مزار خورشید

نویسنده


مزار خورشید
در سالروز رحلت حضرت معصومه (س)

 

بتول جعفرى

 

 

 

آسمان قم, دلش به وسعت آسمان گرفته است. آن تمامیت قشنگ و شفاف معصومیت امروز, مى گذرد.
شروع یک درد دایمى, منزل به منزل, سرک مى کشد.
حکایت رفتن است و اوج به آنجاکه وعده گاه همه اهل خبت, در سایه سار درختان بى نهایت بهشت است.
فلسفه روان مظلومیت, تمثال قشنگ نجابت, از این خاک خوشبخت, تصمیم به معراج مى گیرد.
از آن پس قم مى شود مزار خورشید.
و مى شود, جایگاه آن شعر ناب, غزل روان نیایش, خواهر على بن موسى الرضا.
لعل صبور, در پناه ضریح تمنا, آرام خفته است.
و کبوتران حرمش, دیگر رنگى به آسمان نمى بینند.
سازها, از سوز عشق همیشه جان مى گیرند.
سوزى که از مخزن نور, از اهل بیت زلالیت تمام بر مى خیزد, تا قیامت ساز را به آواى حزین وامى دارد.
از آن روز, همیشه فواره هاى صحن حرم مى بارند و مى گریند.
و در پناه بارش بارانشان, هزاران قلب شکسته, هزاران اندوه در سینه خفته اوج مى گیرند تا افق ناب استجابت.
اینجا کریمه اهل بیت, منادى غریب, فواره رحمت,
در دقایق آغشته به دلگیرى
در زمانهاى شکستن در تنهایى
در کوچه هاى قرین خستگى
آهسته و آرام همیشه به نظاره ایستاده است.
در دلها پر از طوفان معصیت, پناهگاه امنى است که در این خاک مبعوث شده و ایستاده در زیباترین جایى که چشم در تقلاى درک طراوت آن است .
اى سپیده دل آرمیده بر چشمان زمین و زمان .
در شبهاى دراز و بى نور,
اى کیمیاى دل و جان, سوز و گداز از دلهاى مشتاق را که بر آسمان مهربان و ارغوانى ات رخى مى سایند و ملول اند, دریاب.
اى مهتاب همیشه روشن.
در این هزاره وهزاره هاى دیگر,
چون سخن از تو و یاد تو و غریبى تو, بر روح و زبان رانده شود, قلب حزین,
چون کودکى جدا افتاده از مادر, بى تاب, مى گدازد و مى گرید.
نقش خواب را از خیال و اندیشه مان بزدا.
باد بى حس حسرت, هر طلوع و غروب, شهر را مى نوازد
و مناره هاى بلند حرمت بر شانه هاى خاک ایستاده اند.
عشاق تو, همه به نیاز و استغاثه, لحظه اى براى وداع با دنیا دل را با غم از دست دادن تو گره مى زنند.
باشد که از سوز عشق اهل بیت,
پرواز روح جاودانه شود و منورهاى دعا, روشن و مستجاب .