همراه با هنرمندان در آخرین روزهاى نصب ضریح مطهر رضوى ع

نویسنده


((به پاس بزرگداشت سى ام ماه صفر سالروز شهادت امام هشتم, حضرت رضا(ع)))
همراه با هنرمندان در آخرین روزهاى نصب ضریح مطهر رضوى(ع)

 

منیژه آرمین

 

 

 

اگرچه در هنگام چاپ این گزارش, ضریح جدید حرم مطهر على بن موسى الرضا نصب شده است; اما چون گزارش ما مربوط به روزهاى آخر کار هنرمندان بود, سعى کردیم حال و هواى آن روزها را در گزارش خود حفظ کنیم.

در کارگاه قلمزنى هستیم. صداى کوبیدن چکش و ضربه هاى قلم مىآید; بارها و بارها کارگاه قلمزنى را دیده ایم. در کوچه بازارهاى اصفهان, این صدا, صداى آشنایى است; اما اکنون, این صدا در مکانى دیگر است و طنین متفاوتى دارد و من در مدینه هستم. در کوچه هاى گم شده بنى هاشم و صداى عبور تک سوارى تنها که مى گردد و جماعتى را منتظر گذاشته است. مىآید ... و امام تنها است. با گامهایى آهسته, بدون همراهى یاران, در میانه بقیع و مزار پیامبر و خانه فاطمه(س) سرگردان است. اگرچه در میان جمع شایع بود و در کتابها نوشته اند که امام طولانى ترین خداحافظى را با جدش داشته اما بى شک او غمگین ترین خداحافظى را با قبر جده اش داشته است و شاید به همین دلیل است که هیچ یک از یاران را با خود نیاورده چرا که مزار او مى بایست بى نشانه بماند.
مدینه سرشار از توطئه است و طوس سرشار از نیرنگ و امام به مقصدى مى رود که مى داند ((مشهد))ش خواهند نامید.
... و ما اینک, روبه روى گنبد طلا و در قرب امام, در میان جمع استادکاران قلمزن هستیم.
... و هنگامى به کارگاه مى رسیم که استاد فرشچیان, آخرین طرحهاى مدادى را بر روى کاغذهاى پوستى به قلمزنان توضیح مى دهند و ما در گوشه و کنار کارگاه, بر روى قطعات طلا و نقره, نقوشى را مى بینیم که تبلور تجربه دیرینه نگارگرى در ایران است. سروهایى که شجره طیبه را به یاد مىآورد و گلهاى آفتابگردان هشت پر:
استاد فرشچیان: ... در یک زمینه کار در هشت لچکى چهارگوشه ضریح مطهر طرحى از گل آفتابگردان و به فرم هنر اصیل ایرانى طرح گردیده که الهام و نشانه اى از نام مقدس شمس الشموس حضرت على بن موسى الرضا(ع) مى باشد.
قلمزنان, روز و شب در کارند اما در چهره هایشان نشانى از خستگى دیده نمى شود و هرگاه که یکى از قطعات سرشار از زیبایى را درون آتش مى گذارند, به یاد رهروان وادى عشق مى افتم که از میان دریاهاى آتش مى گذرند. به همین دلیل است که بسیارى از استادان و استادکاران بنام, تا نزدیکیهاى مقصود آمدند, بدون اینکه بتوانند با این تقدیر زیبا هماهنگ شوند:
استاد فرشچیان: برنامه ضریح از هشت, نه سال پیش شروع شده و تا حالا چند استادکار آمده اند ولى گوى سعادت را آقاى استاد خدادادزاده برده اند که واقعا واجد همه نوع صلاحیت هنرى و اخلاقى و روحى هستند و این سعادت را حضرت على بن موسى الرضا به دوش ایشان محول فرموده اند و به نحو احسن و با بهترین حالتى که ممکن بود, ایشان انجام دادند.
آقاى مهندس عزیزیان: من سالهاى زیادى هست که افتخار رعیتى و نوکرى در دستگاه امام رضا را دارم; یعنى از سال 61. آن وقت جوانى کم سن و سال بودم. از سال 72 روى ماکتى که آقاى آیینه چیان آماده کرده بودند, استاد فرشچیان طرحى را پیاده کردند و بعد ایشان روى کاغذ شروع به توسعه همان طرح کردند. البته آشنایى ما با استاد بیشتر به دلیل این بود که ایشان تابلو عصر عاشورا را به کتابخانه آستان قدس هدیه کردند. به هر حال, این طرحها, هر روز زیبا و زیباتر مى شد تا به مرحله قلمزنى رسید. استاد فرشچیان, استاد دهنوى را براى مشاوره در مورد قلمزنى معرفى کردند و ما از ایشان خواستیم تا شخصى را براى اجراى قلمزنى معرفى کنند و چند نفرى کار کردند و کار یکى از آقایان انتخاب شد و ایشان, طرحهاى استاد فرشچیان را روى ورق مس اجرا کردند; اما وقتى کار را روى بدنه اصلى پیاده کردند, متوجه شدیم با آن کارى که قبلا ارائه داده اند متفاوت است. بعد از فراز و نشیب چندى, بالاخره آقاى دهنوى دو نفر را معرفى کردند و آنها هم نتوانستند کار را انجام دهند. آمدیم و رفتیم اصفهان. رفتیم به خانه هنرمندان. آنها هم کسانى دیگر را معرفى کردند که بالاخره آقاى دهنوى, آقاى خدادادزاده را معرفى کردند. اگرچه آقاى خدادادزاده در این زمینه شهرت کمترى داشتند ولى با برخوردى که با ایشان داشتم, متوجه شدم ایشان آدم کاسب کارى نیست و صحبتهایش به دلم نشست و بعد حس کردم این آقا کسى است که مى تواند کار را به انجام برساند; اگرچه, این وسط, ما کاره اى نبودیم بلکه صاحب اصلى این کار, استاد خدادادزاده را انتخاب کرده بود و ایشان هم شخصیت خوبشان را در طول کار نشان دادند.
گفتم این همه آدم آمدند و رفتند که هم ادعایشان از شما بیشتر بود و هم اسمشان سر زبان بود; اما واقعیت این است که امام رضا آنها را نپذیرفته بود. این افتخار باید نصیب خدادادزاده مى شد, نصیب فرشچیان مى شد ... و شاید هم نصیب من بیچاره مى شد.
آقاى خدادادزاده با ما صنفى برخورد نکردند و کار را با عشق شروع کردند و ... باید اعتراف کنم در این مدت, یعنى از سال 72 تا 79 خود من هم دیدگاه و نگرشم تغییر کرده بود و کار سره را از ناسره تشخیص مى دادم و الان مى گویم که آقاى خدادادزاده در زمینه قلمزنى حرف اول را مى زند. صدف باید صدف باشد و خطوطى که کار شده به نظر طبیعى بیاید. خدادادزاده, امروز به عنایت امام رضا, معروف ترین قلمزن قرن است. همین که توانسته طرح استاد فرشچیان را به خوبى پیاده کند و مورد تإیید ایشان باشد, خودش افتخارى است. فکر مى کنم که هم آقاى فرشچیان همه بار هنریش را اینجا ارائه کرده و هم آقاى خدادادزاده همه نبوغش را به خرج داده است. من خودم, لچکى هاى کنار کار ضریح را دوست دارم که سه شمسه داخلش قرار مى گیرد. یک شمسه بزرگ, دو شمسه کوچک. گوشه هاى ضریح به طرف بالا است و یک دسته گل است و یک گل آفتابگردانى است که آمده آن شمسه را در آغوش گرفته و دور آن گلها پیچیده. اصلا یک چیز فوق العاده است. خوشا به حال استاد فرشچیان, خوشا به حال استاد خدادادزاده که آثارشان رفت روى قبر مطهر حضرت رضا و جاودانه شد. جایى رفت که میلیونها نفر آدم آرزوى دیدنش را دارند. آرزو دارند که بیایند دست بکشند به ضریح و از بارگاه حضرت رضا(ع) شفا بگیرند. خاتم کارى داخل ضریح هم حکایتى دیگر است که در جاى خود باید به آن پرداخت.
... دیروقت شب است و ما همچنان در کارگاه قلمزنى که نه, در کارگاه عشق هستیم و بر نگاره هاى عشق خیره شده ایم و صداى کوبیدن قلمها همچنان مىآید. چشم ما بر روى اسمإ الهى است که با خط زیباى بنایى در گوشه و کنار نوشته شده. مى گویند کار یک استاد قمى به نام استاد موحد است که متإسفانه نتوانستیم صحبتى با او داشته باشیم. و همچنان به سروها و خطوط پیچان و گل و برگهایى که شکوه گذشته را با طرحى نو در برابر چشمانمان قرار داده, نگاه مى کنیم.

استاد فرشچیان مى گویند:
اولا که بیشتر تکیه بر اسمإالله و اسمإ الهى است که یک بیننده یا زائر که پاى آن قرار مى گیرد, همیشه خدا و اسامى خدا را در نظر مى بیند. تمام طرحهایى که در این ضریح به کار رفته در نوع خودش بى نظیر است. یعنى طرحهایى بوده که هیچ سابقه نداشته و فرم آنها هم همین طور. فرم کلى ضریح مطهر حضرت امام رضا با تمام فرمهاى ضریحهاى مطهر ائمه اطهار فرق مى کند. براى خودش یک شخصیت جداگانه اى دارد که هنرهاى اصیل ایرانى در آن در نهایت کمال مراعات شده. قوسهایى که دارد همین حالت محراب را دارد و واقعا روحانیتى را به آدم القإ مى کند. تمام گل و برگهایى که کار شده از گلهاى هشت پر کار شده و گلهاى پنج پر. هشت پر همان نشانه امام هشتم و پنج پر همان خمسه طیبه هستند ...
... و من همچنان خود را در مدینه مى یابم در کوچه هاى گمشده بنى هاشم و امام, بى صدا, با گامهاى آهسته, از باب جبرئیل وارد مى شود یا از بابى دیگر ـ خدا بر من ببخشاید که تصورات خود را که در همان مدینه به نظرم رسیده مى نویسم زیرا اینها را در هیچ کتابى نخوانده ام ـ ولى من فکر مى کنم از باب جبرئیل بوده از همان جایى که جبرئیل وارد شد و پنج تن را در کسإ دید. پنج خورشید را. و بعد, امام از محرابها رد شده و چه خداحافظى حزنآلودى با اجداد خود در قبرستان بقیع داشته است و از اطراف خود, حتما هیاهوى مردم را مى شنیده که مى خواستند امام را در میان چراهاى بهتآلود خود بدرقه کنند. چرا امام به رإى قاتل پدر خود به سوى طوس مى رود؟! و جواب امام چه بوده جز سکوت و امام مى دانسته به کجا مى رود; به جایى که از سالها پیش ((مشهدالرضا))یش خوانده بودند و دیار عاشقان.
... و اینک, درست روبه روى گنبد طلا و در قرب همان مشهدالرضا, ما در کارگاهى هستیم و به عاشقانى که در محفلى عرفانى با زبان هنر سخن مى گویند, نگاه مى کنیم.

استاد فرشچیان ادامه مى دهند: ... طرح کلى و اصلى که نمایانگر هنر اصیل ایرانى و اسلامى است. اول کار سعى گردیده بیشتر اسمإالله و نام مقدس حضرت رسول اکرم و ائمه اطهار(س) تجلى داشته باشد. قوسهاى کلى و جزئى که یکدیگر را همراهى و تکمیل مى کنند, موضوعهاى روحانى و معنوى را بیشتر القإ مى کنند و مقطع رإس همه خطوط و جهت گلها و برگها و قوسها به یک نقطه واحد و مرکز اصلى منتهى مى شود و وحدانیت ذات پروردگار را به ذهن متبادر مى نماید.
... و هم اکنون مى شود سیل مشتاقان را دید که در برابر ضریح چون پروانگانى به دور شمع, بى تاب مى گردند و مویه کنان زمزمه مى کنند و در میان قابها و ترنجهاى روبه رویشان مى خوانند و زمزمه مى کنند: ((یا ارحم الراحمین)) ((یا اکرم الاکرمین)) و یا ((اسمع السامعین)) ((یا قاضى الحاجات)) ((یا منزل البرکات)) و یا ((رافع الدرجات)) ... و رایحه محبت اهل بیت از میان لبهایشان در ترنم است و دستهایشان در مسیر ضریح در طلب پروازند ... و

گویا استاد فرشچیان نیز رابطه آدمها را با ضریح این گونه دیده است:
((از لحاظ رسم فنى طورى این ضریح مطهر طراحى گردید که هیچ گونه پیچ از رو دیده نمى شود و پیچها غیر نمایان هستند براى اینکه زائر که در مقابل ضریح مطهر قرار مى گیرد بهتر بتواند با پروردگار خود راز و نیاز بکند. در وسط قابها و ترنجها تمامى این اسمإ الهى که دل و ذوق انسان را به ستایش پروردگار هدایت مى کند, نوشته شده. همچنین قابهاى مقرنس یا الله یا رحمان یا رحیم, مجموعه بدیعى را تشکیل مى دهند, در ترنجهاى وسط ستونها اسامى چهارده معصوم به طورى قرار گرفته اند که برابر قلب و سر زائر مى باشد. یعنى قابهایى ساخته شده که وسط آنها ستونها هستند که اسامى ائمه اطهار هستند و طورى درست شده که بالاتر از قلب و سر هست. این طرح و ساخت براى اولین مرتبه در تاریخ هنر به منصه ظهور رسیده و امید است که به پیشگاه آستان مقدس ثامن الائمه حضرت على بن موسى الرضا(ع) مورد قبول واقع گردد. ناگفته نماند که کلیه طرحها و تمام مسایل مربوط به آن را بنده افتخارا انجام داده ام و من مفتخر هستم که خداوند به من این عنایت و لطف را نصیب فرمود و حضرت على بن موسى الرضا به من این افتخار را مرحمت فرمودند که بتوانم این طرحها را افتخارا انجام بدهم. همچنین آقاى خدادادزاده که ایشان از اساتید بزرگ هنر هستند و در راه ساخت ضریح مطهر خود و برادر و همکارانشان از هیچ گونه همتى فروگذار نکردند.))
دیروقت شب است که از کارگاه بیرون مىآییم و گنبد طلا بزرگترین ستاره اى است که در متن نیلى آسمان مى درخشد و مرا به یاد سخنى که از رسول اکرم(ص) نقل شده مى اندازد: ((اولادى از من, همچون ستاره اى در خاک خراسان دفن خواهد گردید و ...)).

اینک روز دوم است و ما در کارگاه قلمزنى, نقشهایى را مى بینیم که گاه زیر چکش و قلم و گاه در میان آتش و گاه در میان آبند. و همه آنچه مى بینیم رمزى هستند از عرفان و از خود مى پرسم ما در کدام وادى هستیم؟ وادى طلب؟ وادى عشق؟ وادى فنا و یا ...؟!! شب گذشته, استاد خدادادزاده که در حضور استاد فرشچیان سکوت کرده بودند, لب به سخن مى گشایند و حکایت وارد شدن به این وادى را مى گویند:
تقریبا شش سال قبل بود که با ما تماس گرفتند و از ما خواستند روى طرحى که استاد فرشچیان داده اند, کار قلمزنى را انجام دهیم و ما انجام دادیم و فرستادیم مشهد که مورد قبول واقع شد و بعد شروع به کار کردیم. حدود سه چهار سال در اصفهان در کارگاه خودمان کار را انجام مى دادیم. تقریبا تمام مراحل کار در همانجا انجام شده. الان حدود دو سال است که ما در مشهد هستیم که آمده ایم براى نصب و مونتاژ. وقتى آمدیم اینجا, گفتند که مى خواهیم روى سقف هم قلمزنى بشود که آن را هم انجام دادیم و الان هم رو به اتمام است. در این چند ساله خیلى خاطرات داریم. خاطراتى که تماما در همین کار بوده. یکى اینکه کار کردن با نقره نود, خیلى سخت است. چون مرحله ذوب آن به راحتى انجام نمى شود; در حالى که اینجا تا حالا در حدود چهار تن نقره آب کردیم. یعنى چهارهزار کیلو و به مشکلى برنخوردیم و این خودش براى ما مسإله بااهمیتى است. در میان کار نیز بارها به مشکلاتى برمى خوردیم و متوقف مى شدیم و از خود آقا مدد مى گرفتیم. فردا صبح که دوباره شروع مى کردیم, کارها به نحو احسن پیش مى رفت.
بچه ها هم خیلى خوب همکارى کرده اند; بدون هیچ ناراحتى. به هر حال اینها در شهرى غریب هستند ولى با دلگرمى و آرامش, کارشان را به بهترین وجه انجام دادند و الان هم که کار رو به اتمام است و مى خواهند برگردند به خانه ها و زندگى شان, به جاى اینکه خوشحال باشند, کمى ناراحتند.
... اما کار قلمزنى در سه یا چهار مرحله انجام مى شود. اول طرح پیاده مى شود که طرح را روى کار انجام مى دهیم. بعد از نو قیرکنى مى شود و روى قیر گذاشته مى شود. از پشت حالت برجسته کارى مى زنند.
جایى که طرح انجام شده مشخص مى شود و آماده براى ساخت و ساز. بار دوم قیر را از پشت مى گذارند که ساخت و ساز بکند و این نقوش و این گلها و این خطوط زیبا و قشنگ, از رو ساخت و ساز مى شود. این کارها تقریبا مى توانم بگویم در چهار مرحله یا پنج مرحله قیرکارى شده تا به این زیبایى و به این فرمى که تماما یکنواخت و بدون حتى یک میلى متر کم و زیاد و روى حساب انجام شده. من خودم از هفت سالگى به قلمزنى پرداختم یعنى حدود چهل سال است که من به این کار انس دارم.
البته کارى که انجام شده در سه مرحله بوده که قسمت سنگ مضجع را مشهدىها کار کرده اند و بعد قسمت خاتم سازى است که داخل ضریح است و قلمزنى روى طلا و نقره, یعنى نماى بیرونى ضریح که کار ماست و ان شإالله به خوبى و خوشى هم دارد تمام مى شود.
البته ما براى انجام کار بین مشهد و اصفهان در رفت و آمد بودیم. زیرا ما نمى توانستیم تشکیلاتى که در کارگاههاى اصفهان است را اینجا بیاوریم; در نتیجه گاه براى انجام کارى ناچار به اصفهان مى رفتیم. ما اینجا مشکل ذوب داریم, مثلا 200 کیلو نقره آب مى کنیم و تقریبا 100 کیلوى آن کار است و بقیه باید قیچى شود و دوباره آب کنیم و از نو ورقه کنیم و ما در اینجا وسایل این کار را نداشتیم. بعد هم باید بالاى سر کوره باشیم تا عیار نقره پایین نیاید. خلاصه همه این کار با عشق و علاقه انجام شد. ویژگى کار در اینجا این بوده که در کارهاى دیگر, ما براى مادیات و گذران زندگى مان فعالیت مى کردیم اما الان بیشتر کار براى عشقمان و از روى دلمان است نه براى گذران زندگى; نه آنکه بگویم تإمین نبودیم ولى ما در اینجا حالت روحى و روانى خاصى داشتیم و همه ما سعى کردیم در این چند سال که خود را وقف کارى براى امام رضا کرده ایم, مراحل بهترى طى کنیم و من اکنون بعد از شش سال حس مى کنم خودم و بچه ها خیلى فرق کرده ایم.
همکارى با استاد فرشچیان هم برایمان خیلى مهم بود. ایشان واقعا آدمى منصف و منطقى هستند و در کارشان خیلى مستحکم و استوارند و دلیلش هم این است که کارشان از روى نظم و حساب است; ما هم دیدیم کارى هست که واقعا ارزش دارد و ایشان هم خیلى زحمت کشیده اند و همه ما خواستیم و همت کردیم که به بهترین نحوى کار را اجرا کنیم و استاد فرشچیان هم طى چند روز که آمده اند اینجا خیلى اظهار رضایت کردند و از کار ما کاملا خوشحالند و همین براى ما بسیار امیدوار کننده است.
در مورد اینکه ما چطور انتخاب شدیم ظاهرا این طور بود که چند گروه قبل از ما آمده بودند و کار کرده بودند. نمى دانم به چه دلایلى کار نکردند و خلاصه کار به دست ما افتاد. من فکر مى کنم انتخاب به وسیله خود آقا على بن موسى الرضا(ع) است و هیچ کس هم نمى تواند بى اذن او کار کند. هر کسى را امام نظر داشته باشند هم او کار را مى کند و هر کس را هم که نخواهد نمى تواند کار کند. چه بسا کسانى بودند که آمدند و نتوانستند حتى در اینجا یک چکش بزنند.
گروه خود ما از اول کار تا حالا با صداقت و پاکدلى و عشق کارشان را انجام دادند. تمام اینهایى که اینجا کار مى کنند, همکارهاى قبلى من هستند. دو نفرشان براى خودشان مغازه داشتند و کارگاه داشتند ولى به خاطر این کار مغازه هایشان را بستند و آمدند. ما در اصفهان کارگاه مجهزى داریم به همین دلیل کار ساخت و ساز و قلمزنى هر دو را با هم انجام مى دهیم. خوشبختانه هر دو کار به فرمان خودم هست چون اگر غیر از این بود, کار انجام نمى شد.
اینک به سخنان چند تن از همکاران آقاى خدادادزاده گوش مى سپاریم:
آقاى علیرضا مجیدى: این کار واقعا براى ما افتخار است. واقعا کار کردن در جوار آقا براى ما سعادتى است. ما در کارگاه ممکن است از صداى چکش خسته بشویم اما در اینجا صداى چکش براى ما خوشایند است زیرا این کارى است که براى آقا امام رضا و در جوار او انجام مى دهیم.
آقاى مرتضوى: من زرگر هستم و البته دیرتر از آقایان دیگر آمده ام. من قابهاى بالاى کتیبه هاى نقره را جاسازى مى کنم که اسم چهارده معصوم رویش نوشته شده و کار بسیار ظریفى است.
آقاى حسن رنجبر: طرح ضریح مطهر را از پنج سال پیش شروع کردم و یک سال و نیم است که در جوار حضرت هستم. هم قلمزنى مى کنیم و هم آمدیم براى نصب. من حدود بیست و پنج سال است به این کار مشغولم و در مورد این کار باید بگویم واقعا افتخار نصیب ما شده که هم در جوار حضرت رضا باشیم, هم کار کنیم و هم زیارت. همچنین کارى که طرح آن از استاد فرشچیان هست و پیمانکارش هم حاجآقا مصطفى خدادادزاده هستند. کارهایى که استاد فرشچیان انجام داده اند واقعا هم با فکر و حساب و مربوط به ائمه اطهار است و جا دارد از ایشان تشکر کنیم که افتخارى این کار را مى کنند. از آمریکا مىآیند اینجا و نظارت مى کنند و همچنین باعث افتخار است که ایشان همشهرى هستند. البته مشهدىها کار سنگ را انجام دادند و شیرازىها کار خاتم را و ما اصفهانى ها هم کار قلمزنى و ضریح بیرونى را.
در مورد سنگ مضجع, آقاى ملکى توضیحاتى را به صورت خلاصه فرمودند:
سنگ مزار از معدن توران پشت یزد تهیه شده و حدودا چهل تن وزن داشت. ناخالصى هایش گرفته شد و به ابعاد یک متر و ده در دو متر و بیست سانتى متر و به ارتفاع نود و سه سانتى متر تهیه شد. خطهاى روى سنگ را استاد موحد نوشته اند. ما براى این کار پنج سنگ تهیه کردیم که چهار سنگ مورد استفاده قرار نگرفت ولى سنگى که از توران پشت یزد تهیه کردیم سنگ خوبى بود. سنگ قبلى را استاد سراج انجام داده بودند و بر کارایى سنگ نظارت داشتند و شاگردهایشان کار مى کردند. کارهاى حکاکى و ابزاربندى و کارهاى دیگرش را تماما هنرمندان مشهدى انجام دادند. این بیوگرافى سنگ مضجع است. البته سنگ قبلى مکعبى نبود. به صورت پلاک بود. چهار سنگ در چهار طرف و یک سنگ هم رو بود; اما این سنگ مکعب است و توپر است. تا جایى که من یادم مىآید این دومین سنگى است که بر روى مضجع نصب شده است. در کتاب مطلع الشمس تمام تاریخ و گذشته هاى آستان قدس آمده است. البته جزو بدیهیات است که هر کسى مایل است با تمام وجود, با تمام نیرو و انرژى که دارد از سنگ و تراشیدن و نصب سنگ تا همه کارهاى دیگر را انجام دهد. بچه هایى که اینجا بودند با شوق خاصى کار مى کردند. زمانى که براى تراشیدن و حکاکى و نصب سنگ به کار رفت حدودا شش ماه بود, البته کار با دستگاههاى پیشرفته انجام مى شد. وزن سنگ حدود سه تن و ششصد کیلو است.
... و اینک مى رویم بر سر داستان بلند و طولانى خاتم کارى به قول آقاى عزیزیان و صحبتهاى ایشان:
در مورد خاتم کارى که قسمت داخلى ضریح بود, استاد فرشچیان شخصى را از هنرمندان فرهنگ و هنر معرفى کردند که متإسفانه نتوانستند کار جالبى ارائه دهند. بعد, آقا کشتىآرا را که فرد محترم و مومن و علاقه مندى بود معرفى کردند که ایشان کارشان را به خوبى انجام دادند و الان هم در مشهد هستند و با گروه خودشان مشغول کارند.
به سوى کارگاه خاتم کارى مى رویم. همراه با آقاى فرخى که کمکهاى ایشان در تهیه این گزارش فراموش نشدنى است.
کارگاه خاتم سازى در مکانى جالب قرار دارد. با کاشى کارى و گنبدى که قدمت بسیار دارد.
آقاى فرخى مى گوید: این مدرسه دو درب است و آن طرفى هم مدرسه پریزاد یا مدرسه بالاسر حضرت. اینجا قدیمى ترین مدرسه است که طلاب در آن درس مى خواندند و دو درب داشت یکى به سمت حرم مطهر که طلبه ها از حرم مطهر به اینجا مىآمدند و دیگرى به سمت بالا خیابان قدیم باز مى شده; ولى حالا تعطیل شده و آقایان طلاب هم به مدرسه نواب صفوى در اول بست شیرازى تشریف برده اند. این بنا به همراه مسجد گوهرشاد به وسیله گوهرشاد خاتون ساخته شده است. کارگاه خاتم کارى در مدرسه دو درب واقع شده است و ما خدمت آقاى استاد کشتىآرا و یاران همدل و پسر ایشان هستیم. پسر ایشان اگرچه از فراز و نشیب کار کاملا باخبرند اما سخن استاد حالى دیگر دارد و ما تا عصر انتظار مى کشیم که سخنان ایشان را بشنویم.
همین طور که استاد صحبت مى کنند, ما با چشم سر و نیز سعى مى کنیم با چشم سر به قطعات چوب که در کنار هم حکایتهایى زیبا و لطیف را بیان مى کنند, نگاه مى کنیم.
آقاى کشتىآرا مى گویند: حدود پنجاه و دو میلیون تکه اشکال هندسى براى خاتم کارى ساخته شده; و این اشکال چیزى نیست که آدم جایى برود و بخرد, بلکه باید با صبر و حوصله بسازد و گل بندى کند. مجموعه خاتمى که اینجا به کار رفته پنجاه و دو متر طول دارد. قطعات ریزه از کارهاى هندسى و رنگهاى مختلف هست و اما توضیح در مورد چند نماد که ما از آن استفاده کرده ایم. همین طور که ملاحظه مى فرمایید, زمینه اش مشکى است و رنگ سیاه نشانه دوران سیاه بنى عباس است.
((... آن نماد هشت و سبحان الله هشت ستاره هشت ضلعى به نام امام هشتم(ع) است و تمام این ریشه گلها از داخل این هشت گرفته و منتشر شده است.)) به سیاهى زمینه کارىها نگاه مى کنیم و امام را مى بینم که چگونه از میان سیاهى مى گذرد. از مدینه تا طوس, امام چه شب طولانى اى را طى کرده است. همه راه سرشار از خدعه و فریب است و امام خود مى داند چرا مىآید و هیچ کس نمى داند. نه دوست و نه دشمن و بر زبانها و دلها جارى است که چگونه امام به سوى پسر قاتل پدر خود مىآید؟! و حقیقت امر فقط نزد معصومین و ائمه اطهار است و بس;
اما هرچه هست سخنان آقاى کشتىآرا ما را به سوى تاریخى بس شگرف مى برد و به دل تاریکى ها:
((... اما این گلها با رنگهاى زردش علامت مسمومیت حضرت است و قرمز وسطش علامت شهادت حضرت. سبز, قداست و سیادت حضرت است که از آن گرفته شده, منتشر شده و محو کرده سیاهى دوران بنى عباس را ...))
آقاى کشتىآرا گرم و باحرارت, در مورد کارى که در همه جاى آن عشق دیده مى شود به سخن خود ادامه مى دهد:
((... لچکیها دو هزار و پانصد گل و برگ و پشت گلى است. چند لچکى بالاى سر پنجره است. اینها هشتصد گل و برگ و پشت گل هست که جمعا مى شود سه هزار و سیصد گل و برگ و پشت گل که تمام اینها ساقه و ریشه هایشان از داخل هشت است که به نام امام هشتم منتشر شده و این مصداق کلام مولا مى تواند باشد که مى فرمایند: ((اللهم انى اسئلک برحمتک التى وسعت کل شىء)) از وجود مبارک حضرت رضا علیه السلام و آن سبحان الله و الله اکبر, این گلها منتشر شده و سیاهى ها را پوشانده و بى مقدار کرده.
بى اختیار و زیر لب مى گویم یعنى که ((جإ الحق و زهق الباطل)).

استاد, آنچه گفتید از عوالم باطنى این ماجرا بود; اگرچه به ظاهر از اعداد و ارقام و رنگها و کلمات بود ولى پشت آن حقیقتى دیگر نهفته است. حال کمى هم از فرایند واقعى کار بفرمایید.
من پنجاه و هشت سال است که خاتم ساز هستم. از ده سالگى شروع کرده ام. مقدارى هم سواد دارم که شبها خوانده ام. از آن وقت تا حالا دارم کار مى کنم. شاگردهاى زیادى هم داشته ام که اکثرا از اقوام هستند. سه پسر خودم, مهدى, محمود و سعید و پسرهاى برادرم جواد, رضا, محمد. چند کارگر متفرقه هم داشتیم که اگر اینها نبودند کار خیلى طولانى مى شد. پنجاه و دو میلیون قطعه شوخى نیست. اهل فن مى دانند من چه مى گویم. یک رقم خاتم داریم که یک سانت آن دویست و ده تکه است. من صد تکه حساب کرده ام چون دویست و ده تکه دارد, ما صد و پنجاه تکه حساب کردیم میانگینش مى شود سانتى صد تکه. آن وقت پنجاه و دو متر کل ضریح است که مى شود پنجاه و دو میلیون اشکال هندسى و رنگهاى مختلف. اما خاتم ساز, باید چوب را بشناسد. رنگ را بشناسد. موقع بریدن چوب را بداند که چه وقتى است. اگر بموقع نباشد به گره برمى خورد. حتى چوب رگش باید راست باشد, اگر کج باشد مى شکند. ریزه ریزه مى شود. خلاصه کار آسانى نیست به قول حافظ:
نه هر که چهره برافروخت دلبرى داند
نه هر که آینه سازد سکندرى داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهدارى و آیین سرورى داند
این کار واقعا ریاضت است. اگر کسى خیلى باهوش باشد سى سال یا سى و پنج سال باید کار بکند تا بشود استاد خاتم ساز. در همین جا لازم است یاد کنم از استادان بزرگم محمد ملک محمدى و غلامحسین گلریز خاتمى که هر دوشان شیرازى هستند.
... و اما شروع کار ما در اینجا, اگر راستش را بخواهید من قبول نمى کردم. کم حوصلگى و پیرى دلیلش بود. پنجاه و هشت سال کار کرده بودم. رییس ارشاد شیراز تلفن کردند. یکى از دوستان هم از تهران تلفن کردند. پسرم مهدى هم اصرار داشت ولى من نمى خواستم مسوولیت به این سنگینى را به عهده بگیرم.
یک روز به مغازه رفته بودم. آقاى ملکى که زبان تندى هم دارند, به مغازه آمدند و خاتمهایى که جلو در بود نشان داد و گفت بیا مشهد. باید بیایى براى امام رضا کار بکنى. من هم آمدم. اینجا, یکى از آقایان برخورد متکبرانه اى با ما داشت. البته من هم توضیحاتى دادم. بالاخره قبول کردیم و قرار شد کار را شروع کنیم. حدود دو سال است که مشغول این کاریم. البته وقتى ما کار مى کردیم استاد فرشچیان مىآمدند و مى دیدند و مى گفتند طرح درست پیاده شده. البته براى ما تإیید استاد فرشچیان خیلى اهمیت داشت. خلاصه با همه سختیها و فراز و نشیبهایى که داشت, خوشحالیم که این کار را به انجام رسید. البته ظرافتهایى را رعایت کردیم, مثلا الله اکبر را چنان کار کردیم که هیچ قسمت آن بریده نشد.
صحبتهاى آقاى کشتىآرا را پسر ایشان با ذکر گوشه هایى دیگر از آنچه گذشت, ادامه مى دهد:
((من از بچگى به کار خاتم پرداخته ام و علاقه ذاتى داشتم. حتى به دلیل فشار کارى که رویم بود, دچار کمردرد شدم. در مورد کار اینجا حاجآقا قبول نمى کردند. بیشتر به این دلیل که چشمشان ناراحتى دارد. تقریبا پنج شش بار عمل جراحى شده است. از عدسى و پیوند قرنیه. من خودم حدود پنج سال است دیسک کمر دارم. این کار را هم پدرم به اصرار من قبول کرد. من خودم زمانى که شروع کردم به نیت شفا از حضرت بود که حدود هشتاد درصد دیسک کمرم بهتر شده است. ما, ابتدا کارمان را در همان کارگاه خودمان شروع کردیم. کارگاه و منزل ما یکى است. یعنى پایین کارگاه است و بالا منزل.
در زمانى که ما در شیراز کار مى کردیم, علاوه بر کارگران که روزى یازده دوازده ساعت کار مى کردند, مشکلات دیگرى هم داشتیم. از جمله اینکه ما همیشه آزاد کار مى کردیم و هیچ وقت کار ادارى انجام نداده بودیم. سر همین طرح سبحان الله مشکل داشتیم. چون آن طور که آنها مى گفتند شلوغ مى شد. بالاخره پدرم راه حل قضیه را پیدا کردند. ما سعى کردیم جورى کار کنیم که از آن بهتر ممکن نباشد. البته طرح استاد فرشچیان هم که حرف ندارد. ایشان خودشان مسایل قرینه اى را رعایت مى کردند. در هر حال این کار مسوولیت بزرگى به گردن ما بود.
در همین جا لازم است بگویم که خانم من هم در پیشرفت این کار خیلى زحمت کشیدند. ایشان در شیراز, مسوول ناهار و شام و عصرانه کارکنان بودند. از سحر کمر همت مى بستند و از دل و جان و به عشق کارى که براى امام رضا(ع) است زحمت مى کشیدند.
خلاصه, خانوادگى هرچه از دستمان برآمد کردیم. خدا خودش مى داند کى درست عمل کرده و کى درست عمل نکرده.))
آقاى کشتىآرا چند کلمه اى هم در مورد سوابق کار خاتم در اماکن متبرکه که توسط شیرازىها صورت گرفته سخن مى گویند:
((الان یک منبرى در مسجد جامع شیراز هست که هزار و صد سال است ساخته شده. در کربلا شش صندوق هست که یکى از آنها روى قبر حضرت سیدالشهدا است که من خودم حدود چهل سال پیش از این رفتم تعمیرش کردم. در کاظمین دو تا صندوق بود; یکى روى قبر امام جواد; یکى امام موسى کاظم که کار شیرازیها بود. همچنین در نجف روى قبر امام على بن ابى طالب و در سامره و ... تمام اینها حدود چهار صد و پنجاه سال پیش ساخته شده. یک زمانى وهابى ها مسلط شده بودند و صندوق را سوزانده بودند که ما رفتیم تعمیر کردیم. خلاصه, استادان مسلم خاتم همه شیرازى هستند.
این کار هم سختیهاى بسیار داشت و من باورم نمى شد بتوانم این همه فشار کارى را تحمل کنم; اما الان که کار رو به اتمام است و مى بینیم, خستگى از تنمان به در مى رود. البته خود حضرت به ما کمک کردند که توانستیم کار به این مهمى را انجام بدهیم. اتفاقات جالبى هم مى افتاد مثلا ما براى کار پلى استر و پلیش دنبال کسى بودیم. یک روز به شکل عجیبى آقاى اکبر خلیل زادگان را دیدیم. من سى سال بود که ایشان را ندیده بودم. خلاصه من ایشان را دیدم و پیشنهاد کردم به مشهد بیایند و کار را تمام کنند. بدون هیچ حرفى گفت من مىآیم. بعد گفت حدود بیست روز پیش مشهد بودم و یک مهر برداشتم و گفتم یا على بن موسى الرضا, مى خواهم زود بیایم مشهد. حالا وقتى شما را دیدم و پیشنهاد شما را شنیدم, واقعا حس کردم اراده خود امام در این کار است.
گاهى اوقات کارمان به مشکل برمى خورد. یک بار نمازم را خواندم و خوابیدم و به مشکلى که پیش آمده بود فکر کردم; بعد از نیمه شب به نظرم رسید که باید چه کار کنم. الان که قطعات را داخل ضریح بردیم, خیلى خوشحالم. انگار که رنج چند ساله و شبانه روزى ما ثمرات نیکوى خود را به بار آورده است و این یکى از افتخارات دوران هنرى ما است.))
غیر از آقاى اکبر خلیل زادگان, آقایان دیگر از جمله آقاى اکبر اوجى و آقاى حسن داناپور و آقاى روستایى در این کار بودند و همکارى در خاتم کارى داخل ضریح را از بزرگترین افتخارات همه عمر خود مى شمردند.
اینک آخرین روزهاى کار است و ما مى بینیم که چگونه آخرین قطعات و کتیبه ها, با عشق و علاقه اى وصف ناپذیر با ترنم صلوات و الله اکبر داخل وانت گذاشته مى شود تا به روضه منوره برده و نصب شود.
آقاى مهندس عزیزیان در مورد پایان کار چنین مى گویند: در فاصله مهرماه تا دىماه جناب حاجآقاى طبسى بازدیدى از کارگاه داشتند و به من ابلاغ کردند که باید ضریح را به زودى نصب کنیم. گفتم چگونه نصب کنیم. اینها حاضر نیستند. گفتند برنامه زمان بندى شده را بنویسید. ما هم آمدیم مشورت کردیم و برنامه زمان بندى را تهیه و به ایشان تقدیم کردیم و ان شإالله و امیدواریم در روزهایى که قول دادیم, ضریح نصب شود.
صلاه ظهر است و از گلدسته ها صداى اذان مىآید. ما, در مکانى که میان کارگاه و حرم مطهر است ایستاده ایم. خورشید, وسط آسمان است و گنبد طلا در متن آسمان مى درخشد و سیل عاشقان امام در آمد و رفتند. هنگام خداحافظى است. دوباره به گنبد طلا نگاه مى کنیم و باز کلمه اى که تصور مى کنم دوازده قرن است گفته مى شود به ذهنم مىآید. چرا امام, همچنان در میان این همه غوغا و هیاهوى عاشقان تنها است. چرا و چرا؟ حضور امام و سکوت قرنهاى امام بر فضا سنگینى مى کند و من مى دانم روزى این سکوت شکسته خواهد شد. روزى که او بیاید و او خواهد آمد. از میان جاده اى که پر است از سروهاى نقره اى و او از میان گلهاى آفتابگردان هشت پر خواهد گذشت و از میان گلهاى پنج پر و گلهاى زرد شهادت. سر بلند مى کنم و ناخودآگاه زمزمه مى کنم:
السلام علیک ایها الامام الغریب. السلام علیک ایها الامام المغموم. السلام علیک ایها الامام المهموم.