!گر بد کنى به خود کنى


 

!گر بد کنى به خود کنى

 

 

مو گوژ دارم ... خو آره همینم, پا که رى نعمت خدا نذاشتم ...
اى آقا هم چقده بـیرحمه ا خداى بـالا سر نمى تـرسه ... مو زشتـم, کوتولم, بـدریختم اما خو بـىآزارم ... اگه اى خانم نبـید معلوم نبیدش الانه مو زنده بـیدم یا نه ... قربـون بـرم خدایه که یکیه مى ده صد ناز نعمت یکى هم مثل مو تـو هفت آسمون یه ستـاره ندارم ... چقده اى خانوم خوبه قربون صفاش بشم ... اگه یه مثقالى ا اى ثروتو مو داشتم, نه حالا که دیگه پـیرم و عمرى ازم رفتـه ... او روزى که خانوم واسم درد دل کرد مث اى بید تـموم دنیا رو کوفتـن وسط سرم. دستگیرم شد هر چى یه زیرى داره یه بالایى, فهمیدم ا مو بـدبـخت تر و دل خین تر اى خانمه ... آقا بـچه ها رو فرستاد خارج پ نگو نقشه اى تـو کله اش داشـتـه ... او روزى که ملکه خـانوم اومد خونه سینى شربـت رو مى بـردم تـو پـذیرایى شنیدم او رو مى اندازه واسه دخترش بـه خـانوم. اما مو اگه جـاى اى خـانوم بـیدم قبـول نمى کردم, ردش مى کردم, اى درس دوست چـندین و چـند ساله اویه اما خو آقا رو که مى شناسه, خدایا تـوبـه چى مى گم, واسه آقا اى نشد, او ... خانوم بشم گفت هر جا بـره مو رو همراش مى بـره و پیشش تا آخر عمر هستم. چقده غمگین بید. به خانوم گفتم درد و بلات بـخوره تخت سینه م, گل باجى خونه زاد خانومه ... چقده ا اى ثریاخانوم بدم مىآد. وقتى بـه فکرم مىآد اویه مىآدش تـو خـونه و جـاى خـانومه مى گیره جیگرم آتیش مى گیره ... او وقتـى که خانم داشتـش واسه مو حرف مى زد نمى دونست تـو دل مو چى مى گذشت, مردا همشون همین جورین خرشون که ا پل گذشت ... آقا مگه اى همه ثروت ا کجا داره, غیر از اینه که همه اش مال پدر مرحـوم خـانمه. خـو اى مى شه نامردى ... بعد یه عمر زندگى سر پیرى تو سى خو مو سى خو, تو به راهى مو به راهى ... چقده اى خانوم صبوره و طاقت داره. مو اگه بـجاش بـیدم اصلنى تحملش نمى کردم, اما, خـو, خـانم آقا یه دوس داره, خـیلى. همینه هیچ کارى نمى کنه و هیچى نمى گه. ا تـه دل خـانوم فقط خـدا خبر داره و گل بـاجى ... ناسلامتى, مو پا بـه پاش بـزرگ شدم. ننه خدابـیامرزم کلفتشون بـید مو هم کلفتى خانم رو داشتم ا همو وقت ... خانم حساب مى کرده عاقبـت آقا بـه راه مىآید ... ا همو اولش دل آقا پى اى و او بید. اما مى ترسید, ا باباى خانوم!
لابدى ته دلش عروسى بید وقتى بابـاى خانوم بـعد خانم بـزرگ فوت کردند ... ثریاخانوم هجده سالشه آقا, جخت هفتـادو داره. اى همه آدم تـوى شرکت پـچ پـچ دارن آقا منشى خـود شو مى گیره. لابـد هیچ کدومشون نمى دونن اى ثـریا دخـتـر نزدیکتـرین و صمیمى تـرین دوست خانمه, اى دیگه خیلى خیلى مصیبته! ...
خانم به آقا گفت مو مى رم تا تو آزاد باشى, آقا چه فورى قبـول کردش, چقدم خوشحال بـیدش, بـا دمش گردو مى شکند ... قراره آقا و خـانم فردا بـرن محـضرخـونه و بـى سـر و صدا از هم جـدا شـن ... خودمو رسوندم به خانوم و زدم توى سرم. گفتم خودشو برسونه آقا اصلا حالش خوب نیس. وسط اتاق افتیده ...
او آقا که تا چند ساعت پـیشش فکر مى کرد از بـابـت ثروتش خیلى قدرقدرته و هیچى جلودارش نیس, مچاله شده روى زمین ولو شده بـید ...
با چشاش ا خـانم کمک مى خـواس. خـانم نگاهى بـش انداخـت, اومد بـرگرده اما پشیمون شدش. اى خانم چه دل مهربـونى تو سینه داره, برعکس آقا! تیمارش کرد و به بیمارستان رسوندش ...
آخرش حـق بـه حـقدار مى رسه, خـانم رئیس شرکتـه و خـوب شرکتـو مى چرخونه ...
ثریا خانوم قراره با یکى دیگه عروسى بکنه, بیچاره نمى دونه چه شـانسـى آورده ... خـدا بـه داد آقـا رسـید کـه زنده موندش ... آقا لال و بى حرکت مونده و مو پرستاریش رو مى کنم ... کاشکى آقا حالا که به کوچکترین کارهاشم ناتـوونه و بـى حرکتـه, همیشه یادش بمونه که گر بد کنى به خود کنى.