سخن اهل دل اشعار رسیده


سخن اهل دل

گرامى داشت شاعر خوب انقلاب, شادروان استاد مهرداد اوستا

 

 

حماسه آسیا

مهرداد اوستا

آسیا, اى باختر را فتنه در خاور شکسته!

صلح را رایت گشوده, جنگ را لشکر شکسته

فتنه را, کشتى درین دریاى پهناور شکسته

مرگ را, خفتان گسسته, پى بریده, پر شکسته

زین به توفان بادبان بگشوده اى لنگر شکسته

نوبتى سکان گرفته, نوبتى محور شکسته

آسیا, اى از گریبانت سحر تابنده پیدا

صبحدم, این عالم آرا اختر فرخنده پیدا

مهر, پیدا ـ صبح, پیدا ـ گریه, پیدا ـ خنده, پیدا

باستان پیدا درین آیینه و, آینده پیدا

گردش گردون ترا در گردش پاینده پیدا

اى به دوران فتنه را چون فتنه ى اختر شکسته

آسیا, اى برترى را بر جهان افسر گرفته

شادى پیروزیت را, خاوران مجمر گرفته

اى درفش رزم ازین پیروزه گون سنگر گرفته

صبح در کف تیغ زرین از بر خاور گرفته

باز نستوه تو گردونها به زیر پر گرفته

تیرباران شهابت دیو را شهپر شکسته

زه کشیده ابرها را خشم توفانها, کمانها

پر گشوده تیرهاى آذرخشى, زى نشانها

بادها خیزند از دریا به سوى بادبانها

اینت کشتیبان که مى کوبد کرانها تا کرانها

موج اگر کشتى بر آرد نوبتى بر آسمانها

باش تا بینى به رزمش نوبتى دیگر, شکسته

از شراب خوشه ى پروین بگردش ساغر آمد

موجى از هر موج را, در دست سیمین مجمر آمد

مشعل زرین صبح از موج بر گردون در آمد

غنچه ى خورشیدش از لبخند بشکفت و, برآمد

از بر دریا چو دریا موج زن بس لشکر آمد

لشکر صدره به مردى پشت اسکندر شکسته

آسیاى من, تو هستى را بهارى, بوستانى

سرزمین آسمانى, باستانى, داستانى

زندگى, گهواره ى مه, جویبار کهکشانى

مرز و بوم آفتابى, آفتابى, آسمانى

بوستان روشنان: این آسمانى اخترانى

اى سپاه باختر را, فتنه در خاور شکسته

آسمان این برزده هر شب دگرگون بارگاهى

سوى تو از روزن هر اخترى دارد نگاهى

سنبله بندان گردون هر شبى تا هر پگاهى

اخترستان ترا زد کهکشانى شاهراهى

سر زند مهرى ترا از مطلع هر صبح گاهى

تا ببیند دیو را, رانده به رزمت, سرشکسته

آسیا اینجاست, آرى آسمان را گاه اینجا

کعبه اینجا, قبله اینجا, منزل اینجا, راه اینجا

مرز و, بوم آفتاب اینجا, فلات ماه, اینجا

سرزمین آسمان اینجا, دیار آه, اینجا

کشور ایران, سراى مهر را درگاه اینجا

این کله گوشه برین دریاى پهناور شکسته

اى کلامت گوش گردون را ز پروین گوشواره

وى ز عقد گوهران آسمانت زیب و پاره

اى جهان بین ترا سیر کواکب در نظاره

راز هستى را کنایه, رمز گیتى را اشاره

وز کتاب آفرینش یافته راز ستاره

اى دم گوهر شکاف زین صدف گوهر شکسته

آسیا, اى کز تو عرفان با طلوع دین برآمد

کنگ دانا همچو مهر از آسمان چین برآمد

مهر از زهدان نیلوفر به صد آیین برآمد

فر بودا, مردمى را, چون مه و پروین برآمد

آتش موسا به طور از وادى سینین برآمد

وز ید بیضاى او فرعونیان را فر شکسته

اى ز ابراهیم دیده آسمانى سرورى را

شعله ریحانى, گلستانى شرار آذرى را

سرنگون در خاک, پاس فره ى پیغمبرى را

از بر تخت خداوندى بتان آزرى را

سطوت پیغمبرى را, حکمت و دانشورى را

آسیا, اى از دم تیغت بت و, بتگر شکسته

آمد از دامان تو هر دم گلى زیبا شکفته

پرتوى هر سو دمیده, گیتى هر جا شکفته

گلشن پیغمبرى از خاطر عیسا شکفته

در سرا بستان خورشید جهانآرا شکفته

آفتابش از کلام آفتاب آسا شکفته

اى سرا ایوان ظلمت, با فروغت برشکسته

آنچنان کز عطسه ى پاک سحر خورشید سر زد

آفتاب مکى از رفعت سر از جیب سحر زد

راست چون گردون به هستى رایت فتح و ظفر زد

نوبت پیغمبرى از خاوران تا باختر زد

ز آیت قرآن به حکمت سکه بر شمس و قمر زد

فره ى اسلام پیروز آمد و, کافر شکسته

آسیا در گردش و, گردون برین دندانه پوید

مهر, همچون جام باده, ماه, چون پیمانه پوید

شادى بزم ورا, هر صبح و شب مستانه پوید

از بر دریاى چین هر روز تا فرغانه پوید

چرخ, یک خورشید ره, پیراهن این خانه پوید

اینک آن وادى که صد ره لشکر قیصر شکسته

باختر را آه اگر اى آسیا رهبر نبودى

زندگى را واى اگر خود مردمى پرور نبودى

بر اروپایى اگر اى آسیا سرور نبودى

گر به دین, این بى نژادان را, تو پیغمبر نبودى

دشمن دزدان دریاگرد بدگوهر نبودى

بود گیتى را بناى زندگى یکسر شکسته

آسیا باشد که روزى بیش از این هشیار گردد

تیغ در کف چیره بر غولان مردم خوار گردد

راندن این رهزنان را آسیا ناچار گردد

فتنه ى اهریمنى را چرخ گو بسیار گردد

آسیابان باش تا لختى دگر بیدار گردد

همچو دانه باختر را زیر سنگ اندر شکسته

این نسیم صبح نى جز آه سردت, اى فلسطین

داغ روید لاله گون بر دل ز دردت, اى فلسطین

رزم را چون دیدنى, یکرویه مردت, اى فلسطین

بس نیامد دیو صهیون با نبردت, اى فلسطین

پس به خاک افشاند آب خویش و, گردت اى فلسطین

ز آتش اهریمنى کش باد, زور و, فر شکسته

اى ستیغ کوهسارانت ز گردون ها, فراتر

وى سه اقیانوس قطب و, اعظم و, هندت سه خواهر

بر فراز و, با شکوه و, دلپذیر و, آسمان فر

همچو کوه و همچو دریا, همچو گردون, همچو اختر

وز نبرد قهرمانان فلسطینى از ایدر

باش تا بینى دو صد ره, دیو را لشکر شکسته

چرخ گویى ز اختران بنهاده سنگ اندر فلاخن

زندگى را در دهان غول مرگ آمد نشیمن

روس از یکسو و, امریکا ز سویى مردم افکن

اینت همچون غول رهزن, آنت همچون دیو دشمن

در نبرد مرد افغانى نگر این هر دو رهزن

آسیابانا, مبادت این پرند آور شکسته

آسیابان اى کمند صاعقه در بر کشیده

اى سپر از آسمان بگرفته ى بر سر کشیده

بینمت ناورد را الماس گون خنجر کشیده

خواهمت اى تیغ دشمن سوز بر اختر کشیده

مردمى چون آفتاب از نیلگون خاور کشیده

کشورى دیگر گشوده, لشکرى دیگر شکسته

آسیا! در عرصه ات این اهرمن بس برنتابد

چشمه ى خورشید را, نظاره هر کس برنتابد

عرصه ى یزدانى است این, اهرمن پس برنتابد

گرچه با دوزخ سرشته, رزم را بس برنتابد

بیش از این با بخت دریا کوشش خس برنتابد

باش تا بیند سپاه فتنه از هر در شکسته

 

ما همان فرزند خورشید, آسمان گهواره ى ما

زهره شمع محفل ما, عقد پروین پاره ى ما

تا سپارد ره درین صحرا دل آواره ى ما

اشک خونین باده ى ما, آه شبرو پاره ى ما

کعبه ى ما, قبله ى ما, مقصد ما, چاره ى ما

چیست خود, ایمان ما, این دیو را پیکر شکسته

مرز مینوى بهارت است تا کشمیر بسته

با مسلمان چون برهمایى ره تدبیر بسته

هر دوان را هست دلها مهر با تقدیر بسته

شیر افغانى ست روسى را درین نخجیر بسته

غرب را و, شرق را با زخمه ى شمشیر بسته

پاى هر بیگانه را خواهم درین معبر شکسته

کشتزاران ترا گلگشت مشکآمیز بینم

بارور از آفتاب و ابر گوهربیز بینم

رودها جوشان و گلشنها نشاطانگیز بینم

وز نسیمت موج گندم زارها زرخیز بینم

پر خمت زلف بهار و, دامن پاییز بینم

گلبنانت را سر گیسو به مشک تر شکسته

گرچه باغ آرزو را زین بلا نخلى ببر نى

آسمان را نقش مهرى در شکرخند سحر نى

هیچ الا فتنه و آشوب در دور قمر نى

آسیا را نیز دل از این تلاطم بى خبر نى

از پى آن خواب سیصدساله خود بیدار اگر نى

از چه در ناوردش آمد خصم بدگوهر, شکسته

گر به نوبت, دور, کى ناخوانده مهمان راست دیگر؟

دورها زد آسیا, کى انگلستان راست دیگر؟

روس؟ آمریکا؟ نه! کى این را, کجا آن راست دیگر؟

گر همى پرسى که نوبت خود کدامان راست دیگر؟

آسیا را نوبت است و, آسیابان راست دیگر!

نوبتى, کوبد که نوبت زین و, آن دیگر شکسته

شاید اینسان چامه اى از طبع رنگین اوستا

در مدیح آسیا, شیوا به آیین اوستا

شور عشق مصطفى(ص) اینست این دین اوستا

آفرینا, آفرینا, شور شیرین اوستا

خود مبینا دار مى بیند جهان بین اوستا

تا نبیند آسیا را در زمانه سرشکسته