عصر جدید و روابط خانوادگى

نویسنده


 

عصر جدید و روابط خانوادگى
((قسمت اول))
احمد عابدینى

 

 

عصر جدید و روابط خانوادگى
نامگذارى دوره ها و قرنها و عصرها بر اساس آمار و آزمونهایى است که از اقشار مختلف انسانها گرفته مى شود. بر طبق آمار و ارقام موجود, قرن حاضر را قرن نگرانى و اضطراب, و نسل جوان را, سرگردان و عصیانگر نامیده اند.
تقسیم بندیهاى مغرب زمینیان, از دیدگاه ما شرق نشینان, پذیرفته باشد یا نباشد و به نامگذاریهاى آنان تکیه بکنیم یا ارزشى براى آن قایل نباشیم, بحثى است که اکنون در صدد بسط سخن در آن نیستیم. سخن کنونى این است که در برابر این نسل که هر کس با واژه و اصطلاحى به آنان اشاره مى کند و در برابر جهانى که فنآورى و ماشین آن را اشغال کرده و به دنبال پدیده ماشینیسم, عوارض ناشى از آن, نظیر اضطراب و دلهره و نگرانى و استرس پیش آمده است, آیا دین سخنى براى گفتن دارد؟
آیا انسان سرگشته و حیران در فن و صنعت, و غرق شده در نظام تولید و مصرف مى تواند پناهگاهى بیابد تا بدان وسیله از دل نگرانیها و دل مشغولیهاى خود بکاهد؟ یافتن جواب, انسان را به بحثهاى عمیق و دقیق فرا مى خواند.
اگر کسى بگوید دین سخنى براى گفتن ندارد, نه تنها دین را ناقص دانسته, بلکه جهان را ناقص و بى هدف و کور و به بن بست رسیده پنداشته است; در این صورت, توجه به حالت بن بست, استرس و اضطراب و مرگ زودرس صاحبان این فکر را به همراه دارد. و اگر بگوید: دین, راه درمانى براى بیمارى قرن دارد, باید به فکر یافتن آن بود.
برخى براى فرار از این مشکل, فورا با طرح کردن سوال دیگرى, صورت مسإله را پاک مى کنند و مى گویند: تو را به جوانان سرگردان اروپا و سایر دنیا چه کار؟! براى جوانان مسلمان چه کرده اى؟ و براى اینان چه دینى آورده اى؟!
آنان به زعم خود با طرح این سوال, ذهن را به جاى دیگر سوق داده اند; غافل از اینکه بحث جوانان داخل کشور و کشورهاى اسلامى, گوشه اى از مشکلات نسل جوانان جهان است و همان سرگشتگى و عصیان, به نوعى در جوانان این مرز و بوم وجود دارد و روز به روز رشد مى یابد. آمار جوانهایى که خانه و کاشانه شان را ترک مى گویند, رو به افزایش است و خودکشى و سرگردانى و ترک تحصیل و ترک عبادت, در بین آنان رشد یافته است, به طورى که اکنون ـ پس از بیست سال انقلاب اسلامى ـ انسانهاى چهل ساله و بالاتر که دوره جوانى خود را در زمان طاغوت و حکومت غیر اسلامى سپرى کرده اند و با این حال انسانهاى مسلمان و معتمد و هدف دارى تربیت شده اند, از بى هدفى و بى تعهدى و بى اعتقادى بخشى از نسل جوان رنج مى برند و پیوسته این سوال در ذهن و زبان آنان است که چرا نسل جدید مانند نسل گذشته فکر نمى کند؟ چرا تعهدى که بیست سال پیش در بین جوانان بود, اکنون در بین نسل جدید وجود ندارد؟ چرا به جاى فکر کردن براى اسلامى کردن جامعه, فکر پیروى از غرب و سکولاریسم, ذهن آنان را اشغال کرده است؟! چرا اسلام به عنوان یک الگوى رفتارى و نیروى محرکه قوى و نیروى آرامش بخش درونى براى آنان مطرح نیست؟ چرا اسلامى که با آن, انقلاب عظیمى ایجاد شد و بنیاد حکومتى مستبد را برچید و دلهاى تمامى افراد از پیر و جوان را به خود جذب کرد, اکنون مظلوم و بى یاور مانده و در باور بسیارى, آن نقش را ندارد؟
اگر چه برخى براى جواب دادن به این اشکال, فورا امور سیاسى و بد اجرا کردن اسلام را دخیل مى دانند ـ که اگرچه تا حد زیادى, کلام و سخن حقى است و از نقش آن در گریزان کردن جوانان از اسلام نمى توان گذشت ـ ولى مشکل اصلى چیز دیگرى است. مشکل اصلى این است که دین, خوب معرفى نشده است و در بسیارى موارد دین را فقط به معناى فقه معرفى کرده اند, در حالى که فقه بخشى از دین است. با مثالى بحث را پى مى گیریم:
روابط خانوادگى (پدر و مادر و فرزندان) داراى یک سرى احکام فقهى است, نظیر هزینه زندگى و مسکن و لباس, اما گذشته از آن, مسایل عاطفى و روانى و بهداشتى و اجتماعى وجود دارد که کمتر مورد بحث واقع مى شود, با اینکه این جنبه ها جاذبتر و برتر و مفیدتر است. وانگهى آن مقدار اندک از احکام فقهى که در روابط خانوادگى وجود دارد, گاه آن چنان بدترکیب و خشک نشان داده مى شود که تنفر عمومى برانگیخته مى شود, مثلا: دزدیدن مال پسر, توسط پدر جایز است؟! ربا بین پدر و فرزند رواست؟ !اگر پدر, فرزند خود را عمدا بکشد, کشته نمى شود؟ و ... اما اصلا بحث نمى شود این پدر, کدام پدر است! اگر پدرى فقط براى اطفاى شهوت, زن گرفت و در سالهاى اول پس از ازدواج, به الکل و مواد مخدر آلوده شد و کم کم تمام مال و منال خود را در اعتیاد, به باد داد و بتدریج, سرقت از این و آن, شغل او شد و بالاخره از مال فرزندان نیز آنقدر دزدید که همه را خسته کرد و پس از آن با زور و باج سبیل و با بهانه پدر بودن, مالهاى آنان را گرفت و وقتى به او پول ندادند و از او خواستند دست از اعتیاد بردارد, خشم و عصبانیت همراه با عشق به بافور و مواد, موجب شد پسر خود را در خواب یا بیدارى بکشد, آیا احکام فقهى و امتیازات پدر بودن در باره چنین شخصى وجود دارد؟!
در اینجاست که روشن مى شود بد معرفى کردن اسلام و تنها بعد فقهى آن را معرفى کردن و از ابعاد دیگر غافل بودن, عامل مهمى در رویگردانى جوانان از اسلام است, که بد اجرا کردن احکام فقهى, در برابر این مشکل, بسیار کم اهمیت مى نماید.
نوشتار حاضر در صدد معرفى جزء بسیار کوچکى از اسلام است, که اگر بدان عمل شود, بسیارى از استرسها و اضطرابها و فشارهاى روحى پایان مى یابد. همچنین این اثر نشان مى دهد بسیارى از مشکلات موجود, به سبب پیروى نکردن از الگوهایى است که اسلام به عنوان یک دین الهى معرفى کرده و در اختیار انسان قرار داده است.
مباحث موجود, به بررسى چگونگى تربیت فرزند در اسلام مى پردازد و براى اینکه بحثها به راحتى پیش برود و مطالب مطرح شده در اسلام, جایگاه واقعى خود را بیابد, سعى شده است از شیوه مقایسه اى استفاده شود. در این مقایسه, یک طرف خانواده اى است که اعتنایى به مذهب و دین و الگوهاى آن ندارد و با توجه به مقتضیات زمان و مکان و وضع موجود جهانى به کار و کوشش مى پردازد و مقدار وقتى که براى فرزند مصرف مى کند, حداقلى است که از آن چاره اى نیست, ولى طرف دیگر خانواده اى است که به مقتضاى دستورهاى دینى, مقدار بسیارى از وقت خود را براى اعضاى خانواده و فرزند مصرف مى کند و با هم دوست هستند و تفریحها و گردشها را با هم مى روند و به طور کلى به آموزشهاى اسلامى در این باره عمل مى کنند.
یکى از ثمرات این بحث, معرفى مباحث تربیتى اسلام, با روشى قابل فهم براى همگان است. به امید اینکه این روش و الگو, مورد توجه جوانان عصر حاضر قرار گیرد و با پیروى از آن, خود و نسلهاى بعد را از استرس و اضطراب نجات بخشند.

خانواده عصر جدید
در عصر جدید که خانواده ها با مشکل کار بیش از حد افراد خانه و کم بودن تعداد فرزندان و اعتماد کم اعضاى خانواده به یکدیگر مواجهند و مجالى براى ابراز عواطف و انس با یکدیگر به هنگام تنهایى و یاورى براى دوران پیرى نمى یابند, خانواده هاى متمول و ثروتمندى وجود دارند که فرزندان آنان داراى زندگى و اشتغالات هستند و والدین یا یکى از آنان, تنها در گوشه خانه اى بزرگ و زیبا به سر مى برند و براى رفع تنهایى, سگى پرورش یافته و مودب را با خود همدم مى کنند و محبت و عاطفه خود را نثار او مى نمایند و او را همچون کودک خود در بغل مى گیرند. سگ در مقابل, با وفادارى و همراهى کامل, نزد آنان است و حتى کارهایى نظیر خرید خانه را انجام مى دهد و صاحب او, گاه به خاطر فرزند نداشتن و گاه به خاطر ناراحتى از فرزندان, تمامى یا سهم زیادى از دارایى اش را به حیوان مى بخشد و یا آن راوارث خود مى سازد! به هر حال سگ, آنقدر احترام پیدا مى کند که به جاى ضمیر ((آن)) که ترجمهIt)) )) است, ضمیر ((او)) که ترجمهShe)) )) یاHe)) )) است, براى آن به کار مى رود. به عبارت دیگر, سگ, موجودى داراى شعور و همطراز با انسان قرار مى گیرد, تا بهتر عواطف انسانى, در پاى او ریخته شود, و اگر به صاحبش گفته شود: چرا خدمتکار نمى گیرى؟ چرا احساسات و عواطف را به پاى یک انسان نمى ریزى؟ جواب مى دهد: انسانها خیانت مى کنند و بسیارى از افراد متمول, به دست خدمتگزارانشان به قتل رسیده اند و اموالشان به یغما رفته است, ولى این حیوان خیانت نمى کند!
اگر گفته شود چرا فرزندانت, نزد تو نمىآیند تا هم عواطف یکدیگر را اشباع کنید و هم از خیانت در امان باشید, در جواب گاه آمار خیانتهاى فرزندان به والدین و فرستادن آنان به آسایشگاهها را مطرح مى کنند و گاه گرفتارى و اشتغال فرزندان را یادآور مى شوند! بنابراین تنها یک راه براى آنان باقى مى ماند و آن نگهدارى سگ و گربه و امثال آن است!
اگر به آنان گفته شود: همه این حرفها صحیح, ولى یک مشکل باقى مى ماند و آن این که گرچه انس با چنین حیوانى, وقت را پر مى کند و انسان را از تنهایى نجات مى بخشد, ولى بر علم و آگاهى انسان چیزى نمى افزاید و ابعاد عاطفى و روانى او را گسترش نمى بخشد, آنان جوابى ندارند!
حال به سراغ اسلام ـ و به طور کلى ادیان الهى ـ برویم تا ببینیم با این گونه مشکلات چگونه برخورد کرده اند.

خانواده مطلوب از نظر قرآن و روایات
اسلام زن و شوهر را ((لباس)) یکدیگر دانسته است: ((هن لباس لکم و انتم لباس لهن;(1) آنان براى شما مردان, لباس هستند و شما براى آنان لباس هستید.)) دین, در باره زن و شوهر چنین نظرى دارد و آنان را به لباس یکدیگر تشبیه کرده است, تا نشان دهد آنان مى توانند موجب زینت یکدیگر باشند. همان طور که لباس باعث زینت است,زن و شوهر مى توانند عیوب و خطاهاى یکدیگر را بپوشانند و همچون لباس یکدیگر را از آفات و مضرات حفظ کنند.
باز نظر قرآن در باره زن و شوهر چنین است: ((و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون;(2) از نشانه هاى خداوند, این است که از[ نوع] خودتان, همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید, و میانتان دوستى و رحمت نهاد. در این[ نعمت] براى مردمى که مى اندیشند, نشانه هایى است.))
این آیه همسر را پناهگاه و کسى که در کنار او مى توان آرامش یافت, دانسته و از مودت و رحمت, سخن به میان آورده و آن را به خواست الهى نسبت داده است.
آیا در عالم واقع و جهان تکوین و وجود, با خوانده شدن عقد ازدواج, بین زن و شوهر, علاقه و محبت ایجاد مى شود یا اینکه مردم قانونا موظفند با یکدیگر مهربان باشند؟
مى دانیم آن گاه مى توان فرمان به مودت و رحمت داد که در نظام تکوین چنین باشد, در نتیجه مى توان گفت: خداوند خبر از قانون طبیعى خلقت مى دهد که در آن زن و شوهر به همدیگر علاقه دارند و به هم خیانت نمى کنند و غمخوار و رازدار و مددکار یکدیگرند.
این مسإله تکوینى و ذاتى (علاقه زن و شوهر به یکدیگر) قابل افزایش و کاهش است و از آیات و روایات روشن مى شود اسلام پیوسته در صدد افزایش این علاقه و ارتباط است و مى خواهد کانون خانواده روز به روز گرمتر و با نشاطتر و داراى محبت و مودت بیشتر شود و از هم پاشیدگى و سردى روابط زناشویى را برنمى تابد.
در اثر ازدواج, فرزند یا فرزندانى به وجود مىآید که اسلام آنها را ((ثمره و میوه)) نام گذارى کرده است, تا علاقه و محبت پدر و مادر به آنان را نشان دهد و فایده وجود آنان را بر شمرده است, از جمله این که مادر محبت خود را به پاى فرزند مى ریزد و بچه به کانون خانواده گرمى مى بخشد. با این دید, فرزند ثمره وجودى و عصاره خلقت پدر و مادر است. بنا بر این سزاوار است همه توان در راه تربیت او به کار رود و همه امکانات براى شکوفا شدن تواناییهاى او مصرف شود. چون او نمونه وجود پدر و مادر است و حتى سزاوار است همه دارایى پدر و مادر پس از مرگ به او منتقل شود.
بنا بر این همه امور, صحیح و بر طبق قانون و با در نظر گرفتن تمامى جنبه هاى انسانى تنظیم شده است. یعنى اولا: چون انسان نیاز به همسر داشته است تا زیباییهاى همدیگر را بروز دهند و عیبهاى خود را جبران کنند. و شریک زندگى داشته باشند و کانون خانواده تشکیل دهند, ازدواج تجویز شده, بل مستحب و بلکه لازم شمرده شده است; ثانیا فیزیولوژى زن و مرد اقتضا مى کند آنان به همدیگر نزدیک شوند و علاوه بر محبتهاى عاقلانه و عطوفانه, از سایر جهات نیز یکدیگر را اشباع کنند. ثالثا: با توجه به شیرینى هایى که خداوند در بچه قرار داده و عاطفه و مهربانى که در وجود والدین نهاده است و آنان بچه را از تمامى جهات, عین خود یافته اند, موجب شده است او را خوب پرورش دهند و براى آینده آماده سازند. از طرفى فرزند به زندگى, صفا و صمیمیت مى بخشد و باعث مى شود اختلافهایى جزئى زن و مرد ـ که طبیعى است ـ کانون خانواده را متلاشى نسازد و خانواده پا برجا و استوار بماند.
پس از این مرحله, که بچه ها رشد کردند و پدر و مادر به پیرى گراییدند و صورتهایشان چروکیده و زشت گردید و از قدرتشان کاسته شد و فکر و تدبیر آنان به سستى گرایید, و در مقابل فرزندان, رشید و قوى هیکل شدند, دین برنامه دیگرى را به اجرا مى گذارد تا احترام پیران حفظ شود و در مسیر زندگى خللى ایجاد نشود. اول اینکه خداوند از ابتدا در درون هر موجود زنده, اعم از انسان و حیوان و حتى گیاه, حالت عاطفه و مهربانى و تشکر و سپاسگزارى قرار مى دهد که با داشتن آن قوه, انسان خود را مدیون شخص احسان کننده مى داند. بنا بر این به طور طبیعى فرزند خود را سپاسگزار والدین مى داند.
در آیات و روایات زیادى, مقام و منزلت والدین بیان شود و زحمات بى شمار آنان گوشزد مى شود, مثلا آیات مى فرماید: ((حملته امه وهنا على وهن;(3) مادرش او را باردار شد و هر روز ناتوانتر مى شد)) و ((والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین;(4) مادران, فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند)) و در جاى دیگر: ((حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا;(5) مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد و بار برداشتن و از شیر گرفتن او سى ماه است)).
آیات با این گونه بیانها حس تشکر از زحمات و روحیه سپاسگزارى انسان را نزدیک مى کنند, تا او را به احترام و سپاسگزارى از مادر و پدرـ که در تمامى این مدت متکفل هزینه هاى زندگى اعم از غذا و مسکن و لباس و تعلیم و تربیت بوده اند ـ برانگیزد و حتى مستقیما فرمان مى دهند به پدر و مادر احسان کنید. آیه اى که از سوره احقاف نقل شد, ابتدایش چنین است: ((و وصینا الانسان بوالدیه احسانا; انسان را به احسان به پدر و مادرش سفارش کردیم)). نیز در ابتداى آیه 14, سوره لقمان, سفارش والدین شده است.
جالب است از پدر و مادر, تعبیر به والدین کرده است. نه ((اب و ام)) زیرا ((والد)) اسم فاعل ((ولد)) است و وقتى فرزند توجه کند خودش ((ولد= فرزند)) است, به ایجادکننده خود ((والد)) و ((والده)) پى مى برد و حس تشکر وى برانگیخته مى شود.
قرآن کریم در کنار فرمان به عبادت خدا, احسان به والدین را مطرح مى کند تا انسانها اهمیت این احسان را بدانند: ((و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا;(6) خدا را بپرستید و چیزى را با او شریک مگردانید و به والدین احسان کنید)). و گاه احسان به والدین را حکم قطعى خداوند مى داند: ((و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا;(7) پروردگارت حکم قطعى صادر کرد جز او را مپرستید و به والدین خود احسان کنید)).
در همین آیه اشاره مى کند خداوند کمترین بى احترامى و اهانت به والدین را برنمى تابد, خصوصا در دوران پیرى و فرتوتى که معمولا دردسرها و گرفتاریهاى متعددى ممکن است ایجاد و جوان, از آن کارها رنجیده مى شود: ((اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما(8); اگر یکى از آن دو, یا هر دو, در کنار تو, به سالخوردگى رسیدند, به آنها[ حتى] اف مگو و پرخاش مکن.))
در روایتهاى متعدد آمده است ((اف)) کلمه اى است که بر کمترین حد ناراحتى دلالت مى کند. بنابراین خدا هیچ گونه ابراز ناراحتى از والدین را روا نمى دارد, بلکه فورا در دنباله آن, مرحله بالاترى را نشانه مى گیرد و مى فرماید: ((و قل لهما قولا کریما; با آنان از روى کرامت و شایستگى سخن بگو.))
در روایتهاى بسیار آمده است: اگر کسى پدر یا مادر پیرى کنار خود داشته باشد و خود را بدین سبب از اهل بهشت نداند, بدبخت است و زیان دیده است.
با توجه به این نکات, به بازخوانى مقایسه دو نمونه مطرح شده مى پردازیم.
در یک خانواده کوچک که پدر و مادر و چند فرزند وجود دارند, فهرست گونه به بررسى آنچه اسلام مطرح کرده است مى پردازیم و چون مراد از موضوع اصلى یعنى روابط خانوادگى و انسان عصر جدید, بیشتر بررسى روشهاى تربیتى است و هدف مقایسه تربیتهاى برخاسته از نیازمندیهاى عصر ماشینیسم, با تربیتهاى برخاسته از دستورهاى دینى است, از پرداختن به مباحث ژنتیک که نقش زیادى در روابط کودک با دیگران, اعم از پدر و مادر و دوست و ... دارد, خوددارى مى کنیم و تنها به ذکر این نکته بسنده مى نماییم که به احتمال زیاد مباحث مربوط به طینت و عالم ذر و غریزى و جبلى و برخى مباحث فطرت, ترجمان مباحث ژنتیک است و نشان مى دهد که تمام تإثیرها مربوط به تربیت و روابط خانوادگى نیست, بلکه ژن و توارث نیز تإثیر دارد, ولى موثر تعیین کننده نیست.
باز براى سهولت بحث, از حوادث دوران باردارى و غذاها و استرسها و ناراحتیها سخن به میان نمىآوریم. همچنان که از دوران شیرخوارگى و اینکه آیا بچه از شیر مادر تغذیه کرده است, و اینکه مادر در زمان شیردهى چه غذاهایى خورده است و آیا او یا پدر, به الکل و امثال آن مبتلا بوده اند, نیز سخنى به میان نمىآوریم, بلکه از خانواده اى که دو یا سه فرزند دارند که دوران شیرخوارگى را پشت سر گذاشته اند, شروع مى کنیم.

هفت سال اول زندگى
از دستورهاى اسلامى است: ((من کان عنده صبى فلیتصاب له;(9) کسى که کودکى دارد, باید خودش را کودک قرار دهد.)) یعنى اینکه چون کودک نیاز به بازى دارد, باید خود را در سطح کودک قرار دهد و با او بازى کند. در ضمن بازى, کودک رشد مى یابد; زیرا طرف دیگر بازى, شخصى بزرگى است که به خاطر مصلحت, خود را به شکل کودک درآورده است; بنابراین مى تواند بازى را طورى جهت دهد که در درازمدت, کودک مطالبى را بیاموزد, و هم استعدادهاى کودک شکوفا مى شود و معلوم مى گردد او در چه امورى زمینه رشد دارد و به کدام یک از کارها علاقه دارد, تا جهت لازم به او داده شود. در بازى والدین با فرزند, وقت بچه که باید با بازى و سرگرمى پر شود, به بهترین نحو مورد بهره بردارى قرار مى گیرد و بچه از کودکى با پدر و مادر دوست مى شود, زیرا آنان مانند رفیق با او برخورد مى کنند و اثراین دوستى و بازى, در ذهن و روان بچه نقش مى بندد و در بزرگى از آن استفاده مى کنند. در این رابطه, بچه از همان کودکى, روابط خانوادگى و اجتماعى سالم را یاد مى گیرد و مىآموزد چه کارهایى باعث ناراحتى پدر و مادر, به عنوان دوستان وى مى شود و چه کارهایى تحسین و خنده آنان را به همراه دارد, که همین خنده ها یا ناراحتیها در تصمیم گیرى کودک موثر است.
به هر حال با این کارها و برنامه ها و رسیدن به همین اهداف و اهدافى نظیر آن, هفت سال اول عمر کودک سپرى مى شود و او براى ورود به مدرسه و هفت سال دوم آماده مى گردد. در این مدت گاه بچه بر پدر و مادر فرمانروایى مى کند و دستور مى دهد و گاهى به آنان امر و نهى مى کند. به هر حال در روایت آمده است: ((الولد سید سبع سنین;(10) فرزند هفت سال اول عمر, آقا و رییس است.)) یا: ((یرخى الصبى سبعا;(11) کودک, هفت سال آزاد گذاشته مى شود.)) یا: ((اولادنا اکبادنا صغراوهم امراونا;(12) فرزندان ما پاره جگر ما هستند و کوچکهاى آنان فرمانروایان ما هستند.

هفت سال دوم زندگى
روشن شد طبق برنامه اسلام, کودک در هفت سال اول, دوستان خوب و مطمئن و فرمانبردار در خانه دارد, که نه تنها دوست او هستند, بلکه غذا و لباس و اسباب بازى و سایر نیازهاى او را برآورده مى کنند. با چنین حالى کودک وارد محیط مدرسه مى شود که باز اسلام براى آن ویژگیهایى تعریف کرده است, از جمله: چگونگى برخورد معلم با دانشآموز یا چگونگى تعلیم و تعلم و ... که در ضمن بحث مقدارى از آنها را بیان مى کنیم.
اکنون بیان تفصیلى آن ما را از بحث فعلى دور مى سازد و فعلا به جنبه اى که به محیط خانوادگى مرتبط مى شود, اکتفا مى کنیم.
در این دوره که آن را هفت سال دوم زندگى نام نهاده ایم, کودک در مدرسه و در کوچه و محله, بچه هاى هم سن و سال خود را پیدا مى کند و چون با آنها بیشتر مى تواند بازى کند و آنان همفکر و همقد و قامت او هستند, با آنان بیشتر جوش مى خورد و خوبیها یا انحرافهاى آنان در وى اثر مى کند.
به همین جهت در اسلام بر روى تعیین محل زندگى و چگونگى دوستان و آشنایان و مدرسه و به هر حال محیط زندگى کودک, توجه و عنایت خاص شده است. به طور مسلم, در این برهه کودک با همدوره ایهاى خود مشکلاتى دارد, زیرا, او در خانه, سید و فرمانده و آقا بوده است, ولى اکنون بچه هاى دیگر او را سید و فرمانده نمى دانند, بلکه آنان نیز این ویژگیها را براى خود قایلند و نزاع و کشمکش بینشان رخ مى دهد; هرچند در نهایت, به توافقى دست مى یابند و بر آن اساس بازى یا درس را شروع مى کنند, ولى هیچ گاه روز یا هفته آنان از نزاع و دعوا خالى نیست.
در اینجا پدر و مادر از سابقه دوستى گذشته با کودک و از اعتمادى که او به آنان دارد و آنها را پناهگاه خود مى داند, استفاده مى کنند و با برنامه اى صحیح او را از کارهاى زشت و زیبا و دوستان خوب و بد آگاه مى کنند, به گونه اى که فرزند بتواند دوستان متناسب با خود را از بین همسالهاى خود بیابد و در عین حال پدر و مادر, تکیه گاه و مإمن او باشند. در این صورت نوجوان اگرچه در جامعه وارد شده است و آنان در او اثر گذارده اند, ولى او همه تجارب خود را به پدر و مادر منتقل مى کند و آنان با دوستى و مهربانى, برخى قسمتها را تشویق و برخى را نفى مى کنند, تا او, دوستان مناسب و خوبى بیابد و بتواند باآنان به توافق منطقى برسد. ضمنا در همین مدت در خانه, به بحث و درسهاى او کمک کرده اند و او را با مفاهیم خدا و سپاسگزارى از نعمتهاى او و عبادت و اظهار عجز و ناتوانى در برابر قدرت بى انتهاى او آشنا کرده اند تا روحیه سپاسگزارى در وى رشد کند و او بنده شکرگزارى شود. بنابراین در دوره دبستان, روحیه نوجوان و برخوردهاى همسالیها با وى و سابقه محبت والدین, او را به صورت انسانى آماده براى تربیت شدن مهیا مى کند و براى فراگیرى علوم و آداب آماده مى سازد, که مقدارى از آنها را نیز فرا گرفته است.
در پایان هفت سال دوم, او نوجوانى مودب و شکرگزار در مقابل خدمات دیگران و دوست صمیمى پدر و مادر و بلکه برده احسان آنان مى باشد و همان گونه که عبادت خدا و شکر و سپاس از او به خاطر نعمتهاى فراوانش را انجام مى دهد, به فکر مى افتد احسان و نیکوکاریهاى پدر و مادر را فراموش نکند, زیرا آنان کانال ارتباطى خداوند با او بوده اند و بسیارى از نیازهاى او را تإمین کرده اند. به همین جهت در روایت آمده است: ((... الولد عبد سبع سنین;(13) فرزند در هفت سال دوم عمر خویش, برده است.)) و در حدیث دیگر آمده است: ((الصبى ... یودب سبعا;(14) کودک در هفت سال دوم عمر خود, تربیت و ادب مى شود.))
ادامه دارد.

پى نوشت :
1ـ سوره بقره, آیه 187.
2ـ سوره روم, آیه 21.
3ـ سوره لقمان, آیه 14.
4ـ سوره بقره, آیه 233.
5ـ سوره احقاف, آیه 15.
6ـ سوره نسإ, آیه 36.
7ـ سوره اسرإ, آیه 23.
8ـ اسرإ, آیه 24.
9ـ وسائل الشیعه, ج15, ص203, باب 90 (ابواب احکام اولاد).
10ـ بحارالانوار, ج104, ص95, حدیث 42.
11ـ همان, ص96, ح46.
12ـ همان, ص97, ح58.
13ـ همان, ج104, ص95, ح42.
14ـ همان, ص96, ح46.