قصه هاى شمـا (41)
مریم بصیرى
این شماره:
منطقه بى خطر, گوهر واقعى مرد, عروسى مرتضى لطیف ـ اندیمشک
پایان شب سیاه کبرى اجاقلو ـ گلستان
نور رها شده هاجر عرب ـ شهرکرد
آن روز بارانى فرشته سیفى ـ خلخال
دوستان عزیز!
مریم زاهدىنسب از شوش دانیال, بى بى زهرا قاضوى از نایین, فاطمه فرضیان از گرگان, مرضیه عرب, صدیقه شاهسون و اسماعیل عرب از شهرکرد.
نامه ها و آثارتان را خواندیم. بعد از این امیدواریم همیشه شاهد نوشته هاى خوب شما باشیم.
مرتضى لطیف ـ اندیمشک
برادر محترم, گویا به داستانهاى ((مینى مالیستى)) و یا داستان کوتاههاى کوتاه علاقه مند شده اید و دوست دارید به این شیوه قلم بزنید. سوالهایى هم در این زمینه داشتید که ما به آنها این گونه پاسخ مى دهیم. داستانهاى ((مینى مالیستى)) بر خلاف انواع دیگر داستان, داراى طرح ساده اى هستند و مانند داستانهاى سنتى, پیچ و یا پیچهایى در طرح و حادثه خود ندارند. زمان و مکان نیز در این گونه, محدود است و اغلب یک موقعیت کوتاه و برشى از زندگى روایت مى شود و نویسنده به جاى سیر تحول شخصیت, یک لحظه خاص از زندگى او را به نمایش مى گذارد. در ضمن استفاده از عناصر داستانى نیز به حداقل مى رسد و داستان در شکلى کاملا کوتاه با درونمایه هایى چون مرگ, عشق, تنهایى, دغدغه هاى انسانى و ... به پایان مى رسد. البته باید توجه داشت که این گونه داستانها را نباید با رویکردهاى خندهآور, طنز و یا توصیف یک موقعیت و یا شخصیت اشتباه گرفت.
((ارنست همینگوى)) استاد ایجاز, سادگى و در عین حال, عمق کلام در داستان کوتاه است که با حذف زواید و ایجاز در روایت, بنیان گذار این سبک شمرده مى شود. البته دیگر ((مینى مال))نویس ها و پیروان آنها گرچه با گذشت زمان سبک و سیاق این شیوه را قدرى تغییر دادند اما همه متفق القول هستند که نباید حتى یک کلمه اضافه در داستان ((مینى مالیستى)) مشاهده شود. در واقع هر کلمه باید حرفى براى گفتن داشته باشد. خوب است بدانید که شعار اصلى سبک آنها, این است که ((کم هم زیاد است.))
البته برخى از نویسندگان اصلا با این شیوه موافق نیستند و معتقدند این داستانها توصیف ساده و پیش و پا افتاده حوادث هستند و شخصیتها عمق لازم را ندارند و اصلا توجهى به مفاهیم اخلاقى, تاریخى, سیاسى و ... نمى شود.
در تاریخ نوین داستان نویسى ایران, اولین کتاب منتشر شده به سبک ((مینى مالیستى)) اثر ((در خانه اگر کس است)) مى باشد که آثار ((فریدون هدایت پور)) و ((عبدالحسین نیرى)) را در خود جاى داده است. ((امین فقیرى)), ((رویا پیرزاد)) و ((احسان طبرى)) از دیگر کوتاه نویسان ایرانى هستند.
مطلب دیگرى که باید حتما بدانید آن است که زمان روایت این گونه داستانها, حال است. از آن جایى که پدیدآورندگان این سبک در شکل امروزى آن به سینما گرایش داشتند و در سینما هم روایت همیشه در زمان حال صورت مى گیرد و داستان فیلم نیز همیشه با این زمان نوشته مى شود, لذا نوشتن عین دیدن است و زمان روایت هم حال مى باشد.
با این اوصاف فکر مى کنیم خودتان فهمیده اید که اشکالات هر سه داستان شما چیست. آثارتان بیشتر از اینکه ((مینى مالیست)) باشند, طرحواره, لطیفه و یا داستان کوتاههاى لطیفه وار هستند. از آن جایى که این سبک هنوز در ایران جایگاه خودش را پیدا نکرده است و به جز چند کتاب, منابع دیگرى در اختیار نداریم, لذا اگر علاقه مند به تجربه این شیوه هستید باید این کتابها را بخوانید تا اطلاعات بیشترى پیدا کنید. البته قابل ذکر است این سبک ادبى مانند بسیارى دیگر از سبکهاى هنرى تحت تإثیر جنگ جهانى دوم مى باشد که به مرور زمان رشد پیدا کرده و به فرم امروزى تبدیل شده است و مانند بسیارى از سبکها فقط علاقه مندان خاص خودش را دارد. موفق باشید.
کبرا اجاقلو ـ گلستان
خواهر گرامى از اینکه هنوز در وادى داستان قدم مى زنید و به این رشته ادبى علاقه مند هستید, خوشحالیم و امیدواریم با همت بیشترى به این علاقه خود بها دهید.
داستان شما مانند بسیارى از آثار ارسالى داراى ضعفهاى مشابهى است. اول از همه اینکه, باید گفت نوشته شما بیشتر به یک گزارش خلاصه شباهت دارد تا یک داستان زنده و پویا. هیچ گفتگو و عملى در کارتان نیست و همه چیز از دید شما تعریف مى شود. جداى از نثر گزارشى و شیوه بیانى ضعیف داستان, موضوع را هم بیش از حد گسترش داده اید آن هم بدون اینکه تمهیدى براى جذابیتهاى آن به کار برید. داستان مربوط به زندگى پسربچه اى به نام ((بایرام)) است که در یک روستا زندگى مى کند و از رفتن به مدرسه محروم مى باشد. تنها سرگرمى بایرام بازى فوتبال است. کم کم وى در این ورزش مهارت پیدا کرده و به مدرسه مى رود تا اینکه در نهایت تحصیلات خود را در رشته مهندسى به اتمام مى رساند و جزو بهترین بازیکنان کشور مى شود و یک باشگاه ایتالیایى از وى دعوت به همکارى مى کند. در بحبوحه سفر و ازدواج وى با یک خانم دکتر, طى تصادفى فلج مى شود, زنش وى را ترک کرده و باشگاه از دعوت خویش منصرف مى شود. بعد از گذشت چند سال, بایرام گوشه نشینى را کنار گذاشته و براى مداواى خود به خارج مى رود و با پاهاى سالم به کشور بازگشته و پیراهن تیم ملى را بر تن مى کند و بعد به دعوت مجدد کشور ایتالیا براى همیشه به آنجا مى رود.
یک راه براى جمع و جور کردن چنین ماجرایى که در کشورهاى مختلف, مکانهاى متفاوت و گذشت تقریبى 25 سال, وجود دارد, شروع داستان قبل از ((اوجگیرى)) است یعنى همان موقعى که بایرام براى بهبودى مجدد خود تلاش مى کند و به نظر پزشکان احتمال سلامتى کامل وى نیست. بایرام در کشاکش توانایى راه رفتن و ادامه ورزش مورد علاقه خود روزهاى بدى را پشت سر مى گذارد و در طى همین روزها به گذشته خویش مى اندیشد و اینکه چطور به این کار روى آورد و موفق شد و ... البته یادتان باشد همه اینها مستلزم آن است که نوع معلولیت بایرام مشخص شود و احتمال بهبودى وى بسته به علم پزشکى ممکن باشد. مى بینید که نمى توان به همین راحتى شخصى را فلج کرد و بعد از تحمیل یک سرى جریانات عاطفى به داستان, دوباره شخصیت را سرپا نگاه داشت.
در ضمن, شخصیت شما با مشکلات بسیارى روبه رو مى شود ولى طى جملات بعدى بعد مشکل او به سرعت حل مى شود بدون اینکه ما شاهد حل شدن آن به شکل منطقى در داستان باشیم. یادتان باشد که یک اثر ادبى خوب وقتى مى تواند اسم داستان را یدک بکشد که حداقل بتواند کشمکشهاى درونى و بیرونى شخصیتها را با توصیف عینى نشان دهد, نه اینکه ماجرا را آنقدر کش بدهد تا شخصیت به تمام خواسته هایش برسد و خواننده با پایانى خوش داستان را به زمین بگذارد. یک اثر خوب مثل زندگى, خوشى و ناخوشى هاى بسیارى دارد که مهمترین آنها به وسیله نویسنده انتخاب شده و روى آن بیشتر کار مى شود و حوادث دیگر به شکل فرعى و در جهت پررنگ کردن حادثه و ماجراى اصلى وارد کار مى شوند, ولى در داستان شما همه حوادث یا اصلى هستند و یا فرعى و شما به هیچ کدام از آنها اشاره درستى نمى کنید.
نکته آخر ـ که بارها هم به آن اشاره کرده ایم ـ این است که یک داستان نویس باید با اطلاعات کاملى دست به نوشتن بزند. پرداختن به بحث فوتبال, تیمهاى مختلف و باشگاههاى خارج از کشور, نحوه ترقى و کسب مقام مربیگرى و غیره احتیاج به اطلاعات بسیارى دارد و شما فقط با حدس و گمان خویش مطالبى را ذکر کرده اید که راه اصولى پیشرفت و ترقى در این ورزش نیست. جداى از آن اطلاعاتتان در زمینه بیمارستان و سوانح بسیار کم است. حتى وقتى شخصیت اصلى شما به خارج مى رود هیچ توصیف و جمله اى وجود ندارد که ما را به فضا و حس و حال تیمهاى آن کشور و یا حتى بیمارستان آنجا نزدیک کند, فقط شما مى گویید اینجا فلان جاست و بایرام آنجاست همین و بس. به نظر شما در یک داستان امروزى که سعى شده طبق واقعیت پیش برود, چنین چیزى از دید خواننده مورد قبول است؟
گلایه بعدى ما در مورد همسر بایرام است. فقط دو جمله در نوشته شما پیدا مى شود که به روشنى به شخصیت این زن اشاره مى کند. یکى آنجایى که با بایرام ازدواج مى کند و یکى جمله اى که مى نویسید وى به صورت غیابى از همسرش طلاق مى گیرد. حال اگر بخواهیم این مسإله را هم مورد بررسى قرار دهیم, خواهیم دید که نحوه ازدواج و طلاق آنها خودش یک داستان است و شما با نادیده گرفتن بسیارى از موارد به راحتى آنها را به عقد یکدیگر در آورده اید و بعد خطبه طلاق را جارى کرده اید!
توصیه ما به شما این است که بعد از این تا مدتى فقط داستانهایى را به روى کاغذ بیاورید که ماجراى آن از پیچش کمى برخوردار باشد و از مکانها و زمانهایى یاد کنید که به خوبى با آنها آشنایى دارید و مى دانید که در حال نوشتن چه چیزى هستید. فکر نکنید همه چیز بر اساس تخیلات شما پیش مى رود. به فرض چون خودتان به بیمارستانى در آمریکا نرفته اید پس نمى توانید همین طورى یک توصیف غیر واقعى و دور از منطق داستانى به خواننده ارائه دهید. امیدواریم با دقت و حوصله بسیار, داستانهاى بعدى خود را با قوت تمام روى کاغذ بیاورید.
هاجر عرب ـ شهرکرد
خواهر مهربان و پرتلاش ما, داستانهاى ارسالى تان با پیشرفتهاى چشمگیرى از شما به دفتر مجله مى رسد; ولى در آخرین نامه تان, شاهد مصاحبه شما با تنها اسیر روستاى محل زندگیتان بودیم. از آن جایى که ما در این صفحه فقط به چاپ داستان اکتفا مى کنیم لذا با تشکر از شما و آزاده عزیز آقاى ((فیض الله شاهسون)) فقط به گوشه هایى از این مصاحبه مى پردازیم. این برادر گرامى که در حال حاضر در صدا و سیماى شهرکرد مشغول به کار هستند, یک ماه در جبهه حضور داشتند ولى در سال 1365 بعد از عملیات ((قادر)) در منطقه حاجى عمران, چهار سال و چهار ماه در اسارت بودند. ((در هر اتاق 60 نفر بودیم و هر کس براى استراحت و خوابیدن فقط به اندازه یک قبر جاى داشت. روزها هم با کارهاى بیهوده اى چون باز کردن سیم خاردار و ... اذیتمان مى کردند ولى ما با خواندن درس و گذاشتن چند نگهبان کلاسهاى مذهبى و مسابقات قرآن دایر مى کردیم ... غذا هم که فقط 5 یا 6 قاشق بود, بعضى از بچه ها که ده سال در آنجا بودند حتى چشمشان به تخم مرغ نیفتاده بود. البته یکى از بچه ها هم بود که چهار سال تمام روزه گرفت ... هنگام تحویل سال هم فقط قرآن و دعا مى خواندیم و برخى از بچه ها براى اینکه ناراحتى دیگران را از دلشان بیرون کنند یک تکه گونى به جاى سفره مى انداختند و چند سنگ, سیم خاردار, سیم مفتولى, سرب و تکه هاى سیمان را کنار هم مى چیدند و بقیه را به خنده وا مى داشتند. در حال حاضر در سراسر ایران دوست و رفیق آزاده بسیارى دارم که آنها بهترین دوستان من در طول زندگیم بوده اند.)) در ادامه گفتگویى هم با مادر این آزاده داشته اید و ایشان گفته اند: ((نمى دانم چه بگویم, که زبانم یارى نمى کند از آن لحظه ها چیزى بر زبان بیاورم. همه اش کارم گریه بود ولى هر وقت پسرم را در خواب مى دیدم به من الهام مى شد که او بازمى گردد. با این همه شکر خدا را به جا مىآوردم که پسرم در راه خدا و براى خدا اسیر شده است. وقتى هم که بازگشت نمى دانم چرا مثل بقیه مادرها نبودم و حتى یک قطره اشک هم نریختم.))
با آرزوى توفیق هرچه بیشتر براى این برادر عزیز و خانواده محترمشان, از شما نیز سپاسگزاریم. موفق و پیروز باشید.
فرشته سیفى ـ خلخال
دوست ارجمند ما! کماکان با حوصله برایمان داستان مى فرستید و سفارشات ما را براى تصحیح کارتان به گوش مى گیرید. ((آن روز بارانى)) از آن داستانهایى است که چند بار بازنویسى کرده اید ولى با این وجود هنوز هم اشکالاتى دارد. نثرتان یکدست و روان نیست و این عدم هماهنگى بیشتر در دیالوگها خودى نشان مى دهد. حوادث و وقایع داستان هم با شیوه اى زنده و هیجان انگیز بیان نمى شوند و گویا همه چیز فقط خاطراتى گمشده در ذهن قهرمان داستان هستند که به مرور زمان کمرنگتر شده و خاصیت اولیه خود را از دست مى دهند. جداى از اینها شخصیت مرد شما بسیار احساساتى است و خیلى سریع قضاوت مى کند و تصمیم مى گیرد. زن داستانتان هم شخصیتى مبهم و گنگ دارد, و ما بدون اینکه درست با خود وى آشنا شویم, شتاب زده با کارهایش آشنا مى شویم. اما از آن جایى که یک حس زیبا در سراسر کارتان موج مى زند و واژه به واژه اثرتان نشان از تلاش و همت شما در دوباره نویسى این داستان دارد, لذا ما نیز بر زحمات شما ارج مى نهیم و ((آن روز بارانى)) را به همه دوستانى که دلشان مثل باران پاک و پاک کننده است, هدیه مى کنیم .