نویسنده

مـریـم مطهر
(در استقبـال از ولادت حضرت مسیح)
مادرعیساى روح الله

 

احمد حیدرى

 

مریـم بانـوى پاکدامـن و انسان نمـونه اى است که آیات بسیارى از قـرآن در شـإن او نازل شـده و به بیان داستـان او مـى پـردازد. خداوند ایـن بانو را به عنوان الگـو و نمـونه انسان معرفى کرده است; از این رو لازم است در زندگانى ایـن زن بزرگ و انسان نمـونه به کنکاش بنشینیـم و از سیـره و روش او درس بگیـریـم و نامـش و یادش را گرامى بداریم.

تولد مریم
حنه ـ همسر عمران بـن ماثان ـ از درد زایمان به خـود مى پیچد اما در خیالـش منتظر پسرک زیبایـى است که خـداوند به او عطا خـواهد کرد. لحظاتـى است که لذت فرزنددار شـدن چنان ذائقه اش را شیریـن کـرده که تمام تلخـى درد زایمان را از یاد او بـرده است. او در خاطرات شیریـن خـود غوطه ور گشته و گذشته را مرور مـى کند. سالها پیـش را به یاد مـىآورد که بـا همسـرش در حسـرت فـرزنـددارشـدن مى سوختند و کاشانه آنان سـوت و کـور بـود. آرزوى شنیدن گریه هاى کـودکانه و نگاههاى شیریـن, جذاب و معصـومانه فرزنـد را بـر دل داشتند و بر ایـن حال دوران جـوانى را پشت سر گذاشته و به پیرى رسیده بودند و امیدشان براى فرزنددار شدن روز به روز کـم فروغ تر مـى گشت. در ایام پیـرى, گـاه عصـرى در فضـاى بـاز منزل نشسته و درختان ومناظر روبه رو را تماشا مـى کـرد. پـرنـده اى از دوردستها بـال زنان آمـد و بـر لبه لانه اى بـر فـراز یکـى از درختان نشست. جـوجه هاى گرسنه جیک جیک کنان, دهان خود را به سوى مادر گشودند و پرنـده با مهربانـى خاص مادرى, غذایـى را که تهیه کرده بـود به دهان آنها مى گذاشت. ایـن منظره بدیع دوباره شوق مادر شدن را در ضمیر حنه شعله ور ساخت و دست او را به دعا بلنـد کـرد و خاضعانه از خداوند فرزند طلبید.(1)
خـداونـد دعاى خالصانه او را اجابت کرد و به عمران خبـر داد که او را فرزند پسرى عنایت خـواهد کرد. حنه به یاد آورد که بعد از آن تضـرع خالصانه و دعاى عاجزانه, همسـرش شاد و خنـدان به منزل آمد و در حالى که از شدت خـوشحالى در پـوست نمى گنجید و اشک شوق بر گونه هایـش جارى بـود, همسر را از بشارت خداوند خبر داد و او را به تـولـد پسـرى بـا بـرکت امیـدوار ساخت.
باور کردن این بشارت بر حنه سنگیـن است ولى امیدوار به فضل خدا و معتقـد به صـداقت همسرش, دل بـر ایـن بشارت مـى بنـدد و آن را اجـابت دعاى خالصانه و خـاضعانه اش مـى شمـرد و منتظر احسـاس حمل مى گردد. دیرى نمى گذرد که حنه سنگینى حمل را در وجـود خود احساس مى کند و به شکرانه برآورده شدن حاجتـش, از حقوق مادرى بر فرزند چشـم مى پـوشـد و نذر مـى کند که فرزندش را براى عبادت خـدا آزاد کـرده و وقف خـدمت به بیت المقـدس گـرداند:
((رب انى نذرت لک ما فـى بطنى محررا فتقبل منـى انک انت السمیع العلیـم))(2) خـدایا نذر کردم فرزنـدى را که در شکـم دارم براى عبادت و بندگى تو و خدمت در عبادتگاه تو آزاد باشد, خدایا ایـن نذر را از مـن بپذیر که تـو شنواى دعا و عالـم به ضمیر بندگانت هستى.
مرور گذشته بـراى حنه روح افزا, شیریـن و خاطـره انگیز بـود ولـى ناگاه غمـى جانکاه بـر چهره او سایه افکنـد. غم اینکه فـرزنـدش یتیـم متـولد مى شود و شوهر عزیزش عمران, دار فانى را وداع گفته قبل از آنکه چهره نـورانـى, زیبا و ملکـوتـى پسرش را ببیند. به یاد مـىآورد شـوق بـى حد همسرش را از بشارتـى که به او داده شده بـود و انتظار سنگینـى او را بـراى رسیـدن زمـان وضع حمل, تــا مـوعودش را در آغوش بفشرد و گـونه هاى شیرینـش را بمکد; ولى دست اجل به او مهلت نداده و طـومار زندگى اش را در هـم پیچیده بـود.
این خاطرات تلخ و شیریـن از ذهـن او مى گذشت و براى لحظاتـى درد زایمان را از یادش برده بـود ولـى ناگاه دوباره درد اوج گرفت و او را به خـود آورد. فرزند موعود به دنیا آمد و کام حنه از لذت مادر شدن شیریـن گشت. ماما با شـوق تمام فرزند را در آغوش مادر جاى داد ولـى او با اولیـن نگاه یکه اى خـورد زیـرا با تـوجه به وعده همسرش منتظر پسر بـود و حالا مى بیند که فرزندش دختر مى باشد از ایـن رو بـا حسـرت به درگـاه خـدا عرض کرد:
((رب انى وضعتها انثى))(3)
پروردگارا, دختر به دنیا آوردم!
آرى, فرزند دختر است و خـداونـد بهتر از هر کـس از دختـر بـودن نـوزاد آگاه است و براى اراده اى که خـدا دارد, دختر شایسته است و هیچ گـاه در ایـن مـورد پسـر به پـاى دختـر نمـى رسـد.
خداوند مى خـواهد آیتـى بـى نظیر ارایه دهد و اگر ایـن فرزند پسر باشد, نمى تواند تحقق بخـش اراده خدا گردد چون در آن صورت حداکثر مانند عیسى خـواهد شد که در گهواره سخـن گـوید, بیماران لاعلاج و کـوران مادرزاد را شفا دهد, از پنهانیهاى مردم خبر دهد, مردگان را به اذن خـدا زنده کند و ... و ایـن معجزات یا مانند آنها از دیگر پیامبران نیز صادر شده است ولـى خداوند مى خـواهد در اینجا معجزه اى بى نظیر ارایه دهد و براى تحقق ایـن معجزه, نـوزاد باید دختر باشد:
((الله اعلـم بمـا وضعت و لیـس الذکـر کـالانثى))(4)
خـداوند به نـوزاد داناتر است و پسر (در ایـن مـورد) به ماننـد دختر نیست.(5) گـرچه نـوزاد دختـر بـود ولـى حنه در عمل به نذر خـود, او را ((مـریـم)) نـامیـد; یعنـى خـدایــــــــــــــــا مى خـواهـم آن چنان که نذر کرده ام ایـن فرزند عابده تـو و خادمه معبد تو باشد و در همان لحظه اول تـولد, مومنانه و موحدانه عرض کرد: ((انى سمیتها مریـم و انى اعیذها بک و ذریتها مـن الشیطان الرجیم))(6)
او را مریـم نامیدم و او و فرزندانش را از شیطان رانده شده, به تو سپردم.

در دامن زکریا
در معبـد سلیمـان ـ بیت المقـدس ـ غوغایـى است.
همسـر عمران بـن ماثان نـوزادش را در پارچه اى پیچیـده و در آغوش دارد. او به معبد آمده تا ماهپاره اش را به یکـى از بزرگان یهود و عالمان دینى بسپرد که کفالت کند, پرورش دهد و شایسته عبـودیت خدا و خدمت معبد گرداند. از آنجا که ایـن نـوزاد فرزند پیامبر, پیشـوا و بزرگ یهود است و خـانـدان مـاثـان و فـرزنــدان او از قدیـم الایام به بزرگـى, سیادت, پاکـى و شرافت شهره بـوده اند, هر کـدام از بزرگان, عالمان یهود و کاتبـان تـورات, مشتـاق به دست آوردن افتخار کفالت مریـم است و هیچ کـدام حاضر نیستند از ایـن افتخار چشـم بپوشند حتى با زکریا, پیامبر خدا و شوهرخاله مریـم که از همه آنان بـراى پذیرش ایـن مهم شایسته تر و نسبت به کفالت مریم مستحق تر است, نیز به نزاع برخاسته اند. بالاخره همگى تسلیـم حکـم قرعه مى شـوند و براى تعیین کفیل, قلمهاى فـولادیـن خـود را درون آب مى اندازند تا قلـم آن کـس که مورد نظر خداست, به اراده و امر الهى بر روى آب بماند:(7)
((و ما کنت لـدیهم اذ یلقـون اقلامهم ایهم یکفل مـریـم و ما کنت لدیهم اذ یختصمون))(8)
و تـو نزد آنان نبـودى آنگاه که قلمهاى خـود را انـداختنـد (تا معلوم شود که) کدامشان کفالت مریـم کند و نزد آنان نبودى که در ایـن مـورد بـا هـم خصـومت و دعوا داشتند.
حنه قبل از زایمان نذر کرده که فـرزنـدش از حقـوق مادرى آزاد و وقف عبادت و خدمت به معبـد باشد و به هنگام تـولد, او و ذریه اش را به خـدا سپـرده است و خـداونـد که نذر حنه را به نیکـویـــى پذیرفته, مى خواهد کفالت مریـم را به بهتریـن بنده اش واگذارد تا او را به نیکوترین وجه پرورش دهد و این چنیـن بـود که حق تعالى بنـده برگزیده اش زکریاى پیامبر را براى این مهم تعییـن فرمـود:
((فتقبلها ربها بقبـول حسـن و انبتها نبـاتـا حسنــــا و کفلها زکـریا));(9) پـروردگار حنه, نذر او را (مریـم را) به نیکـویـى پذیرفت و پرورش نیکـو داد و زکریا را کفیل و سرپرستـش گردانـد. زکریا ماهپاره حنه را زیـر نظر مستقیـم خـود نگهدارى مـى کـرد و همیـن که دوران شیرخوارى را در منزلـش گذراند, او را با خود به معبـد بـرد تـا در کنـارش بـاشـد و لحظه اى از او غافل نگــردد.
مریـم خردسال در معبـد سلیمان(ع), به سرپرستـى زکریاى پیامبـر, بزرگ مى شـد و به عالمان و عابدان معبـد خـدمت مـى کرد تا به سـن بلـوغ رسیـد. او که مظهر عفت و حیا بـود, با پا نهادن به دوران بلوغ از مردان معبد حجاب گرفت تا هـم رعایت کامل حیا و عفاف را کرده باشد و هـم در خلوت و تنهایى و بریده از مردم, قلبـش براى عبادت فارغ تر گردد و بهتر بتـواند با خـدایـش به خلـوت و راز و نیاز بنشیند و زکریاى پیامبر به خواست مریـم در قسمت شرقى معبد سلیمان, جایگاهى مرتفع برایش ساخت تا در آن محراب, دور از چشـم مـردان و بیگـانگـان به عبـادت خـدا بپـردازد.(10)
((واذکـر فـى الکتـاب مـریـم اذ انتبنت مـن اهلها مکانا شـرقیا فاتخذت من دونهم حجابا));(11)
در ایـن کتاب مریم را یاد کـن, آن گاه که از خانواده اش جدا شده در ناحیه شرقى (بیت المقدس) قرار گرفت و میان خـود و آنان حجابى افکند.
عشق مریـم به عبادت و راز و نیاز چنان بـود که از همه عابدان و زاهدان گوى سبقت ربود. او غرق در راز و نیاز با خداى خویـش, از همه چیز بریده بـود و جز بندگى و عبادت سوداى دیگرى نداشت.(12)
خـداى تعالـى که نذر حنه را پذیرفته و مریـم را برگزیده و براى تحقق اراده خاص خویـش, خـوشه چیـن نموده بـود, او را بتـول قرار داد; یعنى عادت زنانه را از او گرفت و از ناپاکیهاى جسمـى منزه ساخت(13) تا همیشه به عبادت مشغول باشد و مجبـور نگردد از معبد خـارج شـود و خلـوت راز و نیـازش را بـر هـم زند.

پرورش خداوند
مریـم در محراب خـویش با خدایـش خلـوت عبادت دارد و هیچ کـس را اجازه بر هـم زدن ایـن خلوت نیست; فقط زکریاست که بـر خلـوت او وارد مـى شـود تـا اگـر احتیـاجـى دارد, بـرآورده سازد.
مریـم باید به مرتبه اى از کمال برسـد که تحقق دهنـده اراده خاص خدا گردد و آیتى بى نظیر شود. از ایـن رو خداوند بنده برگزیده اش, زکریاى پیامبـر را سرپرست او قرار داده و او را در دامـن زکریا پرورانده و به سـن بلوغ رسانده است و از ایـن به بعد باید مورد عنایت بیشتر قرار گیرد تا به خـوبـى هر چه تمامتر تـربیت گردد; از ایـن رو است که عنـایـات خـاص شـامل او مـى گردد.
غذایـش پاکیزه تریـن غذاها یعنـى رزق بهشتـى که از نزد خدا نازل شـده است, مـى شـود. ((کلما دخل علیها زکریا المحراب وجـد عندها رزقا قال یا مریم انى لک هذا قالت هو مـن عندالله ان الله یرزق من یشإ بغیر حساب));(14)
هر گاه زکریا در محراب عبادت بر مریـم وارد مـى شـد نزد او روزى غیر متعارفى مى یافت. پـس فرمود: اى مریـم ایـن غذاها از کجا به تو مى رسد؟ مریـم فرمود: اینها از نزد خداست زیرا خدا به هر کـس بخواهد بدون حساب روزى مى دهد.
عشق عبادت, نماز, رکوع و سجده سراسر وجود مریم را گرفته و ایـن بنده را از مقام محبى فراتر برده به مقام محبـوبـى رسانده است.
خداوند او را از بیـن بندگان خــود پذیرفته, برگزیده و در زمره برگزیدگانى همچـون آدم, نـوح, ابــراهیـم و ... قرار داده, همه پلیـدیها و ناپاکیها را از او دور کرده و قلب و ضمیـر او را از هـر غـل و غـش غیـــر خـدایـى پاک ساخته است و اراده اش بر ایـن قرار گرفته که دوباره او را از بیـن برگزیـدگان, انتخاب کنـد و آیتـى خاص قرار دهـد
که غیر او چنین آیتـى نبوده و نخـواهد بـود; از ایـن رو باید در پیمودن نردبان عبـودیت همت بیشتر نشان دهد و خداوند فرشتگان را براى تإیید, تشـویق و تحریص او مـى فرستـد تا با بشارت اصطفا و طهارت شـادابـش کننـد و شـوق و عشق او را به عبـادت و بنـدگــى شعله ورتر سازند:
((و اذ قـالت الملائکه یـا مـریم ان الله اصطفاک و طهرک واصطفاک على نسإ العالمین یامریم اقنتى لربک واسجدى وارکعى مع الراکعین) (15)
و آنگاه که ملائکه گفتند: اى مریـم همانا خـدا تـو را برگزیده و پاکیزه ساخته و بر زنان جهان برگزیـده است. اى مریـم در پیشگاه خـدایت خضـوع کـن و به خاک بیفت و با رکـوع کننـدگان رکـوع کـن.

معلم پیامبر
مریـم از دنیا بریده و کفالت و ولایت خـویـش را به خـدا سپرده و مستغرق در انجام وظایف بندگـى است و خداوند نیز از همان ابتدا, بـرترین و والاتـریـن انسان زمان را کفیل او قرار داده و حالا که به سـن بلـوغ رسیـده, خـود به طـور مستقیـم ولایت او را به عهده گرفته و از نزد خویـش روزى مخصوص مى دهد. زکریا محرابى مرتفع در قسمت شرقى معبد بیت المقدس براى مریـم ساخته و فقط خودش حق دارد بر خلـوت مریم وارد شـود و بـراى ورود به محراب مریـم بایـد از نردبان بالا رود و در بازگشت نیز در ورودى محـراب را مـى بنـدد و نردبان را برمـى دارد ولـى مـدتـى است که هر گاه بـر مریـم وارد مـى شـود رزق و روزى نایاب و غیـر متعارفـى نزد او مـى یابـد. در تابستان میـوه زمستان و در زمستان میـوه تابستان را; زکـریا در ضمیرش با خود زمزمه دارد:
آورنـده ایـن میـوه هـا و غذاهـاى نـایاب کیست؟
هیچ کـس که حق ورود بر مریـم را ندارد و هر گاه که وارد مى شوم, خود قفل در را باز مى کنـم و هنگام خروج مى بندم! پس چه کسى براى مریم غذا مىآورد؟ چه کسى بر مریـم وارد مى شود؟ مـن که از حیا و عفت بـى نظیر مـریـم خبـر دارم و مـى دانـم که نه او به بیگانه اى اجـازه ورود به خلـوتـش را مـى دهـد و نه بیگانه اى جـرإت چنیـن جسارتـى دارد, پـس ایـن غذاها از کجاست؟ و ... . ایمان و بـاور زکریا به عفت و پاکدامنى مـریـم هیچ گونه ظن و گمان ناروایى را اجـازه ورود به خاطـرش نمى دهد ولى باز هـم سـوالها به جاى خـود باقـى است و گذشت زمان نیز مسإله را بـرایش حل نمى کند. بالاخره چاره اى نمـى بینـد جز اینکه به خود مریم متوسل شود:
((کلما دخل علیها زکریا المحراب وجـد عنـدها رزقا قال یا مریـم انـى لک هذا قالت هـو من عنـد الله ان الله یرزق مـن یشإ بغیر حساب));(16)
هـر زمان زکـریا وارد محـراب او مـى شـد, غذاى مخصـوصـى در آنجا مـى یافت. از او پرسیـد: اى مریـم ایـن را از کجا آورده اى؟ گفت: ایـن از سـوى خداست. خـداونـد به هر کـس بخـواهد, بـى حساب روزى مى دهد.
جواب آرام و متیـن مریم, هـم زکریا را به ساحل آرامش و اطمینان رساند و تشویـش ذهنى او را از بیـن برد و هـم جوانه هاى امید را دوباره در زمینه قلب او رویانـد. سالها از عمر زکریا گذشته است و مدتها است که دوره جـوانـى را پشت سر گذاشته و به پیرى رسیده است; پیـرى فـوق العاده و همسـر او نیز نـازا بوده است:
((قـد بلغنـى الکبـر و امـراتـى عاقر));(17)
پیـرى به سـراغ مـن آمـده و همسـرم نازاست.
((کـانت امـرإتـى عاقـرا و قـد بلغت مـن الکبـر عتیا));(18) همسـرم نـازاست و خـود از شـدت پیـرى افتـاده شده ام.
با تـوجه به ایـن واقعیات, مدتهاست که زکریا امید فرزنددار شدن را از دست داده است ولى جواب زیباى مریـم به ناگاه جـوانه امید را در قلب او رویاند و متذکـر قـدرت بـى پایان خـداوند گردانـد. آرى, مریـم راست مـى گـوید و خدایـى که بـدون حساب به هر کـس که بخـواهد روزى مى دهد, خدایى که در زمستان میـوه تابستان را و در تابستان میوه زمستان را به مریم عطا مى کند و ایـن روزى دادن او با هیچ حساب بشرى جـور در نمىآید, بدون تردید چنیـن خدایى قادر است به زکـریاى پیـر و همسـر نازاى او فـرزند عطا کنـد و آرزوى دیرینه آنان را برآورده سازد. با الهام و تعلیـم از جواب زیباى مریـم بود که با خلوص تمام به نماز ایستاد و دست نیاز به درگاه خداوند بلند کرد و خواهـش قلبى اش را به زبان آورد و خداوند نیز از روزى بـى حساب خـود به او نیز بهره داد و فرزندى یگانه و پاک به او عطا فرمـود, فرزنـدى که از نـوادر روزگار و از پیامبـران برگزیده خدا شد:
((هنالک دعا زکـریا ربه قال رب هب لـى مـن لـدنک ذریه طیبه انک سمیع الـدعإ فنادته الملائکه و هـو قائم یصلـى فـى المحرا ب ان الله یبشرک بیحیى مصدقا بکلمه مـن الله و سیدا و حصـورا و نبیا من الصالحین));(19)
آنجـا بـود که زکـریا پـروردگار خـویـش را خـوانـد و عرض کـرد: خداوندا! از طرف خود فرزند پاکیزه اى به مـن عطا فرما که تو دعا را مى شنوى و هنگامى که او در محراب ایستاده, مشغول نیایـش بود, فرشتگان او را صدا زدند که: خدا تـو را به یحیى بشارت مى دهد که تصدیق کننده کلمه خدا (عیسى), آقا, بر کنار از هـوسها و پیامبرى از صالحان خواهد بود.

مژده خدا
سالهاست که مریـم تحت کفالت بنده صالح خدا, زکریاى پیامبر و در سایه عنایات خـاص خـدا و الهامات غیبـى و تـإییـدات ملائکه, به بندگـى, عبادت و راز و نیاز با پروردگارش مشغول است و از هر چه غیر خداست بریده و فقط به خـدا پیـوسته است. سیزده بهار از عمر را پشت سر گذاشته و در عنفوان جـوانى, در اوج عفت و حیاست و به مقـامـى رسیـده که هـم صحبت ملائک گشته است و ملائکه او را بشـارت داده اند:
((اذ قالت الملائکه یا مریـم ان الله یبشـرک بکلمه(20) منه اسمه المسیح عیسى ابـن مریم وجیها فى الدنیا و الاخره و مـن المقربین ... قالت رب انى یکـون لـى ولد و لـم یمسسنى بشر قال کذلک الله یخلق مـا یشـإ اذا قضـى امـرا فـانمـا یقـول له کـن فیکــون و ...))(21)
(به یادآر) هنگامى را که ملائکه گفتند: اى مریـم, خداوند تـو را به کلمه اى از طرف خـودش بشارت مـى دهد که نامـش مسیح, عیسـى پسر مریـم است در حالى که در ایـن جهان و جهان دیگر شخصیتى ارزشمند و مقرب است ... گفت: پروردگارا! چگـونه ممکـن است فرزنـدى براى من باشـد در حالـى که انسانـى با مـن تماس نگرفته است. فرمـود: خداوند ایـن گـونه هر چه را بخـواهد, مىآفریند. هنگامى که چیزى را مقرر دارد, فقط به آن مى گـوید: موجـود باش پـس آن نیز فـورا موجود مى شود. ولى روزى به ناگاه جـوانى رعنا و خـوش خط و خال را در خلـوت تنهایـى خـود یافت: ((فـارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا));(22)
ما روح خـود را به سوى او فرستادیـم و در شکل انسانى آراسته بر مریم ظاهر شد. حضور ایـن جوان در خلوت مریم براى او غیر منتظره و وحشتآور بـود. وحشت از اینکه مبـادا قصـد ســوئى به او داشته بـاشـد. از ایـن رو خطـاب به او فـرمود:
((انـى اعوذ بـالـرحمـن منک ان کنت تقیـا));(23)
اى جوان من به خدا پناه مى برم از تو اگر باتقوایى (از خلوت مـن بیرون رو).
ایـن بانوى بزرگ هم به آن جوان عفت و پاکدامنى خود را اعلام کرد و هـم او را نهى از منکـر نمـود; ولـى چنیـن جـواب شنید:
((انمـا انـا رسـول ربک لا هب لک غلامـا زکیـا));(24)
مـن فـرستاده پـروردگارت هستـم تا به تـو پسـرى پاکیزه ببخشـم. و مریم ناباورانه سوال مى کند:
((انـى یکـون لـى غلام و لـم یمسسنـى بشـر و لـم اک بغیا));(25)
چگونه مرا فرزند باشد و حال آنکه مـن نه با بشرى ازدواج کرده ام و نه به حرام با کسى آمیخته ام.
و چنین جواب مى شنود:
((کذلک قال ربک هـو علـى هیـن و لنجعله ایه للناس و رحمه منا و کان امرا مقضیا));(26)
چنین خواهد بود, پروردگارت فرموده: ایـن کار بر مـن آسان است و براى اینکه او را براى مردم نشانه اى قرار دهیـم و رحمتـى باشـد از سـوى مـا و ایـن امـرى است پـایـان یافته.
آرى, بناست اراده خدا محقق گردد و ایـن بانوى شایسته و بافضیلت حـامل ((کلمه الله)) گشته و خـود و فـرزنـدش آیت خـدا شـوند:
((و جعلنـا ابـن مـریم و امه ایه));(27)
و مـریـم و فـرزنـدش را آیت و نشـانه خـود قـرار دادیـم.
و ایـن چنیـن مـریـم بشارت خـدا را دریافت مـى کنـد و به ((کلمه الله)) و ((روح الله)) حـامله مـى گـردد.

دوره حمل
علامات حاملگى به تدریج در مریـم ظاهر مى شود و بعضى از اطرافیان نزدیک مانند زکریا و همسرش ـ خاله مریـم ـ متوجه مى گردند. گرچه آن بزرگـواران به عفت, عصمت و پاکدامنى مریـم یقیـن دارند ولـى پذیرش حامله شدن زن جـوان, بدون شوهر نیز سنگیـن و افشا شدن آن سهمگیـن مى باشد. از آن طرف مریـم مطهر نیز خـوف دارد که دیگران باخبر شـوند و او را به محاکمه بکشند و سخنـش را باور نکننـد و او را با ناپاکـى و فحشا متهم سازنـد. از دست مریـم کارى ساخته نیست جز اینکه به خـدا پنـاه ببـرد, خـود را به او بسپـرد و به دفاع خداوند از خویش دل بندد.
زکریا اولین کسى است که از ایـن مسإله باخبر شده ولى حیا مانع او گشته و نتـوانسته خودش با مریـم مواجه شود و از او راز مطلب را جویا گردد. چاره اى ندیده جز اینکه به همسرش متـوسل شود و از او کمک بخـواهـد و ((ایشاع)) همسـر مـومـن زکـریا نیز از عفت و پاکـدامنـى مریـم خاطرجمع است ولـى مـى دانـد اگر بـى حیاهاى پست بنى اسرائیل باخبر شوند, مریـم و زکریا را متهم مى سازند و ممکـن است کار به جاهاى باریک بکشد; با ایـن وجـود, او همسر را تسلـى داده و مى گوید:
((اندوهگیـن مباش که خدا در آنچه پیش مىآورد, جز خیر تو و مریم را نمـى خـواهد. اکنـون برو و مریـم را بیاور تا او را ببینـم و حقیقت را از وى جویا شوم.))
زکـریا که بـا تسلاى همسـر, آرام گـرفته است, مـریـم را به خانه مىآورد. براى مریـم عفیف, معصوم, پاکدامـن و باحیا جوابگویى به خاله بسیار سنگیـن است و در درون خـود از خـدایـش یارى و کفایت مى طلبد.
ایشاع که همیشه به احتـرام مریـم به هنگام ملاقات با وى, از جاى برمى خاست و با وجـودى که خاله او بـود و فاصله سنى آن دو بسیار بـود ولى با ایـن وجـود از احترام مریـم هیچ کوتاهى نمى کرد, در حزن و اندوه است و متـوجه آمـدن مریـم نیست تا از جاى برخیزد و احترام کند ولـى همیـن که مریـم بر آستانه در ظاهر مى شـود, حمل ایشاع ـ یعنى یحیاى پیامبر علیه السلام ـ در درون رحـم مادر تکان سختى مى خـورد که مادر بى اختیار از جاى برمى خیزد و مادر را خطاب مى کند:
((اى مادر بهترین زنان عالم با بهتـریـن مردان عالـم (مـریـم و عیسـى علیهماالسلام) بر تـو وارد مـى گردند. از براى احترام آنان از جاى برخیز.))(28)
و این چنیـن خداوند از بنده پاکدامـن خـود دفاع کرد و او را از سختى جوابگویى رهانید.

تولد روح الله
مدتى از زمان حمل گذشته و علایـم, خبر از نزدیک بـودن زمان تولد مـى دهد. جـو ملتهب و مسمـوم جامعه امنیت مریـم و فرزنـدش را در مخـاطـره جـدى قـرار داده است. مـریـم که از رذالت و پستـــــى بنـى اسرائیل آگاه است, شرایط را براى ماندن در بیت المقدس و وضع حمل در آنجا مناسب نمـى بینـد و بـى خبر, از معبـد خارج شـده راه بیابان پیـش مى گیرد. دست حق او را به نزدیکى قریه ((بیت لحـم)) کنـار تنه درخت خشک شـده خـرمـایـى مـى کشـاند:
((فحملته فانتبذت به مکـانـا قصیا فـاجـإهـا المخـاض الـى جذع النخله));(29)
پـس به او باردار شد و او را به نقطه دوردستـى برد. درد زایمان او را به کنـار تنه درخت خـرمـایـى (خشک) کشـاند.
درد زایمان بر او عارض شده, تنهایـى, بـى کسـى, گرسنگى و تشنگـى همگـى دست به دست هـم داده و او را در تنگنـاى سختـى قـــــرار داده انـد. ایـن شـرایط نامساعد از یک طرف و واهمه تهمت, آزار و اذیت بنـى اسـرائیل از طـرف دیگر صحنه را بـراى او به سختـى تنگ کـرده به طـورى که از ته قلب فـریـاد مـى زند:
((یـا لیتنـى مت قبل هذا و کنت نسیـا منسیا));(30)
کـاش قبل از ایـن مـرده و فـرامـوش گشته بودم.
اما به ناگاه فرزند به دنیا آمـد و در دامان مادر افتاد و خطاب به مادر فرمود:
((فنادیها مـن تحتها الا تحزنى قد جعل ربک تحتک سریا و هزى الیک بجذع النخله تسـاقط علیک رطبـا جنیـا فکلـى واشـربـى و قــــرى عینا));(31)
پـس نـاگهان از پـاییـن پـایـش او را صـدا زد که:
غمگیـن مباش, پروردگارت زیر پاى تـو چشمه آبـى قرار داده است و تنه نخل را تکان بـده, رطب تازه بـر تـو فـرو مـى ریزد, بخـور و بیاشام و چشم روشن باش.
با مشاهـده تکلـم نـوزاد, سبز شـدن و بـر دادن درخت خشک خرما و جارى شدن آب, خوف و اضطراب مریـم به آرامـش بدل شد و با خـوردن خرماى تازه و نـوشیدن آب, گرسنگى و تشنگى اش برطرف گشت و نیرو و قـوت قلب گرفت ولى هنـوز هـول و هراس برخـورد با بنى اسرائیل از قلب او رخت نبسته و از اینکه نتـوانـد پاکـدامنـى خـود را براى آنان ثابت کند, بیم دارد که فرزندش چنین ادامه داد:
((فاما تریـن من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمـن صـوما فلـن اکلم الیوم انسیا));(32)
هـر گـاه کسـى از انسـانها را دیـدى (بـا اشـاره) بگو:
مـن براى خداى رحمان روزه اى نذر کرده ام, بنابراین امروز با هیچ انسانى سخن نمى گویم.
مریـم که با سخـن فرزند, اطمینان و آرامـش یافته است, او را در آغوش گرفت و به سـوى بیت المقـدس رهسپار گـردیـد. زنان و مـردان بنى اسرائیل که قبل از ایـن کم و بیش از حامله بودن وى آگاه شده و خبر ناپیدایى او را شنیده و به جستجـوى او بـودند, با یافتـن وى, به سـویـش هجـوم آوردنـد و بـا سخنـان تنـد و نیشــــــدار خود او را به باد سرزنـش گرفتند. با اینکه سالها شاهد عبـودیت, عفت, حیا و پاکدامنى مریـم بـوده اند و دیده اند که چگونه در زهد و عبادت بـر همه کاهنان و عابـدان پیشـى گرفته و شنیـده انـد که روزى او از غیب مـىآمده و ..., با ایـن وجـود به تحریک اراذل و اوباش, زنان یهود بر صـورت او آب دهان انداختنـد و به وى دشنام دادند و فریادها برخاست که:
((یا مریـم لقـد جئت شیئا فـریا یا اخت هارون(33) ما کان ابـوک امـرإ سـوء و مـا کـانت امک بغیـا));(34)
اى مریـم! کار بسیار بد و عجیبـى انجام دادى! اى خـواهر هارون! نه پـدرت مـردى بـد و نه مـادرت زن بـدکـاره اى بـود!
مـریـم بـا اشـاره به آنان فهمانـد که روزه دارد و نمـى تـوانـد جـوابگـوى آنـان باشـد و بـایـد حقیقت را از طفل جـویا شـونـد!
((فاشارت الیه قالـوا کیف نکلـم مـن کان فـى المهد صبیا));(35)
مریـم به فرزند اشاره کرد. گفتند: چگونه با کودکى که در گهواره است, سخن بگوییم.
خـداونـد بار دیگر از مریـم معصـوم دفاع کرد و طفل شیرخـوار را چنیـن گویا ساخت: ((قال انى عبدالله اتانى الکتاب و جعلنى نبیا و جعلنى مبارکا اینما کنت و اوصانـى بالصلـوه و الزکـوه ما دمت حیا و برا بـوالدتـى و لـم یجعلنى جبارا شقیا و السلام على یـوم ولـدت و یـوم امـوت و یـوم ابعث حیـا));(36)
گفت: مـن بنده خدایم, مرا کتاب داده و پیامبرى عطا کرده و مرا, هر جا باشـم وجـودى بابـرکت ساخته و تا زنـده ام مـرا به نماز و زکات تـوصیه کرده است. مرا نسبت به مادرم نیکوکار ساخته و جبار و شقـى قرار نداده است. سلام بر مـن آن روز که متـولد شـدم و آن روز که مـى میـرم و آن روز که زنـده بـرانگیخته خـواهـم شــــد. با مشاهـده ایـن معجزه آشکار و با تـوجه به سابقه مریـم, دیگـر بـراى انسانهایـى که یک جـو انصاف داشتنـد, شک و تردیـدى باقـى نمانـد ولـى متإسفانه اراذل و اوباش بنـى اسـرائیل سابقه پاکـى مریم را نادیـده گرفتند و آیت عظیـم الهى را انکار کردنـد و بر سخن زشت خود اصرار ورزیدند:
((و بکفـرهـم و قـولهم علـى مـریـم بهتـانـا عظیمـا));(37)
و (به خاطر) کفرشان و تهمت عظیمـى که بر مریـم زدند (خداوند بر دلهایشان مهر زد).

هجرت مریم
اراذل, اوبـاش و طغیانگـران بنـى اسـرائیل از رویه زشت خـود دست بـرنداشتند و هر آن امکان داشت ایـن پستهاى رذل نسب به فـرزنـد مریـم توطئه کنند و او را گزند و آسیب رسانند; از سوى دیگر, به مریم خبر رسید که حاکم جبار آنجا دستـور داده همه نـوزادانى را که در ((بیت لحـم)) به دنیا آمده اند, از دم تیغ بگذرانند. با تـوجه به ایـن شرایط مریـم جز هجرت از وطـن و سفر به دیار غربت چاره اى ندید, از ایـن رو فرزند دلبند خـویـش را در آغوش کشید و به سـوى دیارى نامعلوم رخت سفر بست.(38)
((اوینـاهمـا الـى ربـوه ذات قـرار و معیـن));(39)
آن دو را در سرزمیـن مرتفعى که داراى امنیت و آب جارى بود, جاى دادیم. به هنگام ورود به دیار غربت, مریـم و فـرزنـدش به دنبال سرپناهى بـودند تا به طور موقت در آنجا ساکـن گردند ولى کسى را نمـى شناختند. با پرسـش از مردم, شنیـدنـد که کـدخـدا و بزرگ آن منطقه مـرد کـریمـى است و منزل او پذیـراى بیماران, گـرسنگـان, فقیران, مستمندان و درماندگان است. مریـم و فرزندش نیز به خانه کدخدا رفتند و در آنجا ساکـن شدند. چند روزى بیش از ورود مریـم و فرزندش به منزل کدخدا نمى گذشت که صبحگاهى مریـم از درون خانه ضجه و زارى شنیـد. فـریادها حکایت از دزدیـده شـدن امـوال صاحب خانه داشت. اهل خانه ایـن عمل زشت را به میهمانان و درمانـدگان ساکـن در منزل نسبت مـى دادند. مطلع شـدن از ایـن واقعه و شنیدن ایـن اتهام, حزن و اندوه سنگینى بر مریـم وارد ساخت به طورى که فرزند خـردسالـش آثار حزن عمیق را در چهره مادر خـوانـد. عیساى خـردسال به مادر دلـدارى داد که انـدوهگیـن مباش, مـن دزدان را معرفـى مى کنـم; آن گاه با نشان دادن دو نفر, آنان را به عنـوان سارق معرفـى کرد. باور مطلب براى کدخدا و اهل خانه سنگیـن بـود زیرا یکى از آن دو زمیـن گیر و دیگرى نابینا بـود ولى عیسـى خبر داد که شب گذشته این زمیـن گیر بر گردن نابینا سـوار شد و او را به سـوى خزانه اموال راهنمایـى کرد و امـوال را برداشتنـد و در جاى مناسبـى پنهان کردنـد. با خبـر دادن مسیح, دزدان چاره اى جز اعتـراف نـداشتنـد و امـوال را تحـویل دادنـد. صاحب خانه که از یافتـن امـوال مإیـوس بـود, با مشاهده آنها به منظور قدردانى, نصف آن را به حضرت مریـم علیهاالسلام هـدیه کرد ولـى مناعت طبع, کرامت نفـس و بلندنظرى مریـم, مانع از پذیرش اموال شد و فرمود: من براى جمع مال خلق نشده ام.
وقتـى کدخدا جـواب قاطع مریـم را شنید, تقاضا کرد که اجازه دهد امـوال را به فـرزنـدش اهـدا کنـد ولـى از مـریـم جـواب شنیـد:
شإن و مقام او رفیع تر از ایـن است (که به جمع مال بپـردازد) و در ایـن صفت بـر مـن هـم پیشـى گرفته است.(40)
مریـم سالیان درازى ـ به قـولـى 12 سال ـ در غربت اقامت داشت و در این مدت با مناعت طبع زندگى کرد و براى تإمیـن هزینه زندگى خـود و فـرزنـدش به سختـى در مزارع کار کـرد یا به ریسنـدگـى و بافنـدگـى اشتغال داشت. با شنیـدن خبر مرگ حاکـم ظالـم از غربت بازگشت ولى از خـوف طغیانگران و اوباش بنى اسرائیل به بیت المقدس یا بیت لحـم نرفت و در ناصره ساکـن شد و در آنجا بـود تا اینکه فـرزند دلبنـدش به رسالت مبعوث گشت و از ایـن به بعد بیـن او و فرزندش جدایى افتاد.
عیسـى علیه السلام در 30 سالگـى در کـوه زیتـون بـا اشـراق نبـوت روبه رو شد و قلبـش مملـو از علـم نبـوت گشت و فرشته وحـى بر او نازل شـد و به او اعلام کرد که به رسالت مبعوث گشته است و بایـد به دعوت خلق قیام کند. او به نزد مادر آمـد و از رسالت خـود به وى خبر داد و فرمـود که از ایـن به بعد باید دنبال وظیفه رسالت باشد و دیگر نمـى تـواند در کنار او بمانـد و خـدمتگزارش باشـد.
گرچه فراق براى مریـم بسیار سخت و دلتنگ کننده بـود ولـى فرزند را در آغوش کشید و فرمود:
عزیزم, مـن قبل از تولد تو ایـن خبر را از فرشته ها شنیده ام. به دنبال مإمـوریتت برو و نام خداى قدوس را مجد و عظمت بخـش. خدا با تـو باد که او مرا هـم کافى است و بهتریـن وکیل مى باشد.(41)
از آن به بعد مریـم به فراق فرزند دلبند خـود مبتلا شد و هر روز احـوال فرزند را از اطراف جـویا مـى شد و با شنیدن اخبار ظلمها, بـى مهریها و نامهربانیهاى اراذل و اوبـاش بنـى اسـرائیل نسبت به فرزند دلبندش, انـدوهگیـن مـى گشت و بـراى مـوفقیت فـرزنـدش دعا مى کرد.
تحمل این ناملایمات بر مریـم سنگیـن بـود و بعد از سالها زندگـى افتخـارآمیز, آبـرومنـدانه, عفیفـانه, پـردرد و رنج و بـا تحمل مشکلات فراوان براى تربیت, نگهدارى و نجات فرزنـدش, بالاخره عمرش به پایان رسید و دار فانى را وداع گفت. در مورد زمان وفات ایـن بانوى گرانقدر خبر دقیقى در دست نیست ولى گـویا ایـن بانـو قبل از بالا رفتـن فرزندش به آسمان در هنگامى که پنجاه و چند سال یا شصت و سه سـال داشته, دار فـانـى را وداع کـرده و حضـرت عیســى علیه السلام او را در قسمت شـرقـى بیت المقـدس دفـن کرده است.(42)

مدح مریم در قرآن و روایات
کمتر کسـى به مانند ایـن بانـو در قرآن مـدح شـده است از جمله:
1ـ تنها زنـى است که نـامـش ـ 34 بـار ـ در قـرآن آمـده و آیات بسیـارى به بیـان سـرگذشت و فضـایل او اختصاص دارد.
2ـ مقبـول خداوند است. وقتـى مادرش او را نذر درگاه خداوند کرد تا آزاد از حقـوق مادرى, وقف عبادت خدا و خـدمت معبد و عابـدان باشـد, خـداونـد ایـن نذر یعنـى مـریـم را به نیکـویـى پذیـرفت.
((اذ قالت امـرإت عمـران رب انـى نذرت لک ما فـى بطنـى محـررا فتقبل منـى انک انت السمیع العلیـم ... فتقبلها ربها بقبــــول حسن));(43) آن هنگام که همسـر عمران گفت: پـروردگارا آنچه را در شکـم دارم براى تو نذر کردم که آزاد باشد پـس از مـن بپذیر که تـو شنوا و دانایى ... پـس پـروردگـارش او را به نیکـویـى پذیـرفت.
3ـ تـربیت شـده و پـرورش یـافته خـداوند است:
((و انبتها نباتا حسنا));(44)
و او را به نیکویى پرورش داد.
او پرورش یافته خاص خـداوند است. مـدتـى تحت کفالت عبـد صالح و پیامبر برگزیده خدا, حضرت زکریا تربیت مى شود و رشد مى یابد سپـس خـداونـد خـودش او را از غیب روزى مـى دهـد و ملائکه اش را بــراى الهام, تشـویق و ترغیب کردن او مى فرستد و بدیـن صـورت او را به بهترین وجه پرورش مى دهد.

4ـ خـداونـد دو بـار او را بـرگزیـد.(45)
بـار اول او را به عنـوان انسـان کـامل و ذریه صـالح و شـایسته انتساب به پیامبران, الگـو و نمـونه انسان بـرگزیـد و در زمـره انبیإ و اولیاى بزرگ و برگزیده قرار داد. او تنها زنـى است که در قرآن در زمره ((مصطفـون)) و برگزیـدگان نام برده شـده است و بار دوم او را از بیـن همه زنان عالـم برگزید تا آیت خودش قرار دهد و حامل نـور عیسـى گرداند و بدون وجـود همسر, فرزندى به او بخشیـد که از پیامبـران بزرگ و صاحب معجزات و کـرامات بـى نظیـر بود.(46)

5ـ از معصومان و مطهران بود.
قرآن بر عصمت و طهارت مریـم تصریح دارد, طهارت از فحشإ, رجـس, کفـر, شـرک و هـر آلـودگـى دیگـر; زیـرا خـداونـد به طـور مطلق مى فرماید:
((یـا مـریم ان الله ... طهرک));(47)
اى مـریـم به درستـى که خـدا تـو را پـاک و منزه قــــرار داد.
6ـ به مقام قنوت و خضوع عبـودیت رسید و ایـن صفت ثابت و پایدار او گشت: ((کـانت مـن القـانتیـن));(48)
از مطیعان فرمان خدا بود.
7ـ از ((صـدیقیـن)) بـود. قـرآن در یک آیه مـى فـرمـاید: ((صـدقت بکلمـات ربها و کتبه));(49)
او کلمـات پـروردگـارش و کتـابهاى آسمـانـى را تصـدیق کرد. و در آیه دیگر مى فرماید:
((و امه صدیقه));(50)
و مادر عیسى صدیقه بود.
((صدیقه)) صیغه مبالغه صادق است. یعنى کسى که همه وجـودش, ظاهر و باطنـش صدق و راستى است. عملـش تصدیق کننده ضمیر و اعتقادش و اعتقادش مطابق و تصـدیق کننده اعمال او است و عمل و اعتقادش به طور کامل مطابق صدق, حق و واقع است و ایـن مقامى است بس رفیع و متعالى.(51)
در قـرآن ((صـدیقیـن)) از جمله نعمت یافتگان خاص خـداونـد شمرده شـده انـد: ((فـاولئک مع الذیـن انعم الله علیهم مـن النبییـن و الصـدیقیـن و الشهدإ و الصـالحیـن و حسـن اولئک رفیقـا));(52) پـس آنان با کسانـى خـواهند بـود که خدا به آنان نعمت داده است یعنـى پیامبـران, صـدیقان, شهدا و صالحـان و چه نیکـو رفیقانـى هستند.
و در باره خصوص مریـم و فرزندش عیسى علیهماالسلام نیز مى فرماید:
((یا عیسـى بـن مریـم اذکـر نعمتـى علیک و علـى والـدتک));(53)
اى عیسى فرزند مریـم یاد آور نعمت مـن را بر خـودت و بر مادرت.
بنا به بیان علامه طباطبایـى منظور از ((نعمت)) در آیاتـى که به صـورت مطلق استعمال شـده و مصـداق آن ذکـر نگردیـده, مقام ولایت است.(54) بنابراین انبیا, صدیقین, شهدا و صالحیـن به مقام ولایت رسیده اند. خـداوند خـود متصدى امـور آنان شـده و ولایتشان را به عهده گرفته و براى خـود خالصشان کرده و در وجـود آنان براى غیر خـدا بهره اى نیست و صاحبان ایـن نعمت, همان اصحاب صراط مستقیـم هستند که همه مـومنان صبح و شام هدایت به صراط آنان را از خـدا مى طلبند:
((اهـدنـا الصـراط المستقیـم صـراط الذیــن انعمت علیهم));(55)
خدایا ما را به راه راست, راه آن کسانـى که به آنان نعمت دادى, هدایت فرما.
از آنجا که به اطاعت کنندگان محض خـدا و رسـول وعده ملحق شدن به اصحاب صراط مستقیـم داده شده, معلوم مى شـود درجه آنان بالاتر از درجه مومنان خالص است حتى بالاتر از مـومنانى که دل و عملشان از ضلالت شرک و ظلـم به کلـى خالص است.(56) علامه نظر مى دهد که مزیت اصحاب صراط مستقیـم بر مـومنان کامل, مزیت علمى است یعنى اصحاب صـراط مستقیـم به مقـام پـروردگارشـان علمـى دارنـد که دیگـران ندارند.(57)
بنابـرایـن مـریم از صـدیقیـن و اصحاب صـراط مستقیـم و در ردیف انبیإ, شهدا و صالحین است.
8ـ مریـم ((محـدثه)) بـود. از کسانـى که شایستگـى یافته انـد تا ملائکه بـر آنان نـازل شـونـد و بـا آنـان سخـن بگـوینـد. مقـام ((تحـدیث)) و سخـن گفتـن با ملائکه مقام بلندى است که معدودى از اولیاى خدا به آن رسیده اند.

9ـ آیت خدا بود.
((و جعلنـا ابـن مـریـم و امه ایه));(58)
و فـرزنـد مـریـم و مـادرش را آیتـى قـرار دادیـم.

10ـ الگو و حجت خدایى بود.
الگـویـى نیکـو از براى مـومنان بـود تا به او اقتدا کنند و با پاکدامنـى و عفت زندگـى کنند. امـور خـود را همچـون او به خـدا بسپـرنـد و عشق به خدا آنان را به هر چیز غیر خـدایـى, بـى رغبت گرداند. خداوند در باره الگو بـودن ایشان براى مومنان ـ نه فقط زنان مومن ـ مى فرماید:
((ضرب الله مثلا للذیـن امنـوا ... مریـم ابنت عمران ...));(59)
او که از زیباتـریـن زنان عالـم بـود, حجت خـدا بـر زیبـارویان گنـاهکـار هـم هست. امـام صـادق فـرمود:
((روز قیامت, زن زیباى بـدکاره اى را به دادگاه آخرت مـىآورند و تـوبیخ مى کنند. او عذر مىآورد که خدایا مرا زیبا آفریدى و ایـن زیبایـى مـرا به فتنه انداخت. خـداونـد به عنـوان حجت علیه او, مریـم را نشان مى دهد و مى فرماید: تـو زیباترى یا ایـن بانو؟ ما او را زیبا آفریدیـم ولـى به فتنه نیفتاد و هرزگـى نکرد.))(60)

11ـ به کمال انسانیت رسید. ایـن فضایل و کمالات در او جمع شـد و او را به اوج انسانیت
رسانـد و در ردیف چهار زن بـرگزیـده جهان خلقت قرار داد. رسـول خدا فرمود:
بهتریـن زنان بهشت عبارتنـد از مریـم دختر عمران, خـدیجه دختـر خـویلـد, فاطمه دختر محمـد و آسیه دختـر مزاحـم زن فـرعون.(61)
از زنان به آخریـن درجه کمال انسانـى نرسید جز چهار نفر: آسیه, مریم, خدیجه و فاطمه.(62)
خداوند از بیـن زنان چهار نفر را برگزید: مریـم, آسیه, خدیجه و فاطمه.(63)
12ـ به مقام همسرى رسـول خـدا صلـى الله علیه و آله در قیــامت مفتخـر شـد. حضـرت پیـامبـر فـرمود:
خداى تعالى مریـم دختر عمران, همسر فرعون و خـواهر مـوسى را در بهشت به همسرى من درآورد.(64)
و خطـاب به همسـرش خـدیجه هنگـام رحلت آن بـانـو, فـرمود:
سلام مـرا به هـووهـایت در بهشت بـرسـان.(65)

درسهایى از داستان زندگى مریم
1ـ رسیدن به مقام ولایت و کمال بندگـى, الگـوى انسانیت شدن و در زمره برگزیدگان قرار گرفتـن, اختصاص به مردان نـدارد. زنان هـم مـى تـوانند مدارج کمال را بپیمایند و در زمره صـدیقیـن, شهدا و صالحیـن قرار گیرند و حتـى ملائکه بـر آنان نازل شـونـد و اخبار غیبى را براى آنان بیاورند. البته نبـوت و امامت از وظایفى است که فقط بـر عهده مـردان قـرار مـى گیرد.
2ـ براى رسیدن به مدارج بالاى انسانـى, باید راه تهذیب, تزکیه و عبودیت را پیـش گرفت و سختیها را بر خود هموار نمود و از مظاهر سطحـى دنیاى فانـى چشـم پـوشید. جد و جهد مریـم در عبادت, زهد, عفت, پاکدامنـى, تحمل ناملایمات زندگـى و نامهربانیها, تهمتها و افتراها بـود که مریـم را به آن مقام بالا رساند و شایسته مادرى عیسى علیه السلام کرد. اولیاى
خـدا از جانب دشمنان مـورد قهر و کینه قرار مـى گیرند و به آنها تهمتها زده مى شـود و افتراها مـى شنـونـد. مریـم را با همه عفت, پاکدامنى و عبـودیتى که از وى سراغ داشتند, به فحشا متهم کردند و حتـى زکـریاى پیامبـر و یـوسف نجار را نیز در ایـن قضیه وارد کـردنـد و با وجـود دفاعى که خـداونـد از او کـرد, باز هـم دست برنداشتند و بر این اتهام سنگیـن و بهتان عظیـم پاى فشردنـد تا اینکه اراذل, اوباش و طاغیهاى بنـى اسرائیل زکریاى پیامبر را به شهادت رساندند.(66) و مریـم و فرزندش را نیز همیشه با نیش زبان آزار مى دادند.
روزى عیسـى علیه السلام از جـایـى عبـور مـى کـرد.
چند نفـر از اوباش بنـى اسـرائیل ایشان را به هـم نشان دادنـد و گفتند:
سـاحـر سـاحـرزاده و زانـى زنـازاده نزد شمـا مـىآید!
حضرت از شنیدن این تهمت به خـویـش و ساحت مقدس مادرش اندوهگیـن شـد و دست به دعا بلنـد کـرد و فـرمود:
خدایا! هر کـس مـن و مادرم را متهم مى کند و دشنام مى دهد, لعن و نفریـن کـن. پـس دعاى ایشان مستجاب شد و آن گروه مسخ شدند و به شکل خـوک در آمدند.(67) 3ـ مادر مریـم به هنگام تـولـد فرزندش, بزرگتریـن درس تربیتـى را به انسانها داد و فهماند که شما باید تمام تـوان و کوشـش خـود را براى تربیت صحیح فرزندانتان به کار بگیرید ولى از همه مهمتر و عامل اصلـى را نباید فرامـوش کنید و آن تـوجه به قـدرت یگانه و بـى نهایت خـداوند و ضعف, بیچارگـى و نـاتـوانـى خـودتـان است. اگـر به ضعف خـود و قــــــــــــدرت خداوند تـوجه کردید, همان لحظه اول فرزندتان را به خدا مى سپرید و اگر با اخلاص کامل فرزند را به خدا سپردیـد, خـداونـد به اخلاص شما او را خواهد گـرفت و به بهتـریـن وجه پـرورش خـواهـد داد و اسباب و شرایط لازم را براى تربیت او فراهـم خواهـد آورد و خـود شما هـم به عنـوان عامل خداوند, تـوفیق تربیت صحیح فرزندتان را خواهید یافت.
مادر مریـم به محض تـولد فرزندش, او و ذریه اش را به خدا سپرد و خداوند نیز به بهتریـن وجه او و ذریه اش را در پناه خـود گرفت و پرورش داد. رسول خدا فرمود:
مریـم و فرزنـدش عیسـى به خاطـر دعاى حنه از مـس شیطان در امان بودند.(68)
و حضرت عیسى از شیطان پرسید:
ـ آیـا از دامهایـى که بـراى مـن گستـردى, بهره اى نصیبت شـد؟
ـ در تو براى مـن نصیبى نبـود زیرا هنگامى که مادرت متـولد شد, جـده تـو او و ذریه اش را از مـن به خـدا سپرد.(69)
4ـ در محراب عبادت و با اظهار عبـودیت و در نماز, رکوع و سجـود است که مى تـوان رحمت و عنایت خدا را جلب کرد و از مـواهب معنوى بهره منـد شـد. خـداونـد در مـورد مـریـم مـى فـرمـایـد:
((کلمـا دخل علیها ذکـریـا المحـراب وجـد عنـدهـا رزقـا));(70)
هـر گاه زکـریا بـر محـراب او داخل مـى شـد, نزد او روزىاى (غیر متعارف) مى یافت.
و وقتى هـم زکریا از مریم الهام گرفت, در محراب عبادت به درگاه خدا عرض نیاز کرد و جواب شنید:
((فنـادته الملائکه و هـو قـائم یصلـى فـى المحـــــراب ان الله ...));(71)
پـس ملائکه او را نـدا دادنـد در حـالـى که در محـراب به نمــاز ایستاده بود که خدا ...
((فخرج علـى قـومه مـن المحـراب فاوحـى الیهم ان سبحـوا بکره و عشیا));(72)
پس از محراب بر قومـش خارج شد و با اشاره به آنان گفت که صبح و شام تسبیح خدا گویید.
و از آنجـا که مـریـم بناست مادر عیسـى گـردد, بایـد بـا نماز, عبادت, سجـود و رکـوع زمینه و شایستگـى ایـن مـوهبت را در خـود ایجـاد کنـد; از ایـن رو است که ملائکه او را به عبـادت و نمــاز تشویق و تحریض مى کنند:
((یا مـریـم اقنتـى لربک واسجـدى و ارکعى مع الـراکعیـن));(73)
اى مـریـم به پیشگاه پـروردگـارت خضـوع کـن و سجـده نمـا و بـا رکوع کنندگان رکوع کن.
5ـ بنده اى که خود را به خدا سپرد, خداوند در مقابل ظلـم, ستـم, تهمت و افتـراى ظالمان از او دفاع خواهـد کـرد; چه اینکه خـودش وعده دفاع از مـومنان را داده است: ((ان الله یـدافع عن الذیـن امنوا));(74)
همانـا خـداونـد از کسـانـى که ایمـان آوردنـد, دفـاع مـى کنـد.
خداوند از مریم به بهتریـن وجه دفاع مى کند و حتى او را از سختى و زحمت دفاع لفظى هـم کفایت مـى کنـد. وقتـى براى زکریا و همسرش حامله شدن مریـم ابهامآمیز و سوال انگیز مى شود, یحیاى پیامبر از درون رحـم مادر به دفاع از مریم برمى خیزد و بر پاکى و طهارت او شهادت مى دهد و وقتى مریـم فرزند خود را در آغوش گرفته و به سوى قـوم مىآید, عیساى تازه متـولد شده به زبان مىآید و بر طهارت و پاکدامنى مادر شهادت مى دهد و در آخر نیز خـود خدا در قرآن نازل بر پیامبرش براى همیشه تاریخ بر طهارت و پاکدامنـى مریـم شهادت مى دهد:
((و مـریـم ابنت عمـران التـى احصنت فرجها));(75)
و مـریـم دختـر عمـران که عفت خـود را حفظ کرد.
چنیـن دفاعى در قضیه یوسف صدیق نیز به چشـم مى خـورد و چه شباهت زیادى است بیـن قصه مـریـم و قصه یـوسف علیهماالسلام; هـر دو به مقام ولایت مى رسند, هر دو از کـودکى مورد عنایت خاص و الهام خدا قـرار مـى گیرند, هر دو در زمره مصطفـون و مطهرون هستنـد, هر دو تحت عنایت و ولایت خاص خدا رشد و نمو مـى کنند, هر دو مـورد تهمت قرار مـى گیرند, هر دو مـدتها رنج و آزار از مردم دیدنـد و تحمل کردند, خـداونـد از هر دو به بهتـریـن وجه دفاع کرد و هر دو را خـداوند حجت علیه کسانـى قرار داد که به بهانه زیبایـى از جاده عفت خارج مى شوند.
فردى یهودى از رسـول خـدا پـرسیـد که اگر تـو قبل از خلقت آدم, پیامبر بـوده اى و ... , پـس چرا تو مانند عیسى هنگام تولد سخـن نگفتـى و حال آنکه معتقدى که عیسـى هنگام تـولد سخـن گفته است. رسول خدا(ص) فرمود:
وضع مـن و عیسى مانند هـم نیست. عیسـى بـدون پـدر خلق شد و اگر هنگام تـولد سخـن نمى گفت و خـود را به پیامبرى معرفـى نمـى کرد, مادرش پیـش مردم توجیه و دلیل قانع کننده اى نداشت و او را مانند اهل فحشا سنگسار مى کردند و حال آنکه او جرمى نداشت; پـس خداوند عیسـى را در گهواره به سخـن آورد تـا حجت و دلیل بـراى مــادرش باشد. (76)
6ـ رطب و خرماى تازه بـراى زن زائو بهترین و مناسب تریـن غذاست. رسول خدا(ص) فرمود:
به زن زائو خرماى تازه بـدهیـد و اگـر نبـود, تمر و خـرماى خشک بـدهید زیرا زنـى که در دوره بعد از زایمان تمر بخـورد, فرزندش با حوصله مى شود و ایـن طعام (خرماى تازه) مریـم بـود آن گاه که عیسـى را به دنیا آورد و اگـر غذاى بهتـرى بـراى زن زائو بـود, خـداونـد آن را به مـریـم مـى خـوراند.(77)
ایـن بـود داستان زندگـى مریـم, فضایل او و نکات آمـوزنده اى که مى توان از داستان او بهره برد.
امیـد است که بـراى همه مـومنان بخصـوص بانـوان مـومـن مفیـد و درسآموز باشد.

 

پى نوشت :
1- نسإ فـى القـران, مریـم نـورالـدیـن فضل الله, ص;352 کشاف, زمخشـرى, ج1, ص425.
2-آل عمـران (3), آیه 35 ـ 36.
3- همان.
4- همان.
5- بسیارى از مفسـران جمله ((و لیـس الذکـر کالانثـى)) را ادامه کلام حنه شمرده اند بـدیـن معنا که او اظهار تإسف کرد که فرزندش دختر است و گفت: دختر مانند پسر نیست و نمـى تـواند کارهایـى که او را توان انجام آنهاست, انجام دهد; مثلا پسر مى تـواند در معبد ساکـن شـود و همیشه در آنجا به خدمت و عبادت بپردازد ولـى دختر چنیـن نیست چـون عادت مـى شـود و در آن ایام باید از معبد بیرون رود و ..., ولـى علامه طبـاطبـایـى ایـن جمله را کلام حق تعالــى دانسته است بدیـن معنا که خداوند فرمود: ما بهتر مى دانیم که او چه نـوزادى آورده است و پسر در ایـن مـورد به مانند دختر نیست. بعد ایشان مى فرماید: اگر ایـن جمله سخـن حنه بود باید در اظهار تإسف مى گفت: ((و لیـس الانثى کالذکر)) ((خدایا فرزندم دختر است و دختـر مـاننـد پسر نیست.)), المیزان, ج3, ص172.
6- آل عمران (3), آیه 36.
7- الانبیإ حیاتهم و قصصهم, عبـدالصاحب الحنـى العاملـى, ص461.
8- آل عمران (3), آیه 44.
9- آل عمران, آیه 37.
10- المیزان, ج14, ص;35 ج3, ص174.
11- مریم (19), آیه 16 ـ 17.
12- بحارالانوار, ج14, ص96.
13- مجمع البحـریـن, طریحـى, ج1, ص152, دفتـر نشر فرهنگ اسلامـى.
14- آل عمران (3), آیه 37.
15- آل عمران, آیه 42 ـ 43.
16- آل عمران, آیه 37.
17- آل عمران, آیه 40.
18- مریم (19), آیه 8.
19- آل عمران, آیه 38 و 39.
20- مسیح را شایـد از ایـن رو ((کلمه الله)) خـوانـده که با کلمه ((کـن)) از جانب خدا بدون وجـود سبب ظاهرى ـ یعنـى پدر و آمیزش جنسـى ـ وجود یافت و دیگر مـوجودات گرچه با کلمه ((کـن)) وجـود یـافته انـد ولـى اسبـاب ظاهـرى در وسط حـائل شـــــــده و ظهور ((کلمه الله)) را بـر مـا پـوشـانـده اند.
21- آل عمران, آیه 45 ـ 47.
22- مریم (19), آیه 17 ـ 21.
23- همان.
24- همان.
25- همان.
26- همان.
27- مومنون (23), آیه 50.
28- ریـاحیـن الشـریعه, ذبیح الله محلاتـى, ج5, ص138 ـ 139.
29- مریم, آیه 22 ـ 26.
30- همان.
31- همان.
32- همان.
33- گفته انـد هارون نام مرد فاسـدى بـوده و مریـم را خـواهر او خـواندند تا او را شبیه وى بشمرند و ایـن در حقیقت دشنام بـود. بحارالانوار, ج14, ص209.
34- مریم, آیه 27.
35- همان.
36- همان.
37- نسإ, آیه 156.
38- در بـاره مکـان هجـرت مـریــــم سلام الله علیها دو نظر هست. گروهى گفته اند او به عیـن شمـس در مصر رفت و گروهـى گفته اند به کـوفه آمـد. نسـإ فـى القـــــرآن, ص379 و المیزان, ج15, ص36.
39- مومنون, آیه 50.
40- نسـإ فـى القـرآن, ص379 ــ 380.
41- همان, ص383.
42- همـان, ص384 و ریـاحیـن الشریعه, ج5, ص128.
43- آل عمران, آیه 35 ـ 37.
44- همان.
45- آل عمران, آیه 42.
46- بحـارالانوار, ج14, ;192 المیزان, ج3, ص.
47- آل عمران, آیه 42.
48- تحریم (66), آیه 12.
49- همان.
50- مائده (5), آیه 75.
51- المیزان, ج4, ص407.
52- نسإ, آیه 69.
53- مائده, آیه 110.
54- المیزان, ج5, ص181.
55- حمد, آیه 6 ـ 7.
56- المیزان, ج1, ص31 و 34.
57- همان, ص37.
58- مومنون, آیه 50.
59- تحریم, (66), آیه 12.
60- بحارالانوار, ج14, ص192.
61- همان, ص201.
62- المیزان, ج19, ص346, به نقل از مجمع البیان.
63- بحارالانوار, ج14, ص201.
64- المیزان, ج19, ص346.
65- بحارالانوار, ج19, ص24.
66- الانبیإ و حیاتهم, ص466.
67- بحارالانوار, ج14, ص340.
68- ریاحین الشریعه, ج5, ص128.
69- الانبیـإ حیاتهم و قصصهم, ص482.
70- آل عمران, آیه 37.
71- آل عمران, آیه 39.
72- مریم, آیه 11.
73- آل عمران, آیه 43.
74- حج (22), آیه 38.
75- تحریم, آیه 12.
76- الانبیـا قصصهم و حیاتهم, ص480.
77- نسـإ فـى القـرآن, ص374 ـ 373, به نقل از درالمنثـور, ج4, ص269.