بانوان در آیینه رویاهاى راستین


 

بانوان در آیینه رویاهاى راستین
غلامرضا گلى زواره

 

 

حکایت یک حقیقت
روح انسانها از جواهر عالم امر است. این حقیقت آسمانى عالى ترین گرایشها را در درون خود دارد و گرچه جوهرى است مجرد از ماده, ولى در افعال و کردار با آن مقارن مى باشد و تإثیر متقابل آن با بدن آشکار مى باشد. این جنبه از وجود آدمى اگر تقویت شود, مى تواند با مبادى عالى ارتباط برقرار کند و آنچه در خور استعدادش باشد, از صورتهاى غیبى دریافت کند. روح آدمى دلیل معدومى را که منقضى شده و آنچه را که باید در آینده اتفاق بیفتد, مى تواند درک نماید و قادر است در عالم ملک و ملکوت و بوستان معنویت به گشت و گذار پرداخته و از این عوالم گزارش تهیه کند.
یکى از پدیده هایى که واقعیت مورد اشاره را آشکار مى سازد, رویاهاى راستین و خوابهاى صادق است که به وسیله آنها حقایقى روشن مى گردد و روزنه هایى براى شخص رویابین گشوده مى گردد که در وضع عادى و طبیعى وقوع این مسایل امکان پذیر نخواهد بود.
رویاى صادقه غیر از آنکه خود از حقیقت مسإله یا پیشامدى خبر مى دهد, بر موضوع مسلم دیگرى نیز دلالت دارد, که در مباحث کلامى براى اثبات بقاى روح به این پدیده استناد مى جویند و متکلمان در مناظرات عقیدتى به آن تمسک مى کنند و در بحثهاى اثبات معاد از دلایل محکم به شمار مى رود.
در روایتى که از ((عباده بن صامت)) نقل شده است, حضرت رسول اکرم(ص) فرموده اند: ((مقصود از آن بشارت که در قرآن شریف براى افراد پرهیزکار و مومن آمده(1), رویاى صادقى است که مومن براى خود مى بیند یا دیگران براى او)). و نیز بر اساس روایات معتبر و احادیث مستند حضرت محمد(ص) فرموده اند: پس از رحلت ایشان امر وحى و نبوت پایان مى پذیرد و از آن جز بشارتهاى الهى, که رویاهاى حقیقى مى باشد, چیزى باقى نخواهد ماند. ابوعلى سینا رویاى صادقه را نتیجه ارتباط روح با ملکوت یا ملا اعلى به هنگام خواب و دریافت الهام از خداوند مى داند و خوابهاى نگران کننده, آشفته و کاذب را ناشى از تإثیر احساسات, هیجانات و حالات جسمى در روح انسان تلقى مى نماید.(2)
غزالى یکى از مهمترین دلایلى را که براى وجود الهام ارایه مى دهد, شگفتیهاى خوابهاى راستین است(3) ابن رشد و ابن خلدون بر این باور بودند که امکان دارد بسیارى از حقایق که حس و حتى عقل به آنها دسترسى نخواهد داشت, از طریق خواب به آدمى بازگشت کند.(4)
در حدیثى از رسول اکرم(ص) نقل شده که آن وجود شریف فرموده اند: ((آن کس که به رویاى صادقه ایمان ندارد, به خدا و رسولش ایمان نخواهد داشت.))(5) و نیز آن حضرت در روایت دیگرى چنین گوهرافشانى کرده اند: ((راستگوترین افراد در میان شما فردى است که رویایش صادقتر و مطابق با حقیقت باشد.))(6)
البته در فرهنگ اسلامى که برگرفته از قرآن و حدیث است, بین رویاهاى راستین و خوابهاى کاذب تفاوت اساسى وجود دارد و این گونه نیست که هر نوع رویایى داراى معنا و مفهوم واقعى باشد; اگر چه اساس نامعقول و ریشه آشفته اى داشته باشد. آنان که بر این باورند هر خوابى به صورت رمزى حقایقى را براى فرد خواب بین روشن مى کند, سخت در اشتباهند, خوابهاى مربوط به حدیث نفس, بازده طبایع مزاج بیمار و تخیلات و اندیشه هاى موهوم بى اساس بوده و فاقد هر گونه حقیقتى هستند. ما اجازه نداریم افراد مومن و برادران و خواهران دینى را با نقل خوابهاى نگران کننده که اساس درستى هم ندارند, در موجى از وحشت و هاله اى از غم فرو ببریم. در این موضوع باید جنبه اعتدال و منطق رعایت شود.

صندوق آرامش
غور و تفحص در سیره و شرح حال برخى از بانوان برجسته, مادران مشاهیر, همسران نامداران, خواهران اندیشه گران و پرواپیشگان براى ما نمونه هایى از رویاهاى راستین را ترسیم مى نماید که به نظر مى رسد اشاره اجمالى به نمونه هایى از این موارد حاوى نکات آموزنده و مویدى بر برخى جلوه ها و انعکاسهاى معنوى در زندگى انسانها باشد.
در آن هنگامه اى که کاهن مصرى به فرعون خبر داد فرزندى در میان بنى اسرائیل دیده به جهان مى گشاید که بساط حکومت او را چون طومارى در هم مى پیچد, وى براى جلوگیرى از این رخداد پسران جامعه خویش را مى کشت و زنان را باقى مى گذاشت. از آن سوى یوکابد ـ مادر موسى ـ طفل خود را به دنیا آورد. او بیم داشت کودکش توسط مإموران فرعون کشته شود; تا آنکه خداوند متعال در رویاى صادق که نوعى الهام و پیام غیبى بود, وى را راهنمایى کرد چه کند و به چه نحوى از این دلهره رهایى یابد. قرآن در این باره مى فرماید: ((و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فى الیم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین. (7) ما به مادر موسى الهام نمودیم که به او شیر بده و وقتى از نگهدارى وى بیم داشتى, او را در دریا بیفکنى و ترس و اندوهى به خود راه مده, که ما او را به تو باز خواهیم گرداند و وى را از پیامبران قرار مى دهیم.)) مادر موسى صندوقى تهیه کرد و آن را در رودخانه نیل افکند. خواهر موسى(ع) از کرانه نیل حرکت صندوق را بر روى رودخانه کنترل و نظارت مى کرد. مادر موسى با اجراى این برنامه آرامش خویش را بازیافت. چون صندوق حامل موسى به خانه فرعون برده شد, لطف خداوند موجب شد محبت این کودک در دل آسیه همسر فرعون افکنده شود و از شوهرش بخواهد این پسر, فرزندشان باشد, و بدین گونه موسى در خانه این ستمگر به رشد و شکوفایى رسید و براى انجام مإموریت الهى مهیا گردید.

روزنه اى به سوى روشنایى
حضرت فاطمه زهرا(س) فرموده است: ((پس از رحلت پدر بزرگوارم در حالى که بین خواب و بیدارى بودم, مشاهده کردم که پدرم بر من وارد شده است. بى اختیار فریاد کشیدم: اى پدر! خبر آسمان از ما قطع شد! در این هنگام فرشتگانى آمدند که دو فرشته در پیش روى آنان بودند و پدرم را به سوى آسمان بردند. من سر بلند کردم, ناگهان قصرهاى محکم و استوارى دیدم. بعد پدرم فرمود: این مکان تو, شوهرت و دو فرزندت و دوستدارانت مى باشد. خرسند باش که چند صباح دیگر بر من وارد خواهى شد. در این موقع از خواب بیدار شدم و رویایم را براى امیر مومنان(ع) نقل کردم. ))(8)
احتمال دارد رویاهاى تشویش برانگیزبراى انسانهاى پاک و مطهر روى دهد; چنانچه رسول اکرم(ص) خواب دیدند که بنى امیه بر منبرشان بالا مى روند و فرود مىآیند و از این بابت نگران شدند, تا اینکه جبرئیل با آیاتى آن حضرت را تسلى داد(9) و آیات مربوط به برترى شب قدر بر هزار ماه در این باره فرو فرستاده شد.(10)
على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود نوشته است: امام صادق(ع) فرمود: حضرت زهرا(س) در عالم رویا مشاهده نمود پدرش قصد دارند به اتفاق ایشان و حسنین(ع) از شهر خارج شوند. پس به خانه آن بانو آمده و با هم از مدینه خارج شدند و به دوراهى رسیدند. پیامبر اکرم(ص) از سمت راست مسیر را ادامه داده, تا به محلى رسیدند که در آن آب و درختان خرما بود. آن حضرت در این مکان گوسفندى خریدند و دستور ذبح آن را دادند, ولى چون از گوشت حیوان مزبور تناول فرمودند, همگى در آن مکان رحلت کردند. حضرت زهرا(س) از این رویا نگران گردید و با گریه از خواب بیدار شدند, اما آن رویا را نقل نکردند. صبح آن روز, ماجراى آن مسافرت که حضرت صدیقه کبرا(س) در حالت رویا دیده بودند, اتفاق افتاد و پیامبر و همراهان به همان مکانى رسیدند که حضرت زهرا(س) در خواب دیده بودند. ایشان با همان کیفیت گوسفندى خریده و پس از ذبح خواستند آن را تناول کنند, که حضرت زهرا(س) به کنارى رفته و بناى گریستن نهادند. چون پیامبر سبب گریه صدیقه طاهره را جویا شدند, رویاى شب گذشته را براى رسول الله(ص) بیان نمودند. پیامبر با شنیدن این ماجرا دو رکعت نماز اقامه فرمودند و با خداى خویش به راز و نیاز پرداختند. در این حال فرشته وحى نازل گردید و خطاب به خاتم رسولان عرض کرد: این رویا تلاش شیطانى به نام ((دها)) بوده که مى کوشد متقیان و مومنان را در خواب نگران کند.(11)

خورشید جهان تاب
خدیجه, دختر خویلد, شبى در عالم رویا مشاهده کرد: خورشیدى فروزان بالاى شهر مکه چرخید و پایین آمد و به خانه وى فرو شد. وى خواب خود را براى ((ورقه بن نوفل)) که داناى عرب بود, باز گفت. ورقه اظهار داشت: با شخص بزرگوارى ازدواج مى کنى که شهرتش جهانگیر خواهد شد.(12)
ابوسعید اشبح از ابوخالد احمر از رزین از سلمى روایت کرده که وى (سلمى) گفت: بر ام سلمه همسر رسول اکرم(ص) وارد شدم. دیدم مشغول گریستن است. پرسیدم: چرا گریه مى کنى؟ گفت: رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که بر چهره مبارک و سرش خاک نشسته بود! عرض کردم: یا رسول الله(ص)! شما را چه شده است, فرمود: لحظه اى پیش ناظر شهادت حسینم بود.(13)
ام الفضل, همسر عباس بن عبدالمطلب, عموى رسول خدا(ص) که ((لبابه)) نام داشت, رویایى دید که موجب نگرانى وى گشت و براى تعبیر آن به حضور حضرت محمد(ص) شرفیاب گردید و خواب خویش را چنین بیان کرد: در رویایى مشاهده نمودم عضوى از اعضاى بدن شما در خانه ام واقع شده است. رسول خدا(ص) خوابش را این گونه تعبیر فرمود. دخترم فاطمه, پسرى به دنیا خواهد آورد و تو او را به شیر((قثم)) (از فرزندان وى که در ماجراى فتح آسیاى مرکزى به شهادت رسید و در سمرقند مدفون گردید) شیرخواهى داد. مدتى نگذشت که حضرت فاطمه زهرا(س) حضرت امام حسین(ع) را به دنیا آورد و لبابه وى را براى شیر دادن نزد خود برد.
در کتاب مدینه المعاجز آمده است که هند زن ابوسفیان به خانه رسول اکرم(ص) آمد و در کنار عایشه قرار گرفت و گفت: رویاى شگفتى دیده ام که مایلم آن را براى حضرت محمد(ص) نقل کنم, و خواب خود را چنین وصف کرد: خورشیدى عالم افروز را دیدم که یک ماه از آن بیرون آمد. نور این ماه بر تمامى جهان تابیدن گرفت. از آن ماه دو ستاره برخاست که شرق تا غرب را روشن نمود. در این میان ابر تیره اى نمودار شد و مارى از آن خارج گردید و دو ستاره را بلعید. مردم به خاطر این ماجرا شیون کردند و محزون شدند.
عایشه این خواب را به پیامبر عرضه داشت. با شنیدن این رویا سیماى رسول اکرم(ص) دگرگون گشت و فرمود: خورشید جهان تاب من هستم و دخترم فاطمه زهرا(س) آن ماه است و منظور از آن دو ستاره[ امام] حسن و[ امام] حسین مى باشند. آن ابر سیاه معاویه است و مارى که از آن برون شد, یزید فرزندش خواهد بود.

بشارات و اشارات
بر اساس روایات منقول از اهل بیت به مادران پیامبران و امامان در خوابهاى صادق بشارت داده مى شود که صاحب فرزندى خواهند شد. شیخ کلینى در کتاب اصول کافى از امام صادق(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود: چون اوصیا در رحم مادر قرار مى گیرند, تا مدت یک روز به مادرشان رخوتى شبیه بیهوشى دست مى دهد و اگر شب باشد, این وضع در تمام اوقات شب ادامه مى یابد. سپس در رویا هر کدام مى بیند که بشارت دهنده اى او را به پسرى دانشمند و بردبار نوید مى دهد و از این مژده شادمان گشته و از خواب بیدار مى شود و در منزلى که اقامت دارد, از سمت راست آوازى مى شنود که مى گوید: به خیر آبستن شدى و به سوى خوبى رهنمون خواهى گشت و حامل خیر هستى. بشارت باد تو را به پسرى بردبار و فاضل! و در بدن خود سبکى احساس مى کند و پس از آن دیگر فشارى در پهلوها و شکم خود حس نمى نماید و چون نه ماه بگذرد, در خانه حسى سخت درک مى کند و چون شبى آید که در آن وضع حمل نماید, نورى برایش عیان مى گردد که آن را مى بیند و دیگرى جز پدر آن امام این حالت نورانى را مشاهده نمى کند.(14)

مادر مهدى(عج)
بشر بن سلیمان مى گوید: از سوى امام على النقى(ع) موظف گشتم کنیزى را از میان اسیران رومى که با کشتى به بغداد مىآوردند, با مشخصاتى از عمر بن زید خریدارى کنم. سرانجام او را با همان مبلغى که امام فرموده بود, یعنى 220 اشرفى خریدم. در این میان کنیز با بى قرارى نامه آن حضرت را مى بوسید و بر دیدگان خود مى نهاد. به وى گفتم: آیا نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى, نرجس (آن کنیز) گفت: گوش کن تا ماجرا را بازگویم. سپس به ماجراى عقد ازدواج خود با پسرعمویش در سن سیزده سالگى و انجام نشدن آن اشاره کرد و افزود: در آن شب خواب دیدم که حضرت عیسى و گروهى از حواریین در قصر جدم اجتماع کرده اند. طولى نکشید که حضرت محمد, حضرت على(ع) و جانشینان و جمعى از فرزندان وى وارد قصر شدند. حضرت عیسى از آنان استقبال کرد. پیامبر اکرم(ص) در حالى که به امام حسن عسکرى(ع) اشاره مى کرد, فرمود: اى روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما ـ شمعون ـ براى فرزندم آمده ام. در این حال عیسى رو به شمعون نمود و گفت: با این پیوند مبارک موافقت نما. او هم پذیرفت. سپس رسول خدا(ص) بر فراز منبر قرار گرفت و خطبه اى ایراد کرد که ضمن آن مرا به عقد فرزندش درآورد. صبح که بیدار شدم, خواب را براى اطرافیان نقل نکردم. از آن لحظه عشق به امام یازدهم تمام وجودم را فرا گرفت و از این رو در بستر بیمارى افتادم. پزشکان از مداوایم ناامید شدند. در این حال جدم گفت: اگر آرزویى دارى, برآورده مى سازم. گفتم, اسیران مسلمان را از زندان آزاد کن, شاید حضرت عیسى(ع) و مادرش ـ مریم ـ من را شفا دهند. او درخواستم را عملى نمود و من هم به ظاهر احساس بهبودى کردم و کمى غذا خوردم. او هم از این واقعه خشنود شد.
چهارده شب بعد از این ماجرا حضرت فاطمه(س) و حضرت مریم و حوریان بهشتى را در خواب دیدم. حضرت مریم به من فرمود: ایشان بانوى بانوان جهان و مادر همسرت مى باشد. من دامن مبارک حضرت زهرا(س) را گرفتم و گریستم و از اینکه امام حسن عسکرى(ع) به دیدنم نیامده بودند, شکوه کردم. ایشان فرمود: او در حالى که پیرو کیش نصارا هستى, به دیدنت نمىآید. به یگانگى خدا و خاتمیت حضرت محمد(ص) ـ پدرم ـ گواهى ده تا این آرزویت عملى شود. چنین کردم و چون بیدارشدم شوق زیادى براى ملاقات آن حضرت در خویش احساس نمودم. شب بعد امام یازدهم را در عالم رویا دیدم و از وضع گذشته گلایه نمودم, که امام علت نیامدن را عقیده به نصرانیت من فرمود و افزود: اکنون که اسلام آورده اى, هر شب به دیدنت مىآیم تا زمانى که فراق به وصال تبدیل شود. از آن شب تا به حال شبى نمى باشد که وجود مبارکش را در خواب نبینم.
بشر بن سلیمان مى گوید: از نرجس پرسیدم: چه شد که در جمع اسیران مسلمان در آمدى, پاسخ داد: شبى یازدهمین فروغ امامت را در رویایى راستین دیدم. ایشان فرمود: فلان روز جدت قیصر لشکرى به جنگ مسلمانان مى فرستد. در آن روز به طور ناشناس و در لباس خدمتکاران به همراه عده اى از کنیزان از فلان راه به آنان ملحق شو. من توصیه آن حضرت را اجرا کردم و تاکنون به کسى نگفته ام که نوه پادشاه روم مى باشم.
سپس بشر, نرجس خاتون را نزد امام یازدهم در سامرا آورد و بدین گونه او همسر حضرت امام حسن عسکرى(ع) گردید و مهدى موعود ـ قائم آل محمد ـ از وى دیده به جهان گشود.(15)
سیده نفیسه, دختر حسین بن زید و نواده امام حسن مجتبى, زنى وارسته بود که روزها را به روزه دارى و شبها را به عبادت و راز و نیاز با خداوند سپرى مى نمود و از دارایى و اموالى که در اختیار داشت, به محرومان مى داد. گویند سى و سه مرتبه به حج مشرف شد. شوهرش اسحاق موتمن فرزند امام صادق(ع) مى باشد که با وى براى زیارت مرقد حضرت ابراهیم(ع) به فلسطین مشرف گردید و در مراجعت به مصر آمد و در منزلى سکونت گزید. مردم تقوا و کراماتى از سیده نفیسه دیدند و به او عقیده پیدا کردند و خواستار آن شدند که در دیار مصر بماند. او هم پذیرفت و در همان جا به سراى باقى شتافت. پس از وفات, شوهرش در صدد برآمد تا پیکر این بانوى وارسته را از مصر به مدینه منوره انتقال دهد و در بقیع دفن نماید. اهل مصر اجتماع نموده و از وى خواستند که از این تصمیم منصرف شود و اجازه دهد مرقد آن مرحومه در مصر باشد. گویا اسحاق موتمن راضى نمى شد, تا آنکه شبى در عالم رویا حضرت رسول اکرم(ص) را دید که خطاب به وى فرمود: در باره نفیسه با اهل مصر معارضه مکن, زیرا به واسطه او بر اهل این دیار رحمت الهى نازل مى شود.(16)
دختر ابوذر غفارى نقل کرده است: شبى در کنار مرقد پدرم آرمیده بودم. در عالم رویا او را دیدم که نماز شب مى خواند; چنان که وقتى زنده بود, این سنت را به پاى مى داشت. گفتم: پدرجان! پروردگارت با تو چگونه رفتار کرد, گفت: دخترم! به محضر پروردگار وارد شدم در حالى که از من خشنود بود و من از او خشنود بودم و مرا گرامى داشت.(17)

لحظات معنوى
شیخ مفید (336 ـ 413 ه$.ق) ستاره درخشان آسمان علم و تقوا بود که در حوزه درسى وى شاگردان زیادى مشغول استفاده از محضرش بودند. در یکى از روزها چند لحظه اى از شروع درس نگذشته بود که ناگهان نفسهاى گرم و جانبخش استاد در سینه اش محبوس گردید و بلافاصله از جاى خود برخاست و به تازه واردین سلام کرد. طلاب سر گرداندند و در مقابل دیدگان خود بانوى محترمى را دیدند که همراه با دو کودک در حال گام برداشتن به سوى آن جلسه علمى بود. پس از تعارفات متداول, بانوى مزبور اظهار داشت: اى شیخ! این دو فرزندم ـ سیدمرتضى و سیدرضى ـ را به حضورتان آورده ام. استدعا دارم با توانایى علمى و صفاى باطنى که دارید به پرورش و آموزش آنان مبادرت نمایید!
شیخ مفید در حالى که مى گریست, با چشمان اشکآلود گفت: رویایى که دیشب دیدم, به حقیقت پیوست و افزود: دیشب در عالم خواب دیدم در همین مسجد نشسته و مشغول تدریس هستم; ناگهان فاطمه(س) با دو نوردیده خود ـ حضرت امام حسن و حضرت امام حسین(ع) ـ مجلس ما را روشن نمود و فرمود: این دو فرزندم را به نزدت آوردم, تا به آنها فقه بیاموزى, هنوز حلاوت حضورشان را مى چشیدم که از خواب بیدار شدم و در دریاى فکر فرو رفتم, تا آنکه به مسجد آمدم و این بانو و دو کودک همراهش به محفل درسى ما وارد گردیدند.(18)
مادر شیخ مرتضى انصارى, دختر یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصارى است که از زنان پرهیزگار عصر خود به شمار مى رفت. این زن مومن بسیار متعبد بود و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد. وى قبل از تولد فرزندش ـ شیخ مرتضى ـ شبى در عالم رویا حضرت صادق(ع) را مشاهده نمود که آن حضرت قرآنى مذهب به او اهدا نمود. صبح روز بعد خوابش را به فرزندى باجلالت و فرزانه تعبیر نمودند و همان هم شد و شاید بدین جهت بود که مادر بى وضو به وى شیر نمى داد.(19)
یکى از فاضلان و مفاخر بزرگ شیعه سردار کابلى (1293 ـ 1372 ه$.ق) است. مریم, مادر این دانشور مبارز مانند خانواده خود پیرو مذهب حنفى بود, ولى محبت حضرت على و آل او از گذشته در جانش ریشه دوانیده بود. شبى در عالم رویا حضرت على(ع) را دید و در خواب به لطف آن امام مظلوم به مذهب تشیع روى آورد. فرداى آن شب حکایت خواب و ملاقات با امیر مومنان(ع) را با همسر خویش ـ نورمحمدخان ـ باز گفت. نورمحمد به شکرانه این نعمت, جشن بزرگى برپا نمود. همان روز گوسفندى را قربانى کرد و جمعى از شیعیان و دوستان اهل بیت را ولیمه داد.(20)
مرحوم مدرس تبریزى, مولف کتاب ریحانه الادب, فرزندى داشت که دست راستش ناراحتى داشت و لازم بود براى درمان بیمارى به آلمان برود. وى مى گوید: وقتى سوار کشتى شدم, در عالم رویا مشاهده کردم مادرم از دنیا رفته است. تقویم را باز نمودم و ماجراى خواب را با ذکر روز و ساعت نوشتم و چون به ایران آمدم, جمعى از بستگان به استقبالم آمدند در حالى که لباس مشکى بر تن داشتند. سرانجام تدریجا گفتند مادرت فوت شده است. به یاد آن رویا افتادم و چون تقویم را گشودم, دیدم همان زمان که آن رویا را دیده ام, بر حسب اظهارات اقارب مادرم به دار باقى شتافته است.(21)
مادر شهید مرتضى مطهرى که زنى باسواد, خوش سخن و مومن بود, مى گوید: زمانى که مرتضى را هفت ماهه حامله بودم, شبى در خواب دیدم که در مسجد فریمان در حالى که تمام زنهاى محل نشسته بودند, بانوى مقدس و محترمى با مقنعه وارد شد و دو خانم دیگر دنبال ایشان بودند; در حالى که گلاب مى پاشیدند. وقتى به من رسیدند, سه مرتبه روى سرم گلاب ریختند. نگران شدم که نکند در امور شرعى قصورى داشته ام; از این جهت دلیل آن را پرسیدم. آن بانوى باکرامت گفت: به خاطر جنینى که در رحم شما است.(22)
مادر شهید مظلوم آیت الله بهشتى در خاطره اى گفته است: پدرم خوابى دیده بودند که از منزل آقاى بهشتى از ما خواستگارى مى کنند و از من اولادى به وجود مىآید که براى جامعه مفید خواهد بود. در خواب گفته بودند عمرت آنقدر کفاف نمى کند و پدرم در خواب به مادرم گفته بودند: از جانب خدا بنا شده است این دخترمان را شوهر دهیم. در هر حال من ازدواج کردم و خدا به ما سه دختر عنایت کرد و فرزند چهارم دکتر بهشتى بود که پدرم در انتظار ولادتش لحظه شمارى مى کرد. یک سال داشت که پدرم از دنیا رفت. پس از فوتش شبى او را در عالم رویا دیدم که مى گفت: وقتى مى خواستم از دنیا بروم, چهارده معصوم دور تختم بودند تا روحم از بدنم خارج شود. آنان روح را دریافت کرده و به نزد رسول اکرم(ص) بردند. و من[ مادر شهید بهشتى] گفتم: ما چکار کنیم که شفاعتمان نزد آنان صورت پذیرد, وى جواب داد: آقا سیدمحمد را خیلى محافظت کنید. این باقیات صالحات است.(23)
شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدى در یکى از کتابهاى خود نوشته است: شبى خواب دیدم حضرت امام خمینى از نجف آمده و همه علما در منزل ایشان اجتماع نموده اند و من هم برایشان چاى مى ریزم. در این بین شخصى آمد و گفت: سیدمحمدرضا! مادرت با شما کار دارد. تا آمدم استکانها را جمع کنم, امام با اشاره فرمودند: سینى را بگذار و ببین مادرت چه مى گوید. در بین راه از آقا پرسیدم: این زن اسم خود را نگفت, او پاسخ داد: چرا, اظهار داشته اند: فاطمه زهرا[س] هستم. مى خواهم ایشان را ببینم و بگویید با وى کار دارم و ... .(24)

مشاهده واقعیت
زمانى همسر شهید آیت الله سعیدى در خواب دیده بود که شوهرش در حالى که مشغول خوردن صبحانه بود, دختر کوچکش را بر روى زانویش نشانده و نوازش مى کند. در همین حال محمدرضا پهلوى خائن در اتاق بیرونى نشسته و به حاجآقا دشنام مى دهد. مدتى بعد تعبیر این خواب به وقوع پیوست و شخصى از مإموران رژیم پهلوى ضمن بازرسى از خانه و بدگویى, حاجآقا را دستگیر مى کند. و این آخرین بار بود که آن شهید را دستگیر کردند که منجر به شهادت ایشان گردید.(25)
یکى از فرزندان آیت الله سیدمحمدهادى میلانى به نقل از آیت الله اراکى مى گوید: جمعه شبى در حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) بیتوته کرده بودم و پس از اقامه نماز صبح به آن حضرت التماس نمودم که یکى از مقربین خودش را به من معرفى نماید. به منزل آمدم, در بستر خواب قرار گرفتم. در عالم رویا هاتفى خطاب به من گفت: برخیز که یکى از اولیاى الهى تا چند لحظه دیگر منزل شما را روشن مى کند. بیدار که شدم مشاهده کردم همسرم سماور را روشن نموده است. گفتم: حالا که خیلى زود است و وقت چایى نمى باشد, گفت: در رویایى به من گفته شده بلند شو و اسباب چایى را مهیا کن که یکى از بندگان محبوب خداوند به خانه شما خواهد آمد. در این حال صداى در خانه آمد و چون در را گشودم, دیدم آیت الله میلانى است.(26)
شیخ فضل الله نورى که خواستار مشروطه مشروعه بود, توسط مخالفان به شهادت رسید. چون بستگانش پیکر وى را تحویل گرفتند, پس از مراسم غسل و کفن آن را در گوشه اتاقى نهاده و رویش را گچ کشیدند و صورت قبرى در حرم حضرت عبدالعظیم حسنى درست کردند, تا به جنازه آسیبى وارد نشود. پس از هیجده ماه تصمیم مى گیرند جسد را به قم ببرند; اما موقعیت مناسبى براى این کار فراهم نشده بود. میراز عبدالله سبوحى واعظ مى گوید: یک روز زمستان بود که همسر شهید شیخ فضل الله نورى مرا خواست. نزدش رفتم. او به من گفت: دیشب خواب آقا را دیدم. در عالم خواب گریستم. آقا به من گفت: گریه نکن. بعد به من گفت: اینها مى خواهند جسد مرا دربیاورند. در اسرع وقت آن را به قم انتقال دهید و در حرم حضرت فاطمه معصومه(س) دفن نمایید. اطرافیان این تقاضا را عملى نمودند و پیکر این روحانى مبارز را در یکى از حجره هاى صحن مطهر این بانو به خاک سپردند.(27)

عنایتها و کرامتها
شیخ فقیه و عالم بصیر على بن عبدالعال کرکى ـ دانشمند عصر صفوى ـ در خواب دید که حضرت على(ع) به وى فرمود: دخترت را به عقد ازدواج میرشمس الدین درآور که از وى فرزندى به دنیا مىآید که وارث دانش انبیا و اولیا خواهد بود. شیخ چنین کرد, اما بعد از مدتى دخترش بدون آنکه از میرشمس الدین یاد شده صاحب اولادى شود, دیده از جهان فرو بست. على بن عبدالعال متحیر شد. بار دیگر حضرت امیر مومنان(ع) را در عالم رویا دید که به وى فرمود; منظور ما این دختر نبود و چون دختر دیگرى را به میرشمس الدین تزویج کرد, از وى فرزندى پدید آمد که به میرداماد مشهور گردید. (28)
سیدقطب در تفسیر خود ـ فى ظلال القرآن ـ ذیل آیات مربوط به سوره یوسف مى نویسد: یک بار در ایالات متحده امریکا به سر مى بردم. آنجا خواب دیدم که چشمان خواهر زاده ام را خون فرا گرفته و قادر به دیدن نیست و این در حالى بود که وى همراه با سایر اعضاى خانواده در مصر به سر مى برد. من از این جریان نگران شدم. نامه اى براى همسرم نوشتم و از وضع چشم خواهرزاده ام سوال کردم. مدتى گذشت که جواب نامه به دستم رسید که در آن نوشته بودند: چشم او مبتلا به خونریزى شده و قادر به دیدن نیست و هم اکنون مشغول معالجه است.
داماد حاج ملاهادى سبزوارى (1212 ـ 1289ه$.ق) دخترى داشت که فلج شده بود و اطبا از درمانش قطع امید کرده بودند. این دختر معلول شبى در عالم رویا حاج ملاهادى را مى بیند که خطاب به وى مى گوید: دخترم! از جا برخیز و راه برو. ناگهان از خواب بیدار شده و خواب را به خواهرش مى گوید. خواهرش در جواب مى گوید: اگر چه این حکایت رویایى بیش نمى باشد, ولى از جاى خود برخیز, شاید بتوانى راه بروى. در این حال دختر مفلوج از جاى برخاست و با شادمانى تمام مشاهده کرد قادر است راه برود و بیمارى او التیام یافته است. روز بعد همان دختر شفایافته به همراه والدین و عده اى از سکنه سبزوار براى سپاسگزارى و خواندن فاتحه به آرامگاه حاج ملاهادى سبزوارى رفتند و مرقد این عالم را زیارت نمودند.(29)
خانم دکتر زهرا مصطفوى ـ فرزند امام خمینى ـ مى گوید: ((به یاد دارم چهار روز پس از رحلت امام امت طى رویایى مشاهده کردم ایشان از اتاق خود بیرون آمدند در حالى که همان پارچه سفید چهارخانه بر روى شانه شان قرار داشت و گویى حالت نماز داشتند. جلو رفتم و با علم به اینکه رحلت فرموده اند, پرسیدم: آقا! وضع من در آن دنیا چگونه است; قبل از آنکه بپرسم اوضاع شما در آنجا به چه شکلى است. ایشان خودشان را در آغوش من انداختند. باز سوال خود را تکرار کردم و در گرفتن جواب اصرار داشتم. حالت شگفتى در سیماى مبارک ایشان دیده نمى شد, اما با فشردن پلکهایشان پاسخ مثبت دادند و من از شدت خوشحالى و نوید امام از خواب پریدم. ))(30)
خواهر حضرت آیت الله گلپایگانى (1316 ـ 1414ه$.ق) در عالم رویا مى بیند که حضرت امام جواد(ع) و امام هادى(ع) با یکدیگر به منزلشان تشریف فرما شدند, اما پس از چندى امام دهم خانه را ترک نمودند. پدر ایشان مرحوم آقا سیدمحمدباقر موسوى گلپایگانى این خواب را چنین تعبیر مى کند: خداوند دو پسر به وى عطا مى کند که اولى مى ماند و مشهور خواهد شد و دومى زنده نمى ماند. و همین گونه هم شد. پسر اول همان آیت الله گلپایگانى مى باشد.(31)
آیت الله مرعشى نجفى اظهار داشته است: در ایامى به دلیل مشکلات مادى قادر نبودم براى دخترم جهیزیه تهیه کنم, با ناراحتى به حرم حضرت فاطمه معصومه(س) رفتم و این وضع را با حال شکوه مطرح کردم و با دلى شکسته به خانه بازگشتم. در این حال خواب مرا گرفت. در عالم رویا شنیدم کسى در مى زند. رفتم در را گشودم. شخصى گفت: حضرت معصومه تو را مى طلبد. با عجله به حرم رفتم و چون به صحن شریف آن بانو رسیدم, کنیزهایى را دیدم که مشغول تمیز نمودن ایوان طلا بودند. سبب را پرسیدم. گفتند: هم اکنون ایشان مىآیند. پس از اندکى حضرت فاطمه معصومه(س) آمد; در حالى که بسیار نحیف و رنگ پریده و در شمایل چون مادرم فاطمه زهرا(س) بود; زیرا جده ام (حضرت زهرا(س)) را سه بار قبل از آن در خواب دیده بودم و مى شناختم. نزد عمه ام (حضرت معصومه) رفتم و دستش را بوسیدم. آن گاه آن بانو به من فرمود: اى شهاب! کى ما به فکر تو نبوده ایم که مورد عتابمان قرار داده و از دستمان شکوه دارى. در این حال از خواب بیدار شدم و براى عذرخواهى به حرم آن حضرت رفتم. پس حاجتم برآورده شد و در کارم گشایش صورت گرفت.(32)
عالم ربانى حاج شیخ محمدجواد بیدآبادى نقل کرده است: به قصد زیارت حضرت رضا(ع) و چهل روز توقف در مشهد مقدس به اتفاق خواهرم از اصفهان حرکت نمودم. چون هیجده روز از زمان توقف وى در آن مکان شریف گذشت, حضرت رضا(ع) در عالم رویا به وى امر فرمود: فردا باید به اصفهان بازگردى, و چون دلیل این امر را پرسید, امام فرمود: خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما خواستار مراجعت به اصفهان گشته است. چون مرحوم بیدآبادى از خواب بیدار شد, از خواهرش پرسید: آیا از امام هشتم تقاضایى داشتى؟ او مى گوید: آرى, از جدایى مادرم سخت محزون بودم و از آن حضرت خواستم اسباب بازگشت به اصفهان را فراهم فرمایند.(33)

آگاهیهاى ملکوتى
یکى از علما بیان کرده است: بامدادى زنى به منزل ما آمد و گفت: دیشب در عالم رویا جنازه اى را دیدم که از آسمان مقابل گنبد حضرت على(ع) فرود آمد. وقتى بر فراز گنبد رسید, بنا شکافته شد و آن پیکر به درون گنبد رفت. اتفاقا در همان روز در شهر نجف اشرف این خبر اسف انگیز انتشار یافت که آیت الله سیدمحسن امین صاحب کتاب گرانسنگ ((اعیان الشیعه)) در مصر وفات کرده است, جنازه اش را در همان روز به نجف انتقال داده و پس از تشییع باشکوهى در جوار مولایش امیر مومنان(ع) دفن کردند.
چون شهید آیت الله دستغیب توسط منافقان کوردل به شهادت رسید, بامداد اربعین حسینى در سال 1402ه$.ق مصادف با هفتمین روز شهادت آن عالم مهذب بانوى محترمى ایشان را در خواب دید و به وى گفت: قطعاتى از بدنم لاى آجرهاى دیوار باقى مانده است. آنها را به من ملحق کنید! حجه الاسلام والمسلمین سیدمحمدهاشم دستغیب ـ فرزند آن شهید ـ مى گوید: ((نخست به این رویا اعتنایى نکردم, ولى چون به محل شهادت والدم رسیدم, به یاد آن خواب افتادم. به دوستان گفتم: چنین رویایى را زنى باایمان نقل کرده است. اگر نگاهى به لابلاى آجرها کنیم, ضررى ندارد. با نگاه نخستین همه متوجه شدیم که ذرات گوشت بدن پدرم در فضاى بین آجرها دیده مى شود. تکه هاى گوشت جمعآورى شد و در دو کیسه پلاستیکى قرار گرفت. آن مخدره علویه را فرا خواندیم, تا مشخصات کامل خواب خود را بنویسد. او نوشت: در باغ بزرگى بودم که آیت الله دستغیب در جلو مى رفتند و من عقب ایشان بودم. گرچه آنجا باغ مى نمود, ولى آن قسمتى که ایشان دیده مى شدند, در میان چمنى واقع شده بود. آقا عباى قهوه اى به روى دوش خود داشت و به من گفت: برو به آنها بگو تکه هاى گوشتم لاى دیوار است و این جمله را چندین بار تکرار کرد.))(34)
دانشمند شهید آیت الله سیدمحمدباقر صدر در خاطره اى از دوران طلبگى خویش اظهار داشته است: در ایام تحصیلم هر شب ساعتى به حرم حضرت على(ع) در نجف اشرف مشرف مى گشتم و در برابر بارگاه مطهر آن حضرت مى نشستم و به مطالب علمى و مباحث روزمره خود مى اندیشیدم. بر این باور بودم که چنین حالات معنوى و استمداد از معنویت این روضه مطهر در کشف دشواریهاى علمى تإثیر بسزایى دارد و احساس مى کردم از صفاى حرم و روح پاک آن امام الهام مى گیرم. پس از مدتى این سنت حسنه و رفتار با برکت را ترک کردم و کسى جز خداوند از کارم آگاهى نداشت. روزى یکى از بانوان که پیوند نسبى با ما داشت, در عالم رویا حضرت على(ع) را مشاهده کرد که فرموده بود: اى بانو! به سیدباقر بگو هر شب نزد من مىآمدى و به درس خواندن و اندیشه در نکات علمى مشغول مى شدى; دلیل ترک این رفتارت چیست.(35)

خبرهاى برزخى
در کتاب روض الریاحین آمده است: زنى زاهد و متعبد که باهیه نام داشت, به سراى باقى شتافت. پسرش هر شب و هر روز جمعه بر سر قبرش آمده و براى مادر خود قرآن مى خواند و طلب دعا و مغفرت مى نمود.
چون پسر در عالم رویا مادر خود را دید, بعد از سلام گفت: حالتان چطور است و آنجا بر شما چگونه مى گذرد؟[ مادر] گفت: فرزندم! براى مرگ کربتها و محنتهاى سختى است و من به حمد خداوند در برزخى هستم که ریحان در آن فرش شده, سندس و استبرق در آن مى باشد. گفت:
مادر! حاجتى دارى, جواب داد: آرى, اى فرزندم! از قرآن خواندن و دعا نمودن کوتاهى مکن و چون در شب و روز جمعه براى این کار بر سر قبرم مىآیى, اموات به من مى گویند: پسرت آمد و با این مژده شادمان مى شوم و حتى اموات مجاورم مسرور مى گردند.
آیت الله شیخ آقابزرگ تهرانى براى یکى از علماى معاصر نقل کرده است: وقتى کودکى بودم و در تهران زندگى مى کردم, مادربزرگم (مادر پدرم) از دنیا رفت و مجالس ترحیم برقرار شده و خاتمه یافته بود. یک روز مادرم که در منزل آلبالوپلو پخته بود, هنگام ظهر سائلى در کوچه تقاضاى کمک کرد. وى که در مطبخ بود, صدایش را شنید و براى خیرات تازه گذشته خواست مقدارى غذا به این بینوا دهد و چون ظرف تمیز در اختیارش نبود, براى آنکه سائل از در منزل رد نشود, مقدارى از آن غذا را در طاس حمام ریخته و به آن فقیر مى دهد و هیچ کس از این ماجرا خبر نداشت. نیمه هاى شب پدرم از خواب برخاست و مادرم را بیدار نمود و گفت: امروز چه کردى, مادر گفت: نمى دانم, پدرم اظهار داشت: لحظاتى پیش مادرم را در عالم رویا دیدم که به من گفت: از عروسم گله دارم, امروز آبرویم را نزد مردگان برد و غذایم را در طاس حمام فرستاد! تو چکار کرده اى, مادر اندکى فکر کرد و گفت: چون آن غذا را به قصد خیرات به صورت نامطلوبى به آن سائل داده ام, مادرشوهرم در عالم برزخ از این کار گله مند بوده است.(36)
دختر جوانى را در شهر مقدس قم به خاک سپردند و یک گوشواره و گلدان او را به نیت وى صدقه دادند. بعد از یک هفته, یکى از بستگان نزدیکش او را در خواب دید که گفت: آنچه را برایم صدقه دادید, به من رسید, آن گوشواره دیگر را هم برایم صدقه دهید, گفت: نیافتیم, دختر گفت: موقعى که مى خواستید لباسم را از تنم بیرون بیاورید, به آن گیر کرده و آنجاست. بعد از این رویا سراغ گوشواره رفتند و طبق آنچه دختر در عالم خواب تعیین کرده بود, آن را یافتند و برایش صدقه دادند.(37)
خطیب دانشمند مرحوم محمدتقى فلسفى براى اثبات بقاى روح, در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) طى بیاناتى به ماجرایى اشاره کرد: مرد صالحى در قزوین دار فانى را وداع گفت و چند بچه یتیم از خود بر جاى گذاشت. دادگسترى همسرش را قیم دانست. آن زن اموال را فروخت و خرج بچه ها کرد و با موافقت دادگسترى, خانه را به یک یهودى فروخت و پولش را دریافت کرد. پس از مدتى آن مرد متوفى به خواب همسرش آمد و این واقعیت را براى آن زن مطرح کرد: در زیر پله هاى خانه گنجى برایتان نهاده ام. صبح آن شب همراه بچه ها به سراغ مرد یهودى رفت و گفت: ما امانتى در منزل جا گذاشته ایم. یهودى نپذیرفت. سرانجام با نظارت مإمورین زیر پله را کندند و خمره اى پر از سکه یافتند. یهودى شکایت کرد که این گنج به من تعلق دارد. سرانجام قضات رإى دادند که این دفینه به بچه هاى آن مرحوم مربوط مى شود و به فرزندانش تحویل دادند. برحسب اظهارات مرحوم آقاى فلسفى پرونده این قضیه در دادگسترى قزوین وجود دارد.(38)

پى نوشت :
1ـ لهم البشرى فى الحیوه الدنیا, سوره یونس, آیه 66. و نیز نک: الروضه من الکافى, ج اول, ص129.
2ـ نک: الاشارات و التنبیهات, ج اول, نمط دهم, فصول 21 و 22.
3ـ احیإ علوم الدین, ج3, ص10.
4ـ روانشناسى از دیدگاه غزالى و دانشمندان اسلامى, سیدمحمدباقر حجتى, ص313.
5ـ کنزالعمال, حسام الدین هندى, ج15, ص371.
6ـ همان.
7ـ سوره قصص, آیه 7.
8ـ خوشایند زندگى, خویشاوند مرگ, از نگارنده, ص216.
9ـ آیات 205 ـ 206, سوره شعرا در این ارتباط نازل شده است.
10ـ الروضه من الکافى, ج2, ص25.
11ـ تفسیر على بن ابراهیم قمى, ج2, ص255.
12ـ دیار عاشقان, حسین انصاریان, ج اول, ص115.
13ـ راه ما راه و روش پیامبر است, علامه امینى, ترجمه محمدباقر شریف موسوى همدانى, ص204, به نقل از کتاب الجامع الصحیح, ترمذى, ج13, ص193.
14ـ اصول کافى, ج3, ص81 ـ 82.
15ـ بحارالانوار, ج51, ص6 ـ ;10 مهدى موعود, ترجمه على دوانى, ص188 ـ 189.
16ـ این ماجرا در کتاب نورالابصار, نوشته سیدمومن شبلنجى, و تحفه الاحباب, محدث قمى نقل شده است.
17ـ بحارالانوار, علامه مجلسى, ج22, ص429 ـ 431.
18ـ فوائد الرضویه, ص;258 منتخب التواریخ, ص91 و ;491 سیدرضى بر ساحل نهج البلاغه, محمد ابراهیم نژاد, ص20 ـ 21.
19ـ زندگانى و شخصیت شیخ انصارى, حاج شیخ مرتضى انصارى, ص77 و 80.
20ـ زندگانى سردار کابلى, کیوان سمیعى, ص65.
21ـ معاد, آیت الله مکارم شیرازى, ص254, معاد انسان و جهان, آیت الله سبحانى, ص120 ـ 121.
22ـ مطهرى مظهر اندیشه ها, محمدحسین واثقى راد, ج اول, ص18 ـ 19.
23ـ روزنامه جمهورى اسلامى, دهم تیرماه سال 1371ه$.ش.
24ـ شخصیت آیت الله سعیدى (قسمت دوم), مجله پیام انقلاب, شماره مسلسل 98.
25ـ همان.
26ـ آیت الله میلانى, مرجع بیدار, سعید عباس زاده, ص52.
27ـ شیخ فضل الله نورى در ظلمت مشروعه, سیدمجید حسن زاده, ص125 ـ 126.
28ـ منتخب التواریخ, محمدهاشم خراسانى, ص619.
29ـ حاج ملاهادى سبزوارى, حکیم فرزانه, سیدحسین قریشى سبزوارى, ص36.
30ـ مجله خانواده, سال پنجم, شماره 900, پانزدهم اسفند 1374, ص42 ـ 43.
31ـ خوشایند زندگى خویشاوند مرگ, از نگارنده, ص310.
32ـ بر ستیغ نور, على رفیعى, ص79 ـ 80.
33ـ داستانهاى شگفت, شهید آیت الله دستغیب, ص166 ـ 167.
34ـ اخلاق اسلامى, شهید دستغیب, بخش ضمیمه, ص17 ـ 19.
35ـ صدرالشهداى نهضت اسلامى عراق, مجله پیام انقلاب, شماره 82, ص40 ـ 41.
36ـ معادشناسى, علامه تهرانى, ج اول, ص188 - 189.
37ـ خواب دیدن ائمه اطهار(ع), آیت الله کوه کمره اى, ص15.
38ـ اسلام و روانشناسى, محمد آل اسحاق, ج اول, ص377 ـ 378.