نویسنده

قصه هاى شمـا (47)

مریم بصیرى

این شماره:
مفهوم زندگى ـ فرشته سیفى ـ خلخال
وقتى که مرگ زنده مى شود ـ مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
خواستگارى ـ زهرا عرب ـ شهرکرد

دوستان عزیز!
زهرا نیکرو از نهبندان کلاته سیدعلى, ربابه محمدزاده از محمودآباد مازندران, سمیه اسلامى از نایین, مریم زاهدى نسب از شوش دانیال, هاجر عرب و اسماعیل عرب از شهرکرد, مرتضى لطیف از اندیمشک و اقدس لطفى از اهواز.
داستانهاى شما چون گذشته بررسى شد و در شماره هاى آتى ((قصه هاى شما)) زینت بخش این قسمت خواهند شد.
با آرزوى روزهایى پربار و اندیشه هایى پرکار براى تمامى شما عزیزان.

فرشته سیفى ـ خلخال
دوست عزیز, آثار شما پشت سر هم به دستمان مى رسد و نشان از این دارد که با توجه به اشتغال به تحصیل هنوز هم براى علایق شخصى خود وقت مى گذارید و با دقت تمام استعدادهاى ادبى خود را روى اوراق سفید ذهنتان سرریز مى کنید.
((مفهوم زندگى)), داستان جوان دانشجویى است که در شرف ازدواج مى باشد ولى امکانات مالى و شغل مناسبى ندارد, وى به طور اتفاقى با مردى آشنا مى شود که مى گویند پولدار خسیسى است و پولهایش را با بهره به دیگران قرض مى دهد ولى دینارى براى خودش خرج نمى کند. شخصیت داستان از روى کنجکاوى به خانه این مرد مى رود و مى بیند که وى کارگر فقیرى است که پس انداز خود را به شکل قرض الحسنه به دیگران مى دهد تا آنها مشکلات زندگى خود را برطرف کنند. جوان که به خاطر فقر مالى از ازدواج مى هراسد, با شیوه زندگى این کارگر شریف به خود مىآید و تازه به مفهوم زندگى پى مى برد.
اگر کمى بیشتر حواستان را جمع مى کردید متوجه مى شدید که از همان ابتدا تمامى حوادث فرعى بر اثر یک اتفاق ساده ایجاد مى شوند و این اتفاقات هیچ حادثه اصلى در پى ندارند.
حوادث فرعى باعث مى شوند تا شخصیت پردازى و محیط وقوع ماجرا به نحو زنده اى به خواننده منتقل شود و او بدون توسل به توصیف مستقیم در متن داستان قرار بگیرد, چرا که وقوع واقعه از شرح مستقیم خود داستان جالب تر است. شرح و توصیف مستقیم, داستان را یکنواخت مى کند ولى وجود حوادث فرعى و وقایع تکمیل کننده اثر, به داستان تنوع و جذابیت مى بخشد.
حادثه اصلى داستان نیز از همان اندیشه اولیه نشإت مى گیرد و سایر حوادث هنگام بسط و گسترش دادن تدریجى طرح داستان به وجود مىآیند. در ضمن اوج داستان را نباید فراموش کنید. اوج مهمترین حادثه اصلى داستان است که باید برجسته تر از سایر وقایع نیز باشد و تمام حوادث فرعى و اصلى داستان, جریان وقایع را به این نقطه مشخص هدایت کند.
داستان شما در حال حاضر حادثه اصلى و اوج ندارد و همه چیز بر اساس یک اتفاق و تصادف ساده ایجاد مى شود و بسیار سطحى به پایان نزدیک شده و داستان به خوبى و خوشى تمام مى شود.
امیدواریم پس از این با آن صبر و حوصله بسیار خود داستانهاى بهترى بنویسید.

مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
برادر گرامى, شما نیز از وقتى با این صفحه مجله آشنا شده اید, پشت سر هم برایمان داستان مى فرستید و آثار قبلى خود را بازنویسى مى کنید. جا دارد که در اینجا به شما و تمامى دوستانى که با حوصله تمام این بخش را دنبال مى کنند, خسته نباشید بگوییم و امیدوار باشیم که با همت و پشتکار بیشتر در راه رشد ادبى خود کوشا باشید.
داستانى که این بار برایمان فرستاده اید جزو داستانهاى پلیسى است. بعد از قرن نوزدهم و با گسترش علم, علم روانشناسى نیز توانست با دیدن نشانه هاى بارزى, رفتار مبهم انسان را کشف کند. از همان زمان داستانهاى پلیسى و جنایى به اوج قدرت خود مى رسند و رشد مى کنند. ((ادگار آلن پو)) اولین فردى بود که به چنین داستانهایى پرداخت, لذا از او به عنوان پدر داستان پلیسى یاد مى کنند. وى معتقد بود به غیر از تخیل, نویسنده باید خط مستقیم و منطقى را طى کند تا به هدف مورد نظرش برسد.
با افزایش جرم و جنایت و صفحه حوادث روزنامه ها کم کم داستان پلیسى جایگاه ویژه خود را پیدا مى کند. ایجاد وحشت و هیجان آمیخته با اسرار به ظاهر نامکشوف که خواننده را به جلو هدایت مى کند از مشخصه هاى این نوع داستان است. البته باید توجه داشته باشید که در چنین داستانهایى کارآگاه, قاتل و قربانى سه شخصیتى هستند که اساس داستان را مى سازند.
اما در اثر شما قاتل, خود قربانى قاتل دیگرى مى شود و انگیزه هیچ کدام از این دو نفر به روشنى مشخص نمى شود و هیچ مرجع قانونى به شکلى واقعى این کار را دنبال نمى کند. این طور پیداست که با توجه به تب نوشتن چنین داستانهایى در نشریات و یا کتابهاى عامه پسند اقدام به نوشتن ((وقتى که مرگ زنده مى شود)) کرده اید ولى از ویژگیهاى اصلى داستان پلیسى بى اطلاع هستید. اگر واقعا به چنین سوژه هایى علاقه مند هستید و فکر مى کنید که به این طریق مى توانید حرف مهمى بزنید و هم از لحاظ سرگرمى و هم آگاهى دادن به مخاطب, آثار ماندگارى خلق کنید, بهتر است چنین داستانهایى را مطالعه کنید. به عنوان مثال ((کانن دویل)) به خاطر اطلاعات عمیقى که در باره پزشک قانونى داشت, توانست در کارش بسیار موفق عمل کند چون عواملى مانند; اثر انگشت, لکه ها, سلاح گرم, تعیین هویت, بررسى اسناد کتبى و... مواردى هستند که در این نوع داستان بسیار کارآمد مى باشند. ((شرلوک هلمز)) که شخصیت اصلى داستانهاى این نویسنده است نخستین کارآگاهى مى باشد که طبق موازین علمى عمل مى کند و همیشه موفق مى باشد. خوب است بدانید در کتاب ((نقد و بررسى رمان پلیسى)) شاخه هاى اصلى چنین داستانهایى به طور خلاصه این طور عنوان شده است:
((1ـ شروع داستان پلیسى باید با واقعه اى معما گونه آغاز شود. به زبان ساده تر, طرح معما در ابتداى داستان و حل آن باید در آخر قصه صورت بگیرد.
2ـ بعد از وقوع اتفاق, باید شخصى پیدا شود تا به حل معماى رخ داده بپردازد.
3ـ در یک داستان پلیسى رفتار و انگیزه شخصیتها خیلى مهم نیست بلکه فرار قاتل و ترفند کارآگاه براى یافتن او مهم است.
4ـ همیشه یک احمق در کنار کارآگاه حضور دارد تا کار او مهمتر جلوه کند. مثل وجود ((دکتر واتسون)) در کنار ((شرلوک هلمز)).
5ـ کارآگاه در داستانهاى پلیسى داراى خصوصیات عجیب و غیر معمولى است مثلا ((شرلوک هلمز)) رفتارى تند و شتاب زده دارد و ((پوآرو)) آرام و وسواسى عمل مى کند.
6ـ نویسنده باید سعى کند که خواننده درگیر داستان شود و به تمام شخصیتهاى اثر مظنون شود تا کشف معما سخت تر گردد.
7ـ نویسنده باید با دلیل و منطق معما را حل کند.
8ـ نباید از تصادف داستانى استفاده کرد چون که هیجان و سردرگمى را از خواننده مى گیرد و ارزش اصلى داستان را مى کاهد.
9ـ شاید داستانهاى پلیسى در ظاهر تفریحى باشند ولى مى توان نکات به یاد ماندنى و پر بارى را با آنها عنوان کرد.
10ـ کارآگاه باید همزمان با خواننده معما را کشف کند تا لذت داستان ماندگارتر باشد.))
خوب است بعد از این اگر قصد نوشتن این نوع داستان را دارید با مطالعه و آگاهى تمام دست به قلم ببرید. موفق باشید.

زهرا عرب ـ شهرکرد
خواهر صمیمى و مهربان ما, با اینکه مدت زمان بسیارى نیست که به داستان نویسى روى آورده اید ولى با قدمهایى بلند به جلو گام برمى دارید, مخصوصا در مورد نحوه جمله بندى و نثر داستان بسیار پیشرفت کرده اید و تنها اشکال عمده که بیشتر از جزییات دیگر به چشم مىآید, همان پرداخت سطحى شما مى باشد.
دخترى که به خاطر خانواده اش از ازدواج با فرد مورد علاقه اش چشم پوشى کرده بعد از چند سال شاهد ازدواج, بچه دار شدن و جدایى آن پسر از همسرش شده است و حال همان مرد دوباره به خواستگارى این دختر آمده است. خانواده مثل دفعه قبل مخالف ازدواج دخترشان با این مرد هستند که حال بچه اى هم روى دستش مانده است ولى دختر به خاطر دلسوزى هم که شده قبول مى کند مادرخوانده بچه شود ولى در یک تصمیم از پیش تعیین شده همراه بچه به خانه همسر قبلى خواستگارش مى رود و با تمهیداتى آنها را با هم آشتى داده و بچه را به کانون خانواده اش باز مى گرداند و خود دوباره تنها مى ماند.
آن طور که شما نوشته اید بعید است با یکى دو جلسه صحبت بتوان زن و مردى را که با رضایت از هم جدا شده اند دوباره آشتى داد و آنها را به زندگى دوباره راغب کرد. آدمهاى نوشته شما خودشان زندگى خویش را انتخاب نمى کنند و مى گذارند تا دیگران آنها را به قهر و آشتى نزدیک کنند, در صورتى که شخصیتها باید در موقعیت انتخاب قرار بگیرند تا ما بدانیم آنان بر سر دو راهى زندگى چگونه عمل خواهند کرد. در حال حاضر ما تغییر نگرش و تحول زوج مطلقه را باور نمى کنیم چون که در گذشته آنها عناصرى را نکاشته ایم تا حال تحول آنان را برایمان توجیه کند. این کاشتها باعث مى شوند تغییرى که در شخصیت ایجاد مى شود طبیعى به نظر برسد. شخصیتها باید کم کم کشف شوند و نویسنده تغییر منش و نگرش را در زندگى آنها نشان دهد. آنان باید در طول کار شناخته شوند, آن هم با کارهایى که انجام مى دهند و با تصمیماتى که مى گیرند. باز هم مى گوییم باید در عملکرد گذشته افراد چیزى کاشت تا در آینده بتوان بر اساس آن کاشت, تغییر عمده اى در رفتار و کردار شخصیت ایجاد کرد. زن و مرد داستان شما بى دلیل از هم جدا مى شوند و با حرفهاى نفر سوم دوباره با هم آشتى مى کنند. مطمئن هستیم که بعد از این با دقت بیشترى نوک قلم را بر کاغذ فشار خواهید داد.

طیبه جلالى پور ـ نایین
دوست همیشگى ما, بالاخره بعد از سه سال و اندى همکارى با بخش ((قصه هاى شما)), بهترین اثر خود را برایمان ارسال کردید. اگرچه این داستان بسیار زیباست ولى به تمامى بیانگر اطلاعات ناقص شما از خط مقدم جبهه مى باشد. پیداست که توصیفات و صحنه پردازى شما محدود به همان تصاویر پخش شده از رسانه هاى جمعى مى شود. البته بسیارى از نویسندگان بعد از انقلاب چون از نزدیک در جبهه حضور نداشتند, لذا داستانهایى غیرواقعى از جنگ نگاشته اند. ما نیز قسمتهایى را که به نظرمان غیرمنطقى مىآمد حذف کردیم و به پاس زحمات بسیار شما در امر نگارش و بازنویسى داستان, آن را با اندکى اصلاحات براى چاپ آماده کردیم. امیدواریم که شما نیز با مطالعه بیشتر و لمس وقایع زندگى بتوانید داستانهاى بهترى بنویسید و باور کنید که کارتان بسیار مهم است و فقط براى پر کردن اوقات فراغت نیست. ((جان اشتاین بک)) درباره نویسنده و کار او چنین مى گوید:
((نویسنده براى اینکه چیزى بنویسد باید باورش بشود که کار او مهمترین کار در دنیاست. حتى وقتى که مى داند این طور نیست باز هم نباید دست از این توهمش بردارد, چرا که در غیر این صورت اثرش ارزش و اعتبارى را که ممکن است کسب کند, به دست نخواهد آورد. وظیفه نویسنده تهییج و اعتلاى فکر و برانگیختن اشتیاق خواننده است. اگر کلمات سهمى در زندگى نسل در حال پیشرفت و فرهنگ نیمه پیشرفته ما داشته باشند, این است که آثار بزرگ همیشه تکیه گاهى بوده است براى تکیه دادن. بالاخره یک کتاب هم, یک کتاب است, نه مى تواند دنیا را بسازد و نه خراب کند, اما به همان نسبتى که مهم نیست, مهم مى شود و این به نظر من نکته اى اساسى است.))
شما نیز باید به این فکر کنید که داستانتان هر چند کوچک و بى ارزش باشد ولى در جایگاه خود, اثر مهمى است که مى تواند شما و لااقل دوستان نزدیکتان را به تهییج وا دارد.
البته نباید از نظر دور داشت که شخصیت پردازى زهره را تا حدى خوب از آب در آورده و توانسته اید به احساسات یک زن امدادگر در جبهه بپردازید و از دید او اوضاع آنجا را توصیف نمایید. اما حتما خودتان هم متوجه شده اید که پیدا کردن پلاک کمى دور از ذهن مى باشد و لااقل باید قبلا کدهاى بیشترى ارائه مى دادید و عنوان مى کردید که زن به همان خطى که شوهرش در آنجا مى جنگیده اعزام شده است و حال تمام فضاى آن منطقه برایش آشناست و یا چهره تمامى رزمنده ها و مجروحین مثل صورت همسرش نورانى است و یا... .
با چنین توصیفاتى خواننده براى پذیرش پایان داستان آمادگى بیشترى پیدا مى کرد و بدون اینکه بتواند حدس بزند آخر کار چه خواهد شد, باقى داستان را با اطمینان و باور بیشترى مى پذیرفت و همه چیز را به حساب اتفاق نمى گذاشت.
در هر حال امیدوار هستیم که این داستان پرش بلندى براى شما باشد و بعد از این هم در انتخاب موضوع دقت کنید و هم موضوع را با توجه به عناصر داستان, درست پرداخت نمایید. در خاتمه ((خاک سرخ)) را به تمامى دوستداران عرصه هنر و ادب تقدیم مى کنیم.