قصه هاى شما 45

نویسنده


قصه هاى شمـا(45)

مریم بصیرى

 

 

 

این شماره:
روز چهلم ـ بى بى زهرا قاضوى ـ نائین
شب, سیاهى و آتش ـ مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
سایه ها ـ رویاى تورنج ـ لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک
یک روز خزانى ـ فاطمه نیکان ـ قم

دوستان گرامى!
فرشته سیفى از خلخال, مریم زاهدى از شوش دانیال, محسن والایى از قم, هاجر عرب و صدیقه شاهسون از شهرکرد, نسرین عقیلى از گلدشت, مجتبى ثابتى مقدم از بایگ تربت حیدریه و طیبه جلالى پور از نایین.
آثار زیبا و نامه هاى پر از مهر شما باز هم ما را خوشحال کرد, امیدواریم که همچنان مثل گذشته در راه پیشرفت ادبى خویش کوشا باشید.
در شماره هاى آینده ((قصه هاى شما)) داستان هایتان را بررسى خواهیم کرد. با امید موفقیت براى تمامى دوستداران عرصه هنر و ادب.

بى بى زهرا قاضوى ـ نائین
همراه همیشگى ما! خواندن داستانهاى شما خستگى را از تنمان بیرون مى برد, مخصوصا که تصمیم گرفته اید بعد از این کوتاهتر بنویسید و چون گذشته بیش از اندازه کارتان را کش ندهید.
((روز چهلم)) داستان معلم یک روستاست که چندى پیش همسرش را از دست داده و حالا پسرش بر اثر بیمارى قلبى فوت مى کند. وى سى و نه روز بعد از مرگ پسرش کنار سنگ قبر او نشسته و با وى درد و دل مى کند تا اینکه روز چهلم خود نیز مى میرد و در کنار پسر و همسرش دفن مى شود.
اگر خودتان قدرى بیشتر به ساختار این داستان توجه کنید, مى بینید که تمام کار در یک تک گویى خلاصه شده است و همه چیز حول محور عشق پدر و فرزندى دور مى زند. در ضمن بیش از اندازه روى عدد چهل که چون عدد هفت در فرهنگ ما مهم و مورد توجه مى باشد, تإکید مى کنید. شما مى توانید با مطالعه بیشتر در فرهنگ عامیانه و ادبیات کشور که لبریز از تکیه کلامها, ضرب المثلها, کنایه ها, تشبیهات, تمثیلها و استعاره هاى مختلفى است سوژه هاى بسیارى بیابید و با توجه به قدرت و مهارت نویسندگى خویش به آنها شکل و فرم امروزى بدهید. استفاده از این تلمیحات و تشبیهات باعث مى شود زیبایى و غناى خاصى به اثر افزوده شود و با توجه به این نوع از نوشتار, نثر داستان از بى روحى و یکنواختى بیرون بیاید و لطافت لازم را به دست آورد.
مطمئن هستیم که شما با آن قلم زیباى خود خواهید توانست بعد از این سوژه هاى محکم ترى را پرداخت کنید و با نگاهى به ادبیات کهن ایران و حتى جهان, جرقه هاى زیادى را به داستانهاى مدرن و شیرین تبدیل کنید.
موفقیت همواره با شما باد.

مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
برادر گرامى! واقعا اثبات کردید که به نوشتن علاقه مند هستید و آن را با جدیت تمام دنبال مى کنید. با اینکه تازه به جمع دوستداران این صفحه در آمده اید, ولى داستانهاى بسیارى برایمان ارسال کرده اید که همه نشان از ظرافت و دقت شما در امر نویسندگى دارند. شاید بتوان گفت داستان جدیدى که برایمان فرستاده اید در نوع خود یک شاهکار کوچک است. دوستان بسیارى در آثار خود فقط از عنصر دیالوگ بهره مى گیرند و تمام نوشته هایشان از اول تا آخر, گفتگوى بین آدمهاست. ولى شما دیالوگ را در جاى خود به کار مى گیرید و در عوض بسیار زیبا از عناصر, شخصیت پردازى, صحنه پردازى و ایجاد اتمسفرى جدید, یارى مى گیرید و مخاطب را به یکباره وارد داستان مى کنید طورى که وى با تمام وجود آدمها, مکان و زمان را لمس مى کند و لحظه اى مى اندیشد که در خود داستان زندگى مى کند.
تنها اشکالى که به کار شما وارد است, در مورد روند کلى داستان است. فردى در یک بختآزمایى, بلیط برنده را مى برد و در حالى که فکر مى کند با این پول چه کند, ناگهان شب هنگام خانه اش که آلونکى بیش نیست, آتش مى گیرد و بلیط هم در میان آتش خاکستر مى شود. ((دست در جیب شلوارش کرده بلیط سر جایش بود. همه براى گوش کردن برنامه رادیو دور میز جمع شده بودند. مرد قهوه چى پیچ رادیو را چرخاند و به آشپزخانه رفت. رادیو خش خش, صدایى کرد و آهنگى ضعیف از آن به گوش رسید. مرد قهوه چى با سینى چایى وارد شد و آن را روى میز گذاشت. مردها هر کدام استکانى برداشتند. قهوه چى آنتن رادیو را بالا آورد. خش خش کمتر شد و صداى حرف زدن گوینده رادیو واضح تر. مرد روى صندلى جا به جا شد و پیاله اى را که پر از قند بود از طاقچه برداشت. استکان چاى را که از آن بخار گرمى برمى خاست توى نعلبکى واژگون کرد. قهوه چى صداى رادیو را بیشتر کرد و گفت: داره مى گه, گوش کنین. همگى ساکت شدند. آهنگ رادیو قطع شد ... شنوندگان عزیز, هم اکنون شما را به برنامه اعلام برندگان مسابقه بختآزمایى دعوت مى کنیم.))
حوادث داستان بسیار کند پیش مى روند. به جز دو جمله آخر که نشان دهنده اشتیاق مردها براى اعلام نتایج است, هیچ شور و حرارت ویژه اى در قهوه خانه دیده نمى شود. گویى همه از سر بیکارى آنجا جمع شده اند و کارى ندارند جز گوش دادن به رادیو و فقط این شخصیت اصلى است که در فکر بلیطش مى باشد. حتى این فرد نیز بعد از این برنده شدن در بختآزمایى, با توجه به میزان جایزه, هیچ شادى خارق العاده اى از خود نشان نمى دهد و هیچ کدام از افراد داخل قهوه خانه در فکر این نیستند که بلیط او را بربایند و یا حتى یک تبریک به او بگویند. بارها دیده شده که در چنین مواردى, صاحب بلیط به قتل مى رسد تا جایزه از آن قاتل شود. با توجه به محیط قهوه خانه اى که شما توصیفش کرده اید, وجود چنین آدمهایى در آنجا بعید به نظر نمى رسد, پس باید بعد از اعلام رادیو, شورى خاص در قهوه خانه ایجاد شود و یک یا دو نفر پنهانى در پى شخصیت اصلى شما باشند تا بلیط او را به چنگ بیاورند و پایان, دیگر به عهده شماست. در این شکل کشمکش, هیجان و درگیرى بین شخصیتهاوارد کار مى شود و علاوه بر ایجاد جذابیت داستانى از پایان تصادفى داستان نیز جلوگیرى مى کند.
موفق و پیروز باشید.

لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک
دوست عزیز! داستانهاى خوبتان را خواندیم. نوشته هاى شما کاملا حس و حال داستانى دارند و پیداست که در این زمینه ذوق و استعداد وافرى دارید. مضمونهاى انتخابى شما هم حول محور زنان است, آن هم از زاویه اى که کمتر به آن پرداخته مى شود.
((سایه ها)) حکایت دختر و مادرى است که در روزهاى آغازین جنگ ایران و عراق در شهرى ویران, در میان اجساد تنها مانده اند و دشمن در حال پیشروى است. پدر شهید شده و دختر چشم به راه نامزدش است تا به دنبال وى بیاید. هر دو زن تنها و بدون وجود هیچ مرد آشنایى و حتى هیچ آدم زنده اى, در میان دشمن گرفتار آمده اند. مادر که هیچ راه نجاتى براى خود و دخترش نمى بیند عاقبت دختر را مى کشد و بعد خویشتن را حلقآویز مى کند تا دست دشمن به آنها نرسد.
گرچه حوادث شما تلخ هستند, ولى عمق ماجرا را آن قدر تلخ بیان نکرده اید که مخاطب وجود خطر را کاملا حس کند و با شخصیتهاى داستان همذات پندارى نماید. باید در ذکر جزییات و شرایط خاص زمان و مکان وقوع حادثه بیش از اینها دقت کنید تا صحنه حوادث کاملا طبیعى و هراسآور جلوه کند. در چنین شرایطى است که خواننده به عمق فاجعه پى مى برد و توى دلش مى گوید: ((زود باش خودت را بکش.)) از آن سو نیز باید روى خشونت مردان دشمن, تإکید بیشترى بگذارید تا مخاطب از آنها متنفر شود و همه حواسش در پى نجات زنان از مخمصه موجود باشد.
در ضمن حواستان هم باشد که این زنها از مرگ نمى ترسند بلکه ترسشان از ریختن آبرویشان است, پس اقدام به خودکشى باید یک عمل شجاعانه و غیرتمندانه باشد تا مخاطب روحیه چنین زنانى را تحسین کند. اینها همه در صورتى است که از نظر شرعى, این اقدام اشکال نداشته باشد و الا اصل سوژه مورد اشکال خواهد بود.
داستان دوم شما نیز مربوط به خودکشى است ولى در اینجا, آبرویى ریخته شده و براى جلوگیرى از آبروریزى بیشتر و پشیمانى, شخصیت زن تصمیم به مرگ خویش مى گیرد. همان طور که شخصیتهاى داستان اول شما در یک فرض ستودنى هستند و با یک عمل منفى, نتیجه اى مثبت به بار مىآورند, بر عکس, این شخصیت کارش زشت و مذموم است. دخترى روستایى که در گیر و دار ازدواج با مردى میانسال است توسط مردى دیگر فریفته شده و باردار مى شود. دختر براى اینکه خانواده اش بویى نبرند تصمیم به قتل خویش مى گیرد. ((بریده بریده کلمات را کنار هم چید. مادر صورت خود را با ناخن خراشید و از ته دل جیغ کشید. دختر مثل یک تکه گوشت لخم روى زمین افتاد. کف سفیدى از گوشه لبش بیرون زده بود, سینه اش خر خر مى کرد. با چشمان نیمه باز به مادر خیره شد. خودش را به خاطر آورد, هنگامى که دختربچه اى بیش نبود, با دامن چین دار بلند و بلوز مخمل سبز, توى علفزار بازى مى کرد.
به مادر خیره شد که روى سرش گل مالیده بود و خون از شیارهاى صورتش زده بود بیرون. باران صورتش را خیس کرد. دست مادر را به سختى فشرد و دیگر چیزى به خاطرش نیامد.))
در کل باید گفت شما مى دانید چه بنویسید و چطور بنویسید, خصوصا که شرایط خاصى را هم در داستان دخیل مى کنید و خواننده را به فضایى خاص مى برید, آنهم با آدمهایى که شاید در نظر برخى فراموش شده هستند و کسى به عاقبت آنها نمى اندیشد.
یکى دیگر از محاسن کار شما پرداختن به آدمها و اعمالشان به صورت زنده است. بسیارى از دوستان تازه کار, فقط حوادث را تعریف مى کنند ولى شما با عمل داستانى و درگیر کردن شخصیتها و حتى خواننده با اتفاقات موجود, داستان را جاندار مى کنید و به آن قوت لازم را مى بخشید.
کار کردن در مورد مسایل زنان خیلى خوب است البته به شرطى که همه منتهى به مرگ زنان نشود! نوشته هاى شما در حد قابل قبولى هستند و امیدواریم که این ذوق و قریحه به مضامین دیگرى هم توجه داشته باشد.
این توصیه را هم به یاد داشته باشید که نویسنده باید عادت ثابت و منظم نوشتن را در خود تقویت کند, تا این عادت او را مجبور به نوشتن کند. باید ننوشتن براى او سخت تر از نوشتن باشد. به امید روزهایى که همیشه و همیشه در حال نوشتن آثارى خوب براى زنان کشورمان باشید.

فاطمه نیکان ـ قم
خواهر خوش ذوق ما, بالاخره بعد از سه بار بازنویسى, کارتان تا میزان قابل توجهى پیشرفت کرده است. همان طور که مى دانید و بارها گفته ایم, یک نویسنده تازه کار و جوان باید داستانهاى خود را با آثار نویسندگان پرتجربه مقایسه کند تا متوجه کاستیها و اشتباهات کارش بشود. البته این مقایسه و مکاشفه نباید باعث تقویت روحیه شکست در او بشود. وى باید از این کار تجربه کسب کند, از معیارها و ملاکهاى ارزشیابى آنها درس بگیرد و متوجه سختى و مشکلات راه بشود. یک علاقه مند در آغاز راه مى تواند همیشه اشکالاتش را به این طریق رفع کند و اگر روزى بر اثر نوشتن یک داستان خوب غرور جلوى چشمانش را گرفت, خواندن آن داستانهاى خوبتر او را به خود بیاورد. البته منظور ما این نیست که داستانهاى مشهور را فقط به نیت آموزش بخوانید, بلکه خواندن چنین آثار استادانه اى در مرحله اول به قصد تزکیه روح و روان باشد و سپس کم کم یاد بگیرید که از عادت به مطالعه دایم و دقیق, به طور غیر مستقیم, چیزى فرا بگیرید.
این طور که از ظواهر امر پیداست شما نیز در فراگیرى بسیار مستعد هستید و مى توانید به سرعت نکات مثبتى را که خوانده و یا شنیده اید به نحوى در کار خود منعکس کنید. به فرض اقدام به خودکشى دختر در چند مرحله و فرو رفتن وى در دنیاى وهم و خیال بسیار مناسب است و باعث افزایش ارزش ادبى و هنرى کارتان مى شود. پایان نامشخص کار نیز از قوتهاى دیگر داستان است و خواننده با توجه به ادراکات خویش از اثر, پایانى دلخواه خودش مى یابد و از خواندن کار لذت مى برد.
فقط اگر کمى بیشتر روى شخصیت افراد خانواده و همچنین مرد خزانى تإکید مى کردید, بهتر بود. در ضمن روحیه دختر براى ما کاملا مشخص نیست. به فرض اگر او را دخترى احساساتى و خیالاتى نشان مى دادید که اولین بار هم بر اساس همین احساسات و عواطف به پارک کشانده شده و در فضایى شاعرانه به خزان پاییز گره خورده و با مرد خزانى آشنا شده است, خیلى بهتر بود. با این همه, تلاش شما را ارج مى نهیم و ((یک روز خزانى)) را به تمامى دوستانتان در این بخش هدیه مى کنیم.