نویسنده

تسخیر اولین روایت مکتوب از درون سفارت تسخیر شده آمریکا در تهران

 

روایت: معصومه ابتکار
ترجمه: فریبا ابتهاج شیرازى

 

پنجم اردیبهشت ماه, سالروز شکست مفتضحانه آمریکا در طبس در سال 58 است. شکستى که انقلاب الهى ایران, سلیمان وار باد را به خدمت گرفت تا ریگهاى روان را در کویر طبس و در میانه شب به سراغ جنود شیطان بفرستد و آن سرافکندگى و درماندگى تاریخى را براى فیل سواران ابرهه به بار آورد. تسخیر لانه جاسوسى آمریکا توسط خواهران و برادران دانشجوى مسلمان که به تعبیر امام خمینى انقلاب دوم بود, نقطه عطفى در تاریخ انقلاب اسلامى و مبارزات ضد آمریکایى به شمار مى رود و شکست حمله آمریکا به ایران در طبس نقطه عطفى در 444 روز ماجراى لانه جاسوسى مى باشد.
خانم دکتر معصومه ابتکار که آن روز, خود از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و از تسخیرکنندگان لانه جاسوسى بود و اینک معاون رییس جمهور و رییس سازمان محیط زیست کشور مى باشد, خاطرات تحلیلى خود از این واقعه مهم را با تلاش آقاى ((فرد اى رید)) و همکارى حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوى خوئینى ها که از نخستین روزهاى این جریان همراه دانشجویان بود, نوشته است. متن اصلى کتاب که به زبان انگلیسى و به نام ((تسخیر در تهران)), مى باشد نخست سال گذشته میلادى در کانادا منتشر شد و اخیرا توسط خانم فریبا ابتهاج شیرازى از همکاران محترم پیام زن به فارسى برگردانده و ویراستارى شده است. این کتاب که توسط انتشارات روزنامه اطلاعات و با شمارگان 5250 نسخه منتشر شده در حجم 350 صفحه و با قیمت 950 تومان در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است. کتاب تسخیر که با مقدمه آقاى خوئینى ها و سپس مقدمه مبسوط آقاى ((فرد اى رید)) آغاز مى شود, در ده فصل سامان یافته است. فصل نهم کتاب با عنوان ((شکست نیروهاى دلتا)) به شرح و تحلیل واقعه طبس و شکست توطئه آمریکا براى نجات جاسوسان اختصاص یافته است. اینک در بیست و یکمین سال شکست مفتضحانه آمریکا که چیزى جز لطف و عنایت الهى نبود, شرح ماجرا را از روایت خانم ابتکار مى شنویم و به روح شهداى انقلاب اسلامى به ویژه شهداى دانشجوى پیرو خط امام که اسامى 32 نفر از آن عزیزان در پایان کتاب آمده است درود مى فرستیم و از سرکار خانم ابتکار و نیز خانم ابتهاج که با انتشار این بخش کتاب موافقت کردند, سپاسگزاریم.


شکست نیروهاى دلتا
ابرهه در شبى ظلمانى پیشاپیش سپاه خویش سوار بر فیل به جلو مى تاخت. او همه نیروهایش, فیل ها و سواران را گرد آورده تا حمله به کعبه را که از دیرباز منتظرش بود آغاز کند. هنگامى که این مردان مغرور در بیابان به پیش مى رفتند, هیچ کس به جز مرد روشن بینى از تبار پیامبر که تنها به نماز شب ایستاده بود از آن آگاه نبود. او مى گفت: ((خدایا, اى حافظ کعبه, تو با نعماتت بر این زمین منت نهاده اى تا در هر گوشه دور افتاده تو را عبادت و ستایش کنند...
پس این سرزمین را خود حافظ باش, که این خانه از آن توست]...]))
و بدین سان خداوند پرندگان ابابیل را فرستاد تا ریگهایى را که در منقار داشتند بر سر متجاوزین بریزند و آنان همچون برگهاى خزان بر زمین ریختند... و اراده خدا بر این قرار گرفت که کعبه آسیبى نبیند تا منبع الهام و الگوى نوع بشر باشد.
برخى حوادث در تاریخ ناگهان پرتوى از نور بر اتفاقات گذشته و آینده مى افکنند. آنها همچون شهابى نورانى قلب تیره ترین شبها را شکافته و اثر درخشانى از خود برجاى مى گذارند. واقعه طبس یکى از این رویدادها بود. رویدادى که اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیرى را در مرکز توجه افکار جهانى قرار داد.
نظم جهان دو قطبى که در دهه 1980 بر دنیا حاکم بود, کشورهاى تحت ستم را بر سر دو راهى انتخاب شرق یا غرب قرار مى داد. اما ناگهان, انقلاب اسلامى راه حل دیگرى ارائه نمود و موازنه قدرتهاى حاکم را بر هم زد و همه باورهاى پیشین را تغییر داد.
کمتر از یک سال پس از سقوط شاه, به نظر مى رسید ماجراى گروگان گیرى به جهان ثابت کرده که ایده ((رهبرى آمریکا)) ظاهرى است و نمى تواند در برابر ایمان و عزم توده هاى میلیونى مقاومت کند.
ناگهان, ناتوانى و ابزار به ظاهر قدرتمند امپریالیسم آشکار شد. در طبس, قرار بود ماشین جنگى مهیب غرب که از دیر باز منبع وحشت و انقیاد بود, براى نمایش قدرت به کار گرفته شود. ولى در عوض, شکست کامل این ماشین, از ضعف قدرت نظامى آمریکا پرده برداشت.
روز دوشنبه, دوم اردیبهشت 1359, گروهى از سازمان بین المللى صلیب سرخ از گروگانها بازدید کرد. چنانچه بعدا مشخص شد, مإموریت واقعى آنها تإیید محل نگهدارى بیشتر گروگانها در داخل مجتمع سفارت بود. در دفترچه خاطراتم از پنج شنبه, پنجم اردیبهشت به عنوان روزى پرکار یاد نموده و افزوده بودم که برخى احساسات, آن شب را, برایم به شبى عجیب و به یاد ماندنى تبدیل کرده است.
طبق معمول در نماز مغرب و عشا شرکت کردم, ولى احساس دلشوره بى سابقه اى داشتم. انگار قرار بود اتفاقى بیفتد. برخى دیگر هم احساسى مشابه ولى قویتر داشتند.
مى پرسیدند: ((احساس نمى کنید داره خبرهایى میشه؟)) شاید حس ششم بود. بوى خطر مىآمد. حس مى کردیم آمریکاییها نزدیک مى شوند.
پنج شنبه شبها معمولا دعاى کمیل برگزار مى کردیم. این دعا اظهار بندگى نسبت به خدا به عنوان حامى مطلق است. دعاى کمیل را امام على(ع) به فردى به نام کمیل آموخت. اکنون در آن شب, ما نیز دعا مى کردیم, گویى باید مهیاى نبردى که حس مى کردیم در راه است, شویم.
اگر چه آن را نمى دیدیم و نمى شنیدیم. دعا تا پاسى از نیمه شب ادامه داشت. بخش پایانى دعا را با صداى بلند با یکدیگر خواندیم: ((خدایا! هر کس بر روى ما تیغ کشد بر او تیغ کش, و هر کسى علیه ما توطئه کند, علیه او توطئه کن. تو چون نور راهنماى کسانى هستى که در ظلمت هراسناک گم شده اند.))
بعدا معلوم شد بسیارى از دانشجویان آن شب حس عجیبى داشتند ولى هیچ کس نترسیده بود. به یاد دارم که همان شب وقتى از طبقه بالاى ساختمان مرکزى بیرون را نگاه کردم, دو یا سه نگهبان زن را دیدم که در تاریکى زیر درختان ((جنگل)) نگهبانى مى دادند. با خود فکر کردم اگر اشغال سفارت شجاعانه نیست, پس چه کارى شجاعانه است؟
صبح روز بعد قرار بود با گروهى از دوستان دانشجو به کوهنوردى برویم. پس از چندین ماه این نخستین تفریح من بود. تهران به خاطر قله هاى پوشیده از برفى که در شمال آن قرار دارند, معروف است. این کوهها از گردشگاههاى مورد علاقه هزاران تهرانى است. به ویژه جمعه ها به این مکان مراجعه مى کنند تا از صخره هاى سلسله جبال البرز بالا روند. براى ما نیز همچون بسیارى از همشهریها, کوهنوردى چیزى بیش از یک تفریح ساده بود. این نه تنها تلاشى جسمانى, بلکه مبارزه اى روحى و معنوى نیز به شمار مى رفت.
این نوع حرکت مناسب جوانان نسل ما بود, تجربه اى مشابه مبارزه طولانى براى سرنگونى شاه. زمانى مبارزه با او مانند صعود از کوههاى سر به فلک کشیده بود, صعودى لذت بخش. ما قدم به قدم قله را فتح کردیم و حالا دیگر شاه خائن حضور نداشت. کوهنوردى براى ما داراى چنین معنایى بود. ماهها اسارت داوطلبانه در سفارت ما را از این فعالیت هفتگى محبوب, به عنوان تنها تفریح واقعى که داشتیم محروم کرده بود. اگر چه هر گاه اراده مى کردیم مى توانستیم سفارت را ترک کنیم و برخى از دانشجویان نیز این کار را مى کردند, اما اکثرا مصمم بودند ماجرا را تا آخر دنبال کنند. همانطور که گفتم با گروگانها خوشرفتارى مى شد: ضروریات آنها تإمین شده و از غذاى عالى و ورزش روزانه برخوردار بودند. البته آنها زندانى بودند ولى ما عقیده داشتیم ناراحتى گروه کوچکى از آمریکاییها در برابر رنجهایى که ایرانیان در طول دهها سال حمایت آمریکا از شاه کشیده اند بسیار ناچیز است.
جمعه ششم اردیبهشت, پیش از سپیده دم بیدار شدم. از مراسم روح بخش دعاى شب پیش احساس نشاط مى کردم. ساعت پنج صبح از سفارت خارج شده تا در ساعت شش به گروه ملحق شوم. در ساعت هشت از برنامه جلوتر بودیم و از دامنه هاى شیب دار و سنگلاخ رشته کوه البرز بالا مى رفتیم.
ظهر براى صرف ناهار که عبارت از آب و خرما و براى کسب انرژى بسیار مفید بود, توقف کردیم. چند ساعت بعد به مقصد رسیدیم: تهران زیر پاى ما و آن سوتر, تپه ها و بیابان دور دست قرار داشت. وقتى به سوى شهر بازگشتیم دیگر غروب شده بود. تاریکى به تدریج از دامنه کوه بالا مىآمد و ما نمى توانستیم راه را بیابیم. پس از دقایقى متوجه شدیم راه خود را گم کرده ایم. فقط یک چراغ قوه داشتیم و راهنماى گروه هم نمى توانست راه را پیدا کند. شب, خسته و کوفته, به کمک اسبى به دهکده درکه و نقطه شروع حرکتمان رسیدیم. تلفنى از یکى از اقوام خواستم که به دنبالم بیاید. ساعت 11 شب بود. وقتى او رسید, در حالى که هیجان زده بود, گفت: ((خبر را شنیدى؟ آمریکاییها حمله کرده اند.))
((شوخى مى کنى.))
((جدى مى گم. آنها در یک بیابان فرود آمده اند. بعد توفان شن برپا شده, یکى از هواپیماهاى 130 ـC آنها آتش گرفته و دو هلى کوپتر سقوط کرده است)).(1)
کم کم متوجه مى شدم چه اتفاقى افتاده است. از او مى خواستم فورا مرا به سفارت برساند.
در مجتمع, فضا با روز قبل تفاوت بسیارى داشت. همه با آمیزه اى از هیجان و دل شوره در باره این واقعه صحبت مى کردند. مى گفتند حادثه دقیقا در ساعاتى اتفاق افتاده که مشغول دعاى کمیل بوده ایم و چون پنج شنبه شب بود, بسیارى از مردم نیز مشغول نیایش بوده اند.
محسن از برادران واحد روابط عمومى به خاطر آورد یک نفر به او تلفنى اطلاع داده بود که عملیات نجات آمریکاییها ناکام مانده است. او که در آن شب سرنوشت ساز دیر به خواب رفته بود, در حالت خواب و بیدارى گوشى را برداشته و گفته بود: ((ما این خبرهاى کذب را قویا تکذیب مى کنیم)). اما پس از این که دوباره به خواب رفت مجددا همان شخص تلفن زد: ((خبر رسیده است که آمریکاییها به ایران حمله کرده اند)). برادر محسن خواب آلوده و دلخور از سماجت طرف, مجددا گزارش را تکذیب کرد, اما فرد ناشناس گفته بود: ((حضرت آقا! رادیو همین الان این خبر را اعلام کرد. شاید خواب بوده اى!)) همان موقع برادر محسن فهمیده بود قضیه جدى است.
شوراى مرکزى جلسه فوق العاده تشکیل داد و تصمیم گرفت گروگانها را به گروههاى چهار نفره تقسیم و آنها را در شهرهاى مختلف پراکنده کند. برخى از دانشجوها با این ایده مخالف بوده و استدلال مى کردند آمریکایى در ایران داراى مإمورانى هستند و شاید طرح نجات دیگرى داشته باشند. آنها ممکن است تحولات اطراف سفارت را زیر نظر بگیرند و امنیت دانشجویان و گروگانها را به خطر بیندازد.
در مقابل برخى دیگر استدلال مى کردند چون عملیات آنها با شکست مواجه شده, همه عناصر طرفدار آمریکا در ایران دچار آشفتگى شده و ارتباطات سازمانى آنها قطع شده است. آنها در وضعیتى نیستند که بتوانند بلافاصله طرح دیگرى را اجرا یا طرح جدیدى تنظیم کنند. این تحلیلى بود که در نهایت اکثریت آرا را به دست آورد و همان طور که حوادث نشان داد, تحلیل درستى بود.
با وجود این, وقتى هر تیم و گروگانهایش به شهرهاى مورد نظر فرستاده شد, هیچ کس نمى توانست احتمال حمله به ماشین ها را در صورت شناسایى سرنشینها منتفى بداند. به همین دلیل بیشتر مسافرتها در شب انجام مى شد.
به سرعت اقدام کردیم. تا صبح روز شنبه 46 گروگان به محل دیگرى انتقال یافته بودند. ولى اجراى این طرح دشوار و خطرناک بود. نمى توانستیم اجازه دهیم کسى از تغییر مکان و جابه جایى گروگانها مطلع شود. امنیت دانشجویان و گروگانها مهمترین مسإله بود.
با وجود احتمال حوادث مختلف, هرگز تصور چنین اجراى دقیقى را نمى کردیم. برنامه ریزى براى اسکان, تغذیه و امنیت میهمانان ناخواسته یک کابوس تدارکاتى بود. گروههاى دانشجویان مسوولیت گروگانها را در هر شهر بر عهده داشتند. آنها فورا با دوستان خود تماس گرفتند تا به آنها اطلاع دهند که دست کم براى چند روز مسکن مناسبى را تهیه کنند. برخى از آمریکاییها به خانه هاى امن در شمال تهران و دیگر نقاط پایتخت منتقل شدند. برخى دیگر به قم, اصفهان, تبریز, مشهد, جهرم, یزد, محلات, شیراز و خرم آباد انتقال یافتند.
با درخواست از شبکه دوستان, همکلاسى ها و حامیانمان در تهران به سرعت ماشینهایى براى انتقال گروگانها دست و پا کردیم. تنها پس از خارج کردن گروگانها در نیمه شب جمعه فرصت یافتیم بنشینیم و آنچه را روى داده, تحلیل کنیم.
برخى تصور مى کردیم ممکن است حزب جمهورىخواه با استفاده از نفوذ خود در ارتش آمریکا هواپیماها و هلى کوپترها را دستکارى کرده تا برنامه به شکست بیانجامد. مسلما این فاجعه که کارتر مسوولیت کامل آن را بر عهده گرفت, دولت دمکرات را تنها چند ماه به انتخابات در موقعیت نامناسبى قرار مى داد.(2)
ولى وقتى یک بار دیگر به دقت مسإله را مورد تحلیل قرار دادیم, به این نتیجه رسیدیم که هر دو حزب در اصول و اهداف بنیادین مشترک هستند. بعید بود یکى از این گروهها دست به اقدامى براى امتیازات سیاسى کوتاه مدت زند و حیثیت رو به زوال آمریکا را از بین ببرد. انقلاب اسلامى نخستین ضربه را بر این حیثیت وارد کرده بود. پس از آن, گروگان گیرى 13 آبان دومین ضربه و در کمتر از یک سال, آمریکا با واقعه طبس براى سومین بار تحقیر مى شد. انگار آمریکا هیچ جایى براى پنهان شدن نداشت.
به این نتیجه رسیدیم که در واقع, نه جمهورىخواهان و نه هیچ عامل انسانى دیگرى به تنهایى سیر حوادث را تغییر نداده است. رسوایى طبس نتیجه عوامل چندگانه اى بود که به تنهایى معنى چندانى نداشتند, ولى به همراه یکدیگر به یکى از تحقیرآمیزترین شکستهایى که دولت آمریکا تا آن زمان متحمل شده بود, انجامید. هیچ شکى نداشتیم که امداد غیبى ایران را نجات داد و ابرقدرت متجاوز را در هم شکست.
امام خمینى بعدها این مسإله را به زیبایى بیان کردند: ((آن دانه هاى شن مإموریتى الهى داشتند. آنها مإمور بودند تا هواپیماهاى متجاوزان را نابود کنند.)) جمله امام اشاره اى روشن به داستان قرآنى حمله ابرهه, پادشاه یمن در عام الفیل (سال تولد حضرت محمد(ص), 570 میلادى) به خانه خدا داشت.
ابرهه که مى دید مکه به عنوان رقیب سیاسى و تجارى او رشد مى کند, به امید اینکه جایگاه قدرت را به یمن انتقال دهد قصد ویرانى کعبه را کرد. زیرا این مکان جاذبه اصلى مکه به شمار مى رفت. او لشکرى از فیلهاى جنگى را که سربازان با تجربه آنها را هدایت مى کردند گرد آورد. ولى وقتى دسته اى از پرندگان با سنگریزه هایى که در منقار داشتند به فیلها و فیلبانان حمله کردند, تمامى سپاه متجاوز
نابود شد. شباهت بین این دو رخداد که چهارده قرن با یکدیگر فاصله داشتند, پیام روشنى را براى ما در بر داشت.
شرح امام از منظر عقیدتى, از این نیز فراتر مى رفت. این حادثه بى پایگى ((بت پرستى آمریکایى)), ((نظریه غرب شکست ناپذیر و برخوردار از علم و فناورى)) و ((اتکاى محض بر ارزشهاى انسان محور که در نهایت خدا و مذهب را یادگاران گذشته مى داند)) اثبات کرد. طبس یک نشانه بود. محلى که نیروهاى ماورإ طبیعى, احتمالات و آنچه آنها بدشانسى و ما امداد الهى مى نامیدیم, با یکدیگر تلاقى کردند. تذکرى مهم به انسان قرن بیستم: تسلط بر علم و فناورى که به صورت نیروى نظامى جلeه گر شده, قدرت مطلق نیست. این مسإله در باره آنچه در غرب نیروهاى بى پایان طبیعت مى نامند و به نظر ما کار خداوند است, کاملا صدق مى کند.
براى عملیات طبس برنامه ریزى بلند مدت انجام گرفته بود. طراحان این عملیات تجربه موفق سایر تیمهاى نجات گروگانها را پشت سر داشتند. آنها عملیات دلتا فورس را کاملا شبیه سازى کرده و تحلیلهاى مفصلى در زمینه اطلاعات هواشناسى, جغرافیایى, سیاسى و نظامى به دست آورده و از بودجه نامحدود
برخوردار بودند. با این همه عملیات طبس شکست خورد.
امام در پیامى به همین مناسبت شبکه پیچیده برنامه هاى آمریکا را در منطقه آشکار ساختند. شورشهاى قبیله اى در کردستان که ملغمه عجیبى از گروههاى چپ گراى طرفدار آمریکا به آن دامن مى زدند و ناآرامى در دانشگاهها که به شدت از گروههاى چپ گرا تإثیر مى پذیرفت از این جمله بود. به ویژه نقش گروههاى چپ گرایى که به موجب اسناد لانه جاسوسى به آمریکا وابسته بودند. همچنین تحرکات نظامى عراق در مرزهاى ایران در برنامه هاى آمریکا قرار داشت. روشن شد این آشوبها براى منحرف کردن توجه مردم و دولت از گروگانها و ایجاد زمینه حمله براى نجات آنها بوده است.
در عملیات طبس, افسران نظامى ایرانى وفادار به شاه از قبیل سرهنگ باقرى, مخلصانه به آمریکاییها خدمت کردند. سه روز قبل از حمله, این شخص به بهانه کمبود تجهیزات و فرستادن موشک به مرزهاى غربى دستور برچیده شدن همه موشکهاى ضدهوایى از پایگاههاى هوایى تهران, مشهد و بابلسر را صادر کرد. اگرچه او خوب مى دانست نیروى هوایى در انبارهاى خود از این تجهیزات به اندازه کافى دارد و حضور آنها در محلهاى کلیدى از جمله تهران و مشهد ضرورى است.
دو روز بعد دو جعبه اسناد از محل حادثه و لاشه هلى کوپتر براى بازرسى به سفارت آورده شد. تا آن موقع در زمینه کشف رمز و بازسازى آسیب دیده ترین مدارک, شهرتى ملى پیدا کرده بودیم. این اسناد برنامه هاى پرواز که برخى از آنها نیم سوخته بود, گزارشها, نقشه هاى مفصل تهران و حومه با علامت گذارى در محل سفارت و چندین کلیسا و نیز شرح مفصل عملیات را شامل مى شد. همچنین به اطلاعات حساسى در باره برنامه هاى پرواز, منابع آمریکا در ایران و اهداف نهایى عملیات دست یافتیم.
در هلى کوپترى که سالم باقى مانده بود بطور یقین اطلاعات حیاتى و مهم دیگرى نیز وجود داشت. احتمالا از این هلى کوپتر به عنوان ستاد فرماندهى استفاده مى شد. تصادفى نبود که موشک هوا ـ به ـ زمین ایران 48 ساعت بعد و به ظاهر ((اشتباها)) آن را نابود کرد. براى این کار باید از سرهنگ باقرى تشکر مى کردیم! این هلى کوپتر راهنما احتمالا فهرست کامل منابع و طرفهاى تماس ایرانى (3) و خارجى را در خود داشت. منابعى که باید با عملیات دلتافورس مرتبط شده و براى متجاوزان امکانات لجستیکى فراهم مى کردند.
دولت کارتر از افتضاحى که پس از افشاى اسناد مربوط به این عملیات به راه افتاد, ترسیده بود. پس از واقعه طبس دولت آمریکا با حس سرخوردگى و بیهودگى عمیقى دست به گریبان شد و هرگز نتوانست از آن رهایى یابد. دمکراتها محبوبیت خود را ـ که مدیون حمایت از حقوق بشر و برنامه هاى رفاه اجتماعى بودند ـ اکنون در دادگاه افکار عمومى جهان به معرض قضاوت مى گذاشتند. بى شک این محبوبیت به شدت به خطر افتاده بود. استعفاى وزیر امور خارجه, سایروس ونس و انتقادهاى خصمانه, اوضاع را براى طراحان این عملیات به ویژه شخص رئیس جمهور و برژینسکى مشاور امنیت ملى او و از طرفداران اصلى این برنامه, بدتر مى کرد.
نامه عجیبى به خاطرمان آمد. چطور مى توانستیم آن نامه را فراموش کنیم؟ دو هفته قبل از این واقعه, در اواخر فروردین نامه اى از شخصى دریافت کردیم که ادعا مى کرد از طرفداران انقلاب ایران است و پیدا بود داراى اطلاعات خوبى است. در دوران اشغال سفارت چنین پیامهایى غیر عادى بود. پیامهاى تلفنى, تلگرام و نامه هاى زیادى دریافت مى کردیم که در باره توطئه, کودتا و خطرات قریب الوقوع به ما هشدار مى دادند. اکثر این پیامها را به عنوان شایعه کنار گذاشته و معتقد بودیم از گروگانها به خوبى محافظت و تدابیر امنیتى شدیدى اجرا مى شود. البته این نامه را آنقدر جدى گرفته بودیم که آن را به شوراى انقلاب ارجاع دهیم. اما بعد کاملا موضوع را فراموش کردیم.
پس از واقعه طبس به یاد آن نامه افتادیم و نسخه اصلى را در پرونده ها یافتیم. متن کامل این نامه چند روز بعد در تعدادى از روزنامه هاى تهران به چاپ رسید.
نویسنده آن چند سال در تهران زندگى کرده, با رنجهاى مردم ایران آشنا شده و از رژیم شاه نفرت پیدا کرده بود. او تصمیم گرفته بود تا طى نامه اى ما را از تحولات پشت پرده آگاه کند. در این نامه با اشاره به اینکه اطلاعات خود را از یکى افسران امنیتى اسرائیلى به دست آورده, آمده بود:
(((1) شوراى امنیت ملى در حال طراحى عملیات نظامى براى نجات گروگانها در تهران است. به موجب این طرح که در داخل و خارج از ایران اجرا خواهد شد, با همکارى موساد نیروى ویژه اى تشکیل مى شود. در 22 اکتبر 1979 طى جلسه دوجانبه اى, عزروایزمن (وزیر دفاع اسرائیل), سفیر آمریکا در تلآویو و وابسته نظامى آن کشور جرئیات کمک اسرائیل را در این طرح بررسى کردند. تصمیم گرفته شد از افسران و طراحان عملیات فرودگاه عنتبه نیز استفاده شود. اعضاى این گروه شامل افراد زبده لشکر 82 هوایى ارتش آمریکا که در فورت براگ مستقر بودند, نیز مى شد. آنها از طریق آلمان به قبرس (آکرولمینى) و سپس به اسرائیل فرستاده مى شدند.))
(2) طرح دیگرى نیز به دستور مستقیم کارتر براى سرنگونى دولت آیت الله خمینى تدارک دیده شده است. سرویسهاى اطلاعاتى منطقه و خاورمیانه دستور دارند طرح عملیاتى را که ممکن است به تضعیف حکومت ایران بینجامد تهیه کنند. (این کودتا دوماه بعد اجرا شد و شکست خورد.)(4)
((ویلیام میلر با سفراى ترکیه, عراق, عربستان سعودى, و اسرائیل و همچنین افسران سازمان سیا ملاقات و آنها را از حمله غریب الوقوع آمریکا در خلیج فارس آگاه کرده است.))
((گروههایى از ایرانیان ناراضى که از مإموران ساواک و افسران ارتش هستند, توسط سازمان سیا براى این اهداف سازماندهى و هدایت شده و حتى آموزش دیده اند. مقامات سازمان سیا و پنتاگون مخفیانه به ایران سفر کرده اند تا با گروههاى ضد انقلاب از قبیل فرقان و گروههاى طرفدار غرب در ارتش تماس بگیرند. آنها همچنین تمهیدات لازم را به منظور قاچاق اسلحه براى گروهکهاى شورشى در نقاط مختلف ایران فراهم کرده اند. اسرائیل, مصر و ترکیه موافقت کرده اند در این زمینه با آمریکا همکارى کنند. ترکیه براى سرویسهاى اطلاعاتى آمریکا در مرزهاى ایران تجهیزاتى استثنایى فراهم کرده است. سرى و محرمانه بودن همکارى ترکیه براى امنیت آنها حیاتى است. زیرا آنها از واکنش منفى حزب اسلامى اربکان(5)بیم دارند.))
((چون مى ترسم این نامه مفقود شود, چند نسخه از آن را براى شما مى فرستم. به دلایلى آشکار, نمى توانم نام یا عنوان خویش را ذکر نمایم, ولى خود را یکى از طرفداران شما مى دانم.))
اگرچه هرگز نتوانستیم هویت نویسنده نامه را کشف کنیم, اما اطلاعات دقیق و مفصلى که در آن نامه آمده بود با توجه به حوادثى که رخ داد, قانع کننده به نظر مى رسید. مى دانستیم طرفدار ناشناس ما چیزى بیش از اطلاعات ارائه کرده است. او تحلیل مفصل و قابل قبولى از رخدادها ارائه داد که بعدها به تحقق پیوست. به ویژه بخشى از نامه که به همکارى ترکیه ـ اسرائیل ـ آمریکا اشاره مى کند, بسیار قابل توجه است. این همکارى در آن زمان مخفیانه بود. ولى در اواخر دهه 1990 به اتحاد رسمى استراتژیکى بدل شد که بسیارى از ایرانیان آن را اتحادى علیه ایران مى دانند.
از نخستین ساعات روز بعد, واکنشهاى بین المللى, محلى و تحلیلهاى این رخداد را دنبال مى کردم. استنباط کلى من این بود که آمریکاییها ترسى مبهم از آنچه ممکن بود اتفاق بیفتد داشتند, با وجود این, عملیات را اجرا کردند. این حس آن روزها بر هر چه مى گفتند و انجام مى دادند, مسلط بود. آنها دریافتند اقداماتشان اوضاع را, به ویژه براى گروگانها که به شهرهاى دیگر منتقل شدند, بدتر کرده است. ولى در ایران, دانشجویان و دولت احساس آرامش و اطمینان بیشترى پیدا کردند. نتیجه عملیات طبس ما را مطمئن ساخت که آمریکا با وجود قدرت نظامى محکوم به شکست است. اجساد ذغال شده هشت آمریکایى فورا به آمریکا فرستاده شد. این در حالى بود که ایران به عنوان کشور مورد تهاجم قرار گرفته, حق داشت به گونه دیگرى عمل کند. ولى احساس مى کردیم آمریکاییها درسى گرفته اند, اگرچه بعدها مشخص شد این درس مدت زیادى در ذهن آنها نمانده است.(6) به هر حال انتظارات ما جوانان, دست کم به طور مقطعى برآورده شده بود. من نتوانستم در کنفرانس مطبوعاتى که به مناسبت این واقعه برگزار شد, شرکت کنم. گروه کوچکى از ما در مرکز اسناد سخت مشغول کار بودیم تا بتوانیم کلماتى را که در کتابچه ثبت وقایع هلى کوپتر نوشته شده بود رمزگشایى کنیم. مرگ هشت سرباز آمریکایى که بطور حتم صادقانه مى پنداشتند به کشور خود خدمت مى کنند, ما را ناراحت و آزرده ساخت. به ویژه به خاطر اینکه زندگى آنان فداى بى تدبیرى کارتر در کاخ سفید شده بود. همواره دعا مى کردیم گروگان گیرى بدون خونریزى به نفع ایران تمام شود. حتى یک گروگان طى 444 روز اسارت آسیب ندید. تنها حادثه مرگبار, حادثه طبس بود که به دست خود عموسام انجام گرفت.
حجت الاسلام موسوى خوئینى ها ماجرا را چنین خلاصه کرد:
((واقعه طبس نقطه عطفى در تاریخ بشر است. این واقعه, تجلى امداد غیبى براى هدفى خیر بود. این علامتى الهى براى بیدار کردن آمریکاییهاست تا شاید از رفتار متکبرانه و سرکوب گرانه خود دست برداشته و دریابند که بر دیگران هیچ گونه برترى ندارند, به ویژه بر مومنانى که قلب خود را به خدا سپرده اند. این واقعه درسى نیز براى ما در بر دارد: نیرو و قدرت به خودى خود هیچ چیز را توجیه نکرده و نیز ضامن چیزى نیست. چنین غرورى صاحب خود را ـ هرکس که باشد ـ به انحراف مى کشاند. ما نباید از این پیروزى مغرور شویم, بلکه باید خدا را به پاس نعماتى که به ما ارزانى داشته سپاس گوییم.))
نمى دانم کتابهاى تاریخ در باره آنچه در طبس اتفاق افتاد چه قضاوتى خواهند کرد؟ ولى امیدواریم آن قدر بى طرفانه باشد که به خواننده یا دانشجویان اجازه دهد خود بر مبناى آنچه رخ داده, به قضاوت بنشینند.
طبس درسهاى زیادى به ما داد و درسهاى دیگرى نیز هست که مى توان از این رخداد شگفت انگیز آموخت.
پى نوشتها:
1ـ گروهى متشکل از 90 داوطلب تعلیم دیده از واحد ضد تروریستى بلو لایت پنتاگون و 90 سرباز نیروى هوایى با هشت هلى کوپتر سى استالیون آر. اچ. 530 و شش هواپیماى سى 130 به خاک ایران تجاوز کردند. به این گروه نیروهاى دلتا گفته مى شد. در نیمه راه بیابان, دو هلى کوپتر در توفان شن دچار نقص فنى شدند. یکى از هلى کوپترها مجبور به فرود شد ولى هلى کوپتر دیگر توانست به ناو آمریکایى نیمیتس در خلیج فارس باز گردد. سایر هواپیماها در نزدیکى طبس ـ واحه اى در بیابان مرکزى ایران ـ فرود آمدند. یکى دیگر از هلى کوپترها خراب و بدین ترتیب مإموریت متوقف شد. وقتى آمریکاییها فرار را آغاز کردند. یکى از هلى کوپترها با یک هواپیماى سى 130 تصادف کرد و هر دو منفجر شدند. در این حادثه 8 آمریکایى کشته شدند.
قرار بود پس از سوخت گیرى در طبس, هلى کوپترها به مخفیگاهى کوهستانى در شرق تهران بروند. این مخفیگاه را که على اسلامى و گروهى از سلطنت طلبان براى ورود آنها آماده کرده بودند, به خودرو و سایر تجهیزات مجهز شده بود. قرار بود هواپیماهاى سى 130 ایران را ترک کنند و بعدا خود را به محل فرودى که در خارج از پایتخت براى آنها در نظر گرفته شده بود, برسانند. سربازها مخفیانه به تهران آمده, به سفارت حمله کرده و گروگانها را آزاد مى کردند. قرار بود هلى کوپترها در مجتمع سفارت یا استادیومى در نزدیکى آن فرود آیند. سپس آمریکاییها را به باند فرودى که در آن نزدیکیها قرار داشت ببرند تا سوار هواپیماهاى سى 130 شوند و ایران را ترک کنند.
اگر نیروى کماندویى آمریکا به تهران رسیده بود, مسلما نیروهاى آمریکایى و ایرانى تلفات زیادى مى دادند. جیمزبیل به نقل از رهبر تیم حمله, چارلى بکوید مى گوید: ((قرار بود وقتى وارد سفارت شدیم, همه نگهبانان ایرانى ـ گروگان گیرها ـ را بکشیم. قرار نبود آنها را اسیر کنیم.)) (جیمزبیل, ص301).
جزئیات این عملیات تا امروز در آمریکا پنهان مانده است.
2ـ تاریخ نگاران آینده باید در این باره قضاوت کنند که انگیزه هاى کارتر در تإیید این حمله تا چه حد ناشى از نگرانى بشر دوستانه وى براى امنیت گروگانها... و تا چه حد ناشى از نیاز او به ((دست یازیدن به هر کارى)) در سال انتخابات بوده است.
3ـ یکى از خائنان ایرانى یک تاجر به نام على اسلامى بود که مخفیگاه و خودروهایى را در گرمسار تدارک دیده بود. او کمى پیش از عملیات به آمریکا گریخت. اسناد نشان مى دهد که او پیش از تسخیر سفارت با سیا همکارى داشته بود.
4ـ گرى سیک مى گوید که نیروهاى امنیتى ایران دو کودتا را با شکست مواجه ساختند: یکى در ماه ژوئن, و دیگرى در 10 جولاى 1980 (سورپریز اکتبر: گروگانهاى آمریکایى در ایران و انتخاب رونالد ریگان. نیویورک, تایمزبوکز, 1991)
5ـ حزب رفاه که دکتر نجم الدین اربکان آن را تإسیس کرد, طرفدار رابطه دوستانه با همسایه شرقى ترکیه بود. دکتر اربکان در سال 1375 در مقام نخست وزیر دولت ائتلافى ترکیه ـ که بعدا به دست ارتش آن کشور سرنگون شد ـ از ایران دیدن کرد.
6ـ جک اندرس, مقاله نویس آمریکایى در 18 آگوست 1980 فاش کرد دولت کارتر تصمیم داشت ((با نیروى نظامى قدرتمندى به ایران حمله کند.)) گرى سیک مى گوید این اتهامات را واهى مى داند. این طرح در واقع دومین برنامه نجات بود. (سورپریز اکتبر, ص25).