بلقیس ، بانوى فرماندار 1


بلقیس, بانوى زمامدار
((قسمت اول))

غلامرضا گلى زواره

 

 

 

نمونه نادر
قرآن کلام وحى و کتاب هدایت است که تابش آن قلبها و خردهاى آدمیان را با نور خود روشن مى کند و بنا به ظرفیت فکرى و توانایى ذهنى انسانها در قالب مثلها و قصه ها, حقایقى را ترسیم مى نماید که مى تواند براى رشد و کمال یابى آنان آموزنده, ارزنده و نویدبخش باشد. از روشهاى پرورشى و تربیتى این معجزه جاویدان آن است که ضمن مطرح نمودن داستانهاى عمیق و عبرت انگیز, ذهن خواننده یا شنونده جویاى معرفت را به سوى حقایقى مسلم و واقعیتهاى بدیهى سوق مى دهد که ارزش اخلاقى و اهمیت آموزش آن بسیار بالاست, زیرا از جمله امور واضح, این است که وقتى حقایقى در سبکى داستانى و به شیوه اى شیوا و هنرى درآید خیلى جالب تر و موثرتر در روح و روان مشتاقان معارف جاى مى گیرد.
سرگذشتهاى سراسر پندآموز زنان در قرآن کریم از این طریق باطراوت و درخور تعمق متابعت مى نماید. بلقیس بانویى است که سالیان متمادى بر سرزمین سبإ فرمان مى راند و در جهت عمران و آبادانى قلمرویى که بر آن حکومت مى کرد, تلاش مى نمود و با خردمندى و شایستگى, امور مردم این سامان را مورد رسیدگى قرار مى داد. قرآن سیمایى از این زن ترسیم مى کند که نشان مى دهد این موجود قادر است در پرتو تدبیر, تعقل و درایت, امور اجتماعى و سیاسى را سامان دهد و با اتخاذ تصمیمهاى عقل پسند براى تعالى و رشد جامعه اهتمام ورزد.
نام این بانو در قرآن نیامده است; ولى مفسران و شرح حال نگاران بر حسب برخى بررسیها و قرائن مستند عنوان ((بلقیس)) را برایش ذکر کرده اند و در مورد اشتقاق ریشه آن گفته اند از ((بلقمه)) گرفته شده که واژه اى فارسى بوده و بعد معرب گردیده است و این ادعا با قرینه دیگر که خاطرنشان مى نماید وى و قومش محبوس بوده اند قابل تإمل مى باشد و این احتمال را در اذهان پدید مىآورد که او یک بانوى حاکم ایرانى بوده است. عده اى گفته اند وى دختر ((ذى شرح بن ذى جدن)) بوده و برخى دیگر او را فرزند هدهادین شرحبیل دانسته و مدت حکومتش را بر سرزمین سبإ یکصد و بیست سال درج کرده اند.(1)
قرآن این بانو را به عنوان فردى خردمند معرفى مى کند که تحت تإثیر احساسات و گرایشهاى عاطفى خود و اطرافیان قرار نمى گیرد و از عهده حکمرانى یک سرزمین نسبتا وسیع در ناحیه اى خشک, کم آب و مواجه با دشواریهاى فراوان برمىآید. او بر اثر آشنایى با فرستاده اى الهى (سلیمان) به آیین توحید روى آورد و تسلیم حق گردید و با رشد عقلى و تکامل فکرى مسیر ایمان و تقوا را طى کرد.
کلام حق ضمن آنکه ماجراى حکمرانى خردمندانه وى را با تمامى ابعاد, زوایا و جزئیات آن بیان مى کند شیوه حکومتش را به دلیل آنکه با تدبیر, فراست و منطق توإم است تإیید مى نماید و به آن رنگ الهى و صبغه اى ابدى مى بخشد و از انسانها مى خواهد از سلوک و روش عاقلانه و منصفانه وى درس عبرت و حکمت بیاموزند.

گزارش شگفت
نقل کرده اند که مرغان بر فراز تخت سلیمان پیامبر به گونه اى در هوا قرار مى گرفتند تا از تابش مستقیم نور خورشید بر آن حضرت جلوگیرى نمایند و این کار را به نوبت انجام مى دادند. در یکى از روزها روزنه اى از نور خورشید بر تخت آن نبى الهى تابیدن گرفت. سلیمان نظرى به پرندگان افکند و در میان آنان هدهد را مشاهده نکرد, زیرا این حیوان در آن وقت نتوانسته بود همچون دیگر حیوانات وظیفه خود را انجام دهد, غیبت آن مرغ, سلیمان را ناراحت کرد و از این جهت گفت: چه شده است که او را نمى یابم و از غائبین مى باشد, به خاطر این غیبت به عذابى سخت دچارش نمود و یا سرش را بریده و یا اینکه باید براى عدم حضور خود دلیلى قانع کننده و آشکار بیاورد.(2)
پاره اى متون تفسیرى اشاره کرده اند که عامل جستجوى سلیمان آن بود که وى به هدهد نیازمند شد تا این پرنده او را در سفرى که در پیش دارد براى یافتن آب راهنمایش باشد, و امام صادق(ع) فرموده اند: هدهد آب را در اعماق زمین مشاهده مى کند. البته در ضمن اینکه آن پرنده سخت پیامبر خدا را خشمگین ساخته اما این ناراحتى او موجب انحراف از مسیر حق نمى شود, زیرا احتمال داشت هدهد براى تإخیرى که داشت و عقب افتادن از کاروان عذرى موجه داشته باشد. از این جهت سلیمان فرمود: مگر اینکه دلیلى واضح بیاورد, در حقیقت او بدون آنکه در غیاب هدهد به داورى بنشیند تهدید لازم را در صورت ثبوت تخلف اعلام کرد.
غیبت هدهد چندان به درازا نکشید و او بازگشت و رو به سلیمان نمود و گفت من بر چیزى آگاهى یافتم که تو از آن اطلاعى ندارى, از سرزمین سبإ یک خبر مسلم و جالب برایت آورده ام, گویا این حیوان از روى فراست غریزى آثار نگرانى و ناراحتى را در سیماى سلیمان مشاهده کرد; از این جهت براى برطرف کردن عصبانیت او, نخست خلاصه اخبار و اهم مطالب را مطرح کرد که حتى سلیمان با آن درجات علم و درایت بر آن واقف نمى باشد. چون از غیظ آن پیامبر کاسته شد و امواج خشم او فرو نشست, به شرح ماجرا پرداخت. هدهد آنقدر بر عدالت, امنیت و آزادى در پرتو حکومت سلیمان امیدوار بود که به دور از هراس و تشویش و با صراحت از آگاهى خود بر آنچه که آن فرمانرواى بزرگ بى اطلاع است سخن گفت و جالب اینکه زبان به چاپلوسى و تملق باز نکرد و با پرهیز از تعریف و تمجید افراطى که براى حاکمان, غرورآفرین است, نکاتى را باز گفت و افزود:
من به سرزمین سبإ رفته بودم, زنى را در آنجا یافتم که بر آنان حکومت مى کرد و همه چیز در اختیارش بود و مخصوصا تخت بسیار بزرگى داشت.(3)
با این وصف هدهد مشخصات یک سرزمین و طرز حکومت یک زن حاکم را براى سلیمان تشریح کرد. سلیمان با استماع این مطالب به فکر فرو رفت ولى هدهد رشته افکارش را قطع کرد و اضافه نمود: مسإله اى شگفت و فرساینده اى که من در آنجا دیدم این بود که مشاهده کردم آن زن و اقوامش تحت سیطره وى در برابر خورشید سجده مى کنند, گویا شیطان بر آنان استیلا یافته و چنین اعمال ناشایست و ناروایى را در نظرشان خوب زینت داده و تصور مى کنند عبادتشان درست است و مورد قبول پروردگار مى باشد, آنان با چنین وضعى از پیمودن راه حق باز داشته شده اند و در باتلاق بت پرستى, فرو رفته اند که فکر نکنم به این سادگى از راه ناصوابى که پیموده اند بازگردند و هدایت نخواهند شد.(4)
بدین ترتیب هدهد وضع فرهنگى و مذهبى آن دیار و مردمش را تشریح کرد و بر این وضع تإسف خورد و چنین پرستشى را امرى پست و به دور از شوونات انسانهاى بابصیرت پنداشت. هدهد افزود: چرا آنان براى خداوندى سجده نمى کنند که آنچه در آسمانها و زمین نهان است خارج مى کند و آنچه را پنهان مى نمایند و آشکار مى سازید مى داند. و سرانجام گزارش واقعى و راستین و به دور از اغراق خود را چنین به پایان مى رساند: همان خداوندى که معبودى جز او نمى باشد و پروردگار و صاحب عرشى عظیم است.(5) گویا هدهد به پستى افراد این سرزمین پى برده و انحراف عقیده آن زن و قومش را درک کرده است زیرا به شدت روش ناپسند آنان را تقبیح مى کند و رفتارشان را به شیطان نسبت مى دهد و چنین وضع نامطلوبى را دور از حقیقت مى داند, در واقع طبق این مضامین که قرآن از زبان هدهد به شرح آنها پرداخته است, بلقیس در جایگاهى چون فراعنه از نظر جاه و جلال قرار دارد و از نظر انگیزه هاى دنیاطلبى و خداستیزى از فرعون چیزى کم ندارد اما برخوردش با حق همچون بت پرستان و مشرکان نبود و به راه حق تمایل داشت.

نامه نورانى
سلیمان, داورى در باره اظهارات هدهد را به آینده محول کرد و گفته هایش را بدون تحقیق تصدیق ننمود زیرا او براى اظهاراتش شاهدى نیاورد. لذا مقرر گردید این موضوع بررسى شود. آنگاه نامه اى به ملکه سبإ نوشت و طى آن او و قومش را به دین خدا و پرستش پروردگار یکتا فراخواند و خاطرنشان ساخت اگر بخواهند این روند (خورشید پرستى) را ادامه دهند آماده کیفرى سخت باشند. سلیمان اندیشید اگر در نامه به نام خداوند متعال آغاز کند احتمال دارد آن قوم آفتاب پرست از روى عناد به اسم مبارک پروردگار جهانیان اهانت کنند, از این جهت بر خلاف معمول, نخست نام خویش را آورد و سپس از خداوند بزرگ یاد کرد تا اگر احیانا بى حرمتى هم از جانب آنان صورت گرفت به اسم او شود.
در هر حال نامه را مهر کرد و تحویل هدهد داد تا به منقار گرفته, راهى سرزمین سبإ شود. آن پرنده عرض ادب کرد و بالها را بر هم زد و در حالى که نامه مزبور را به نوک خود گرفته بود به سوى آن ناحیه رهسپار گشت تا پیام پیامبر خدا را به بلقیس برساند و چون به قلمرو یاد شده رسید یکسره به سوى محل اقامت ملکه رفت تا نامه را به دست او برساند. همین که وارد کاخش شد به طرف تالار مخصوص آن زن رفت زیرا در مسافرت قبلى مقرش را خوب یاد گرفته بود, به خوبى مى دانست که ملکه بر تختى عظیم که از عاج فیل ساخته شده و آراسته به انواع جواهرات و اشیإ قیمتى است قرار دارد, از روزنه اى خود را به تالار رسانید, مشاهده کرد بلقیس بر روى تخت خویش آرمیده است, بالى زد و در گوشه اى از تخت او فرود آمد, از دیدن جزئیات آن مکان دچار تحیر شد زیرا دید طول هر جانب تخت حکومتى آن زن حدود چهل ذراع بود که قسمتهاى اصلى آن را از عاج فیل ساخته بودند اما پیوندهاى آن را طلاى ناب تشکیل مى داد و از هر پایه تا پایه دیگر را هفتاد کنگره قرار داده که بر روى هر کدامشان پرنده اى از نقره خالص تعبیه کرده بودند و مشخص بود که در درون این پرندگان مشک و عنبر ریخته اند. ابتدا هدهد کوشید کمى تحمل کند تا بلقیس از خواب خوش بیدار شود آنگاه نامه را به وى دهد, به همین دلیل در اطراف تختش گردش کرد و با جزئیات آن بیش از پیش آشنا گردید اما فکر کرد شاید به تازگى خوابیده و احتمالا قصد ندارد به این زودى از خواب برخیزد در نتیجه در رساندن پیام تإخیرى صورت گیرد و او مقصر شناخته شود لذا تصمیم گرفت به هر نحوى که شده ملکه را بیدار کند و نامه را به وى تحویل دهد.
به سرعت, از نزدیک چهره اش پرواز کرد تا شاید با صداى بهم خوردن بالهایش آن زن بیدار گردد اما گویا با چندین بار تکرار از این حرکت نتیجه اى نگرفت, پس آهسته جلو رفت و نامه را روى سینه اش قرار داد. آنگاه با منقارش به آرامى وى را بیدار کرد. گرچه بلقیس از خواب پرید ولى به دلیل خوابآلودگى چندان توجهى به آن پرنده نکرد تا آنکه سرانجام از جاى برخاست و ناگهان نامه اى را بر روى سینه خود دید و به دنبالش مشاهده کرد پرنده اى بر گوشه اى از تختش نشسته است, چون به مهر نامه نگریست نام سلیمان را بر آن دید, دانست که وى حاکمى است که ملکش بر وى برترى دارد زیرا حتى حیوانات را مسخر خود نموده و پرنده اى را پیک خویش قرار داده است. (6)

جلسه مشورتى
گویا آن زن متوجه قدرت و رفتار سلیمان گردید زیرا مى دانست که وى مردى قوى و وارث حکومت داوود نبى است که آهن در کفش چون موم نرم مى شد. از شیوه هاى مدیریتى بلقیس این بود که براى بررسى مسایل مهم کشورى و تصمیمات لازمه با اطرافیان خود به شور مى نشست و از آنان مى خواست اظهارات خویش را در موضوع نظر بیان کنند. در این وضع جدید نیز آنان را فرا خواند و چون همگى حاضر شدند خطاب به آنان گفت: اى اشراف و بزرگان قوم, نامه ارزشمندى به سوى من افکنده شده است, زیرا بر حسب قرائن موجود اصالت نامه را احساس کرد و هیچ احتمال ندارد که امکان دارد جعلى باشد و با اطمینان بر مضامین آن تکیه کرد و باارزش دانستن آن را از چند جهت تلقى کرد زیرا متن آن با نام خداوند آغاز شده و پایانش مهر و امضإ داشت و نویسنده و ارسال کننده اش شخص بزرگوارى بود. سپس به ذکر مندرجات نامه پرداخت و افزود این نامه از سوى سلیمان فرستاده شده و با نام خداوند بخشنده مهربان شروع شده است. توصیه ام این است که در برابرم برترىجویى نکنید و به سویم آیید و تسلیم حقیقت شوید. بعد از وصف محتواى نامه براى حاضران رو به سویشان نمود و گفت: اى صاحب نظران! رإى خود را در این امر مهم برایم ابراز کنید که من هیچ کار مهمى را بدون حضور شما و بدون نظرتان انجام نداده ام. در واقع او مى خواست با این نظرخواهى موقعیت خویش را در بین آنان تثبیت کرده و نظر اطرافیان را به طرف خود جلب نماید و ضمنا میزان هماهنگى این افراد را با تصمیمات اتخاذ شده از سوى خود مورد بررسى قرار دهد. او در عصرى به مشورت و برگزارى یک جلسه شورایى مبادرت نمود که هیچ کدام از زمامداران وقت به این برنامه اعتقادى نداشتند. هر کسى فکرى را در ذهن خود مى پرورانید و منتظر بود ببیند بلقیس چه مى گوید, نامه از اهمیت وافرى برخوردار بود خصوص آنکه در ارتباط با وظیفه رسالتى است که سلیمان متعهد شده تا آن را به انسانها برساند و این فراخوانى دعوت به وحدانیت و یکتاپرستى و دورى از شرک و کفر مى باشد که براى آنان که در عقاید آمیخته به شرک و بت پرستى غوطه مى خورند اجابت چنین تقاضایى بسیار سخت و سنگین است.
از آن طرف بلقیس مى خواهد با صاحب نظران به مشورت برخیزد و از استبداد رإى در این امر مهم احتراز کند که این وضع نشانه رشد شخصیتى اوست; به علاوه موید آن مى باشد که وى طالب حق است و قدرت, ثروت و امکانات فراوان مغرورش نکرده و در اوج قدرت پادشاهى فضایل اخلاقى خویش را حفظ نموده و در مقابل شوکت فراوان دربار خود, دچار غرور نشده و در مقابل چنین دعوتى دست و پاى خویش را گم نکرد و بلافاصله فرمان جنگ صادر نکرد و یا آنکه بى درنگ فرار را بر قرار ترجیح نداد.(7)
نخستین نکته اى که در این ماجرا حاوى درس تربیتى مى باشد این است که انسان هر اندازه که به اوج ریاست و شهرت هم برسد نباید خود را گم کند و استبداد رإى و خودکامگى ویژه اى که محصول قدرت مى باشد وى را از راه صواب و عاقبت اندیشى باز دارد. قرآن ضمن بیان سرگذشت این بانوى فرمانروا درس جالبى به ما آموزش مى دهد و آن اینکه چگونه باید در برابر دشواریها و مشکلات بزرگ زندگى با درنگ گام برداریم و به هوش باشیم که مبادا طبع پر و بال گشوده ما ناگهان بى بند و بارى پیشه سازد و سر از پا ناشناخته بى حساب به پیش تازد.(8)
اشراف و بزرگان قوم در پاسخ به بلقیس گفتند: ما قدرت کافى داریم و مرد جنگ مى باشیم اما تصمیم نهایى با توست, چگونه فرمان مى دهى؟ و بدین ترتیب هم تسلیم خود را در برابر آن بانوى زمامدار بروز دادند و هم آمادگى خویش را براى حضور در میدان رزم و تکیه بر زور و قدرت اعلام کردند و در واقع خاطرنشان ساختند به برکت ارتش کارآمد و کارزارى سنگین و سلحشورى مردان شجاع و مقاوم قادریم شرارت دشمن را دفع کنیم و خواستند با این اظهارات موجبات تسکین و آرامش حاکم را فراهم سازند و از تشویش و دلهره او بکاهند. آنگاه اختیار را به خودش داده و افزودند: هیچ غم و یإس به خود راه مده که ما مردمانى نیرومند بوده و تشکیلاتى قوى داریم و ما را از خصم باکى نیست حتى اگر سلیمان باشد. با این وصف تصمیم گیرى نهایى به عهده خودتان مى باشد و ما همه از فرموده هاى شما پیروى کرده و دستوراتتان را لازم الاجرا مى دانیم. از این سخنان برمىآید که اطرافیان نظر بر جنگ و شعله ور ساختن آتش نزاع و خصومت را داشتند اما آن زن خردمند گفت: نظر من غیر از این مى باشد و چون متوجه این موضع مرارت بار شد که آنان مهیاى نبرد با مخالفان مى باشند از جدال و درگیرى مذمت کرد و فرجام آن را شوم و نفرت انگیز تلقى نمود و افزود نزاع غلبه یکى از طرفین شکست و دیگرى را به دنبال مىآورد و در هر حال خصومتهاى خونین موجب فساد آبادیها و شهرها مى گردد و آنان را که در این نقاط باعزت و آرامش زندگى مى کنند ذلیل و خوار مى نماید و آوارگى, ویرانى و تخریب از عوارض منفى آن است و چون چنین مى باشد نباید بدون تحقیق و ضرورت اقدام به آن کرد. لازم است نیروى خود را با توانایى هاى قواى دشمن بسنجیم اگر تاب و تحمل مخالفان را نداشتیم تا آنجا که راهى براى صلح و مسالمت وجود دارد اقدام به نبرد نمى کنیم مگر اینکه راه حل منحصر به جنگ باشد.(9)

درایت و کیاست
بلقیس با آگاهى به سیاست و حکومت آن زمان و اطلاع از روابط بین الملل به این واقعیت پى برده که حکام مستبد و پادشاهان ستمگر به کشورها یورش مى برند و براى افزایش قلمرو خود و گردنکشى موجبات خوارى و ناراحتى ساکنان آن مناطق را پدید مىآورند, جمعى را به قتل مى رسانند, گروهى را اسیر و بى خانمان مى کنند و دست به چپاول و غارت مى زنند; در حقیقت این بانو با تدبر خود برنامه شاهان را در محور فساد و ویرانگرى خوار نمودن عزیزان شهرها خلاصه نموده بود چرا که آنها به منافع خود فکر مى کنند و در اندیشه مصالح و سربلندى ملتها نمى باشند طبق مضامین قرآنى نهایت عاقبت اندیشى, کاردانى, استدلال منطقى و سیاست محکم و دلایل متقن در برخورد با نامه سلیمان از ناحیه زنى که بر سرزمین سبإ حکومت مى کرد سر زده است و او تحت تإثیر سخن ستیزه جویانه مشاوران خویش قرار نگرفت و از روى خشم و قهر مبتنى بر احساسات زودگذر و مقطعى با مسإله برخورد نکرد بلکه راهى بر اساس منطق و سیاستى مدبرانه ارائه داد.(10)
اطرافیان که در خورشیدپرستى, شرک و ناز و نعمت غرق بودند از اینکه انسانى موحد ملت سبإ را به سوى آیین یکتاپرستى دعوت کرد سخت برآشفتند و از شدت خشم و عصبانیت براى جنگیدن مهیا شدند اما این غرور واهى و فزون طلبى و آتش افروزى هرگز در ذهن آن بانو اثر منفى برجاى ننهاد و مسحور و مفتون یاران جنگجوى خود نشد بلکه با دوراندیشى و آینده نگرى در پاسخ این همه احساسات آغشته به کینه و خصومت از جنگ طلبى و آتش افروزى بیزارى جست و با این بیان آشکار کرد که چه نیکو از خاطرات تلخ ملتها در جنگهاى خونین تجربه اندوخته است.
از این رو دیگر مقهور بلندپروازىهاى بیهوده یاوران خویش نخواهد گردید و به اظهاراتشان اعتنایى نکرد و سخن صحیح و عقلایى خود را در حضورشان مطرح کرد طبعا مورد قبول همه فرا گرفت. او به زبان حال مى گفت: ما سالها زحمت کشیدیم تا در این بیابان این همه آبادانى و زندگى نسبتا مرفهى براى شهروندان پدید آوردیم اگر قرار باشد کار به جنگ و لشکرکشى بکشد تمامى زحمات ما به باد فنا خواهد رفت و شکست ما قطعى است و بعد از عقب نشینى همه چیز واژگون خواهد شد و سلطان فاتح طبقات جامعه را جابه جا مى کند پس بهتر آن است که با او از در مصالح و گفتگو درآییم.(11)
بنابراین بلقیس متوجه این واقعیت شد که در برابر نامه سلیمان عکس العمل مناسب و منطقى بروز دهد. سیاق نامه نیز حقایقى را برایش روشن مى کرد زیرا طلیعه آن با صفات رحمان و رحیم زینت یافته و نشان مى داد که وحدانیت خداوند با چیزى توإم است که به سود انسانها مى باشد و هر گونه پاسخى باید بسیار محتاطانه باشد; همچنین اگرچه نامه تهدیدآمیز بود اما با قساوت و زورگویى که معمولا افراد بشر به آنها روى مىآورند همراه نبود, به علاوه نامه با زبان کسى سخن مى گفت که از اعماق بیمارى دلها خبر مى داد چرا که سلیمان از آنان خواست برترىطلبى نکنند و نکته آخر اینکه نویسنده آن مکتوب, به نوعى درخواست خود را مطرح کرد که اعتماد به پیروزى داشت و مراجعه به عقل و منطق اجازه نمى دهد پاسخ دهنده در برابر این تقاضا از خود عکس العمل منفى بروز دهد. مشاوران نیز قدرت خود را با تردید مطرح کردند زیرا پس از اعلام نظر خود, تصمیم گیرى نهایى را موکول به رإى ملکه کردند. متون تفسیرى هم خاطرنشان ساخته اند بلقیس از قبل سلیمان را مى شناخت و شنیده بود که او بر جن و انس و پرندگان تسلط دارد و مى دانست در برابر شخصیتى قرار گرفته که تمام نیروها تحت فرمان اوست. از این ماجرا روشن مى شود که اگر بلقیس تسلیم جنگ طلبى اطرافیان مى شد از حقیقت دور مى ماند و نیز باید دانست که نظر تمام مشاوران به حق منتهى نمى شود زیرا عقیده همه آنان توسل به قوه قهریه و نیروى نظامى بود در حالى که نظر ملکه سبإ برعکسش بود و پایان داستان نیز نشان مى دهد که او درست عمل کرده و حق با وى بوده است.
قسمت پایانى را در شماره بعد مى خوانیم.

1ـ التفسیر الکبیر, امام فخر رازى, ج24, ص;90 الجامع الاحکام القرآنى, قرطبى, ج13, ص;194 تاریخ مفصل عرب قبل از اسلام, جواد على, ترجمه دکتر محمدحسین روحانى, ج دوم, ص227.
2ـ نک: سوره نمل, آیات 20 ـ 21.
3ـ قرآن در سوره نمل آیات 22 ـ 23 این حقایق را از زبان هدهد باز گفته است.
4ـ نک: همان سوره, آیه 24.
5ـ همان, آیه 25.
6ـ برگرفته از تفسیر روح الجنان, ابوالفتوح رازى, چاپ قم, ج4, ص158 ـ 160.
7ـ در این مورد بنگرید به: تفسیر المیزان ذیل شرح آیات 27 ـ 34 از سوره نمل و نیز تفسیر نمونه, ج15, ص454.
8ـ سیماى زنان در قرآن, سید خلیل خلیلیان, ص86.
9ـ تفسیر المیزان, ج30, ص281.
10ـ بررسى تاریخى منزلت زن از دیدگاه اسلام و ..., ثریان مکنون ـ مریم صانع پور, ص58.
11ـ جامع المقدمات, دکتر محمدابراهیم باستانى پاریزى, ج دوم, ص920.