مشاور شما


مشاور شما

 

 

مشاور این شماره:
دکتر زهرا آکوچکیان
این شماره
خواهر ط.ا ـ خراسان
خواهر م.م ـ اصفهان
خواهر ف.ح ـ خراسان
خواهر مرضیه.؟ ـ تبریز
خواهرM.A.R ـ فارس
خواهر راضیه تسلیمى

یادآورى:
1 ـ خواهران و برادرانى که مایل به دریافت کتبى پاسخهاى خود در اولین فرصت مى باشند لازم است نشانى کامل خود یا یکى از دوستانشان را همراه طرح مشکلات خویش درج نمایند.
2 ـ آن دسته از نامه هایى که به خاطر فقدان یا نقص نشانى, امکان ارسال پاسخ براى آنها نیست, پس از آماده شدن پاسخ در اولین شماره مجله منتشر خواهد شد.
3 ـ بخش مشاوره مجله خود را امانت دار نامه ها و مطالب آن مى داند و حداکثر دقت را در حفظ اسرار و مسایل خصوصى صاحبان نامه ها خواهد نمود و با رعایت این مهم, طرح مشکلات و پاسخها را براى عموم خوانندگان مفید و حتى راهگشا مى داند.
4 ـ در صورتى که مایل به درج نام کامل خویش در مجله نیستید مى توانید از حروف فارسى اختصارى استفاده کنید و تقاضاى ما این است که از درج حروف لاتین اجتناب شود.
5 ـ لطفا در نامه هاى خود از یک طرف کاغذ استفاده کنید.

ناتوان از برقرارى ارتباط با دیگران و اظهار وجود
خواهر ط.ا ـ خراسان
دخترى 23 ساله و دانشجو هستم. دوم راهنمایى که بودم, پدرم فوت کرد و مادرم یک سال بعد ازدواج کرد. مشکل اصلى من ناتوانى در برقرارى ارتباط با دیگران و ارأه رفتارى مناسب است. توانایى اظهار وجود و بیان نظریات یا دفاع از خود در برابر دیگران را ندارم. فکر مى کنم به خاطر دیگران بایستى خیلى سختى بکشم و محبت کنم. مادرم را دوست ندارم, زیرا او را عامل این مشکل مى دانم. او همیشه غمگین است و غصه مى خورد و نه به فکر خودش است, نه به فکر فرزندانش. مى گوید ما همین یکى دو روز هستیم. این وضع روى من هم اثر گذاشته است, طورى که در سال چهارم دبیرستان, وضعیت روحى و روانى ام ضعیف شد و بسترى شدم. حالا در دلهره اى دایمى ام که آیا کارهایم درست است؟ رفتارم خوب بود یا نه. اصلا نمى دانم چه هستم و چه ارزش و حقوقى دارم.
خواهر گرامى!
آنچه شما را آزار مى دهد, ترسیم تصویرى نادرست از خود و اوضاع و افراد پیرامونتان است. داشتن تصویرى منفى, منجر به ایجاد احساس بى کفایتى, عدم احترام و عزت نفس و نداشتن اعتماد به نفس مى شود.
شما خود را نمى شناسید, یعنى نمى دانید چه خصوصیات اخلاقى (جنبه هاى مثبت و منفى) دارید. مشخصه هاى شخصیتى خود را بدرستى نمى شناسید. از تواناییها و تفاوتهاى خود (چه مثبت یا منفى) با دیگران کاملا آگاهى ندارید. اگر هم در مورد خود که چه هستید, چه مى خواهید بکنید و حالا در چه وضعى هستید, بخواهید فکر کنید, تنها با دید بدبینانه هر آنچه را که هست و کمتر از آنچه باید, ارزش گذارى مى کنید. تنها نقصانها و کم و کاستیها را مى بینید, آن هم نه به طور جامع, بلکه جلوه اى ساده و محدود و مإیوس کننده را. گاهى فرد چیزى را مى داند, ولى باور ندارد یا کمتر از آنچه هست, به آن بها مى دهد. در چنین طرحواره ذهنى و ساختارى که برآورد انسان از خود, هستى و آینده اش مى باشد, بسیار تلخ و منفى است و تحت تإثیر چند عامل صورت مى پذیرد:
یکى زمینه خانوادگى و بستر رشد فرد است. افراد خانواده بخصوص والدین با نحوه تربیت خود و القاى شیوه هاى نگرشى و توقعاتشان از خود و کودکشان مى توانند در شکل گرفتن یک چارچوب ذهنى منفى گر تإثیر بسزایى بگذارند.
عامل دیگر تجارب فرد در طول زندگى است.
خصوصیات مزاجى که فرد با آن متولد مى شود و خواست و گرایش فرد و اوضاع اجتماعى ـ فرهنگى نیز در ایجاد این طرحواره هاى ذهنى موثر است.
با توجه به این نکته باید توجه کنید که نمى توان همه سرزنشها را متوجه مادرتان کرد; چه بسا خود او هم با مشکلاتى که در زندگى داشته, دچار افسردگى شده و این نگاه بدبینانه که مى گویید به شما القا شده, به خاطر وضع عاطفى ـ روحى اوست.
گرچه نقش والدین بخصوص مادر مهم است, اما نمى توان منکر تإثیر خصوصیات مزاجى و اراده خودتان در شکل گیرى یا تغییر ساختار ذهنى شد.
با سابقه اى که از وضعیت روحى و روانى خود متذکر شده اید ـ به گونه اى که حتى منجر به بسترى شدن شما شده است ـ به نظر مى رسد شما نیز مبتلا به افسردگى شده اید. این وضع روحى و تفسیر منفى از خود و تواناییهایتان ادامه افسردگى و آثار سوء آن در گذشته است. گرچه افسردگى نیازمند درمان جدى دارویى مى باشد, ولى به خاطر تإثیرى که روى فکر و نگرش فرد نسبت به خود و دیگران مى گذارد, وجود جلسات روان درمانى (جلسات مشاوره و شناخت درمانى و رفتاردرمانى) براى رفع عوارض افسردگى ضرورى است. در روان درمانى فرد یاد مى گیرد به واکنشهاى خود در مقابل وقایع توجه کند. سپس با دقت در این واکنشها, شناخت و باور زیربناى بروز آن رفتار را بشناسد. سپس با شناسایى باورهاى غیر منطقى سعى در جانشین کردن آنها با باورهاى منطقى بنماید. سپس با تقویت رفتارهایى که بتواند به فرد در تثبیت باورهاى منطقى کمک نماید, روند بهبودى تسریع مى شود.
به طور مثال, وقتى شما در جمعى حرفى مى زنید و سپس دچار دلهره و اضطراب مى شوید که آیا حرفتان درست بوده است یا مورد تمسخر دیگران واقع شده اید, به سرزنش خود مى پردازید که چرا این را گفتم یا نگفتم. در قدم اول در مقابل خود حادثه اى (حرف زدن) را که موجب ناراحتى شما شده است, در نظر مى گیرید سپس علت ناراحتى و مضطرب شدن خود را جویا مى شوید. ممکن است پاسختان این باشد که احتمالا نظر دیگران نسبت به من عوض شده و حالا مسخره ام مى کنند و یا هر فکر دیگر. طبیعتا این افکار در شما اضطراب ایجاد مى کند, ولى این فکرى غیر منطقى است. قدم بعدى این است که باورى منطقى را جانشین آن سازید. مثلا اینکه چرا باید دیگران مسخره تان کنند؟ آیا حرف شما در آن جمع بى ربط بوده است؟ چه دلیلى دارد دیگران حرفشان بهتر باشد؟ و .... به دنبال این سوال, باورى منطقى ظاهر مى شود که:
دلیلى ندارد مورد تمسخر قرار گیرم, چون من خیلى چیزها مى دانم که دیگران نمى دانند. اگر هم من حرف اشتباهى بزنم, دیگران هم مثل من هستند و در نتیجه بعضى چیزها را آنان مى دانند که من نمى دانم. پس خود را سرزنش و ناراحت نکنید.
توصیه مى کنیم چند کتاب را مطالعه کنید که مفصل و مشروح تر از آنچه اینجا آورده ایم, توضیح داده است: کتاب ((شناخت درمانى افسردگى در زمینه باورهاى غیر منطقى و روش تغییر آنها)) و کتاب ((آیین دوست یابى)) دیل کارنگى. این کتابها در زمینه برقرارى ارتباط مناسب با دیگران تا حد زیادى کمک کننده است.موفق باشید.

سرگردان بین دو انتخاب
خواهر م.م ـ اصفهان
دخترى نوزده ساله هستم که در روستایى دورافتاده زندگى مى کنم. پسر یکى از همسایگان به خواستگاریم آمده است. او جوانى خوشرو و خوش اخلاق است و واجبات خود را انجام مى دهد, ولى ایمان و تحصیلات بیشتر مدنظرم است. من دیپلم تجربى دارم و او در حد اول دبیرستان درس خوانده است و کار مى کند. او جوانى راستگو و صادق است به طورى که خود را در دل خانواده ام جاى داده و توجه آنها را به خود جلب کرده است. چون من به راستگویى و صداقت و نماز اول وقت اهمیت مى دهم. او تا حالا دروغى نگفته و بشدت مشتاق ازدواج با من است. من هم نسبت به او علاقه پیدا کرده ام, ولى مى ترسم این علاقه از سر احساس باشد, نه عقل و منطق. از یک طرف مى گویم اگر صبر کنم, شاید کسى به خواستگاریم بیاید که معیارهاى اصلى را داشته باشد, از طرف دیگر چون محیطمان کوچک است, نگرانم که مورد خوب دیگرى نداشته باشم. گاه فکر مى کنم او با این رفتار مى خواهد مرا به دست آورد, ولى در اصل همه چیز دروغ باشد و بعد از ازدواج رفتارش تغییر کند. این را مى دانم که او اهل دود و سیگار نیست. پشتکار خوبى براى پیشرفت داشته و شغل آزاد دارد. از اعتماد به او هراس دارم, چون خوانده و شنیده ام اکثر پسرها یک شخصیتى نیستند و بعد از ازدواج تغییر مى کنند و به همسرشان اهمیت نمى دهند.
اخیرا پسرعمویم هم پیشنهاد ازدواج داده است. وى دیپلمه و کارمند بانک و مجموعا پسر خوبى است, ولى خانواده اش بشدت با من مخالفند. برخلاف خانواده عمویم, خانواده همسایه خیلى مرا دوست دارند, ولى نمى دانم در زندگى آینده ام مشکل ایجاد مى کنند یا نه. مضافا اینکه برادر پسر همسایه مان معتاد است و خانواده فقیرى هستند. خودش هم در اصفهان کار مى کند. بین دو انتخاب سرگردان مانده ام.
خواهر گرامى!
شرایطى که در ازدواج در نظر مى گیریم, بایستى منطقى و معقول و واقعى باشد. نتیجه گذاشتن شرایط ایدهآل براى ازدواج, دورویى و دروغگویى و یا شکست است. معیارهاى ایدهآل انسان را دچار مشکل مى کند, چون هیچ وقت هیچ چیز در هیچ کجا ایدهآل مطلق نیست. داشتن خصوصیاتى چون انجام واجبات و دورى از محرمات و خوش خلقى و مهربانى و غیرت و اشتغال, مطلوب براى زندگى و تضمین شادکامى یک زوج است. دنبال یک چیز ایدهآل گشتن منجر به هرگز نیافتن است. اگر شما شناخت کامل نسبت به این فرد دارید, تعلل جایز نیست.
اما یک نکته مهم را قبل از هر تصمیم در نظر بگیرید و آن دور بودن او از روستا است و اینکه مدتهاست از وضعیت زندگى او اطلاعى نداشته اید ... به شما توصیه مى کنیم حتما در مورد محل کار و زندگى اش در اصفهان, توسط خانواده تحقیق کنید بخصوص که برادر او معتاد است. گرچه معتاد بودن برادر, دلیلى براى آلودگى او نیست, ولى دورى او از روستا آن هم یک جوان, مسإله اى است که بایستى با دقت به آن توجه شود.
در مورد پسرعمویتان نیز اگر مشاوره ژنتیکى ایرادى نداشته باشد, اگر قلبتان با او همراه است, جواب مثبت دهید; اما دقت کنید که گفتید: خانواده پسرعمو با شما مخالف هستند; چرا؟ آیا مشکلات و مسایل خانوادگى مطرح است؟ آیا ایرادى به شما دارند یا فرد دیگرى را براى او در نظر دارند؟ آیا مداخله گرند و عیب جو؟ آیا پسرعمو فردى مستقل است یا فردى وابسته به والدین و بى اراده؟ اگر جواب این سوال مثبت باشد, ممکن است در زندگى با پسرعمو دچار مشکلات شوید, ولى اگر علاقه وافرى به او دارید که با کمک آن مى توانید با مشکلات دربیامیزید, حرف دیگرى است.
حال با توجه به آنچه گفته شده و منطبق و مقایسه کردن وضع دوگانه پیش رویتان مى توانید ـ با مشورت بزرگترها ـ تصمیم بگیرید.خوشبخت باشید.

با احساس حقارت و ترس چه کنم؟
خواهر ف.ح ـ خراسان
دخترى هیجده ساله هستم و با خانواده ام هیچ ارتباط خوب و نزدیکى ندارم و بیشتر وقتها با خودم تنها هستم و با کتابهایم سر مى کنم. از کودکى همیشه توسط مادر و خواهر بزرگترم, حتى پیش هم سن و سالهایم مورد تمسخر و تحقیر قرار مى گرفتم. به من مى گفتند تو هیچى نمى شوى, عقلت از سنت کمتر است, چرا این جورى لباس مى پوشى, این چه چایى است که پخته اى و ... این نحوه برخورد هنوز ادامه دارد. چند ماه پیش خواستگارى داشتم که او را مى خواستم, ولى تصمیم گرفتم قبول نکنم, چون خواهرم مى گفت تو را نمى خواهند, به خاطر برادرمان سراغ تو آمده اند. احساس گناه مى کنم. پدرم فوت کرده است و من دیپلم را با هزینه اى سنگین گرفتم. از نگاه اعضاى خانواده و همسایه ها مى فهمم که مرا به خاطر این قضیه سرزنش مى کنند. پدرم مرد خوبى بود و به همه احترام مى گذاشت. از وقتى او مرده, خیلى احساس تنهایى مى کنم و از همه مردها بدم مىآید. بعد از گرفتن دیپلم چون فکر مى کردم دیگران به چشم یک ظالم نگاهم مى کنند, از ترس قبولى دانشگاه, اصلا درس نخواندم تا قبول نشوم و بروم دنبال کار هنرى تا بتوانم بخشى از مخارجم را تإمین کنم. رفتار مادرم باعث شده است هیچ کس به من اهمیت ندهد, نه برادر کوچکترم و نه فامیل. حوصله خانه ماندن را ندارم. به هر بهانه اى خانه را ترک مى کنم و به کتابخانه یا بسیج یا منزل دوستانم مى روم. مدت دو سال داروهاى اعصاب مصرف کردم, ولى فرقى نکرد. احساس گناه, شرم, اندوه, حقارت و ترس آزارم مى دهد, بخصوص در جمع بیشتر این احساسات ناراحتم مى کند.
سوالى دیگر هم دارم: چرا ما ایرانى ها حتى دانشآموزان, وقت کمى را براى مطالعه قرار مى دهیم و اگر در کنکور قبول نشویم, با کتاب خداحافظى مى کنیم.
مطالبى را در زمینه ازدواج یا همین نکاتى که اشاره کردم, چاپ کنید.
خواهر گرامى!
قبلا موارد مشابهى از این گونه نامه ها داشته ایم و هر بار با والدین به درد دل نشسته ایم که اول کلام فرزندان خویش را بشنوند و بعد خوب بیندیشند که با دست خود و از سر ناآگاهى ـ نه از سر بدخواهى ـ نسلى علیل از نظر شخصیت و وضعیت روانى از خود به جاى نگذارند.
اسلام دینى مقتدر است و براى پیروانش سربلندى مى خواهد. مایه تإسف است که حاصل تربیت ما مسلمانان فرزندانى با احساس حقارت, بى کفایتى, بى عرضگى و تحقیرشده باشند. چنین نسلى پذیراى هر ستمى خواهد بود و عزت و اقتدار برایش غریب و دست نیافتنى است. نسلى که این گونه تربیت شده باشد, نیاز به تهاجم ندارد. او خود هر هجوم و حتى هر دعوتى را مى پذیرد; هر دعوتى از سوى هر کس که باشد و خود و مرام و فرهنگشان را برتر معرفى کنند. واقعا نمى دانیم در پاسخ رنجنامه این نوجوانان و جوانان چه باید بگوییم! در محشر, این والدین ـ که شمارشان هم کم نیست ـ در پاسخ سوال از تربیت فرزندشان, چه خواهند گفت؟ عزت نفس جوان مسلمان ما به چه جرم کشته شده است؟ پدران و مادران یا مربیانى که در برخورد با متعلمان خود همین شیوه را به کار مى گیرند, در مقابل بازخواست الهى چه خواهند گفت؟! چقدر برایمان دردناک و تإسف بار است! ما اغلب در کودکى رنج چنین تحقیرهایى آزارمان داده و نیش زهرگونه اش مغز استخوانمان را سوزانده است, ولى باز ـ حالا که خود پدر و مادریم ـ این نیش را به جگرگوشه مان و حاصل عمرمان فرو مى کنیم! در عمل, متولیان فرهنگ و تربیت, در جامعه و در برخورد با گمراهیها و ناهنجاریهاى اجتماعى و بزهکاریها و بحران هویت نسل جوان بایستى روى این ضعف فرهنگى سرمایه گذارى کنند و والدین را آموزش دهند و سپس روى پدران و مادران فردا کار کنند.
همان گونه که کودک حل مسایل ریاضى یا علوم را مىآموزد, شیوه هاى برخورد با دیگران و کنترل خشم و مهارتهاى اجتماعى را نیز با همان اهمیت و با تکیه بر دستورهاى معصومان بیاموزد. مى بایست در عمل به کودک نشان دهند که هم خود را دوست بدارد و محترم بشمارد و هم براى دیگران ارزش قایل باشد. تا این گونه در نظام تربیتى و آموزشى عمل نکنیم, مشکل ادامه خواهد داشت.
خواهر گرامى! گرچه چنین رفتارها و مشکلاتى مى تواند در خانواده روى احساس شخصیت و احترام به نفس فرد اثر منفى بگذارد, ولى نمى شود همه تقصیر را به گردن دیگران انداخت, بلکه عوامل دیگرى هم وجود دارد که در بروز این حالات روحى و روانى در مورد شما موثر مى باشد. یکى از این عوامل فوت پدرتان و افسردگى ناشى از آن مى باشد. محور اصلى افسردگى, شناخت و فهم فرد از خود و دیگران و دید منفى و تاریک از دنیاى اطراف و آینده مى باشد. با این نوع نگرش منفى, فرد هم خود را بى ارزش, حقیر و شکست خورده مى بیند و هم فکر مى کند دیگران نسبت به او نظر خوبى ندارند. او نسبت به هر اشاره و کنایه اى حساس مى شود و آن را علیه خود مى پندارد و احساس گناه در هر زمینه اى و هر حرفى که بزند و هر کارى بکند, دارد. این احساس فرد افسرده را آزار مى دهد, به گونه اى که هر حادثه منفى در اطراف او رخ دهد, به نوعى خود را به خاطر وقوع آن حادثه سرزنش مى کند و مقصر مى داند. به دلیل احساس بى ارزش بودن, احترام و اعتماد به نفس و عزت فرد شکسته شده و جسارت تصمیم گیرى و عمل به آن براى وى دشوار مى شود. نداشتن تمرکز و از دست دادن جدیت و پشتکار و ضعف اراده و دو دلى در هر انتخاب و تصمیم بویژه در سن شما (دوره نوجوانى و جوانى) که نیازمند توانایى لازم براى تصمیم گیریهاى مهم زندگى هستید آسیبش بیشتر و خردکننده تر است.
با توجه به سابقه افسردگى و مصرف دارو توصیه مى کنیم پى گیرى مستمر و جدى براى درمان دارویى افسردگى داشته باشید و در کنار درمان دارویى, با راهنمایى روانپزشک خود از جلسات روان درمانى و مشاوره که توسط روانپزشک یا روانشناس انجام مى گیرد, بهره بگیرید.
سعى کنید محاسبه و ارزیابى مجددى روى حرکات و رفتار خود داشته باشید. نکات مثبت و باارزش شخصیت خود را در نظر بیاورید و خصوصیات منفى و ناخوشایند رفتارى خود را مورد توجه قرار داده, هر روز یا هر هفته به تدریج نسبت به حالات عاطفى یا رفتارى تسلط بیشترى پیدا کنید و از بروز آنها جلوگیرى کنید و به این وسیله راه سرزنش دیگران را ببندید. به جاى کز کردن در یک گوشه و نالیدن و تلف کردن وقت و ضایع کردن استعداد خود, کارى را شروع کنید. با سرگرم شدن به یک کار, فرصت کمترى براى غصه خوردن و ناامید شدن پیدا مى کنید.
اینکه چرا عادت مطالعه کردن در دانشآموزان و هر فرد ایرانى خیلى ضعیف است, ریشه در عدم ترویج فرهنگ مطالعه و ایجاد عادت و نیاز به آن از بدو کودکى است. از همان موقع که کودک مى تواند کتابى را به دست بگیرد و بعد در سالهاى دبستان و دبیرستان و حتى سطوح بالاتر, لازم است زمینه ایجاد این عادت در خانواده و سپس مدرسه فراهم شود. وقتى نیاز به دانستن و جستن پاسخها را در کودک تقویت نماییم و به جاى آنکه به او بیاموزیم از بزرگترها بپرس تا به تو بگویند, او را به گرفتن یک پاسخ راضى نکنیم و به جاى آن دانستن و پى گرفتن و جستجو کردن را تشویق کنیم, زمینه عادت و نیاز عمیق به آن را فراهم خواهیم کرد. عادت به خرید کتاب و مهمتر از آن رفتن به کتابخانه ها و استفاده از آنها, در کودکى باید آموخته شده و در نوجوانى و جوانى تقویت شود. نظام آموزش و پرورش ما که متإسفانه در آموزش خلاصه شده, آن هم آموزش بدون سوال و تنها پذیرفتن یک سرى اطلاعات که در کتاب آمده و آموزگار تکرار مى کند یا توضیح مى دهد, در این نظام نه آموزگار و نه دانشآموز فرصت براى کارى دیگر ندارند. البته عوامل موثر دیگرى وجود دارد که از حوصله این نوشتار خارج است.
در زمینه مسایل نوجوانان و ازدواج تاکنون به طور پراکنده مطالبى در مجله درج شده است, گرچه بیش از این جاى چنین بحثهایى هست. ان شإالله در فرصتهاى آتى نیز انجام خواهد شد.
شاد باشید.

از آینده مى ترسم
خواهر مرضیه.؟ ـ تبریز
دخترى هفده ساله هستم. قبلا برایتان نامه اى نوشتم و پاسخهایتان دل و راهم را روشن کرد. گرچه برخى از راهنماییهایتان را نتوانستم به کار بگیرم, ولى به اغلب آنها سعى کردم عمل کنم. مرا دعوت به صبر کرده بودید. صبر پیشه کردم. گفتید ذکر خدا را فراموش نکن و من که تا آن زمان حتى نماز خواندن بلد نبودم, شروع به نماز خواندن کردم. خیلى چیزها به من گفته بودید که تا به حال کسى نگفته بود. شاد کردن دل یک نوجوان, ایجاد حس اعتماد به نفس, دعوت به نماز خواندن و عبادت خدا و ... همه کار نیکى است که انسان مى تواند انجام دهد. پاداش اینها چیست؟ دعاى خیر من بدرقه تمام انسانهاى مهربان. اما مشکلى که این بار به خاطر آن به شما رو آورده ام, ترس زیاد از آینده است. دلم مى خواهد آینده اى روشن و خوب داشته باشم. گذشته غمبارم تکرار نشود. متإسفانه نتوانستم ادامه تحصیل بدهم. اما راهنمایى ام کنید که چه راهى بروم که راه به شکست نداشته باشد. راهى که چاههاى سقوط نداشته و پایم به سنگهاى ناامیدى برخورد نکند.
خواهر گرامى!
این همه مهر و صفاى شما عزیزان, ما و همکاران صادق و مخلص مجله را غرق در مسرت و نشاط مى سازد. خوشحالیم از اینکه توصیه هاى بخش مشاوره توانسته است بارى از دوشتان برداشته و چراغ راهتان باشد. این بار از نگرانیهاى خود در مورد آینده و ترس از ناکامى نوشته اید و خواسته اید راهى را به شما نشان دهیم که هیچ سنگلاخى و فراز و نشیبى نداشته باشد.
اولا باید بگوییم این احساس در مورد شما کاملا طبیعى است. شما در میانه سن نوجوانى به سر مى برید و در این سن مهمترین سوال براى نوجوان این است که او کیست, هدفش چیست و آینده اش چگونه خواهد بود. در این میان آنچه او را آرام مى سازد, پاسخى مناسب و قانع کننده به این سوالات است.
نوجوانى که بتواند تصویرى روشن از آینده خود ترسیم کند, با اطمینان بیشترى گام برخواهد داشت. این امکان منوط به شناختن خود, تواناییها, خواسته ها و آرزوها و مقدورات پیرامون و شناختن جایگاه خود در زندگى است. اگر نوجوانى به این فهم و شناخت برسد, در واقع به هویت خود دست یافته و در مراحل بالاتر یعنى جوانى و بزرگسالى مى تواند کلیدهاى موفقیت را در دست گرفته و پیش برود. اما مسلم و غیر قابل انکار است هر راهى حتى اگر با شناخت و معرفت و بینش کامل هم در آن گام بگذاریم, خالى از مشکلات نیست و هر مسیرى دشواریهاى خاص خود و فراز و نشیبها و سنگلاخها و موانعى دارد. آنچه موفقیت ما را در مسیر زندگى تضمین مى کند, قدم برداشتن با بصیرت و آگاهى است که موانع را بر سر راه خود ببینیم و قبل از تصادم با آنها و تحلیل قوا, فرصت آمادگى برخورد با مشکل و برطرف نمودن آن را داشته باشیم. آنچه شما را هراسان مى کند, سختیهاى راه و کوره راهها نیست, بلکه ناتوانى و سردرگمى در شناخت دشواریها و مقابله با آنها و رفع آن مشکلات است که موجب هراس از آینده مى شود. اگر در رسیدن به خوشبختى آسان طلب باشیم, هیچ گاه خوشبختى واقعى را در آغوش نخواهیم گرفت, چرا که آسانیها و خوشیها, بدون شک, بعد از گذشتن از دشواریها و دست و پنجه نرم کردن با آنهاست. حتى به تعبیر قرآن اینها شانه به شانه است: ((ان مع العسر یسرى ـ فان مع العسرى یسرى)). قرآن مجید روى این مسإله تإکید دارد و حتى کلام ظریفى نیز در سوره ((انشراح)) دارد که آنچه تداوم بخش آسانى و خوشبختى است, تلاش دوباره و تحمل مشقتى شیرین است. و در ادامه مى فرماید: ((فاذا فرغت فانصب)). یعنى هماندم که از رنج آسودى, آسودگى بایستى شروع حرکتى دوباره باشد. این را کلام حق مى گوید: هر وقت که احساس خوشبختى کردى و همانجا ایستادى و متوقف شدى, آن را از دست خواهى داد. به شرطى مى توانى آن را حفظ کنى که تلاشى دوباره بیاغازى و آنجایى که احساس فراغت کردى, گامى دوباره بردارى. در این صورت خوشبختى و شادکامى ات افزون خواهد شد. پس بدانید کى هستید, چه تواناییهایى دارید, چه کارهایى از دستتان برمىآید و چه امکانات و مقدوراتى پیرامون خود مى بینید و با توجه به همه اینها وضع مطلوبى را که براى بهره گیرى از آن تواناییها و امکانات و مقدورات پیش مىآید, از دست ندهید. آینده زیبا, امیدبخش و پربار تنها یک سازنده دارد, گرچه عوامل زیادى مى تواند موثر باشد, و آن دستهاى پرتوان و پرشور جوان شما است. این دستها و آن قلب بزرگ و باصفا که در سینه شما عزیزان ادامه حیات ما را تضمین مى کند, همه عوامل بیرونى را مى تواند تحت الشعاع قرار دهد. دستهاى شما سازنده فردا و ابزار سازندگى همه امکاناتى است که به هر شکل پیرامونتان فراهم است. فراهمآورنده بسیارى از این مقدورات شما هستید. البته ما منکر این نیستیم افرادى که در زندگى شما نقش دارند مثل والدین, فامیل و حتى جامعه, در فراهم آوردن این وضع نقش موثرى دارند, ولى همه چیز بستگى به گذشته یا جامعه ندارد. اگر این طور بود هیچ کسى را به خاطر انتخاب و عملش مورد سوال قرار نمى دادند.
آنچه مهم است, اراده و انتخاب انسان است.
خداوند نظر رحمتش به شماست. هم جوانید و هم دختر. در روایت است: ((خداوند نسبت به زنان مهربانتر است و توبه جوان را از عبادت پیر دوست تر مى دارد.))
موید باشید.

بهترین راه خدمت به میهنم
خواهرM.A.R ـ فارس
دخترى نوزده ساله و عاشق کشورم و خدمت به آن هستم و دانشجوى ترم اول مدیریت دولتى دانشگاه پیام نور مى باشم. دو سال در کنکور سراسرى موفق نشدم, چون درکى از دروس اختصاصى نداشتم, برعکس در زمینه علوم انسانى استعداد خوب و علاقه شدیدى دارم. مى دانم اگر وارد دانشگاه شوم, با تعهد و عشقى سوزان براى کشورم مفید خواهم بود. اما مشکلاتى براى رسیدن به هدفم دارم; یکى اینکه اراده ام خیلى قوى نیست و هر برنامه ریزى بکنم, نمى توانم آن را اجرا کنم. مسإله دیگر محدود شدن تعداد خواستگارانم است. حالا یک مورد هست که شغل او آرایشگرى است که از وقتى مطرح شده است, مرتبا خیالبافى مى کنم. متإسفانه او نه سواد دانشگاهى دارد نه شغل دولتى. اگر در دانشگاه قبول شدم, با او ازدواج نمى کنم و اگر قبل از کنکور از من جواب خواستند, مى گویم دنبال کار بهتر با درآمد بیشترى باشد, چون من نمى توانم به درآمد آرایشگرى اطمینان کنم. اهداف و آرزوهاى من خیلى بزرگتر از اینهاست.
خواهر گرامى!
انسان اگر به میهن و کشور خود علاقه مند باشد, در هر وضعى که باشد, مى تواند به کشور خود و آبادانى آن کمک کند و مفید باشد, چه دانشگاه برود چه نرود. اگر خوب به دور و بر خود نگاه کنید, هر قدمى براى آباد کردن کشور انجام شود, مثلا تغییر مصرف انواع و اقسام مواد, چه پوشیدنى, چه خوردنى و چه در برق و آب و نیز ... رعایت بهداشت جامعه, حتى در کوچکترین زوایاى آن, کمک به میهن است. آرزوها وقتى خیلى زیاد و دور و دراز باشند, دست نیافتنى اند و به تعبیر امام على(ع) موجب هلاکت است. شما هدف کلى را که در نظر مى گیرید, آن را به هدفهایى جزیى و کوچکترى تقسیم کنید تا بتوانید یکى یکى آنها را پشت سر بگذارید و به نتیجه مطلوب برسید. خستگى و دلزدگى از مطالعه شاید به خاطر آرزوهاى دور و دراز یا وقت گذاشتن بیش از حد براى مطالعه و خستگى ذهنى باشد. چون این همه عشق و علاقه به خدمت و دانشگاه رفتن را تنها وسیله خدمت دانستن, شور و علاقه تان را براى مطالعه و رسیدن به هدف بیشتر مى کند.
در مورد ازدواج, انتخاب با شماست, ولى شغل یک فرد یا میزان درآمد او ـ گرچه در زندگى اهمیت زیادى دارند ـ ضامن خوشبختى یا بدبختى نیست. چه بسیارند آنها که وضع مالى خوبى دارند, ولى حسرت یک لحظه خنده و شادى افراد ساده و عامى جامعه را دارند و چه بسیارند سرمایه داران و متمولان که با بى لیاقتى و بى کفایتى ثروتشان به باد مى رود و چه بسا کسانى با سرمایه اى کم و ناچیز هستند, ولى با عزمى استوار و تلاش و کوشش به همه چیز مى رسند. شما براى ازدواج قبل از فکر کردن به خصوصیات فردى و اخلاقى همسر, شغل او را در نظر گرفته اید. آیا اصلا آن فرد را مى شناسید که چه جور آدمى است؟ خوش اخلاق است یا بداخلاق؟ صادق و پاک و اهل نماز است یا دورو و بى بند و بار؟ گرچه گفته اید خانواده اى محترم و مذهبى دارد, اما خود او چگونه مردى است؟ آیا مردى بااراده, باغیرت و ساعى و خانواده دوست است یا بى مسوولیت و بى اعتناست؟ آیا براى همسر خود به عنوان یک زن ارزش قایل است یا بى توجه و تحقیرکننده است؟ و به خصوصیات شخصیتى که مى تواند مثبت و یا منفى باشد, بى اعتناست؟ به انتخاب همسر بیشتر اهمیت دهید و در کنار آن, مسایل اقتصادى را تا حد ضرورى در نظر داشته باشید. اگر او فرد فعال و زرنگى باشد, در همین کار مى تواند پیشرفت کند و بالطبع وضعیت اقتصادى بهترى پیدا کند.
ان شإالله با تلاش بیشتر براى ادامه تحصیل و دقت بیشتر در انتخاب همسر, زندگى خوبى داشته و موفق باشید.
حق یارتان.

خواهر راضیه تسلیمى
خواهر محترم!
در این مورد بارها در بخش مشاوره سخن گفته ایم. درست است که زمانى شما مرتکب گناهى شده اید, ولى اگر بعد, از آن کار روى برگردانده اید و از آن بیزارید, این توبه است و خداوند مهربان شما را پذیرفته است. در مورد ازدواج مانعى براى شما نیست و دلیلى براى نگرانى وجود ندارد. چرا حق ازدواج نداشته باشید؟ این همه اضطراب و آشفتگى دلیل ندارد. اضطراب به خاطر دغدغه فکرى یعنى احساس گناه و ترس از بروز مشکل در رابطه زوجیت است, اما با وضعى که شما دارید, لزومى براى چنین احساس نگران کننده اى نیست. دل خود را به زندگى گرم کنید. بیهوده افکار نگران کننده و اضطراب زا را به ذهن خود راه ندهید و به تاوان گناه گذشته, طهارتى بیش و روشنایى بیشترى را در زندگى در پیش گیرید.
موفق باشید.

بعد از ساعتها که راه رفته اى و فکر کرده اى فاطمه با بهار مىآید
به داخل پارک مى روى و روى آن نیمکت چوبى خاطره انگیز مى نشینى. در این محل معزز که دورنماى خانه ات به تمامى نمایان است; سرگردان و پشیمان به زندگى گذشته ات مى اندیشى. کمى دورتر صداى شادى و سرور مىآید اما تو نادم و پشیمان روزهاى تنهایى و انزوایت را مى گذرانى.
در اینجا, از روى نیمکت چوبى تصویر و خیال فاطمه واضح و روشن در مقابلت آشکار مى شود. حضور او را در اطرافت, در خانه ات حس کرده اى. به یکباره قلبت از احساس آکنده از شیرینى و تلخى بى مانند منقبض مى گردد و روحت از عاطفه و احساسى که هم شیرین و هم تإثربرانگیز است لبریز مى شود و این احساس با سنگینى بر قلبت فشار مىآورد. افکارت, کم کم مثل تکه هاى ابر به شکل مبهمى پراکنده مى گردند.

شبى پاییزى است. شبى, تصویر قرص ماه در آینه بیضى بالاى طاقچه اطاقت افتاده است.
همه خوابند. ماه در آینه است, آینه در ماه. مثل ماهى از اطاقت مى سرى بیرون. مى روى سر حوض. عکس ماه در آب چند تکه است! دست زیر آب مى برى و موهایت را خیس مى کنى. از خانه مى زنى بیرون. در کوچه ها راه مى روى. روى جاده شنى مهتاب مى تابد. بر قله تپه ها گرد نقره پاشیده است. بالاى بلندترین تپه مى ایستى. هلالى نقره اى در برت مى گیرد. مالامال از شور دوست داشتن شده اى!
پاییز نرسیده است. با فاطمه در دانشکده آشنا مى شوى. به نظرت مى رسد از هر حیث برازنده است و لایق همسرى تو.
پاییز نرسیده است. با خانواده ات به خواستگاریش مى روید. سنگ بزرگى پیش پاى تو نمى گذارند. شما به ضمانت علاقه تان پیوند زناشویى مى بندید. مراسم عقد و ازدواجتان در یک شب انجام مى گیرد و همان شب فاطمه به خانه تو مىآید. در شبى پاییزى.

هر دو در یک شرکت استخدام مى شوید. فاطمه در اندک مدتى درایت و کاردانى اش را نشان مى دهد و از تو سبقت مى گیرد. سالى از ازدواجتان نمى گذرد که فاطمه به ریاست دایره اى که تو هم کارمند آن بودى منصوب مى شود. بذرهاى حسد اندک اندک در دلت جوانه مى زند. او در اداره رییس است اما در خانه مطیع محض. بر سختى رفتارت با او مى افزایى. فاطمه باردار است. بر خلاف میلش که آرزو دارد نام برادر شهیدش را روى پسرتان بگذارید, اسم او را شاهین مى گذارى. باز هم تحمل مى کند. باز هم در برابر زخم زبانهایت تاب مىآورد.
زمستان نیامده است. فاطمه باز هم پیشرفت مى کند. به ریاست حسابدارى و برنامه ریزى شرکت مى رسد. اما تو همان بودى که بودى. انگارى طلسم شده اى, سنگ شده اى, مجسمه شده اى.
چهار سال از تولد شاهینت گذشته است. زمستانى سخت است. ابرها آسمان را به تمامى پوشانیده اند. برف بى وقفه مى بارد. روز عبوسى است. به دلیل کم کارى و سهل انگارى از شرکت اخراجت مى کنند. مى خواهى دق دلت را خالى کنى تا حسودیت را بپوشانى. به خانه مىآیى. ستاره ها و روشنایى را نمى بینى.
دیوانه وار بر سر فاطمه فریاد مى کشى و دستت را به روى او بلند مى کنى. او را با پسرت در شبى سرد زمستانى از خانه مى رانى. خانه اى که در اثر کوشش و زحمات او پا گرفته است.
زمستان است. فاطمه رفته است و سرما و یخبندان را در خانه برایت به جاى گذاشته است. کم کم خلإ ناشى از نبود فاطمه را حس مى کنى. مى فهمى بدون فاطمه چراغ خانه ات خاموش است. اما غرورت اجازه نمى دهد دنبالش بروى و عذر تقصیر بخواهى. غرورت اجازه نمى دهد به پایش بیفتى. این غرور لعنتى! براى خودت ول مى گردى و از پس اندازت امور را مى گذرانى. پس اندازى که حاصل دسترنج کار و زحمت فاطمه است. روزى که او را از خانه بیرون کردى فاطمه باردار بود. مى شنوى دخترى به دنیا مىآورد اما به دیدنش نمى روى, به دیدن نوزاد دخترت. غرورت اجازه نمى دهد. بهار و تابستان و پاییز و زمستان مىآیند و مى گذرند. مى شنوى فاطمه در آن شرکتى که تو را اخراج کرد و براى تو جایى نداشت, به معاونت مدیرعاملى منصوب مى شود.
مإیوس و دلتنگ از روى نیمکت بلند مى شوى و به طرف خانه سرد و بى فاطمه ات به راه مى افتى. چقدر دوست دارى او را با فرزندانت به خانه باز گردانى. اما جسارت این کار را در خودت سراغ ندارى. بعد از آن همه بدى که در حقشان کرده اى! دوست دارى زانو بزنى و هاى هاى گریه کنى. به آسمان چشم مى دوانى. پشیمانى عمیقى در برت گرفته. با دلى سوخته زیر لب دعا مى خوانى و از خدا مدد مى جویى.
کم کم زیبایى شب در روحت نفوذ مى کند و آرامش مى یابى. مى بینى هلال ماه با درخشش کامل مى درخشد. هواى فرحبخش, نرم و لطیف در تمام اعضا و جوارح بدنت رسوخ مى کند و آزادانه به داخل ریه هایت فرو مى رود.
و دعا خوانده اى روحت سبک شده است. به خانه مى رسى. کلید را به در مى اندازى و در را باز مى کنى. به ناگاه خانه را چراغانى مى یابى. فاطمه و شاهین و دختر کوچکت, بهاره را در قاب آینه مى بینى. مات و مبهوت برمى گردى.
نه, اشتباه نکرده اى. عزیزانت روبه رویت ایستاده اند. فاطمه همه گلها را آب داده است و همه چیز را گردگیرى کرده است. لحظاتى طولانى آنها را نگاه مى کنى. مى خواهى مطمئن شوى خواب نمى بینى. نه, بیدارى!
به فاطمه, این زن بزرگوار و باکرامت نگاه مى کنى. مشکل بتوانى بفهمى فاطمه با چشمانش چه مى گوید اما مفاد و مفهوم آن امیدبخش و شیرین و عارى از هر نوع اعتراض و سرزنشى است. مى کوشى آن مفهوم و معناى پنهانى را بشکافى. همه تقلایت بیهوده است. به خود مى گویى که سعى تو بى فایده است. مهم این است که فاطمه و بچه ها در کنارت هستند, مهم این است که تو را بخشیده است.
به خود مىآیى. بى اختیار زانو مى زنى و دخترت, بهاره را در آغوش مى فشرى. بهاره به یکباره چشم مى گشاید و آرام و شیرین به تو لبخند مى زند. شیرین ترین لبخندى که در زندگى دیده اى. فاطمه مى گوید: ((اسمش را بهاره گذاشته ام. مى پسندى؟))
سر بلند مى کنى و فاطمه را مى نگرى. به یادت مىآید بهار آمده است.