرکرد

پـولهاى روغنـى راه بـاریک پـول گمشـده قلب کـوچک
طیبه عرب ـ شهرکرد

جشن تولد چشمه سرخ دختر نوجوان
بتول عرب ـ شهرکرد

جغد دانا سرگذشت دخترى
فرشته عرب ـ شهرکرد


همراهان صمیمى!
خدیجه محبـى از تهران, زینب سقایى از کاشان, صغرى تقـوى و مجید بهلولى از قـم, زهرا حویزى از دزفول, مریم زاهدىنسب از خوزستان و مـرضیه عرب, الهام عرب, زهرا عرب, سمیه عرب, صفیه شاهسـون از شهرکرد.
داستانهاى خـوب شما به دستمان رسید. خسته نباشید. آرزو مى کنیـم چـون گذشته قـوى و پـرتـوان باشیـد و آثار قـوىتـرى خلق کنیـد.

فصل پـاییز بـود ـ دیـدار ـ مسـافـریـن بهشت ـ سـرنــــوشت آرزو شاهسون ـ شهرکرد
دوست عزیز در داستـان اولتـان مـا بـا دو خـواهـر کـوچک روبه رو مـى شـویـم که بـر خلاف شخصیت کـودکانه شـان به کارهاى بزرگـى دست مى زنند و تصمیـم مى گیرند یک روز به قصد گردش به تنهایى از خانه خارج شـوند, شما چنان به جزئیات شب قبل و شام خوردن و خـوابیدن آنها اشاره مى کنیـد که خـواننـده مـى انگارد قـرار است همان وقت اتفاق مهمى بیفتد, در حالى که در ادامه متـوجه مى شـود, خـواندن آن مطالب ضرورتى نداشته است.
مـى تـوانستیـد داستان را درست از جایـى شـروع کنیـد که آنها با اضطـراب و نگرانـى از خانه بیرون آمـده انـد و در حـرفهایشان به نکات ضـرورى شب گذشته و نصیحتهاى مادرشان نگاهـى داشته باشیـد.
نـویسنـده بایـد آنقـدر به عناصر و طرح داستانـش مسلط باشـد که بتواند با آگاهى تمام, حوادث و ماجراها را با دقت و تـوجه کافى در اثرش بگنجاند و با اضافه کردن کوچکتریـن حرکت و گفتگو, گامى بلند در جهت خواست اثر ادبیـش بردارد. در واقع درست گفته اند که نویسندگان, معماران حـوادث انـد. داستان نـویـس تازه کار بایـد با صبـورى تمام نگاه کند, یاد بگیـرد, فکـر کنـد, بخـوانـد و سپـس ساختمان و روابط, فضا و شخصیتهاى داستانـش را بسازد; به اصلاح و تغییرات مثبت اثرش همت گمارد و صبـورانه در پـى نقـد و بـررسـى آثار خود باشد.
((نادر ابراهیمى)) سخـن زیبایـى در ایـن باره مـى گـویـد: ((هیچ انسانـى شتاب زده کـم تحملـى, تا ایـن لحظه نـویسنده نشده است.)) مهارت در نوشتـن محصـول بسیار خـواندن, بسیار اندیشیدن و بسیار سفر رفتـن و ... است. نویسنده باید براى ایـن کارها به مـوازات هم برنامه ریزى کند.
در داستان ((دیـدار)) نیز خـواسته ایـد بـا عجله داستـان دیگـرى بنگاریـد. ((سحـر)) به دلایل غیر معقـولـى از پـدر و مادرش جـدا مانده و نزد مادر بزرگـش زندگى مـى کند. تمام وقایع زنـدگـى سحر سرسرى و بدون هیچ توضیح و تـوصیفى سپرى مى شود. مخاطب داستان حق دارد بداند که شخصیت کیست و چرا چنیـن اتفاقى براى او افتاده و وى چطـور مـى تـوانـد از پـس آن اتفاق ناگـوار برآید. شما بایـد بتـوانیـد به درستـى احساس و آرزوهاى ((سحـر)) را نشان دهیـد ح علاقه قلبـى او را آشکار کنیـد. همان طـور که پیشتر گفتیـم خـوب دیدن و تفکر در باره آنچه دیده اید, خـود فـن مهمـى است که باید در آن به مهارت برسید تا بتـوانیـد با تکیه بر آنها واقعیات را به درستى لمـس کنید و سپـس با قدرت خیال خود روى کاغذ بیاورید, طـورى که بـا عظمت و ظرافت بیانتان خـواننـده را بهت زده کنیـد.
((مسافریـن بهشت)) نیز تا حـد زیادى غیر واقعى و نامعقـول است.
دختر شهیدى به نام کـوثر بر اثر تصادف راننـدگـى مـى میرد و پشت سرش خـواهر و برادر و مادر و دختر همسایه اى که با او در ارتباط است و مادرش همگـى بـر اثـر تصادف و یا سانحه اى جان خـود را از دست مى دهند و به بهشت مـى روند! فکـر نمـى کنیـد اگـر آنها زنـده مى ماندند و مـى تـوانستند در همیـن دنیا ارتباط معقـولـى با هـم داشته باشند, بهتر بود؟
شهادت پـدر کـوثر, مهره اصلـى کار است و بقیه داستان باید حـول همین محـور بچرخد نه اینکه بخـواهیـم ایـن امر را بهانه اى قرار داده و بقیه را هم فدا کنیـم, آن هـم بـدون دلیل و فقط بر اساس خواست خـودمان. مرگ شخصیت باید آخریـن راه حل نـویسنده باشـد نه اولین راه او.
در داستان ((سرنـوشت)) هـم باید مشکلات شخصیت را بارز مى کردید و او را در تنگنا قرار مـى دادید و عکـس العمل وى را در قبال اعمال پیـش بینـى نشده بیان مـى کردید. چطـور ممکـن است میترا با وجـود ناراحتى قلبـى و آخریـن روزهاى بارداریـش به زیارت امام رضا(ع) برود و آنجا عوض اینکه شفایـش را بگیرد مسإله دیگـرى بـراى وى ایجاد شـود و دوباره قضیه با مـرگ او خاتمه پیـدا کنـد! بعد از ایـن با دقت بیشترى داستان بنویسید. منتظر آثار خوب شما هستیم.

قبله
اسماعیل شاهسون ـ شهرکرد

برادر گرامى! متـن نامه تان به دستمان رسید. شما در ایـن اثر به مسجدالحرام و مسجـدالاقصـى اشاره کرده و به مسإله تغییر قبله و هجرت اشاره کرده اید. خـوب است که بتـوانید به چنیـن مواردى شکل داستانـى بـدهیـد و آن را از حالت قطعه و یا گزارش خارج کنیـد.
از آن جـایـى که داستـان صمیمانه تـر از بقیه اشکال ادبـى است و خواننده را مجذوب خـود مـى کنـد, لذا سعى کنیـد به آثارتان نثـر داستانـى بدهید و شخصیتها را وارد آن بکنید و سپـس بقیه داستان را بـر اسـاس اعمـال ایـن آدمها پـى ریزى کنیـد. مـوفق بـاشیـد.

بهتـریـن عیـدى ـ بهتـریـن تـابستـان ـ نگیـن طلایـى
هاجر عرب ـ شهرکرد

خـواهـر خـوش ذوق ما, همـان طـور که خـودتان در انتهاى اثـرتـان نوشته اید ((ماجراى این عیدى, بهتریـن خاطره اى بـود که داشتـم و آن را در دفتر خاطراتم نوشتـم)). ما هم مى گوییم که اثر شما فقط یک خاطره است و بـس. اصلا معلـوم نیست آن شخص ناشناس کیست که به خانه راوى داستان مىآید و پـدر او چطـور مـى تـواند آن همه هدیه براى فرزندانش خریدارى کند؟
سعى کنید پس از ایـن نیز, با دیدى نمایشى و نه روایتى, به قضیه نگاه کنیـد تا اثـر شما از شکل خاطره خارج شـود. در واقع میزان نمایشـى بـودن یک اثر, بستگى به عمق دید نـویسنده دارد. حـوادث پیـش پا افتاده اى که تا آخـر داستان بـى ارزش باقـى مـى ماننـد و منشإ هیچ اتفاقـى نمى شوند, خـواننده را سر شـوق نمىآورند و بر عکـس او را از ادامه بقیه داستـان بـاز مـى دارند.
فرق اساسى نویسنده و خـواننده ایـن است که نویسنده دیدى نمایشى دارد اما خواننده صرفا معانى عادى حـوادث را درمى یابد. در حالى که نـویسنده باید بعد نمایشـى چیزهاى عادى را نیز ببیند و آنها را روى کاغذ بیاورد. در کل ایـن طـور مى تـوانیم اذعان کنیـم که زندگـى, مرگ, عشق, تنفر و امید, عناصر داستانـى نمایشـى هستنـد ولـى محبت, احساسـات سطحـى, کینه و ... رفتـارهـاى جنبـى آدمها هستند و گـرچه تا اندازه اى گیـرایى دارنـد اما فاقـد محتـوایـى ماندگار و شـور لازم داستانهاى نمایشـى بـراى خـواننـده هستنـد.
((بهتریـن تابستان)) نیز چـون داستان قبلـى فاقد عناصر نمایشـى داستان است. در ایـن داستان, شما حکایات و روایتهاى قـدیمـى را اصل قـرار داده و بـر اساس آن اثـرى خلق کرده ایـد. اما غافل از اینکه پرداختـن چنیـن متنهایى احتیاج به مطالعه اطلاعات فراوانى دارد. به طور مسلـم تمامى ایـن ماجراها واقعیت ندارد و پرداخته ذهن مردم است. هنگام نوشتـن چنین متنهاى قدیمى معمولا نویسندگان تـوانا, همیشه آن قضیه را به نـوعى با زمان حال مرتبط مى کنند و از آن به نتیجه اى امروزى و حرفى نـو اشاره مى نمایند. خـوب بـود شما نیز بـا تحقیق در مـورد اصل فلسفه ((کاچـى)) نذرى آن را به شکلى به زندگى دختر و مادربزرگش ربط مى دادید تا پختـن ((کاچى)) بیشتر توجیه شود, سپس در ایـن میان با نمایش دادن وقایعى که در آن خانه مى گذرد به یک نتیجه مثبت و سازنـده مـى رسیدید و معلـوم مـى کـردیـد که منظور شما از نـوشتـن ایـن داستان چه بـوده است.
داستان ((نگیـن طلایى)) هم با توجه به اینکه داستان کودکان است, زیباست و نشانه ذوق شما در ایـن زمینه است. تـوصیه مـى کنیـم در صـورت علاقه منـدى به ایـن رده سنـى, فقط براى کـودکان بنـویسید. پیروز و پرتوان باشید.

پـولهاى روغنـى ـ راه بـاریک ـ پـول گمشـده ـ قلب کوچک
طیبه عرب ـ شهرکرد

در ایـن داستان نیز سـوژه از روایتهاى قـدیمـى و کهن وام گرفته شـده است. اگر قصـد دارید به طـور جـدى به ایـن مطلب بپردازید, همان طـور که قبلا گفته شـد, لازم است بـا دیـدى نـو و نمایشـى و زاویه نگرشـى جـدید به ایـن قضیه نگاه کنید تا حرف تازه اى براى گفتـن داشته باشیـد. در ضمـن بـایـد از ذهنیت نثـرهاى سنگیـن و مقاله اى متنهاى قـدیمـى بیرون بیاییـد و با واقعیات روز, دست و پنجه نرم کنید.
لزومى ندارد که شما هـم بخـواهید دوباره همان نقلها را با کمـى تغییر بازنـویسـى کنید. گذشته گان خود, به خـوبـى قصه هاى کهن را نگاشته انـد, پـس وجهى نـدارد که شما در آغاز راه داستان نـویسـى بخـواهیـد از آن سـوژه ها و مثلها استفاده کنیـد که همه بارها و بارها آنها را خوانده و یا شنیده انـد, مگـر اینکه بخـواهیـد با استنـاد به آنها به واقعیت جـدیـدى اشـاره کنید.
((راه باریک)) را هـم که بر اساس یک ضرب المثل نـوشته اید. البته ایـن کار بسیار پسندیده اى است ولى باید دید پیام خـود ضرب المثل چیست و چه چیزى مـى خـواهـد بگـویـد; بعد شمـا بیـاییـد و طــرح داستانتـان را بـر آن اسـاس پـایه ریزى کنیـد. مخصـوصـا که اگـر بخـواهیـد ایـن داستان را از زبان حیـوانات بیان کنیـد. به نظر مى رسد باید بیـش از اینها در زندگى حیوانات مطالعه داشته باشید تا بتـوانید رفتارها و گفتار مناسبى به شیر و خرگوش و ... نسبت بدهید.
در ((پـول گمشده)) به فقر یک خانواده پرجمعیت و گـم شدن مقدارى پـول و سپـس ازدواج دختـران آن خـانـواده اشـاره کـرده اید.
خـواهر محتـرم, وقتـى پـول گمشده پیـدا شـد و مشکل فکرى و مادى شخصیت برطرف شـد, دیگر دلیلـى نـدارد در قالب داستان کـوتاه به آینـده آن شخص و خانـواده اش پرداخت و به تإمیـن مالـى آنها از طـریق دامـادها اشـاره کـرد! گذشته از اینها گـم شـدن پـول اصل مـاجـراست, پـس مـا هـم فقط به آن مـى پـردازیم.
شخصـى که پـول را بـرمـى دارد و سپـس به راحتـى آن را به صاحبـش برمـى گردانـد, چه انگیزه اى براى ایـن کار دارد؟ کارهاى او براى خـواننـده مشخص نیست! اگـر انگیزه شخصیت روشـن و واضح نبـاشـد, اعمال وى غیر قابل تـوضیح یا باورنکردنـى است. انگیزه ها عمـوما دو شکل دارنـد یا از طبیعت درون شخصیت که قبل از شـروع داستان, شکل گرفته ناشى مى شـود و یا اینکه از سلسله اى از حـوادث بیرونى که بعد از شـروع داستـان نیازها و انتظارهاى خاصـى بـراى شخصیت ایجاد مى کند, بهره مى گیرد.
هنگامى انگیزه شخصیت تبدیل به جنبه عینى و ملموس وى مى شـود, که خـواننـده علت احسـاسـات, افکـار و اعمـال شخصیت را درک کنـد و هنگامـى ثابت مـى شـود که شخصیت بـراى کارش انگیزه اى مشخص داشته بـاشـد که تحت تإثیـر ایـن انگیزه دست به عملـى منطقـى بزنـد.
در ((قلب کـوچک)) دخترى مجبـور است, طبق گفته معلمـش پـولـى به مـدرسه ببرد. وى با سختیهاى زیادى اقدام به تهیه مقـدار اندکـى پـول مى کند چرا که مـى ترسد آن مبلغ را از پدرش بگیرد, تا اینکه پدر مطلع شده و بدون هیچ مشکلـى به دخترش پـول مـى دهد! اگر پدر بـداخلاق است و پـول نـدارد, پـس چـرا پایان داستان, چیز دیگـرى مـى گـویـد و اگـر مهربان است, پـس چـرا دخترش از وى مـى تـرسـد.
باید بیـش از اینها روى شخصیت پدر کار کرده و ایـن طـور وانمود مـى کردید که او مرد فقیرى است و چـون دختر احتمال شرمندگـى پدر را مى دهد از وى تقاضایـى نمـى کند ولـى چـون پـدر به فکر زندگـى فرزندانـش است از ماجرا باخبر شده و در صدد رفع مشکل برمـىآید. باز با ما در ارتباط باشید.

جشـن تـولـد ـ چشمه سـرخ ـ دختـر نـوجـوان
بتول عرب ـ شهرکرد

دوست خـوب, از اظهار لطفتان سپاسگزاریم و امیـدواریـم همیشه در راه مـوفقیت و تلاش, قـدم بردارید. در ((جشـن تـولد)) به ماجراى دخترکـى مى پردازید که از پدرش هدیه اى درخـواست مـى کند و پدر او را از سر خـود مـى راند تا اینکه در روز تـولدش دو هدیه زیبا به او تقدیم مى کند و این اتفاق چون خاطره اى شیریـن و زیبا در ذهـن دخترک نقـش مى بندد. ولـى ما به ایـن مـى اندیشیـم که چرا پدر در ابتدا از ایـن کار سر باز مى زند و در ادامه تصمیم به خرید هدیه و مـراسـم جشـن تـولـد و دعوت از فـامیل مـى کنـد.
علت ایـن تصمیمات آنى هرگز براى مخاطب روشـن نمـى شـود. در کتاب ((درسهایـى در باره داستان نـویسـى)) در مـورد تصمیـم گیرى شخصیت آمـده است: ((شخصیتها در داستـان عمـدتـا به دو طـریق تصمیـــم مى گیرند.
تصمیم گیرى تـوإم با تإمل و تصمیـم گیریهاى آنـى. اگـر چه باور کـردن ایـن تصمیمها نیز بستگـى به نحـوه پـرداخت آنها دارد. در تصمیـم گیرى نوع اول نـویسنده مدتها پیـش از اینکه وضعیتى اتفاق بیفتد, زمینه را براى تصمیـم گیرى شخصیتها آماده مى کند و در نوع دوم, نویسنده همزمان با وقوع یک رویداد, تصمیـم گیرى شخصیتها را نشان مى دهد.)) البته نمى تـوان به طور کامل گفت که تصمیمات پدر, صرفا آنى و لحظه اى است چرا که در ایـن گونه موارد فرد فرصت فکر کردن نـدارد و در یک اتفاق غیر منتظره مجبـور به اتخاذ تصمیمـى سریع و صحیح است. پـس پدر با تإمل تصمیـم گرفته که جشـن تـولد برگزار کند, ولـى علت تغییر رفتار و تحـول پـدر مشخص نشده است.
((چشمه سرخ)) هـم چـون یک افسانه, به شاخ در آوردن آدمى دروغگو و تحـول او بر اساس یک خـواب اشاره مـى کند. باید مـد نظر داشته باشید که در داستانهاى تخیلـى و غیر واقعى هـم, بالاخره ملاکهایى براى راست نمایى و حقیقى جلوه دادن مطلب وجـود دارد. داستان شما در عیـن زیبایـى فاقـد هر گـونه استـدلال و عنصـر داستانـى است.
داستان سـوم شما هـم به زندگـى دخترى مـى پردازد که نتیجه پدیده شـوم طلاق است. وى نزد مادر بزرگ و عمویـش زندگى مى کند و به هیچ وجه مشخص نمى شـود که چرا آنها وى را اذیت مـى کنند. او از رفتار سرد ناپدرى و نامادرى خـود از خانه مادر و پدرش فرارى مى شـود و در آرزوى یک زندگى راحت, اذیت و آزار زن عمویـش را تحمل مى کند. آزارى که بى هیچ دلیلى بر دختر وارد مى شـود. تـوصیه مى کنیـم قبل از نوشتـن داستان تمام جوانب امر را در ذهنتان حلاجى کنید و سپس وقتـى دیدید مـوضـوع به روشنى در فکرتان شکل گرفته است, فقط آن هنگام آن را روى کاغذ بیاورید.

جغد دانا ـ سرگذشت دخترى
فرشته عرب ـ شهرکرد

خـواهر عزیز داستان اول شما مخصوص خردسالان است و در باره هوش و ذکاوت یک جغد داناست. چطـور مى شـود که حیوانات آن جنگل از خـود هیچ تصمیـم و اراده اى نـدارنـد و ایـن جغد عقل کل آنهاست! بــا خـوانـدن داستانهاى کـودک و دقت در خصلتهاى ذاتـى حیـوانات سعى کنیـد بـا بـرنـامه ریزى منظمـى داستـانهاى بهتـرى بنـویسیـــد.
و اما ((سرگذشت دخترى)) به فرزنـدان طلاق مـى پـردازد. دختـرى در محرومیت از وجـود مادر و بى لطفى پدر خویـش انشایى مى نویسد و آن را در کلاس مى خـواند. معلـم از محتواى انشا متـوجه مى شـود که آن شاگرد, دختر دوستـش مى باشـد. مادر و دختر همدیگر را مـى بینند و نامادرى بر اثر سرطان فـوت مـى کند و پدر دوباره با مادر ازدواج مـى کند! گـویا زنـدگـى از دیـد شما بسیار سهل و ساده است. تمام وقایع به خـواست دختـر اتفـاق مـى افتـد و او به تمام آرزوهایـش مـى رسـد, در حالـى که تحقق هـر کـدام از ایـن آرزوها احتیاج به پرداختى جداگانه دارد. به فرض به دنبال مادر گشتـن خود سوژه یک داستان مستقل است.
حتى لحظه آشنایى مادر و دختر با هـم و انـس آنها با یکدیگر خود داستانـى دیگـر است و ماجـراى آشتـى پـدر و مادر و ازدواج آنها امرى دیگر. شما تمام گره ها را در یک داستان جمع کرده اید و سپـس به آسانـى همه را پشت سر همـدیگر حل کرده ایـد. حال اگر نامادرى فـوت نمـى کرد و یا اینکه پدر و یا مادر تمایلـى به ازدواج مجدد نداشتند, چه مشکلـى پیـش مـىآمد؟ طـولانـى بـودن داستان و ایجاد گره هاى اصلى و فرعى بسیار, باعث پیچیدگـى بیـش از حد ماجرا شده است که در گنجـایـش یک داستـان کـوتـاه معمـولى نیست.
در ضمـن اختتامیه داستانتان زیباست و مربـوط به ماجرا مـى باشد, چرا که شما توانسته اید زنـدگـى را به آسمان تـوصیف کنید و حالات مختلف آن را بـا شـرایط جـوى آسمـان تطبیق دهیـد.
امیدواریـم بعد از ایـن نیز بتوانید با درایت بیشترى داستانهاى زیبایى بنویسید.