پدر تبارى در جامعه اسلامى


پدرتبارى در جامعه اسلامى
((قسمت اول))

 

کریم خان محمدى

 

 

 

مقدمه
پدرتبارىPatrilineal) ) یکى از شاخصهاى مهم ارجحیت مرد بر قشر زن مى باشد که در تمام جوامع پدرسرPatriarchy) ) مشاهده شده است. منظور ما از جامعه پدرتبار, جامعه اى است که در آن پدرنیائىAgnation) ) حکمفرماست و خانواده پدرنامPatronymic family) ) مى باشد و فرزندان به پدر متعلق هستند و رحم مادر به مثابه ظرفى است که از امانت پدر, نگهدارى مى کند.
با توجه به زمینه پدرتبارى تام, که محیط نزول قرآن یعنى جزیره العرب وجود داشت, این موضوع در محیط اسلامى, طرح و برداشتهاى متفاوت از نظریه اسلام در این باره ارائه شده است. در این مقاله برآنیم, پدیده پدرتبارى را, با دیدگاه جامعه شناسى, در قبل و بعد از اسلام بررسى نموده و نشان دهیم تفسیرهاى دینى در این باب, تا چه اندازه متإثر از جریانات سیاسى و اجتماعى مى باشند.

پیشینه پدرتبارى
از ادوار تاریخى طبقه بندیهاى مختلفى با دیدگاههاى متفاوت ارائه شده است. جهت سهولت بیان و مراعات اختصار ((پدرتبارى)) را طبق طبقه بندى ((گرهارد وجین لنسکى)) (1978) که بر مبناى تحول تکنولوژى معیشتى, جامعه بشرى را به چهار دوره تقسیم مى کند,(1) بررسى مى کنیم.
1ـ دوره شکار و گردآورى خوراک(تا 7000 سال قبل از میلاد)
2ـ دوره بوستانکارى (باغدارى)(از 7000 سال ق.م تا 3000 سال ق.م)
3ـ دوره کشاورزى (از سال 3000 سال ق.م تا 1800 سال ب.م)
4ـ دوره صنعت(از 1800 سال ب.م تا زمان حاضر)
ـ در دوره شکار و گردآورى خوراک, خانواده گسترده, بر اساس روابط خویشاوندى میان افراد مذکر استوار بود. یعنى از یک گروه از برادران و خانواده هایشان یا از یک پدر و پسرانش, خانواده هاى آنها تشکیل مى شد. این امر تا حدودى نمایانگر سلطه جنس مذکر در جوامع متکى بر ((شکار)) است.
در خانواده هسته اى که معمولا عضو گروه وسیع ترى از خویشاوندان (خانواده گسترده) بود, تفوق و برترى مرد مشهود است, زیرا چندزنى رواج داشت و داشتن زنان متعدد نوعى موجودى اقتصادى و نیز نوعى نشانه برترى پایگاه اجتماعى تلقى مى شد.
ـ در جامعه بوستانکار, بستگان مادر اهمیت داشتند. به عقیده لنسگى, این الگوى غیر عادى ظاهرا نقشى است که زنان جوامع بوستانکار در تإمین معاش به عهده دارند. در بسیارى از این نوع جوامع, بیشترین بخش عملیات کشت و کار را زنان انجام مى دهند و این امر موجب رواج و توسعه الگوى مادرتبارى مى شود.
بر خلاف نظریه فوق, که مادرتبارى را متعلق به عصر بوستانکارى مى پندارد, به عقیده ((باشوفن)) و سپس ((بریفولت)) جامعه در اصل مادرسر بوده است. (در جامعه مادرسر, مادرتبارى نیز مشهود است).
قطع نظر از اینکه مادرسرى به کدامین دوره تاریخى متعلق باشد, خودش در حد یک فرضیه مطرح است. ((ژاکوبسن)) و ((اشترن)) مادرسرى را فرضیه اى غیر محتمل مى دانند. گذشته از این در اغلب جوامع نیز که قدرت در خانه به دست زن سپرده شده, باز مرد دیگرى به عنوان دایى فرزندان قدرت را به دست مى گیرد و موجبات پیدایى نظامى را فراهم مى سازد که دایى سرىAvunculate) ) خوانده مى شود.(2)
ویل دورانت که از عصر طلایى زن و نقش حساس وى در امر تولید و ترقیات اقتصادى در جوامع اولیه نام مى برد, معتقد است دوره زن سالارى در دوره کشاورزى پایان یافت. پس از دیدگاه او نیز زن سالارى محدود به جوامع بوستانکارى و ماقبل آن است:
((هنگامى که صنعت و زراعت پیشرفت کرد و سبب به دست آمدن عایدى بیشتر شد, جنس قوىتر بتدریج استیلاى خود را بر آن وسعت داد. با ترقى فن پرورش حیوانات اهلى منبع تازه ثروتى, به دست مرد افتاد و به این ترتیب زندگانى, نیرومندتر و باثبات تر گردید. حتى کشاورزى که در نظر شکارورزان عصر قدیم, عمل پیش پا افتاده اى به شمار مى رفت, در پایان کار, مرد را به تمامى به طرف خود جلب کرد و سیاست اقتصادى را که براى زن از این عمل حاصل شده بود, از چنگ وى بیرون آورد. زن تا آن هنگام حیوان را اهلى کرده بود, مرد این حیوان را در زراعت به کار انداخت و به این ترتیب سرپرستى عمل کشاورزى را خود به عهده گرفت و مخصوصا چون گاوآهن اسباب خیش زدن شد و نیروى عضلانى بیشترى براى به کار انداختن آن لازم بود, خود این عمل انتقال سرپرستى زراعت را از زن به مرد تسهیل کرد. زیاد شدن دارایى قابل انتقال انسان از قبیل حیوانات اهلى و محصولات زمینى, بیشتر به فرمانبردارى زن کمک کرد. چه مرد از او مى خواست که کاملا وفادار باشد تا کودکانى که به دنیا مىآیند و میراث مى برند, فرزندان حقیقى خود مرد باشند, مرد بدین ترتیب پا به پا پیش رفت و چون حق پدرى در خانواده شناخته شد, انتقال ارث که تا آن موقع از طریق زن صورت مى گرفت, به اختیار جنس مرد در آمد. حق مادرى در برابر حق پدرى سر تسلیم فرود آورد و خانواده پدرشاهى, در اجتماع به منزله واحد اقتصادى و قانونى و سیاسى و اخلاقى شناخته شد.))(3)
ـ در جامعه کشاورزى به عقیده ویل دورانت جنس قوىتر به تدریج استیلاى خود را وسعت داد تا جایى که ((لنسگى)) مى گوید: ((در خانواده هاى کشاورز, برترى مرد قاعده اى بى چون و چرا بود. چرا که اطاعت و فرمانبردارى به طور معمول یکى از صفات پسندیده نزد کودکان و زنان به شمار مى رفت.))(4)
ـ در دوره صنعت نیز به رغم امتیازاتى که به جنس زن داده شد, هنوز جنس مذکر استیلاى خود را حفظ نموده و پدرسرى قاعده حاکم بر کلیه جوامع بشرى است. به گفته ((جمیله کدیور)) در حال حاضر هیچ مورد شناخته شده در جوامع امروزى نمى بینیم که در آن زنان قدرتمندتر از مردان و یا حداقل در سطحى مشابه مردان باشند.
نتیجه مى گیریم پدرتبارى که نشانگر تفوق دیرپاى مردان بر زنان مى باشد, قاعده عادى در همه اعصار تاریخى است. همچنان که دیدیم ((لنسگى)) اهمیت نقش زنان را در دوره بوستانکارى الگوى غیر عادى خواند. بر فرض صحت تاریخى مادرتبارى در یک دوره تاریخى در تامیت آن تشکیک کرده اند. به عقیده ((کلاینبرک)), حتى در اجتماعاتى مانند اجتماعات ((ملانزى)) که مادر نسبى است, اختیار فرزندان در دست خانواده مادرى است. این اختیار به مردان این خانواده داده شده است نه به زنان.(5) پس رواج پدرتبارى از سه هزار سال قبل از میلاد تا کنون تقریبا اجماعى است.

پدرتبارى, در جزیره العرب
در میان اعراب قبل از اسلام زنان از هیچ شإن و منزلت اجتماعى برخوردار نبودند. دخترکان اگر در زیر خاک مدفون نمى شدند, همچون کنیزکانى بودند که پدر مى توانست آنها را بفروشد. بعد از ازدواج نیز که شباهت زیادى به مبادله (بیع) داشت, دارایى شوهر به شمار مى رفتند. زنان همواره از ارث محروم بودند و در مواردى (همچون زن پدر) همانند سایر کالاها به ارث برده مى شدند. در فرهنگ ایشان تبار از ناحیه پدر بود. اعراب نوه هاى دخترى را از آن دیگران مى دانستند و نوه هاى پسرى را از آن خود مى دانستند. یکى از اشعار معروف عرب که ورد زبان آنان بود این فرهنگ را به خوبى نشان مى دهد:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهن ابنإ الرجال الاباعد
و انما امهات الناس اوعیه
مستودعات و للانساب آبإ(6)
یعنى: فرزندان پسران ما فرزندان ما هستند, فرزندان دختران ما, فرزندان مردان بیگانه مى باشند, مادران مردم, به مثابه ظروفى جهت نگهدارى از امانت پدر به شمار مى روند, و همانا نسب صرفا از جهت پدران است.
از این روى, فرزند متعلق به پدر بود, گو اینکه مادر هیچ نقشى در پیدایش فرزند نداشت فقط همانند ظرفى (وعإ) بود که نه ماه از امانت مرد نگهدارى مى کرد. البته این امانتدارى اجبارى بود, زیرا زن بودن به مثابه مملوکیت بود پس جاى هیچ گونه تقدیر نبود. اصولا زن کارکردى جز خدمت به مرد و زادن پسران نیرومند نداشت.
محیط خشن عربستان و خست طبیعت موجب ناامنى و پیدایش فرهنگ غارت و چپاول و آن هم به نوبه خود سبب اهمیت یافتن مردان جنگآور و داراى زور بازو شد, از این رو داشتن فرزند پسر سرمایه گران پدر به شمار مى رفت و به عکس, تولد دختر که ممکن بود مورد تهاجم دیگران قرار بگیرد و در نهایت تولید آن, محصول دیگران بود, دردسرى بیش نبود.
در میان اعراب به مردى که از فرزند محروم بود ابتر (دم بریده) مى گفتند.(7) پدرخطىPatrilineal) ) دقیقا همین معنى را مى رساند, یعنى ارتباط خانوادگى و نام خانواده از طریق پدر همچون نخى امتداد پیدا مى کند. با نبود فرزند پسر, این خط ممتد قطع مى گردد و کسى نیست نام پدر را زنده نگه دارد, لذا مرد دم بریده و مقطوع النسل مى گردد. در فرهنگ عرب دختر لیاقت نداشت این ریسمان را متصل نگه دارد.

پسرخواندگى
داشتن فرزند (به عنوان مهمترین نماد پدرتبارى) پسر در محیط عربستان آنچنان با اهمیت تلقى مى شد که مردان عرب به هر نحو ممکن تلاش مى کردند, از آن محروم نمانند. با انتخاب همسران متعدد و آزمایش و خطا در حد امکان شانس پسردار شدن خود را امتحان مى کردند, حتى با خریدن کنیزکان یا امانت گرفتن از سعى و کوشش خود فروگذار نمى کردند.
نکاح استبضاع که فرهنگ عربستان آن را مشروع مى دانست در همین راستا قابل توجیه است. یعنى مردى که همه تلاش خود را نموده و از آوردن فرزند مذکر مإیوس مى گشت, زن خود را به مرد دیگرى که معمولا عضلانى و پرزور بود مى سپرد تا همسرش از او باردار شود و در این مدت, تا ظهور حمل, شوهر از وى دورى مى گزید. نکاح بضعى (استبضاعى) به هدف دست یافتن به فرزند نجیب و دلاور صورت مى گرفت, چرا که محیط خشن عربستان این امر را مى طلبید.(8)
فرزندخواندگى آخرین تلاش اعراب براى جبران داغ بى پسرى بود. فرزندخواندگى بدین معنا بود که مردى که داراى ثروت, ولى محروم از فرزند مذکر بود, با یک جوانى که گاه یک برده بود قرارداد بنوت (فرزندى) مى بست و فرزندخوانده از پدر اعتبارى خویش ارث مى برد و همچون فرزند از پدر حمایت مى کرد. همچنان که این قضیه در باره زید بن حارثه غلام حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد. پیامبر(ص) زید را به فرزندى انتخاب نمود و مردم به جاى اینکه غلام محمد(ص) یا زید بن حارثه بگویند, زید ابن محمد(ص) خطاب مى کردند.
فرزندخواندگى یعنى پذیرش اعتبار و قرارداد به جاى واقعیت و حقیقت, فرزند قراردادى به جاى فرزند صلبى. حال این سوال پیش مىآید که این فرهنگ از کدامین ساختار تبعیت مى کند و ریشه هاى پسرخواندگى چیست؟

عوامل فرزندخواندگى
به لحاظ جامعه شناختى مى توان دو عامل را در رواج پسرخواندگى (پذیرش فرزندى مبتنى بر اعتبار و قرارداد به جاى فرزند صلبى(9)) موثر دانست.
الف: اهمیت ویژه پسر
ب: چندشوهرىPolyandry) )
یکى از عوامل و شاید عمده ترین عامل رواج فرزندخواندگى, اهمیت فرزند پسر براى مردان عرب بود که در کارزارها و حملات سایر قبایل به عنوان بازوى پدر عمل مى کرد. به نظر مى رسد این فرهنگ, خود از محیط کویرى و سنگلاخ عربستان و خست طبیعت سرچشمه بگیرد. بعضى از تحقیقات جدید, همبستگى مثبتى را میان رفاه اقتصادى و بهبود وضع زنان نشان مى دهند. با قبول چنین فرضى نمى توان تإثیر محیط جغرافیایى را در فرهنگ پسرسالارى انکار نمود.
ـ عامل دیگر که اعتبار را به جاى تکوین مى نشاند رواج چندشوهرى است. در نظامى که چندشوهرى رایج است, خود سیستم باید تکلیف فرزندان را مشخص کند که فرزندخواندگى یکى از این راهکارها است.
نکاح رهط: تعدادى مرد, که همواره مى بایست تعدادشان از ده نفر کمتر مى شد, با یک زن روابط زناشویى برقرار مى کردند. وقتى کودکى متولد مى شد, زن آن را به یکى از اعضإ رهط, الحاق مى نمود و وى ناچار از پذیرش پدرى آن کودک بود. یعنى سیستم فرهنگى عرب اینگونه اقتضإ مى کرد و اگر نبود این سیستم, کودکى که در میان ده نفر مردد است بلاتکلیف و بى سرپرست مى ماند; به خصوص زمانى که فرزند دختر بود. پس مى بینیم در نکاح رهط با اینکه انتساب صلبى فرزند به پدر معلوم نیست ولى از آنجاکه پدر در یک ازدواج اشتراکى شرکت جسته ناچار از پذیرش پدرى است و همه وظایف پدرى در باره وى جارى مى شود.
نکاح بغإ: برخلاف رهط که تعداد شوهران محدود بود در نکاح بغإ عده اى از زنان عرب بربالاى پشت بام پرچمى, به نشانه اجازه ورود, نصب مى کردند. هر کسى که تمایل داشت مى توانست با زن مذکور رابطه زناشویى ایجاد کند. وقتى زن در نتیجه این روابط نوزادى به دنیا مىآورد, به قیافه شناس مراجعه مى کردند. قیافه شناس پدر کودک را از میان همه مردانى که با مادر کودک رابطه داشتند, با به کارگیرى علم قیافه شناسى, انتخاب مى نمود و طبق رسوم اعراب, پدر ناچار از پذیرش کودک به عنوان فرزندى بود. تفاوت نکاح بغإ با روسپیگرى جدید در همین نکته نهفته است چه اینکه در روسپیگرى مرد تعهدى در قبال فرزند ندارد, ولى در نکاح بغإ همه مردان متعهدند. به عبارت عامتر در جاهلیت اولى, تعهد بیش از جاهلیت کنونى مى باشد. در دو نوع ازدواج فوق, با اینکه انتساب فرزند از حیثیت خونى (از جهت اینکه از تخمک کدام مرد به وجود آمده) به پدر حدسى است ولى فرهنگ عرب, اینگونه پدران را, پدر حقیقى فرزندان الحاقى تلقى مى کند. آیا نمى توان گفت, رواج چند شوهرى (دو نوع ازدواج مذکور) زمینه را براى رواج فرزند خواندگى مهیا مى کند؟ با مشروعیت ازدواج هاى فوق, اعتبار, به جاى حقیقت مى نشیند. بعضى مردم با فرهنگ پذیرش اعتبار و قرارداد, به جاى واقعیت عینى, خو مى گیرند تا جایى که براى جبران داغ بى پسرى, فرزند دیگرى را به خود الحاق مى کنند. همچون پسرى از تمام مزایاى فرزند حقیقى بهره مند مى گردد, باشد که دل پدر بى پسر التیام یابد. پس چرا فرهنگ عرب چنین ساز و کارى را ایجاد مى کند؟ زیرا پدر تبارى حاکم است و دختران نمى توانند تبار را حفظ کنند, لذا مردان عرب براى حفظ نام و تبار خویش به پسر خواندگى روى مىآورند, بدین ترتیب فرزند خواندگى رواج پیدا مى کند. رواج فرزند خواندگى, نشانگر اهمیت جنس مذکر و پستى موقعیت اجتماعى دختر در فرهنگ اعراب قبل از اسلام مى باشد. متغیرهاى موثر در رواج فرزند خواندگى را مى توان به صورت مدل ذیل ترسیم نمود.
البته نگارنده محیط جغرافیایى را تنها متغیر مستقل و علت العلل نمى داند. مدل فوق تقریبى است. ممکن است عوامل متعدد دیگرى در به وجود آوردن فرهنگ پسر سالارى موثر باشند که از بررسى آن صرف نظر شد.

پدر تبارى در اسلام (متون دینى)
:1 تعلق فرزند به پدر و مادر
فرزند از آن کیست؟ پدر, مادر یا هردو؟ سه پاسخ مفروض است. البته امروزه علم به این سوال پاسخ داده است و جاى هیچ شبهه و چانه زنى نیست. علم تجربى تعلق خونى فرزند را به هردوى پدر و مادر ثابت مى کند ولى در تاریخ اندیشه, دو نظریه دیگر نیز طرفدارانى دارد.
الف ـ مادر تبارى: عده اى از طرفداران تقدم دوره مادر سرى به پدر سرى معتقدند, بشر اولیه از نقش پدر در به وجود آوردن نوزاد آگاهى نداشت و فرزندان را متعلق به مادران مى دانست. این قضیه در دوره اى مطرح است که مردم در کلانها(10) زندگى مى کردند و روابط جنسى به صورت مشاع صورت مى گرفت, لذا به خاطر اشتراک همسران از نقش پدران غافل بودند. البته این اندیشه طرفداران چندانى ندارد.
ب ـ پدر تبارى: فرزند متعلق به پدر است; شکم مادر همانند ظرفى است که از امانت پدر نگهدارى مى کند. خمیر مایه و مواد اولیه انسان از آن پدر مى باشد. روى همین اساس اعراب نوه هاى دخترى را فرزندان خویش نمى دانستند, زیرا معتقد بودند مادر نقشى در به وجود آمدن کودک ندارد و کودک متعلق به مردان دیگرى است که دختر ایشان از او باردار شده است. دین ترتیب مى بینیم پدر تبارى حاکم است. و تبار از طریق فرزندان ذکور منتقل مى گردد;
((و انما امهات الناس اوعیه
مستودعات و للانساب آبإ))(11)
(مادران همچون ظرفى, حاوى امانت پدرانند و نسب ها از آن پدران مى باشد).
ج ـ دو تبارى: طبق آیات قرآن, فرزند متعلق به هر دوى پدر و مادر مى باشد; و نسب, دو جانبىdescent bilateral) ) است; فلینظر الانسان مم خلق ـ خلق من مإ دافق ـ یخرج من بین الصلب و الترائب.(سوره طارق ـ آیه 7, 6, 5) (انسان باید نگاه کند از چه چیز آفریده شده؟ از یک آب جهنده آفریده شده است. آبى که خارج مى شود از میان ((پشت)) و ((سینه ها))).
منظور از ((صلب)) و ((ترائب)) در این آیه چیست؟ در میان مفسران در این باره گفتگوى بسیار است و تفسیرهاى فراوانى براى آن گفته اند. تفسیر ((نمونه)) ضمن درج شش نوع تفسیر, احتمال اول را چنین بیان مى کند:
((صلب)) اشاره به خود مردان و ((ترائب)) اشاره به زنان است, چرا که مردان مظهر صلابت, و زنان مظهر لطافت و زینتند, بنا براین آیه اشاره به ترکیب نطفه انسان از نطفه مرد و زن مى کند و در اصطلاح امروز ((اسپرم)) و ((اوول)) نامیده مى شود))(12)
طبرسى ضمن نقل احتمالات دیگر, از عطإ احتمال فوق را نقل مى کند که آیه, صلب مرد و ترائب زن را مى گوید, زیرا فرزند از آب زن و مرد بوجود مىآید.
((قال عطإ: یرید صلب الرجل و ترائب المراه,الولد لایکون الا من المإین))(13)
از دیدگاه قرآن, انسانها از نطفه مخلوط (منى مرد و زن) آفریده شده اند. قرآن به این اشتراک تصریح مى کند: انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج (سوره انسان, آیه 2), ما انسان را از نطفه مختلط آفریدیم.
طبرسى در مجمع البیان مى نویسد: (اناخلقنا الانسان) یعنى ولد آدم(ع) (من نطفه) و هى مإ الرجل و المراه الذى یخلق منه الولد (امشاج) اى اخلاط من مإ الرجل و مإ المراه فى الرحم.(14)
قرآن کریم زایش فرزند را به پدر و مادر هر دو نسبت مى دهد. بیش از پانزده بار ((والد)) به صورت تثنیه در قرآن به کار رفته است و در آیه 15 سوره احقاف, و آیه 14 سوره لقمان ضمن نسبت زایش فرزند به هر دوى پدر و مادر, با اشاره به دوره باردارى مادر, نقش وى را برجسته تر مى کند. این ایده درست در مقابل اندیشه اعراب پیش از اسلام قرار مى گیرد که فرزند را از آن پدر مى دانستند.
نظریه قرآن مطابق با نظریه علمى است که امروزه مورد اتفاق زیست شناسان مى باشد. در جانورانى که تولید جنسى دارند, از جمله انسان, معمولا جنس نر و ماده وجود دارد و افراد هر جنس داراى گناد یا غدد جنسى هستند. گناد نر بیضه نام دارد که تولید گامت نر یا اسپرماتوزوئید را مى کند و گناد ماده به تخمدان معروف است که تولید تخمک یعنى گامت ماده را مى نماید.
گامت ها سلولهاىn کروموزومى بوده و نیمى از عوامل وراثتى لازم را براى ساختن یک فرد کامل دارا مى باشند. از اتحاد گامت نر و ماده (لقاح) سلول تخم یا زیگوت به وجود مىآید که سلول2n کروموزومى بوده و با رشد و نمو خود, فرد بعدى را ایجاد مى کند.
پروفسور ((توماس. وى. سادلر)) کتاب ((رویان شناسى پزشکى)) خود را با این جمله آغاز مى کند:
((تکامل یک انسان با عمل بارورىFerti1ization) ) شروع مى شود, فرایندى که در طى آن اسپرماتوزوئید (تومه) از مرد و اورسیت (تخمک) از زن با هم یکى شده تا عضو جدیدى به نام تخمZygote) ) ایجاد نماید. براى آمادگى بارورى, سلولهاى ژرمینال هر دو زن و مرد دستخوش تعدادى تغییرات در کروموزوم و نیز سیتوپلاسم مى شوند. ))(15)
با ملاحظه دستاوردهاى علمى, بعید به نظر مى رسد که مفسرین جدید به احتمالات دیگر در تفسیر آیات اعتنایى بکنند. به خصوص اینکه, همین تفسیر در عصر قدیم نیز به عنوان قوىترین احتمال مطرح بود. تفسیرهایى را که از مجمع البیان نقل نمودیم, طبرسى در قرن ششم هجرى از پیشینیان نقل مى کند و در ترجمه (نطفه امشاج) بدون اعتنإ به احتمالات دیگر, اتحاد و اختلاط آب مرد و زن را بیان مى کند.
به قول ((ورداسبى)) طرز فکر قرون وسطایى ((اصلم پدره که مادرم رهگذره)) از دیدگاه قرآن باطل و مهمل است.(16)
:2 حکم پسر خوانده در اسلام
قبلا گفتیم اعراب در مواردى اعتبار و قرارداد را به جاى واقعیت مى نشاند, پسر خوانده در فرهنگ عرب حکم پسر را داشت. پسر خوانده و پدر خوانده از همدیگر ارث مى برند و پدر خوانده نمى توانست با مطلقه پسرخوانده (عروس اعتبارى) خویش ازدواج کند.
مادرى اعتبارى نیز, حکم مادر حقیقى را داشت. همچنان که مى دانیم ازدواج با مادر مطلقا حرام است و تحریم ازدواج با محارم عمودى به محارم افقى تقدم داشته و عمومیت دارد. اعراب نیز از این قاعده مستثنى نبودند. وقتى شوهر مى خواست زنش را بر خود تحریم نماید مى گفت: تو نسبت به من به منزله مادر هستى, یا ((انت منى کظهر امى)), بدین ترتیب همسرش را مادر اعتبارى خود قرار مى داد و بر وى حرام ابدى مى گشت.(17)
اسلام, هر دو نوع قرارداد را ملغى اعلام نمود. نه مادر اعتبارى, مادر است و نه پدر اعتبارى (پدر خوانده) پدر:
((ما جعل ازواجکم اللائى تظاهرون منهن امهاتکم و ما جعل ادعیإکم ابنإکم ذلکم قولکم بافواهکم و الله یقول الحق و هو یهدى السبیل)) (سوره احزاب, آیه 4)
((هرگز (خداوند) همسرانتان را که مورد ((ظهار)) قرار مى دهید مادران شما قرار نداده و (نیز) فرزند خوانده هاى شما را فرزند حقیقى قرار نداده است, این سخنى است که شما تنها به زبان خود مى گویید (سخنى باطل و بى مإخذ) اما خداوند حق مى گوید, و به راه راست هدایت مى کند)).
به جاى اعتبار, اسلام خویشاوندى را بر خون و ژن مبتنى نموده و دو تبارى را جایگزین پدر تبارى کرد. پس اگر پدر خوانده پدر نیست سرنوشت پسرخوانده ها چه مى شود؟ به چه کسى منسوب هستند؟ به خصوص اینکه محیط عربستان به خاطر سابقه چند شوهرى و برده دارى, داراى افرادى است که پدر حقیقى و خونى آنها معلوم نیست؟! هیچ, قرآن مى گوید آنها را به نام پدران حقیقى خود منسوب کنید. اگر نمى شناسید آنها برادران دینى (نه حقیقى) شما هستند.
((ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله فان لم تعلموا ابإهم فاخوانکم فى الدین و موالیکم.)) (سوره احزاب, آیه 5)
((آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است و اگر پدران آنها را نمى شناسید آنها برادران دینى و دوستان شما هستند)).
پس اینکه مى گوید ((آنها را به نام پدرانشان بخوانید)) یعنى به دیگر مردان (پدرخوانده) نسبت ندهید نه اینکه منظور این باشد به نام پدران بخوانید نه مادران, زیرا با کل نگرى به آیات و به قرینه تقابل مى فهمیم, آیه در صدد بیان این نکته نیست. همچو تفسیرى باز به پدرتبارى مى انجامد که متإسفانه عده اى از مفسرین و فقها تحت تإثیر پدرسالارى حاکم, به چنین برداشتى روى آورده اند که در جاى خود بحث خواهد شد.
زنان ((مظاهره)) نیز از نظر قرآن حکم مادر را ندارند. مادر از نظر قرآن کسى است که کودک از رحم او بیرون آمده است.
((الذین یظاهرون منکم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى ولدنهم و انهم لیقولون منکرا من القول و زورا.))(سوره مجادله, آیه 2)
((کسانى از شما که زنان خود را ظهار مى کنند, به صرف این گفتار, همسرانشان, مادرانشان نمى شوند. مادران تنها همانهایند که ایشان را زاییده اند و این مردان سخنى ناپسند و خلاف مى گویند.))

پسرخوانده پیامبر(ص)
حضرت محمد(ص) پسر نداشت. پسران وى قاسم, ابراهیم, طاهر و طیب در کودکى درگذشتند, شاید حکمت خدا چنین اقتضا مى کرد تا ثابت شود حسب و اقتدار به فرزند پسر نیست. خاتم پیامبران و مقتدرترین شخصیت عرب بدون داشتن پسر به والاترین مقامهاى دنیوى و اخروى بار مى یابد.
دیگر اینکه حفظ نسب و نام منحصر به داشتن فرزند ذکور نیست. نسب مشهورترین شخصیت عالم از طریق دخترش زهرا(س) حفظ مى گردد.
طبق سنت عربستان پیامبر ((زید بن حارثه)) را که غلام وى بود آزاد نمود و او را به فرزندى قبول کرد, لذا ((زید بن محمد)) خوانده مى شد. تا اینکه آیات مربوط به پسرخوانده نازل شد. از آن به بعد پیامبر به او فرمود: تو ((زید بن حارثه)) هستى, و مردم او را ((مولى رسول الله)) (آزاد شده پیامبر) مى خواندند.(18)
براى اینکه ثابت شود پسرخوانده حکم پسر حقیقى را ندارد و احکام پسر حقیقى بر آن بار نمى شود, خداوند دستور داد پیامبر(ص) عملا این سنت را بشکند و با مطلقه زید یعنى ((زینب)) ازدواج نماید.
((فلما قضى زید منها وطرا زوجناکها لکیلا یکون على المومنین حرج فى ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهن وطرا و کان امر الله مفعولا)) (احزاب, آیه37)
((هنگامى که زید از همسرش جدا شد ما او را به همسرى تو درآوردیم تا مشکلى براى مومنان در ازدواج با همسران پسرخوانده هاى آنها هنگامى که از آنان طلاق گیرند نباشد, و فرمان خدا انجام شدنى است)).
بار دیگر, قرآن کریم در پاسخ به کسانى که به ازدواج پیامبر با ((زینب)) خرده گرفته و مى گفتند چرا محمد(ص) با مطلقه پسرش زید ازدواج نمود, تصریح مى کند: ((ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبین و کان الله بکل شىء علیما)) (سوره احزاب, آیه 40)
((محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبود, ولى رسول خدا و آخرین پیامبران است و خداوند به هر چیز آگاه است)).
بدین ترتیب, پسرخواندگى به عنوان مهمترین شاخص ((پدرتبارى)) به دستور خداوند, توسط پیامبر(ص) عملا مانعى اعلام شده و در شکستن سنت دیرپاى عرب خود پیامبر(ص) پیشگام شد.
نکته: اگر اسلام خویشاوندى را بر رابطه خونى مبتنى, و پدر و مادر اعتبارى را ملغى مى کند چرا در آیه 6 احزاب مى گوید: ((همسران پیامبر(ص) مادران مومنان محسوب مى شوند؟))
روشن است که منظور از مادر بودن, در اینجا مادر روحانى است و بار حقوقى ندارد, آنجا که رسول خدا مى فرماید: ((من و على پدران این امتیم)), منظور ایشان پدر معنوى است. والا این حرف با آیه 40 سوره احزاب منافات دارد.
و اگر در آیه 53 سوره احزاب ازدواج مومنین با زنان پیامبر را تحریم مى کند نه از این جهت است که ایشان مادر مومنین هستند, بلکه این یک حکم استثنایى است, همچنان که در آیه (32, احزاب) تصریح مى کند که همسران پیامبر همچون سایر زنان نیستند.
به نظر نگارنده احکام استثنایى زنان پیامبر را باید با ویژگى کاریزماتیک پیامبر(ص) توجیه کرد. اگر زنان پیامبر ازدواج کرده و همچون دیگر زنان رفتار مى نمودند, ((ابهت)) پیامبر شکسته مى شد, زیرا افق شخصیتى پیامبر با آنان متفاوت بود. احتمال داشت مردم به خاطر مجاورت, آنها را یکسان ببینند و تمایز شناختى صورت نگیرد. لذا احکام ویژه همسران پیامبر جعل شد.

شایستگى دختر براى حفظ تبار
دشمنان حضرت محمد(ص) که در برابر منطق استوار و آموزه هاى متین قرآنى, قدرت استدلال را از دست داده و به سنتهاى پوسیده پیشین دل بسته بودند, امیدوار بودند با وفات پیامبر, نهضت او ناتمام بماند, زیرا او پسرى ندارد تا این نهضت را ادامه دهد. قرآن کریم در سوره ((کوثر)) نعمتهاى فراوان پیامبر را یادآورى مى کند و پیامبرش را به شکرگذارى این نعمتها دعوت مى نماید و مى خواهد به لحاظ شناختى ایستاره هاى ذهنى مسلمانان مبنى بر اینکه تنها پسر مى تواند تبار شخص را حفظ کند, خط بطلان بکشد و تإکید مى کند: ((اى پیامبر, دشمنان تو, آنها که به تو شماتت مى کنند, دم بریده و بىآوازه خواهند بود)).
1ـ ما به تو کوثر (خیر و برکت فراوان) عطا کردیم. (کوثر,1)
2ـ اکنون که چنین است براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى کن. (کوثر, 2)
3ـ مسلما دشمن تو ابتر و بلاعقب است. (کوثر, 3)
اکثریت علماى شیعه, فاطمه(س) را روشن ترین مصداق (کوثر) مى دانند, زیرا نسل پیامبر(ص) به وسیله همین دختر در جهان انتشار یافت. عده اى از اهل سنت نیز کوثر را به اولاد پیامبر تعبیر کرده اند که از طریق فاطمه(س) بود. فخر رازى مفسر شهیر اهل سنت مى نویسد: ((... این سوره به عنوان رد بر کسانى نازل شده که عدم وجود اولاد را بر پیغمبر اکرم(ص) خرده مى گرفتند, بنابراین معنى سوره این است که خداوند بر او نسلى مى دهد که در طول زمان باقى مى ماند)).(19)

چندشوهرى در اسلام
اگر از دید فلسفه حقوق به احکام مربوط به روابط زناشویى در اسلام نگاه کنیم, رد پاى یک اصل کلى در همه آن احکام مشاهده مى شود و آن این است که پدر کودک باید مشخص و متعین و در قبال فرزندان متعهد باشد, همان گونه که مادر به قلم تکوین, مشخص و معین است. بر همین اساس اسلام احکام چندى را وضع نمود:
1ـ چندشوهرى را آیین محمدى(ص) مطلقا ملغى اعلام نمود چرا که زمینه را براى پذیرش پدر اعتبارى به جاى پدر خونى مساعد مى کرد. در این نوع ازدواجها پدر مردد بین چندین نفر بود, طبق قرارداد یکى مسوولیت پدرى را به عهده مى گرفت.
2ـ زنا حرام شد و مجازات سختى براى متخلفین در نظر گرفته شد. زن و مرد مجرد اگر زنا کنند, به هر کدام صد ضربه شلاق مى زنند, زیرا بدون تعهد در قبال فرزندان (عقد) اقدام به این عمل نموده اند (البته یکى از فلسفه هاى عقد این مورد است, ممکن است فلسفه هاى دیگرى داشته باشد که از موضوع بحث خارج است). اگر مرد متإهل یا زن شوهردار زنا کنند, هر کدام با شرایطى مستحق اعدام هستند.
3ـ جهت احتیاط براى حفظ اصل مذکور, اسلام احکام عده را جعل نمود تا رحم براى ازدواج مجدد کاملا خالى باشد. زنى که شوهرش مرده یا طلاق گرفته, مدتى باید صبر کند تا دوباره ازدواج نماید, این مدت را عده مى گویند.
با ملاحظه احکام فوق, به خوبى احساس مى شود اسلام تإکید زیادى بر پایه گذارى خویشاوندى بر پایه خون دارد و اعتبارات را لغو مى کند. با وضع چنین احکامى ریشه هاى پسرخواندگى که مبتنى بر وضع و اعتبار است, خشکیده مى شود.
((زندیقى از امام صادق(ع) پرسید: چرا خداوند زنا را حرام کرد؟ امام فرمود: به خاطر فساد و از بین رفتن نسبها و مواریث, زن نمى داند چه کسى او را باردار کرده و کودک نمى داند پدرش کیست؟ و خویشاوندى شناخته شده از بین مى رود)).(20)

خلاصه و نتیجه گیرى
با ملاحظه مدل تقریبى, که قبلا ترسیم نمودیم, مى بینیم, اسلام با تمامى متغیرهایى که با پدرتبارى و مهمترین نماد و شاخص آن فرزندخواندگى, به مبارزه برخاست.
ـ چندشوهرى مثل نکاح رهط و نکاح بغإ را به عنوان متغیرهاى موثر در فرزندخواندگى تحریم کرده است.
ـ با ایجاد, اخوت دینى و نفى قبیله گرایى فرهنگ خشونت داخلى را از بین مى برد.
((نعمت (بزرگ) خدا را به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او در میان دلهاى شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید)). (آل عمران, 103)
((اى مردم! ما شما را از یک زن و مرد آفریدیم, و تیره و قبیله ها قرار دادیم, تا یکدیگر را بشناسید, ولى گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست)). (حجرات, 13)
ـ فرزندخواندگى را ملغى و آثار حقوقى آن را نفى نمود.
ـ بر شناخت هویت خونى کودکان تإکید و از انواع یازده گانه ازدواج تنها دو نوع آن یعنى متعه و نکاح دایم را تقریر نمود.
ـ زمینه هاى رشد اقتصادى را فراهم نمود, چنانکه به شهادت تاریخ بعد از اسلام اعراب به نان و نوایى رسیدند.
ـ در نهایت, دوتبارى را به جاى پدرتبارى جایگزین کرد.
در قسمت پایانى به موضوع پدرتبارى و رویکرد سیاسى, پدرتبارى در آئینه فقه, مى پردازیم.

1ـ فرید, احمد, خانواده از عصر شکار تا دنیاى فراصنعتى, مجله زنان, سال اول 1371, ش7, ص50.
2ـ ساروخانى, باقر, مقدمه اى بر جامعه شناسى خانواده, تهران, سروش, چاپ دوم, 1375, ص140.
3ـ ویل دورانت, تاریخ تمدن مشرق زمین گاهواره تمدن, ترجمه احمد آرام, تهران, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى, 1365, ص43.
4ـ فرید, همان, ص52.
5ـ ساروخانى, همان, ص140.
6ـ علامه طباطبایى, المیزان, ترجمه سیدمحمد باقر موسوى, قم, انتشارات جامعه مدرسین, ج4, 1363, ص242.
7ـ قرآن کریم, سوره کوثر, آیه 3, رجوع کنید به تفاسیر.
8ـ الباجورى, جمال محمد, المرإه فى الفکر الاسلامى, عراق, طبع دارالفکر, ج1, سال 1986م, ص33, رجوع کنید به فصل اول.
9ـ فرزند صلبى: فرزندى که از نطفه شخص به وجود آمده است.
10ـ کلان: گروه خانوادگى بزرگ که معتقد بودند از تبار یک توتم هستند و توتم را که یک شىء یا حیران بود نیاى خویش مى پنداشتند و به آن تقدس قایل بودند. ازدواج میان اعضإ کلان حرام بود. محرمات کلان را ((تابو)) مى گویند. برخى از مردم شناسان معتقدند اولین نوع گروه خانوادگى به صورت کلان به منصه ظهور رسید. اعضإ کلان از دیگر قبایل زن مى گرفتند و دختران خویش را به دیگر قبایل تزویج مى نمودند. زن در کلان اشتراکى بود و متعلق به کلیه مردان کلان بود لذا ممکن بود پدر صلبى کودک تشخیص داده نشود و یا اعضإ به نقش مردان در فرزندزایى واقف نباشند.
11ـ مکارم شیرازى, ناصر, (و دیگران), تفسیر نمونه تهران, دار الکتب الاسلامیه, ج 2, چاپ شانزدهم, 1362, ص446.
12ـ مکارم شیرازى, همان, ج26, سال 1366, ص365.
13ـ طبرسى, شیخ ابى على الفضل بن الحسن, مجمع البیان فى تفسیرالقرآن, بیروت, دارالمعرفه, ج 10, چاپ دوم, (سال 1408هـ1988م), ص715.
14ـ همان, ص615.
15ـ سادلر, توماس وى, رویان شناسى پزشکى لانگمن, ترجمه دکتر مسلم بهادرى ـ دکتر عباس شکور, تهران, شرکت سهامى چهر, سال 1372, ص1.
16ـ اباذر ورداسبى, حریت و حقوق زن در اسلام, تهران, انتشارات میلاد, چاپ سوم, 1358, ص25.
17ـ امام خمینى, روح الله, تحریرالوسیله, قم, انتشارات قدس محمدى, ج2, کتاب الظهار, ص354.
18ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران, همان, ج17, ص199.
19ـ مکارم شیرازى, همان, ج27, ص376, تفسیر فخر رازى, ج32, ص124.
20ـ حر عاملى, محمد بن حسن, وسائل الشیعه, بیروت, دار احیإ التراث العربى, ج14, ص234.