حرمت و حریم بزرگترها

نویسنده


 

خیمه عفاف(7)
حرمت و حریم بزرگترها
جـواد محدثـى

 

 

حفظ جایگاه
علاقه به ((محبوبیت)) در وجود همه هست. هر کس دوست دارد مورد توجه و عنایت قرار گیرد و به جایگاه او در مجموعه هایى که به سر مى برد, احترام شود, چه در خانه, یا مدرسه, یا اداره و جامعه و ...
بخصوص کسانى که نسبت به دیگران خوبى کرده و زحمت کشیده اند, انتظار دارند زحماتشان مورد توجه و تقدیر قرار گیرد و اگر کسانى بر سر سفره آنان نشسته اند و نمک خورده اند, نمکدان نشکنند و بى مهرى و بى اعتنایى به صاحب حق و صاحب نعمت نکنند.
پدران و مادران و بزرگان فامیل و سالخوردگان یک خانه و خانواده, از همین رو توقع دارند که کوچکترها, فرزندان و نوه ها قدر آنان را بشناسند و در حقشان کوتاهى نکنند.
حرمت نهادن به ((سالمندان)), نشانه قدرشناسى است.
وقتى پدر و مادر, یا یکى از افراد فامیل به سن کهولت و پیرى مى رسند, هم مراقبت بیشترى لازم دارند, هم متوقع اند که در آن سنین از احترام بیشترى برخوردار باشند و ((جایگاه)) آنان در خانواده محفوظ بماند.
به همان اندازه که یک کودک, وقتى احساس کند در یک خانواده مورد بى مهرى است و جاى خوبى ندارد و به او اعتنایى نمى شود, گرفتار ((عقده حقارت)) مى شود, سالمندانى هم که احساس کنند اهل خانه, وجود آنان را براى خود مایه ((زحمت)) مى دانند و او را ((اضافى)) مى شمارند, دچار افسردگى و اندوه و زندگانى تلخ و مإیوسانه مى سازد.
پیران گاهى حساسیتهاى بیش از حد و زودرنجى هاى سریع دارند. در این سن و سال, باید بیشتر به آنان ((محبت)) نشان داد, تا احساس زیادى بودن یا سربار بودن نکنند.

حیات عاطفى
ارج نهادن به والدین و بزرگترها, نشانه ((حیات عاطفى)) و ((رشد عقلى)) و وظیفه شناسى در قبال یک عمر, زحمت و جانفشانى و رنج کشیدنهاى بى توقع و بدون چشمداشت آنان است.
بى مهرى و بى اعتنایى, آنان را ((دل شکسته)) مى سازد و آدمى را ((عاق والدین)) مى سازد. ((عقوق)) و دلآزرده کردن پدر و مادر, آثار منفى و جبران ناپذیر براى فرزندان و موجب سلب توفیق و نیک فرجامى آنان مى شود. از سوى دیگر نیز شکستن پر و بال عواطف و احساس شادابى سالمندان و اندوهگین و رنجیده ساختن آنان است و این از انصاف و اخلاق انسانى دور است.
امام على(ع) فرمود:
((من احزن والدیه فقد عقهما));(1)
هر کس پدر و مادر خویش را اندوهگین و آزرده سازد, نسبت به آنان ((عاق)) شده است.
حتى نگاه به آنان, باید همراه با مهر و عاطفه باشد. نگاههاى مهرآمیز, همه را از جمله بزرگسالان را خوشحال مى کند و از زندگى در کنار این گونه فرزندان احساس لذت و خوشبختى مى کنند. امام صادق(ع) در مورد نوع رفتار با والدین مى فرماید:
((لا تملا عینک من النظر الیها الا برحمه و رقه و لا ترفع صوتک فوق اصواتها و لا یدک فوق ایدیهما و لا تتقدم قدامهما));(2)
به پدر و مادرتان نگاه پرمهر داشته باشید و صدایتان را بر سرشان بلند نکنید و بر سرشان داد نزنید, دست روى آنان بلند نکنید و در راه رفتن از آنان جلو نیفتید.
اینها تعلیمات مکتب است که خیمه عفاف را بر سر پا و چراغ خانواده را روشن نگه مى دارد.
رسول خدا(ص) نیز فرموده است:
((النظر الى الوالدین برإفه و رحمه عباده));(3)
نگاه فرزند به چهره پدر و مادر از روى محبت و شفقت نسبت به آنان, ((عبادت)) است.
آرى, عبادت! نگاه هم گاهى عبادت خدا مى شود, تا با چه انگیزه و براى چه هدفى باشد و چه دلهایى را شاد سازد و آثار خوبى در پى داشته باشد.
شیوه زندگى غربى, ترک پدر و مادر سالخورده و رها کردن سالمندان ناتوان و سپردن آنان به مراکز ویژه نگهدارى سالمندان است, تا چیزى مانع و مزاحم رفاه و لذت و آزادى آنان نشود, هر چند در این راه, عواطف بشرى و ارزشهاى انسانى قربانى شود.
اما آیین محمدى, به نگهدارى, احترام, محبت, مراقبت, خدمت, پرستارى, بر و احسان نسبت به والدین و سالمندان دستور مى دهد.
جایگاه سالمندان را در خانواده ها از یاد نبریم و قدر این چراغهاى خانه را بدانیم.

حق بزرگترها
تنها کودکان و جوانان نیستند که نسبت به ((والدین)) خویش, وظیفه دارند, بلکه خود آنان که پدر و مادر شده اند و سنى هم از آنان گذشته است, نسبت به پدر و مادر خودشان وظیفه مندند, چه در حال حیاتشان, چه پس از فوتشان.
چنان نیست که اگر زن و مردى خودشان صاحب فرزند شدند و به مقام مادرى و پدرى رسیدند, دیگر تکلیفى نسبت به والدین خود ندارند.
سرکشى کردن به پدر و مادر, جویا شدن از حالشان, رفع نیازهایشان, همکارى در کارها, همدردى در مشکلات, کمک به معیشت و درمان و پرستارى, همه و همه از وظایفى است که تا واپسین لحظات حیاتشان بر دوش انسان است. و این هرگز نمى تواند اداى حق بزرگ آنان باشد که عمرى به پاى فرزندانشان چون شمع سوخته اند و این نهالها را برومند و رشید ساخته اند.
سزا نیست که در برابر عمرى سوختن و ساختن, بى مهرى و جفا ببینند و سخن درشت بشنوند. احادیث متعددى در ذیل آیه اى که مى فرماید به پدر و مادر خود اف نگویید (و لا تقل لهما اف) آمده است که اگر خداوند چیزى کمتر و ناچیزتر از ((اف)) هم مى دانست, از آن نهى مى کرد و این کمترین مرتبه عقوق است و از جمله رفتار مربوط به عاق شدن, آن است که کسى به پدر و مادر خویش بنگرد و نگاهش را تند و تیز بنماید.(4)
این کجا و پرخاشگرى و تندى و بدزبانى و هتاکى کجا؟
سعدى مى گوید:
((روزى به غرور جوانى بانگ بر مادر زدم, دلآزرده به کنجى نشست و گریان همى گفت: مگر خردى فراموش کردى که درشتى مى کنى؟
چه خوش گفت زالى به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خردیت یاد آمدى
که بیچاره بودى در آغوش من
نکردى در این روز بر من جفا
که تو شیرمردى و من پیرزن))(5)
پس نباید فراموش کنیم که چه بودیم و چه هستیم.
اگر جوان و رشید و توانمندیم, روزى هم پدر و مادرمان همچون ما بوده اند که امروز پیر و ضعیف و ناتوان شده اند. همین ضعف و پیرى در انتظار ما نیز هست. اگر طالب آنیم که در دوران کهولت و عجز و از کارافتادگى, فرزندانمان عصاى دستمان و بازوى پرتوانمان باشند, باید خود ما نسبت به والدین خویش چنین باشیم. با این عمل, شیوه انسانى و اسلامى رفتار با پدر و مادر را به آنان بیاموزیم. کسى که حق بزرگترها را نشناسد و مراعات نکند, چگونه انتظار دارد که دیگران حق شناس او باشند و حرمتشان را پاس بدارند؟
سعدى چه خوب سروده است:

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنى سوى تربت پدرت
تو به جاى پدر چه کردى خیر
تا همان چشم دارى از پسرت؟(6)

حق شناسى و حق گزارى
آنچه انسان را در مقام این ((شناخت حق)) و ((اداى وظیفه)) مى نشاند, توجه به خدمات و زحمات اولیإ است. امام زین العابدین(ع) در ((رساله الحقوق)), آنجا که حق پدر و مادر و وظیفه فرزندان را نسبت به آنان بیان مى کند, از جمله بر همین آگاهى بخشى و معرفتآموزى تإکید مى فرماید. نسبت به مادر مى فرماید:
((و اما حق مادرت آن است که بدانى او تو را در جایى حمل کرده که هیچ کس, دیگرى را آنجا و آن گونه حمل نمى کند, از میوه جانش تو را غذا داده که کسى چنین نمى کند. تو را با گوش و چشم و دست و پا و پوست و موى خود و با همه اعضا و اندامش نگهدارى و محافظت کرده است و آنچه در این راه, رنج و ناملایمات دیده, همه را با روى خوش و آغوش باز پذیرفته و غم و سنگینى آن را بر دوش کشیده است. راضى شده که خود, گرسنه بماند و تو سیر شوى, خود عریان بماند و تو را بپوشاند, خودش تشنه باشد و تو سیراب باشى, خود در آفتاب بماند و تو سایه نشین باشى, با زحمت و رنجى که مى کشد, تو را به نعمت و برخوردارى برساند, در راه تو سرما و گرماى دنیا را به جان بخرد. حق او بر تو آن است که اینها را بدانى و بر این همه رنج, سپاسگزارش باشى, که البته جز با توفیق و یارى خدا, نخواهى توانست حقش را ادا کنى.))(7)
تو تا یک مختصر جانى بگیرى
کند جان مختصر, بیچاره مادر
به مکتب چون روى تا بازگردى
بود چشمش به در, بیچاره مادر
نبیند هیچ کس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر, بیچاره مادر
تمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر, بیچاره مادر
نیکى به پدر و مادر, آثار و نتایج ارزنده اى در دنیا و آخرت دارد. در حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:
((من سره ان یمد له فى عمره و یبسط له فى رزقه, فلیصل ابویه فان صلتهما من طاعه الله));(8)
هر کس دوست دارد و خرسند مى گردد که عمرش طولانى و رزق و روزىاش فراوان گردد, پس به پدر و مادر خویش نیکى کند, چرا که نیکى و پیوند به آن دو, از طاعت الهى است.

زمینه کسب بهشت
وقتى بهشت, زیر پاى مادران است, وقتى نگاه محبت آمیز به والدین, عبادت خداست, وقتى احسان به آنان, عمر و روزى را زیاد مى کند, پس چرا از این زمینه هاى ((کسب بهشت)) غافل شویم؟
سعید بن مسیب (یکى از یاران پیامبر اکرم(ص)) نقل مى کند: همراه رسول خدا(ص) بودیم. بر فراز کوهى رفتیم. از آنجا دره اى در چشم انداز ما قرار داشت. آنجا نگاهم به جوانى افتاد که به چراندن گوسفندان و به شبانى مشغول بود. از جوانى اش خوشم آمد. به پیامبر(ص) گفتم: یا رسول الله(ص), چه جوانى! کاش جوانى این فرد, در راه خدا صرف مى شد. رسول خدا(ص) فرمود: چه مى دانى؟ شاید در راه خدا صرف مى کند و تو نمى دانى؟ پیامبر(ص) آن جوان را صدا کرد و از وى پرسید:
اى جوان! آیا کسى را دارى که به او رسیدگى کنى و خرجش را بدهى و تحت تکفل تو باشد؟
گفت: آرى. حضرت پرسید: او کیست؟ گفت: مادرم.
رسول خدا(ص) فرمود: خوب است. برو مواظب او باش, که بهشت زیر پاى مادر است. (9)
عبادت دانستن این خدمت, منت نگذاشتن, آن را وظیفه دانستن, سبب مى شود که چنین عملى انسان را به خدا و بهشت برساند. تا مى توان راه بهشت در پیش گرفت و با جلب رضاى والدین, رضایت خدا را خرید, چرا روىآوردن به بى مهرى نسبت به آنان و رنجاندنشان, که عذاب خدا و سلب توفیق را در پى دارد و دلها را مى میراند, یإس مىآفریند و حرمت بزرگان و حریم سالمندان شکسته مى شود و خیمه عفاف, تیره و بى فروغ مى شود.
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ بحارالانوار, ج71, ص72.
2ـ همان, ص79.
3ـ همان, ص73.
4ـ همان, ص64.
5ـ گلستان سعدى, باب ششم (در ضعف و پیرى).
6ـ همان.
7ـ مکارم الاخلاق, طبرسى, ص421.
8ـ بحارالانوار, ج71, ص85.
9ـ میزان الحکمه, ج10, ص712.