سخن اهل دل


اشاره:
مدتها پیش در همین صفحه گزیده اى از اشعار شاعران زائر شاهد و مراقد معصومین (ع) را تحت عنوان زائرانه ها گلچین کردیم. در این شماره به مناسبت ایام شهادت امام رضا(ع) ـ برابر با سوم خرداد ـ قصیده بلندى از غزلسراى معروف عصر صفوى ـ محمدعلى صائب تبریزى انتخاب کرده ایم که هم سابقه سروده هاى زائرانه را نشان مى دهد و هم سبک خاص قصیده سرایى در طرز صائب را. این شعر به لحاظ نکات بدیعى و تلمیحات و کنایات بسیار, بحث مفصلى مى طلبد. لکن در این مجال اندک, تنها به شرح برخى واژگان و اصطلاحات پرداختیم که امید است خوانندگان گرامى را مفید افتد.
در مدح حضرت رضا(ع)
صائب تبریزى
این حریم کیست کز جوش ملایک روز بار1
نیست در وى پرتو خورشید را راه گذار؟
کیست یا رب شمع این فانوس کز نظاره اش2
آب مى گردد به گرد دیده ها پروانه وار؟3
این شبستان خوابگاه کیست کز موج صفا
دود شمعش مى رباید دل چو زلف مشکبار
یا رب این خاک گرامى مغرب خورشید کیست
کز فروغش مى شود چشم ملایک اشکبار؟
این مقام کیست کز هر بیضه قندیل4 او
سر بر آرد طایرى چون جبرئیل نامدار
کیست یا رب در پس این پرده کز انفاس خوش
مى برد از چشمها ـ چون بوى پیراهن ـ غبار
این مزار کیست یا رب کز هجوم زایران
غنچه مى گردد در او بال ملایک در مطار5
جلوه گاه کیست یا رب این زمین مشک خیز
کز شمیمش مى خورد خون ناف آهوى تتار6
ساکن این مهد زرین کیست کز شوق لبش
شیر مى جوشد ز پستان صبح را بى اختیار7
این همایون بقعه یا رب از کدامین سرورست
کز شرافت مى زند پهلو به عرش کردگار8
سرور دنیا و دین سلطان على موسى الرضا
آنکه دارد همچو دل در سینه عالم قرار
جدول بحر رسالت کز وجود فایضش
خاک پاک طوس شد از بحر رحمت مایه دار9
گوهر بحر ولایت کز ضمیر انورش
هر چه در نه پرده پنهان بود گردید آشکار10
آنکه گر اوراق فضلش را به روى هم نهند
چون لباس غنچه گردد چاک این نیلى حصار11
آسمان از باغ قدرش غنچه نیلوفرى است
یک گل رعناست از گلزار او لیل و نهار12
مهره مومى است در سرپنجه او آسمان
مى دهد او را به هر شکلى که مى خواهد قرار13
حاصل دریا و کان را گر به محتاجى دهد
شق شود از جوش گوهر آسمانها چون انار
مى شود گوهر جواهر سرمه در جیب صدف
در دل دریا شکوه او نماید بر مدار
راز سرپوشیدگان غیب بر صحرا فتد
پرده بردارد اگر از روى خورشید اشتهار
آنچه تا روز جزا در پرده شب مختفى است
پیش علم او بود چون روز روشن آشکار
گر سپر از موم باشد در دیار حفظ او
تیغ خورشید قیامت را کند دندانه دار
بوى گل در غنچه از خجلت حصارى گشته است
تا نسیم خلق او پیچیده در مغز بهار14
تیغ او چون سر بر آرد از نیام مشکفام
مى شود صبح قیامت از دل شب آشکار
آنکه تیغ کهکشان در قبضه فرمان اوست
چون تواند خصم با او تیغ شد در کارزار؟
تیغ جوهردار او را گو به چشم خود ببین
آنکه گوید برنمى خیزد نهنگ از چشمه سار
چون تواند خصم روبه باز با او پنجه زد؟
آنکه شیر پرده را فرمانش آرد در شکار15
همچو معنى در ضمیر لفظ پنهان گشته است
در رضاى او رضاى حضرت پروردگار
شکوه غربت غریبان را ز خاطر بار بست
در غریبى تا اقامت کرد آن کوه وقار
زهر در انگور تا دادند او را دشمنان
ماند چشم تاک تا روز قیامت اشکبار
تاک را چون مار هر جا سبز شد سر مى زنند
تا شد از انگور, کام شکرینش زهربار
وه چه گویم از صفاى روضه پرنور او
کز فروغش کور روشن مى شود بى اختیار
گوشوار خود به رشوت مى دهد عرش برین
تا مگر یابد در او یک لحظه چون قندیل بار16
مى توان خواند از صفاى کاشى دیوار او
عکس خط سرنوشت خلق را شبهاى تار
روضه پرنور او را زینتى در کار نیست
پنجه خورشید مستغنى است از نقش و نگار
خیره مى شد دیده ها از دیدنش چون آفتاب
گر نمى شد قبه نورانى او زرنگار
مى توان دیدن چو روى دلبران از زیر زلف
از محجرهاى او خلد برین را آشکار17
همچو اوراق خزان بال ملایک ریخته است
هر کجا پا مى نهى در روضه آن شهریار!
مى توان رفتن به آسانى به بال قدسیان
از حریم روضه او تا به عرش کردگار
قلزم رحمت حبابى چند بیرون داده است
نیست قندیل اینکه مى بینى به سقفش بى شمار!18
زیر بال قدسیان چون بیضه پنهان گشته است
قبه نورانى آن سرور عرش اقتدار
از محجرهاى زرینش که دام رحمت است
مى توان آمرزش جاوید را کردن شکار
تا غبار آستانش جلوه گر شد, حوریان
از عبیر خلد افشانند زلف مشکبار
هر شب از گردون ز شوق سجده خاک درش
قدسیان ریزند چون برگ خزان از شاخسار
کشتى نوح است صندوقش که از طوفان غم
هر که در وى دست زد آمد سلامت بر کنار19
خادمان صندوق پوش مرقدش مى ساختند
گر نمى بود اطلس گردون ز انجم داغدار
با کمال بى نیازى مرقد زرین او
مى کند با دام سیمین مرغ دلها را شکار
اشک شمع روضه او را ز دست یکدگر
حور و غلمان مى رباید از براى گوشوار
نقد مى سازد بهشت نسیه را بر زایران
روضه جنت مثالش در دل شبهاى تار
مى توان خواند از جبین رحل مصحفهاى او
رازهاى غیب را چون لوح محفوظ آشکار
بس که قرآن در حریم او تلاوت مى کنند
صفحه بال ملایک مى شود قرآن نگار
هر شب از جوش ملک در روضه پرنور او
شمعها انگشت بردارند بهر زینهار
تا دم صبح از فروغ قبه زرین او
آب مى گردد به چشم اختران بى اختیار
هر شبى صد بار از موج صفا در روضه اش
در غلط از صبح افتد زاهد شب زنده دار
حسن خلقش دل نمى بخشید اگر زوار را
آب مى شد از شکوهش زهره ها بى اختیار
اختیار خدمت خدام این در مى کند
هر که مى خواهد شود مخدوم اهل روزگار20
از صفاى جبهه خدام او دلهاى شب
مى توان کردن تلاوت مصحف خط غبار21
از سر گلدسته اش چون نخل ایمن تا سحر
بر خداجویان شود برق تجلى آشکار22
از نواى عندلیبان سر گلدسته اش
قدسیان در وجد و حال آیند ازین نیلى حصار
داغ دارد چلچراغ او درخت طور را
این چنین نخلى ندارد یاد چشم روزگار
از سر دربانى فردوس, رضوان بگذرد
گر بداند مى کنندش کفشدار این مزار
خضر تردستى که میراب زلال زندگى است
مى کند سقایى این آستان را اختیار23
مى فتد در دست و پاى خادمانش آفتاب
تا مگر چون عودسوز آنجا تواند یافت بار
مطلب کونین آنجا بر سر هم ریخته است
چون بر آید ناامید از حضرتش امیدوار؟24
روز محشر سر برآرد از گریبان بهشت
هر که اینجا طوق بر گردن گذارد بنده وار
مى کند با اسب چوب از آتش دوزخ گذر
هر که را تابوت گردانند گرد این مزار
چشمه کوثر به استقبالش آید روز حشر
هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار
از فشار قبر تا روز جزا آسوده است
هر که اینجا از هجوم زایران یابد فشار
مى رود فردا سراسر در خیابان بهشت
هر که را امروز افتد در خیابانش گذار
هر که باشد در شمار زایران درگهش
مى تواند شد شفیع عالمى روز شمار
آتش دوزخ نمى گردد به گردش روز حشر
از سر اخلاص هر کس گشت گرد این مزار
بر جبین هر که باشد سکه اخلاص او
از لحد بیرون خرامد چون زر کامل عیار25
مى شود همسایه دیوار بر دیوار خلد
در جوار روضه او هر که را باشد مزار
هر که شمع نیم سوزى برد با خود زین حریم
ایمن از تاریکى قبرست تا روز شمار
مى گذارد هر که در پایین پاى او نماز
مى دهد بالاى سر فردوس جایش را قرار
مى گشاید چشم زیر خاک بر روى بهشت
هر که از خاک درش با خود برد یک سرمه وار
بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش
داخل جنت شود از گرد ره بى انتظار
هر که را چون مهر در پا خار راهش بشکند
سوزن عیسى برون آرد ز پایش نوک خار
آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج
فکر ((صائب)) چون تواند کرد فضلش را شمار؟26

1ـ بار: دیدار عمومى با بزرگان.
2ـ نظاره: نگاه کردن.
3ـ آب گردیدن به دور دیده کنایه از اشک ریختن است.
4ـ بیضه قندیل: بیضه تخم پرندگان را گویند و قندیل چلچلراغ است. بیضه قندیل کنایه از حباب چراغ است که به تخم پرنده تشبیه گردیده.
5ـ مطار: پرواز یا محل پرواز.
6ـ خون خوردن: کنایه از رشک بردن; در باره نافآهوى تتار (یا آهوى ختن) گفته اند که خونى در ناف او بوده که به مشک سیاه بدل مى شده است از این رو مشک را گاه نافه مى گفته اند.
7ـ مهد زرین: کنایه از گنبد طلا; شیر جوشیدن از پستان صبح, کنایه از دمیدن سپیده است.
8ـ پهلو زدن: برابرى کردن, رقابت کردن.
9ـ جدول: نهر; مایه دار: برخوردار.
10ـ نه پرده: نه خلف, عالم نهانیها.
11ـ نیلى حصار: آسمان آبى, این بیت کنایه از فضایل بى شمار آن حضرت است.
12ـ گل رعنا: گل دو رنگ, کنایه از شب و روز.
13ـ آسمان در پنجه اش مهره موم است, همو که اختیار آسمان به دست اوست.
14ـ حصارى: اسیر, نسیم: بوى خوش.
15ـ شیر پرده: تصویر شیر.
16ـ گوشوار عرش برین: کنایه از خوشه پروین.
17ـ خلد برین: بهشت جاودان.
18ـ قلزم: دریاى سرخ.
19ـ صندوق: ضریح.
20ـ مخدوم: آنکه دیگران خدمتگزارى او کنند.
21ـ جبهه: پیشانى.
22ـ نخل ایمن: درخت وادى طور (اشاره به داستان حضرت موسى).
23ـ میراب: آب انباردار; زلال زندگى: آب حیات.
24ـ مطلب کونین: خواسته هاى دو عالم دنیا و آخرت.
25ـ سکه: مهر; زر کامل عیار: طلاى خالص.
26ـ اشاره به برخى روایات در باره زیارت آن حضرت و اهمیت و ثواب زیارت مرقدش.