آموزه هاى زندگانى حضرت زهرا (س) (17) احمد لقمانى
شخصیت شناسى فاطمه(ع)
(بلال حبشى و ابوذر غفارى)
اشاره
آشنایى با شایستگان و اسوه هاى تابناک, روشنى بخش راه خداجویان و دین باوران خواهد بود. به ویژه آنگاه که از سوى معصومان ـ علیهم السلام ـ دیدگاههاى تإییدآمیز و معرفتآفرین در باره آنان وجود داشته باشد. که در این هنگام نگاه آدمى به آفرینش و آفریده ها وسعت یافته, حقایق هستى در عرصه هاى افزون ترى جلوه گر شده و راههاى رشد و پویایى با روشنى بیشترى نمایان مى شود.
بخش پیشین این نوشتار را با نگاه درسآموز دخت آفتاب, فاطمه زهرا(س) در باره سلمان فارسى آغاز کردیم. اینک ادامه بحث را با سخن از دیگر شخصیتهاى شایسته پى مى گیریم.
6. بلال حبشى
((بلال)) برده اى بى نام و نشان با چهره اى سیاه و بدنى دردآلود از تازیانه اشرافیت زورمند و زرآلود بود. فرزند ((رباح)) و ((حمامه)) که به جرم یکتاپرستى و آزادىخواهى شکنجه مرگبار امیه بن خلف را تا عمق جان احساس مى کرد(1) و تنها با یاد و نام خداى مهربان ((احد)), شکیبایى و بردبارى مى نمود.
روزى که رایحه روح پرور خداباورى و یکتاپرستى با آزادى از سوى رسول خدا(ص) به ژرفاى وجود او وزید, شوقى شگفتآور سیماى سیاه و سیرت سپید بلال را فرا گرفت, ناگاه رو به پیامبر(ص) نمود و با ارادتى بسیار با زبان حبشى این شعر را سرود:
اره بره کنکره
کرا کرى مندره;(2)
آن هنگام که در دیار ما بهترین صفات پسندیده را جویا شوند ما تو را شاهد گفتار خود مىآوریم!!
عظمت مقام و ابهت کلام او موجب گردید که منصب ارجمند اذان گویى ـ که شعار اسلامى و نماد ارزش دینى است و در آن زمان موذن نمایندگى رسمى رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ را در فراخوانى مردم به سوى نیایشگاه عهده دار بود ـ به او واگذار شود.(3) به گونه اى که ناتوانى او در اداى ((شین)) موجب بخشودگى وى و ادامه این مسوولیت تنها از سوى او گردد!(4) شخصیت برجسته بلال به گونه اى بود که با فتح مکه به دستور رسول خدا(ص) بر بام کعبه, نداى توحید و نبوت سرداد و چون پاره اى از وارثان کبر و استکبار جاهلیت, زبان به نکوهش او و ستایش خود گشودند, فرشته وحى با پیام پرنوید الهى ـ در آیه اى نورانى ـ بر رسول خدا(ص) فرود آمد تا معیار برترى از سرسپردن ((قبیله)) به دل سپردن به ((قبله)) و میزان تقوا و پرهیزگارى استوار شود.(5)
و در پى آن جبرئیل امین با نزول خود نخست سخن اشراف خودخواه را ـ که شرافت خود را در حقارت دیگران دیده و از پیامبر(ص) خواستار دورى بردگان و پابرهنگان دیروزى بودند تا جایگاهى والا نزد رسول خدا(ص) یابند ـ مردود شمرد که با این خبر سرور و شادى وجود بلال را فرا گرفت,(6) روح او اطمینان و آرامش یافت و آنقدر به پیامبر(ص) نزدیک شد که زانوانش در کنار پاهاى آن حضرت دیده مى شد. سپس خداوند رسول خود را دعوت به بردبارى و همراهى افزون تر با موحدان پابرهنه و شیفتگان الهى نمود که:
((و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداه و العشى یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیاه الدنیا ...));(7)
[اى رسول ما]! با کسانى که پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند[ و] خشنودى او را مى خواهند, شکیبایى پیشه کن و دو دیده ات را از آنان برمگیر. مبادا زیور زندگى دنیا را بخواهى[ و از آنان غافل شوى] ...
بلال در نگاه رسول خدا(ص) و امیر مومنان(ع)
شناخت روشنگر بلال نسبت به معارف الهى و شایستگى هاى والاى او به گونه اى بود که رسول خدا(ص) بهشت را مشتاق على, سلمان, عمار و بلال دانست(8) و گفتار وى را به هنگام اذان, یگانه حجت در خوددارى از خوردن و آشامیدن به هنگام ماه رمضان معرفى کرد.(9) آن زمانى که قریشیان در برابر اسلام مقاومت مى کردند, آن حضرت از بلال درخواست کرد پس از اذان از خداوند بخواهد تا او را بر ضد قریش یارى دهد.(10) و روزى که سخن از سراى فردوس و بهشت برین به میان آمد, فرمود:
((بلال در بهشت بر شترى سوار مى شود و اذان مى گوید. چون جملات ((اشهد ان لا اله الا الله)) و ((اشهد ان محمدا رسول الله)) را ادا مى کند, لباس آراسته اى از لباسهاى بهشتى بر تن او مى کنند.))(11)
دفاع درسآموز پیامبر(ص) از بلال در عرصه هاى مختلف زینت بخش تاریخ است, به گونه اى که آن حضرت در ماجرایى از ابوبکر خواست تا از بلال و دوستان او عذرخواهى کند!(12) و هنگامى دیگر که ابوذر سخن از سیاهى صورت بلال مطرح کرد, رسول خدا(ص) با عبارتى کوتاه, بزرگى تقصیر او را گوشزد کرده, فرمود: هنوز اندکى از کبر جاهلیت در تو وجود دارد؟!
در این هنگام ابوذر صورت خود را بر خاک گذارد و به بلال گفت سر را از خاک برنمى دارد تا او پاى خود را بر صورت او گذارد و بلال نیز چنین کرد.(13)
بلال ـ همچون سلمان ـ صحابى صالح و برجسته اى بود که به خانه فاطمه زهرا(س) رفت و آمد داشته, در بسیارى از مواقع از سوى رسول خدا(ص) براى انجام کارى مإموریت مى یافت. روزى آن حضرت پولى به بلال داده, فرمود:
((یا بلال! ابتع بها طیبا لابنتى فاطمه));(14) اى بلال! با این پول عطر و ماده خوشبویى براى[ جهیزیه] فاطمه دخترم تهیه کن.
هنگامى که در واپسین روزهاى حیات, پیامبر(ص) خبر از رحلت خود داد و از صاحبان حق درخواست قصاص در همین جهان را کرد, پس از سخن یکى از حاضران, رسول خدا(ص) شلاق روز جنگ را درخواست کرد و از آن میان تنها از بلال درخواست نمود و فرمود:
((یا بلال! قم الى منزل فاطمه ...));(15) اى بلال! برخاسته به سوى منزل فاطمه برو و ... .
گاهى که مشتاق دیدار فرزندان فاطمه(ع) مى شد, رو به بلال کرده, مى فرمود:
((یا بلال! ایتنى بولدى الحسن و الحسین));(16) بلال! فرزندانم حسن و حسین را برایم بیاور.
به یقین, اطمینان فراوان و اعتماد چشمگیر رسول خدا(ص) نسبت به بلال, زمینه ساز گفت و گوهایى اینچنین بود.
روزى امام على(ع) با شناختى روشن از پیشینه بلال, او را چون خود دانست و فرمود:
پیشگامان به دین اسلام پنج نفرند: من پیشقدم عرب هستم, سلمان پیشگام عجم, صهیب اولین مومن از روم, بلال پیشقدم حبشه و خباب پیشگام نبط.(17)
همان گونه که امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) شایستگى بلال را در ابعاد مختلف ستود و فرمود:
خداوند بلال را رحمت کند, خاندان ما را دوست مى داشت, او بنده شایسته اى بود و مى گفت: پس از رحلت رسول خدا(ص), اذان نخواهم گفت و از آن روز جمله ((حى على خیر العمل)) در اذان ترک شد.(18)
بلال در نگاه فاطمه(ع); فاطمه(س) در نگاه بلال
فاطمه زهرا(س), بلال را شیعه اى هوشیار, آگاه به زمان, هوشمند در پدیده هاى پیدا و پنهان جامعه و داراى بینشى روشنگر مى دانست. از این رو هیچ گاه سخنى یا گلایه اى از کوتاهى بلال در عرصه هاى حمایت از ولایت بر زبان جارى نکرد و هماره شیوه هاى حرکت و ستیز آرام او را با غاصبان مى ستود.
بلال به خوبى رد پاى دشمن را در یکایک مواضع او شناسایى مى کرد و با روشنى مى دانست که تحریف سخنان رسول خدا(ص) و یا ساخت و پرداخت گفته هایى دروغین از سوى آن حضرت, گامهایى است که در پى آن, مسیر هدایتآفرین ولایت دچار انحراف خواهد شد و براى همیشه, ضلالت و گمراهى نصیب انسانهاى ناآگاه و ساده انگار خواهد بود. از این رو, آگاهى و روشن بینى خود را هماره حفظ مى کرد و با دیده اى ژرف به عمق حوادث سیاسى مى نگریست تا افزون بر دورى از روحیه بى تفاوتى, غفلت و فراموشى ارزشهاى والا, هیچ گاه از پیشوایان معصوم(ع) که یگانه رهبران راستین هستند, جدا نشود.
او دورسازى انسانها از اسلام ناب و آموزه هاى زرین آن, همراه با تیره ساختن چهره الگوهاى معرفتآموز در هر زمان را شیوه شیطانى دشمن مى دانست که در پى آن زنده ساختن آداب و رسوم جاهلیت, قبیله گرایى, دنیاخواهى و مقام طلبى پدیدار خواهد شد و سرگرمیهاى پوچ و بى ارزش براى فراموشى شعارهاى پویا و ارزشهاى راستین جلوه گر مى شود.
آن هوشیارى و این بیدارى سبب گردید که لحظه اى با غاصبان خلافت نرمش و یا سازش نشان ندهد و نسبت به آنچه در توان داشت, مبارزه اى از سر تحلیل درست و شناخت عمیق شروع کند.
روزى که خبر از پایان کار سقیفه و آغاز ریاست خلیفه به او رسید, در حالى که سراپا اندوه و ماتم بود, در مسجد رسول خدا(ص) نشسته بود و در باره این فاجعه بزرگ که ضایعه اى بى جبران بود, مى اندیشید و آن را قضا و قدر الهى مى شمرد. ناگاه خلیفه وارد شد و هنگام اذان فرا رسید. اطرافیان منتظر صداى بلال بودند تا همچون زمان رسول خدا(ص) نداى توحید و نبوت با صداى خود سر دهد. اما او را ساکت در گوشه اى دیدند. به گمان بى خبرى نزد بلال آمده گفتند:
ـ بلال! اذان. اذان!
و او با شهامت و رشادت بسیار پاسخ داد: پس از این اذان نمى گویم. شخص دیگرى را معین کنید. خلیفه اول خود نزد بلال آمد و گفت: برخیز اذان بگو اى بلال!
و او سرى از بصیرت و بینایى تکان داد و گفت:
نه!
و چون سخن ابوبکر را شنید که براى چه بلال؟ پاسخ داد: اگر مرا[ با آزادى از دست امیه] به بندگى خود گرفته اى, در اختیار تو هستم و اگر در راه خدا آزاد ساخته اى, پس مرا رها کن و به حال خود واگذار.
و چون شنید که من تو را در راه خدا آزاد کرده ام, پاسخ داد:
من پس از رسول خدا(ص) براى احدى اذان نخواهم گفت.(19)
نگرش روشن و روشنگر بلال, امیدآفرین اصحاب و خرسندکننده فاطمه زهرا(ع) بود. به گونه اى که حضور هوشیارانه و دفاع مردانه او در عرصه هاى سیاسى موجب گردید که بلال در بین اندک یاران امیر مومنان(ع) و فاطمه زهرا(س) محسوب شود که از مسیر سعادت بخش ولایت کوچکترین بازگشت و انحرافى نداشتند.
شگفتآور آنکه بلال که از قبیله اى سرشناس و خانواده اى قدرتمند در مدینه محروم بود و هیچ پشتیبان ظاهرى در شهر و دیار غریب نداشت, آن گونه در برابر سران زر و زور و تزویر ایستادگى کرد و با صراحت بسیار این سخن را بر زبان جارى کرد:
من پس از رسول خدا(ص) براى احدى اذان نخواهم گفت!
اما آنگاه که دخت رسول خدا(ص) به یاد دوران پرعظمت و باشکوه اسلام و نبوت پدر عزیز خود فرمود: ((انى اشتهى ان اسمع صوت موذن ابى ـ (ع) ـ بالاذان));(20) بسیار دوست دارم صداى اذان بلال, موذن پدرم را بشنوم, اطاعت تمام عیار نمود و بار دیگر صداى خود را در فضاى مدینه طنین انداز کرد. با عبارت ((اشهد ان محمدا رسول الله)); قلب دخت رسول خدا(ص) به لرزه در آمد, اشک او چون سیل از دیدگان جارى شد به گونه اى که نقل شده است فاطمه(ع) ناله اى زد, بر زمین افتاد و بى هوش گردید.
ناگاه خبر به بلال رسید که اذان را رها کن, فاطمه(ع) غش کرده است و او چون هراسان و سراسیمه از بام فرود آمد, خدمت پاک بانوى آفرینش رسید تا از حال او جویا شود. زهرا(ع) به هوش آمده فرمود: بلال! اذان را تمام کن!
و او که از عشق بى کران دختر پیامبر(ص) به پدر آگاه بود پاسخ داد:
دختر رسول خدا! مرا از این کار معذور بدار زیرا بر جان شما هراسانم, مى ترسم خویشتن را به هلاکت رسانى.(21)
بلال و حمایت از ولایت
بلال از على(ع) و فاطمه زهرا(س) و آرمانهاى آنان حمایت بى دریغ مى کرد. آنگاه که امام(ع) در بین مسلمانان حاضر مى شد, احترام چشمگیرى به او مى نمود, به گونه اى که برخى زبان اعتراض به او مى گشودند و مى گفتند:
ابوبکر تو را از امیه خرید و آزاد کرد, با این خصوصیت, على(ع) را بیشتر از او احترام مى کنى؟
بلال پاسخ داد:
حق على(ع) بر من, بیش از ابوبکر است, زیرا ابوبکر مرا از قید بندگى و شکنجه و آزارى که[ در دنیا] مى کردند, نجات داد, گرچه با صبر و بردبارى[ و شهادت] به سوى بهشت جاودان رهسپار مى شدم, اما على(ع) مرا از عذاب ابدى و آتش همیشگى جهنم نجات بخشید. چون به خاطر دوستى و ولایت او و برتر دانستن وى بر دیگران, سزاوار بهشت برین و نعمتهاى پایدار و ابدى آن خواهم بود!
هنگامى که هواداران ابوبکر, مردم را به بیعت با وى دعوت مى کردند, سراغ بلال آمده[ با اطمینان بسیار نسبت به پذیرش] پیشنهاد بیعت دادند.
او با کمال خونسردى, به دور از هیجانات و جریانات زودگذر و از سر شناخت و معرفت, بیعت را نپذیرفت. عمر که شاهد ماجرا بود با عصبانیت گریبان او را گرفت و با لحن تندى گفت:
این پاداش ابوبکر است که تو را آزاد ساخت!
بلال پاسخ داد: اگر ابوبکر مرا به خاطر خداوند آزاد کرده, براى خدا نیز مرا به اختیار خود واگذارد و اگر براى غیر خدا آزاد کرده, من در اختیار او هستم, هرچه مى خواهد بکند, اما هرگز با کسى که پیامبر(ص) او را جانشین نکرده است بیعت نمى کنم و آن که او را جانشین خود قرار داده, پیرویش تا روز قیامت بر گردن ما است.
عمر وقتى پاسخ راسخ و سخن صریح بلال را شنید, برآشفت و به او دشنام داده, گفت:
((لا ابا لک ...)); اى بى پدر دیگر در مدینه نباید بمانى.
و این آغاز تبعید بلال از مدینه به شام ـ به خاطر دفاع از امامت و ولایت ـ بود.
در آخرین لحظات حضور در شهر رسول خدا(ص) و در کنار دخت پیامبر(ص) و امیر مومنان(ع) این اشعار را زمزمه مى کرد:
بالله لا ابابکر نجوت و لو
لا الله نإمت على اوصالى الضبع;(22)
به وسیله خدا نجات یافتم نه به خاطر ابوبکر و اگر خدا نبود کفتار, رگهاى مرا مى درید. خداوند مرا در محل خوبى جاى داد و مرا گرامى داشت, همانا خیر نزد او یافت مى شود. مرا پیرو بدعت گذارى نخواهید یافت و من مانند آنان بدعت گذار نیستم.
بلال به شام رفت, ایامى چند در آن دیار زندگى کرد و سرانجام در بین سالهاى 18 ـ 21 هجرى قمرى در زمان خلافت عمر در اثر بیمارى طاعون دیده از جهان خاکى فرو بست و به دیار افلاکى پر کشید. باب الصغیر دمشق قبرستان شام است که پیکر پاک بلال را در آغوش خود جاى داده و همه روزه زیارتگاه ارادتمندان مسلمان است.(23)
7. ابوذر غفارى
ابوذر صحابى صالح, صادق, شورآفرین و پرتوان در تمامى صحنه هاست که از آغاز پذیرش اسلام تا آخرین لحظه حیات, اندکى در حق گویى, ستم ستیزى و یارى نبوت و ولایت کوتاهى نکرد و لحظه اى تردید به خود راه نداد. او سه سال پیش از بعثت رسول اکرم(ص) خدا را مى پرستید و پس از رسالت آن حضرت, چهارمین یا پنجمین نفر از ایمانآورندگان بود, از این رو در زمره ((سابقین در اسلام)) محسوب مى شد.(24) اباذر نخستین کسى بود که ایمان خویش را در مکه آشکار کرد و با ویژگى خاص خود, باور توحیدى خویش را در کنار کعبه به گوش همگان رساند.(25)
رسول خدا(ص) او را مى ستود و مى فرمود:
((رحمت خداوند بر تو باد اى اباذر! براستى که تو تنها زندگى مى کنى, تنها مى میرى, تنها برانگیخته مى شوى و تنها وارد بهشت خواهى شد. سعادتمند و رستگارند مردمى که غسل و کفن و دفن تو را به عهده مى گیرند ... آسمان سایه نیفکند و زمین در برنگرفت, راستگوتر از ابوذر! اى اباذر! براستى که تو از ما اهل بیت هستى ... پس دوستدار اهل بیت من باش, آن کسانى که خداوند ((رجس)) و پلیدى را از آنان دور ساخت و پاکشان گردانید, پاک گردانیدنى مخصوص)). (26)
نگرش روشن پیامبر(ص) پس از رحلت آن حضرت براى همگان تجسم یافت. زیرا ابوذر در تندباد حوادث و اوضاع سیاه سیاسى ـ در میان انبوه بیش از یکصد هزار نفر در غدیر خم ـ چونان سروى راست قامت و پیشگامى هوشمند, پویا و انقلابى حضورى زنده و تإثیرگذار داشت و لحظه اى تحت تإثیر شرایط و جو آلوده تطمیع و تهدید با زر و زور قرار نگرفت.(27)
او از آغازین لحظه حرکت به سوى رسول خدا(ص), على(ع) را ـ که نوجوانى بیش نبود ـ در کنار آن حضرت دیده بود و از سختکوشى فاطمه(ع) در مسیر رسالت پیامبر(ص), آگاهى کامل داشت. از این رو ایمانى از سر شناخت و معرفت به رسول خدا(ص) و خاندان پاک او داشت. آنگاه که سکه هاى زرد و سفید سران حکومت در مدینه و شام به صورت پنهانى براى او فرستاده مى شد تنها به یک جمله بسنده مى کرد:
((یک گرده نان جو دارم که با آن چند روز را مى گذرانم. من با ولایت على بن ابى طالب و عترت پاک او, احساس بى نیازى از دیگران مى کنم.))(28)
روزى دیگر قاطعانه از حرکت پرخروش فاطمه زهرا(س) حمایت کرده و فریاد مى زند: ((براستى که من به خاطر ولایت على و خاندان هدایتگر او ـ که به حق و حقیقت دعوت مى کنند و خود اهل هدایت و عدالت اند ـ احساس ثروتمندى بیش از دیگران دارم. من خود این ویژگیها را در على و دودمان او از رسول خدا شنیدم ... همانا على راستگوى بزرگ, صدیق اکبر و امتیازدهنده حق از باطل بعد از پیامبر خدا و رهبر دین داران است و ثروت پیشواى ستم پیشگان.))(29)
ابوذر و فاطمه(ع)
ایمان استوار, فریاد رعدآسا و حمایت پرتوان ابوذر در هنگامه درد و رنج فاطمه(ع)و غربت آن بانو, تسلى بخش زخمهاى سوزان او بود. بویژه آنگاه که بینش عمیق و شناخت روشن, او را به موضعگیرى قاطعانه علیه دنیاطلبان و دنیاپرستان وامى داشت, گویى صداى حق خواهى زهرا(س) است که از دهان اباذر در فضا طنین انداز مى شود.
این سخن اباذر است که فرمود:
((بار خدایا! من على, فاطمه, حسن و حسین را دوست مى دارم, هرچند به خاطر محبتشان قطعه قطعه ام کنند و پیوسته این راه من است تا تو را ملاقات کنم و از این طریق جویاى رضایت تو مى شوم ... .))(30)
فاطمه(ع) نیز نگاهى برتر به ابوذر داشت و در صحنه هاى مختلف زبان به ستایش او مى گشود و یا او را از محرمان خاندان نبوت و امامت معرفى مى کرد.
روزى خبر از دیدار سه دختر زیبارو و پرنشاط با رایحه روح پرور داد که از حوریان بهشتى بوده و از شیفتگان نگاه دلآراى زهراى عزیز هستند که چون حضرت نام یکایک آنها را جویا مى شود دومى خود را ((ذره)) معرفى کرده که خداوند او را براى ابوذر غفارى آفریده است!(31)
امام صادق(ع) فرمود:
مادرم فاطمه(ع) به على(ع) فرمود:
((اذا توفیت لا تعلم احدا الا ام سلمه و ام ایمن و فضه و من الرجال ابنى و العباس و سلمان و عمار و المقداد و اباذر و حذیفه و لا تدفنى الا لیلا و لا تعلم قبرى احدا));(32)
هنگامى که وفات کردم هیچ کس را آگاه مکن, مگر ام سلمه و ام ایمن و فضه را از زنان و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را خبر کن ...
آرى:
وادى عشق که بى هوش و سرگردانى است
مدعى در طلبش بوالهوس و مغرور است
لب فرو بست هر آنکس رخ چون ماهش دید
آنکه مدحت کند از گفته خود مسرور است
وقت آن است که بنشینم و دم درنزنم
به همه کون و مکان مدحت او مسطور است(33)
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ بلال, سخنگوى نهضت پیامبر(ص), عبدالحمید جوده السحار, ترجمه على منتظمى, ص4 و 3.
2ـ کشکول شیخ بهایى, عزیزالله کاسب, ص252.
3ـ تفسیر منسوب به امام عسکرى(ع), ص;462 علل الشرایع, ص461.
4ـ عده الداعى, ص;21 المحجه البیضإ, ج2, ص310.
5ـ حجرات, ;13 یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم. (ر.ک: تفسیر المیزان, ج18, ص;325 اطیب البیان, ج12, ص;231 البرهان, ج4, ص;210 نمونه, ج22, ص;196 تفسیر القمى, ج1, ص179).
6ـ انعام, ;52 و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه و العشى یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شىء و ما من حسابک علیهم من شىء فتطردهم فتکون من الظالمین. (ر.ک: تفسیر المیزان, ج7, ص;99 بیان السعاده, ج2, ص;132 روح المعانى, ج7, ص158).
7ـ کهف, 28.
8ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج10, ص;104 عوالم العلوم, ج14, ص308.
9ـ بحارالانوار, ج83, ص;131 نهایه الاحکام, ج1, ص422 و 524.
10ـ تاریخ تحول دولت و خلافت, ص107, نقل از التراتیب الاداریه, ج1, ص79.
11ـ بحارالانوار, ج84, ص;116 ر.ک: مجمع الرجال, ج1, ص281.
12ـ مختصر تاریخ دمشق, ج5, ص261.
13ـ شرح نهج البلاغه, ج11, ص198.
14ـ بحارالانوار, ج104, ص;88 دلائل الامامه, ص87.
15ـ همان, ج22, ص;508 عوالم العلوم, ج11, ص;175 نک: علل الشرایع, ص;168 امالى شیخ طوسى, ص;573 امالى شیخ صدوق, ص506.
16ـ همان, ج22, ص499.
17ـ بلال سخنگوى نهضت پیامبر(ص), ص3.
18ـ بحارالانوار, ج22, ص;142 نک: الدرجات, الرفیعه, ص367.
19ـ انساب الاشراف بلاذرى, ج2, ص183.
20ـ احقاق الحق, ج19, ص;153 کتاب من لا یحضره الفقیه, ج1, ص;297 بحارالانوار, ج43, ص157.
21ـ بحارالانوار, ج43, ص158.
22ـ همان, ص119 (برخورد بلال با خلیفه دوم به گونه اى افشاگرانه, تهاجمى و یا نوعى دادخواهى در آن به چشم مى خورد; گرچه بسیارى جرإت این گونه برخورد را در خود نمى دیدند! به طور مثال روزى عمر به بلال گفت: هنگام اذان نشده است, چرا اذان مى گویى؟ و او پاسخ داد: زمانى که تو از الاغ خودت گمراهتر بودى من وقت را مى شناختم. نک: مختصر تاریخ دمشق, ج5, ص267).
23ـ رجال شیخ طوسى, ص27 (شایان ذکر است که برخى معتقدند بلال در ((باب الاربعین)) شهر حلب و یا در مقبره کیسان یا خولان مدفون است).
24ـ الصفوه من الصحابه و الشاکرین, حسین الشاکرى, ج1, ص67 ـ 115.
25ـ همان, ص68 و 69.
26ـ شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار(ع), ص;502 خصال, ص;182 کامل بهایى, ج1, ص;157 کافى, ج8, ص;297 مجالس المومنین, ج1, ص217.
27ـ نک: تاریخ الیعقوبى, ج2, ص124 و ;173 مروج الذهب, ج2, ص341 و ;342 تاریخ الطبرى, ج4, ص;283 طبقات الکبرى, ج4, ص;229 الغدیر, ج6, ص304 و ج9, ص373.
28ـ نقد الرجال, ج1, ص;77 شجره الطوبى, شیخ محمدمهدى مازندرانى (شرح زندگانى ابوذر).
29ـ ر.ک: المجالس السنیه, ج1, ص243 ـ ;245 الصفوه من الصحابه و التابعین.
30ـ اعیان الشیعه, ج16, ص319 ـ 321.
31ـ ریاحین الشریعه, ج1, ص;135 بحارالانوار, ج22, ص;352 دلائل الامامه, ص28.
32ـ تاریخ الطبرى, ج2, ص;300 کفایه الطالب, ص225.
33ـ دیوان امام خمینى(ره), ص52.