داغ خون خدااشعار رسیده

نویسنده


 

داغ خون خدا
(بتول جعفرى)

 

 

کاش هرگز روزى مثل آن روز خلق نمى شد.
کـاش روزگـار, این همـه درد را در سـینـه خـود جـا نـمـى داد.
کاش آن کویر هرگز نبود.
کاش آن شهر خراب شام, ویران مى شد.
و حیف که مردم یکرنگ نبودند.
دیگر همه چیز تمام شده.
صداى چکاچک شمشیرها, نمىآید.
بوى خون و عشق و درد, آهسته مى رمد از خاک.
هر طرف تکه اى از بهشت افتاده.
و خاک, مگر تشنگى ((على اکبر)) را از یاد مى برد.
آسمان, مگر بغض ((زینب)) را فراموش مى کند.
خـورشـید مگر قـامت چـاک چـاک ((حـسـین)) را فـراموش مى کـند.
و زمان مگر درد طاقت سوز اینان را از یاد مى برد.
اما چه مى شود گفت, که حرامیان نمک به حرام.
آن لحظه ها که صداى زنگ کاروان, سکوت سـنگین کویر را مى شکسـت;
و آن مه دل آرا, چونان آیه اى از بهشت,
آرام مى خرامید به سمت قتلگاه;
در کدامین کتاب باید که تصویر شود؟
با همه دل هم که بخواهى نمى توانى.
ننگ و درد این مصیبت,
که این سپاه عاشق را چگونه, بدون قطره اى آب در دریاى خون غرق کردند, سینه را چنان مى سوزاند که اشک, حاصل قلبهاى مذاب, بـرون مى تراود از حوض نگاه.
دریاى سخاوت را تشنه کشتن,
اسوه عفت را بى ردا بردن,
و صوت تبدار سجاد را نشنیده گرفتن
کم دردى نیست, هر چه بگویى کم گفته اى.
همچنان در سکوتى غریب,
مى اندیشم که فقط خدا مى داند و بس;
آنگاه که تـمام پـستـى بـر سینه تـمام بـلندى رجـز مى خواند و پیش چشم خواهرى سر از برادرى مى برد,
چه بر سر دل زینب آمده است.
و این پیمان شکنان دنیاطلب,
چگونه این صفحه سیاه تاریخ را, در بـرابـر ایزد, پاسخ خواهند گفت.
خیمه ها در احتراقى سخت اند و سینه زینب هم.
در نگاه سکینه, که مى گویند کودکى ست,
دنیایى حرف موج مى زند.
سرخى خون مظلومانه و غریبـانه حسین و یارانش را حتى گریه خون نیز نمى پوشاند.
هیچ آهنگى نمى تواند تسلى خاطر مومنان باشد.
اى یزید!
تو که از دریاى مغفرت دورى;
با آن حس خوشى که در بزم کفرت جگر از زینب سوزاندى باید که بسوزى.
که تو, دل پیامبر(ص)را شرحه شرحه کردى.
آه از آن روز,
بارهاى گناه تو و همدستانت,
همچنان مى رود تا محضر عدل
بریده باد دستان پلیدت که دستان عباس را بریدى.
کور باد چشمانت که رحم به نگاه سکینه نکردى.
و عذابتان پایدار
که آتش در دامن خیمه هاى اهل بیت نبوت انداختید.
اى یکتا شاهد همیشه بیدار
تا ابد,
تا آن روز که دریا و خورشید و کوه از هم بپاشد,
داغ خون خدا زیبا و پرتلالو,
سینه ها را مى گدازد و مى رود.