پنجره اى به شعر جهان


سخن اهل دل
پنجره اى به شعر جهان (بخش دوم)
شعر معاصر عرب

حصار
اشکهایم آبى اند
از بس به آسمان نگریسته
و گریسته ام
اشکهایم زردند
از بس که خواب سنبله هاى زرین را دیده
و گریسته ام
بگذار فرماندهان به جنگ بروند
و عاشقان به جنگلها
و دانشمندان به آزمایشگاهها
اما من
به دنبال یک تسبیح
و یک صندلى کهنه خواهم گشت
که چونان پیشترها
دربان دروازه اندوه خود باشم ...
محمد الماغوط ـ سوریه
مترجم: موسى بیدج
از کتاب: شادى حرفه من نیست

ستارگان صبح
(در رثاى امام خمینى)
اى که براى بازآمدنت
چشمها سرک کشیده اند!
آیا باز مىآیى
یا غیبت تو به درازا مى کشد؟
آیا تو را نزدیک ما بودن مىآزرد
یا اشتیاقى ات برگزید
و شکوه ها بر تو گران آمد؟
پرسشى دارم:
آیا شبنم و شمیمى
برایمان گذاشته اى؟
اما مرا پاسخى نمىآید
و دلتنگى ام
ـ دلى که غربت
با خون آن زنده است ـ
از من پیش مى گیرد
تو بى بوسه و وداع رفتى
و دست هیچ یارى, یارى نکرد
تا گرمایى باقى بماند
تو شتابان رفتى
و حال آنکه پیشتر
بر کسى که رفتن گران مىآمد
وداع مى گفتى.
در چشم مردم مى کاوم
بر گمشده ام
شاید او را یافته باشند.
اما در پهلوى تو
زخمى تازه خواندم
که دردى مذاب از آن روان بود
و دیدم که خداوند
پیشتر تو را به خود خوانده است
و تو با زخم خویش
پاسخش گفته اى.
و رهسپار او شده اى
با ره توشه اى از دردهاى ما.
آنگاه
فرشتگان فرش گستردند
براى تو از بالهاى خویش
پس اگر دروازه عمر تو
بسته شده
از خون تو
براى عمرهاى بسیار
دروازه ها گشوده است.
تو به آسمان کوچیدى
از بهترین زمین
که با صحیفه هاو کتاب قرآن آراسته است.
از شمشیر آخته دست تو
حمایلها و نیامها مى ترسند
تو مى دانى که طعم شمشیر تلخ است
اما لبه اش
صدایى است مستجاب
و هر کس ـ در این جنگل ـ
بى شمشیر بران زید
گرگهایش از هم مى درند

مدین الموسوى ـ عراق
ترجمه: موسى بیدج
از کتاب: سر دلبران


زهرا(ع)در قم به پا مى خیزد
(براى امام خمینى)
بتول(س)را مى بینم
غبار از آینه مى روبد
لبخند مى نشاند بر لب.
براستى مى بینمش
به هر گور و گفته دروغ
لبخند مى زند.
دشتهاى خوابآلوده
از تسبیح گویى گلدسته ها بیدار شدند
پرسشى به چشمان دارند
فاطمه(ع)چگونه استحاله شد؟
آیا روزگار معجزه ها باز آمده است؟
اى نگاهبان گورستان
اى که فصل گلآرایى را
تاراج کرده اى
بنگر!
او را مى بینى
دست بر دنده شکسته
و لبخند بر لب دارد.
زخمش خونچکان است
اما رویش را به جلگه ها مى بخشد
تاریکى را به صاعقه مى بندد
و چراغدانان را به نور.
بنگر
فاطمه آمده است
کودکان, زنان و مردان
دور او گرد آمده اند
در چشمهایشان
شعله نبرد
پیکرشان جولانگاه زوبین ها
در سینه هایشان, نقشه پیکار
در حدقه هایشان جشن است
در ریشه هایشان, بالیدن
در اشراقشان, بیدارى.
آواز مى خوانند
سلمان به زندگى باز آمد
چراغ زندگانى را مى افروزد
دشمنان زندگانى را از پا مى اندازند.
سلمان به هستى باز آمده است
و سنگر ستوار او
نواده خودکامگان را تمسخر مى زند.
احزابشان را به نبرد مى خواند
و آنانى را
که گوشت ما را مى جوند
و زمین را آتش مى زنند
و قربانى شیطان مى کنند.
اى مکه و مدینه
مژده تان باد
سلمان بزرگ آمده است
نفسى تازه کنید
اى گلدسته هاى مومیایى
که براى تشییع جنازه ها بر پا شده اید
شما را مژده باد
سلمان بزرگ باز آمده است
و از تمام مرزها گذشته است.
گریه شادى کنید
پر و بال خوشحالى زنید.
عبدالمهدى فضل الله ـ لبنان
مترجم: موسى بیدج
از کتاب: سر دلبران

امام در شعر شاعران عرب
در معبد شب
... و تاریکى شب
پرده از زیبایى ژرفى برداشت
که خیال را برمى افروخت
و اندیشه را شعله ور مى کرد
و بر جهان
سایه افکن شد
جادویى شگفت
که ساحر چیره دست آن را مى گرداند
شمعهاى فروزان ستارگان
تابیدن گرفت
و مجمر گلها بخور پراکند
روحى سخت زیبا
به پرواز درآمد
با بالهایى از پرتو ماه.
سرود مقدس حیات
طنین افکند
در معبد خیالآفرین و سحرآمیز
و در تمامى هستى
بانگ زدند که:
همت بلند
و نگاه دور پرواز
این است گرماى حیات
و گوهر توفیق ...
ابوالقاسم الشابى ـ تونس
ترجمه: نرگس گنجى


مى نوشت و خط مى زد
(براى کمال ناصر)(1)

وقتى به نزدش آمدند
مى نوشت و خط مى زد
و در خون خود بازى مى کرد.
او, با قهرمان پیچیده در کاغذ
و زخم کنسروشده
سر ستیز داشت.
مى نوشت و
خط مى زد ...
در خون خود شناور بود
نه عنتره عبسى(2)بود و
نه قیس بن ملوح(3)
که زیباترین قوچ را
براى قربانى برمى گزینند.
دهانش, غنچه آتش بود
آماج ده گلوله اش کردند
و غنچه لبش شکفت
وقتى به نزدش آمدند
بى وقفه مى نوشت و
خط مى زد.
اینک چه کسى
خواهد نوشت و
چه کسى خط خواهد زد؟
کمال!
اى کودک کاکلى
چون گنجشک
دریچه اى رو به درخت بودى تو
که اینک
سنگ شدى.
هزار یاغى
با دهان خونین و تاجدار تو
پیمان بستند.
زخم
نطفه نهانى انقلاب است
و هزاران شعر
چون هزاران خوان
هزاران روزنامه
هم اینک
زاده مى شوند
و
لیلاى عامرى(4), هنوز
در سرزمین عرب
سینه خیز مى رود.

معین بسیسو ـ فلسطین
از کتاب: ماه مومیایى

پى نوشت :
_1 کمال ناصر از شاعران انقلابـى فلسطین است که در بـیروت توسط عوامل اسرائیل ترور شد.
2_ دو شخصیت در اساطیر و ادبیات کهن عرب. عنتره بـن شداد عبـسى در عین حال بـه عنوان یکى از شاعران دوره جاهلیت شناخته مى شود. قیس در زبان فارسى همان ((مجنون)) معروف است که نامش در اساطیر آمده است.
3ـ همان.
4ـ لیلاى عامرى نیز شخصیت داستانى و محبـوبـه مجنون است که در ادبیات فارسى به نام لیلى شناخته مى شود.