قربانیان کوچک


 

قربانیان کوچک

 

 

دختر: پـدر, مادر! تـصمیم گرفتـه اید از همدیگر جدا شوید. هیچ کدامتان نیز حاضر بـه پذیرفتن سرپرستى من و بـرادرم نمى بـاشید.
آیا اصلا برایتان اهمیتـى ندارد که در آینده چه چیزى در انتـظار فرزندانتان خواهد بود؟
پسر: پدر, مادر! شما همیشه عصبـانى هستید. شما روزى را بـدون پرخـاشـگرى نگذرانده اید در این میان ما چـه گناهى کـرده ایم کـه فرزند شما شده ایم؟
دختر: پـدر, مادر! چرا مى گویند فرزندان جگرگوشه هاى والدینشان هستند؟ آیا این سخن حقیقت دارد؟ آیا ما جگرگوشه هاى شما هستـیم؟
پـسر: پـدر, مادر! ما در ازدواج شما هیچ نقشى نداشته ایم. ما, در طلاق و جدایى شما هیچ نقشى نداریم اما این را خوب مى دانیم که سـنگین تـرین ضـربـه ها را ما از جـدایى شـما بـاید تـحـمل کنیم.
دختر: پدر, مادر! اگر به سرنوشت و آینده ما بـعد از جداییتان بـیندیشید, اگر ما را اندکى دوسـت داشتـید, دسـت از لجـبـازى و اختلافاتتان برخواهید داشت.
پسر: پدر, مادر! با کمى گذشت, مى توانید ما را قربـانى نکنید.
دختر: پدر, مادر! ما بیگناهیم. کمى هم به ما فکر کنید. ما را قربانى نکنید. التماس مى کنیم!