وجه مشترک
به طبع کاغذىام ده طراوت گل را!
که گل ز گل بشکوفم لب تغزل را
شبى به گوشه سجاده یاس مى کارم
ز عطر یاد تو پر مى کنم تخیل را
دوبـاره هـر شب آدینه دست مـن خـالـــى ست
دوبـاره آیه یـإسـم; بخـوان تــــوسل را
چو رد سجده پیشانى تو مى شکنم
که بر صراط نگاه تو نشکنم پل را
چه وجه مشترکى در نداشتن داریم!
تو التفات ندارى و من تحمل را
رزیتا نعمتى ـ تهران
یا على, مدد!
اى دل بگـو به گـاه خطـر: یـا علـى, مدد!
هـر دم بگـو به شـام و سحـر: یـا علـى, مــدد!
امداد از آن ولى خدا مى رسد ترا
بار دگر بگویى اگر یا على مدد
نـومیـد از آن شهنشه گـردون خـدم مشـــو
از جـان بگـوى بـار دگـر: یـا علـى مـدد!
کشتـى دل به مـوج غم و درد اگـر فتــــاد
بـر لب میـار هیچ, مگـر یـا علـى مـــدد!
یـاد تـو رمز و راز کلیـد گشـایــــش است
نامت گرانبها چو گهر یا على مدد
یکه سوار غزوه بدر و احد تویى
اى شیر عرصه هاى خطر یا على مدد!
تو فاتح حنینى و فتاح خیبرى
اى شهسـوار ملک ظفـر, یـا علـى, مــــدد!
درگاه تو سراى امید و پناه ماست
اى قبله گاه اهل نظر یا على مدد!
عمـرى گذشت و شـام و سحـر ورد مـن بـــود
بـا سـوز سینه, دیـده تـر: یـا علـى مـدد!
حسن غفارى ـ زنجان
سکوت
همزبانى مى کند با ما سکوت
یک جهان دردیم و یک دنیا سکوت
آشناى لحظه هاى غربتم
الفتى دیرینه دارم با سکوت
تا که دریابم حضور لحظه را
مى روم در عمق خلوت تا سکوت
جز خموشى نیست ما را صحبتى
مى کشد تا سوى خود ما را سکوت
ما ز دریاییم و از نسل خروش
نیست دایم شیوه دریا سکوت
فرزانه ـ بازرگان ـ اصفهان
مادر
چرا, هیچ گاه
فراروى آینه ها نیافتمت؟
صفحه صورتت
شیار به شیار
درد
زخم
و هیهات هاى بسیار.
گیسوان سپیدت
برف زمستانى, بر دوش
چـونـان پـرچمـى سپیـد, از یک عمـر تسلیم
در فراز و فرود راههاى رها
بر یالهاى گردباد
ایـن رشته هـاى بـافته کـار و تــافته رنج
که هیچگـاهها راههاى مقصـد ایـن را نیـامـوخته انــد
و در بستـر آرامشـى از رفـاه نخفته انـد
ابروانت, پیوسته و پرپشت
دو چوبخط سیاه شمارش,
ـ از رنجهاى بسیار ـ
بر فراز گورخانه اشک.
نه آب و رنگى از حیلتهاى خانگى
نه تـرفنـدى از روزگـاران نـازهـاى زنانه
چرا چنین بى نقش, نقش مى شوى؟
مگـر تیـرهـاى نگـاهت, از میـادیـن شهر نمـى گذرنـــد؟
ـ آن هـم, در نقـاشخـانه مکـر ریز جهانـى
با هفت قلعه تو در تو ...
ـ چرا تکرار نامت
تداعى رختشویخانه هاست؟
و بـازوانت, ستـرگتـر از درختـان ستبـــر
و سینه ات, آتشخانه اى است
اندرو زبانه ها
و ترانه ها.
مرا در رختشویخانه ها آبستن شدى
و در رخشتویخانه ها زادى
اینک, آیا, شور خنیاگریهاى من
از آتشى عظیم گر نمى گیرد
که لهیبش, روز نخست
از رختشویخانه ها
آغاز گشته است؟
غلامرضا ظهیرى توچائى ـ رشت
مسیح قرن
صبح به صبح تازه هر لحظه
از اشک انسانهایى
وضو مى سازم
که نومیدانه
آزادى را
طلب مى کنند.
رو به صداى نى لبکهایى مى ایستم
که دشتبانهاى باد
ـ دلهاشان را در آن
[به یاد سرگردانى بره هاشان
در دورترین دره ها]
مى نوازند
و روى گـامصـداى اسبـانـى نمـاز مـى گذارم که بـا آنکه نفسهاشـان به شمـاره مـى افتد
همچنان به حماسه
بیابان را
درمى نوردند
این منم, مسیح قرن
در عبور از شعله هاى شقایق
جهان را
به زیر سایه ام, پناه مى دهم
رعنا یکه فلاح ـ آبیک قزوین
آئینه داور
تا که به سجده سر حیدر شکست
کنگره عشق سراسر شکست
حال جهان جمله دگرگونه شد
گردش گردون مدور شکست
سنگ جهالت ز جفاى زمان
خورد بر آیینه داور شکست
لرزه بر ارکان عدالت فتاد
خانه حق را پى و پیکر شکست
صورت مولا چو به خون شد خضاب
قدر گل و لاله احمر شکست
قامت اسلام ز غم گشت خم
فرق على ساقى کوثر شکست
ابراهیم حقى ـ تهران
آدینه دیگر
دلم تنها و بى کس مانده در کنجى و مى نالد.
شب و روز از فراق یک بهار سبز مى بارد.
براى خاطر آن فصل زیبا
صدهزاران شعر
مى خواند.
کمى از بار سنگین غم خود را
به یمن هر شب آدینه
مى کاهد.
و هر آدینه چشمان دل تنها
به سمت آسمانها, خیره
مى ماند.
ندایى مى رسد از دل:
خدایا! طى شد این آدینه
پس کى آن نگارین یار
مىآید؟
و اندوهى گران چون کوه,
بر روى دل بى تاب
مى ماند.
دلم از غم نمى میرد, چو مى داند
که در راه است یک آدینه دیگر
و مىآید.
که باز این دل, دل شیدا
براى بازگشت یک جهان نور
دوباره بالهاى شوق
بگشاید.
زهرا اعرابى ـ صادقآباد