سخن اهل دل


لکنت همیشگى
پرهراس مى شود, باز خوابهاى من؟
روزهایتان کجاست, آفتابهاى من؟
تا نگین نامتان, نقش سنگ قبرهاست
کى تمام مى شود, التهابهاى من
مى وزد هنوز هم بوى گریه هاى تلخ
روى عکسهایتان, روى قابهاى من
اى سکوت مبهم ـ اى لکنت همیشگى
اى سوال ته نشین در جوابهاى من
مانده ام در این قفس بى امان و بى امید
میله هاى محکمش از کتابهاى من
گاه گریه مى کنم, گاه خنده مى زنم
دستهاى من پر است, از نقابهاى من
ساده زیستند و خوب, مثل آب و آینه
روزهایتان کجاست, آفتابهاى من؟
عبدالجبار کاکایى
(مجموعه ((سالهاى تا کنون)))

جمله سوالى
درخت خشکى از همین حوالى ام
ز سایه و ز برگ و بار خالى ام
گذشت عمرى و جدا ز همرهان
اسیر در کویر خشکسالى ام
نمى دهند ابرها جواب من
اگر چه مثل جمله سوالى ام
نه ریشه را به مرگ وا نهاده ام
نه پر ز غصه شکسته بالى ام
تمام شاخه هاى من شده
نشیمن چکاوک خیالى ام
بدین امید سبز زنده مانده ام
که سر زند بهار احتمالى ام
سیمیندخت وحیدى
(مجموعه ((حس مى کنم زندگى را ...)))

هواى تغزل
ز خود مانده هفتاد فرسنگم امشب
نه از جنس آهن, نه از سنگم امشب
هواى تغزل مرا مى گدازد
قلندر! کجایى که دلتنگم امشب
چه آورده اى ارمغان اى مسافر
براى دل غربت آهنگم امشب؟
بزن بر دف عشق و قانون مستى
که با ساز هستى هماهنگم امشب
به آتش کشد پرده آسمان را
نوایى که مى ریزد از چنگم امشب
علیرضا قزوه
(مجموعه ((شبلى و آتش)))

فنجان خورشید
... دل تشنه اى را که برایش آبسالى نیست
چیزى برایش بهتر از نامت: زلالى نیست
در ایستگاهى خشک مى سایم بلیتم را
غیر از قطارى خیس و بارانى مجالى نیست
من جرعه اى مى خواهم از فنجان خورشیدت
نورى به دستان شبآلود اهالى نیست
برخیز ابراهیم آتش, روى چشمانم
غیر از تو پروازى برایم این حوالى نیست
بر گردن من بیش از این ـ اى دوست ـ حق دارى
جان هم بخواهى مى دهم, اصلا خیالى نیست ...
رعنا یکه فلاح ـ آبیک قزوین

سارا
آن لحظه هاى ساده نایاب زود رفت
آن روزهاى پر ز تب و تاب زود رفت
شبهاى خوب گم شدن ماه پشت ابر
تکلیفهاى شب ((شب مهتاب)) زود رفت
آن مشقهاى خط زده و نمره هاى بیست
آن صبحهاى چشم پر از خواب زود رفت
هر صبح, چار گوشه منزل سرک زدن
در جستجوى لنگه جوراب زود رفت
((سارا))! تمام خاطره هفت سالگى
مانند یک مسافر بى تاب زود رفت
على سهامى ـ گیلان غرب
کودکى از شخصیتهاى کتاب فارسى کلاس اول دبستان در دهه هاى پیشین.