بهداشت و تنظیم خانواده در اسلام
احکام سقط جنین و نازا کردن در شریعت اسلام
شهید آیت الله سیدمحمد حسینى بهشتى
مقدمه
هفتم تیر ماه امسال, بیستمین سالروز شهادت عالم فرزانه, فقیه روشن بین, شهید مظلوم, حضرت آیت الله سیدمحمد حسینى بهشتى است که به تعبیر امام خمینى, مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود. آن فقیه زبردست در عمر پرثمر علمى و فرهنگى خود نیز آثار ارزشمندى را بر جاى گذاشته است. اینک در بزرگداشت هفتم تیر که یادآور پرواز خونین آن مظلوم و هفتاد و دو کبوتر اسلام و انقلاب مى باشد, یکى از آثار کوتاه ولى پر از دقت آن بزرگوار را که اخیرا توسط ((بنیاد نشر آثار و اندیشه هاى شهید آیت الله دکتر بهشتى)) تهیه و تنظیم شده است تقدیم خوانندگان محترم مى کنیم. این مقاله که به موضوع سقط جنین و نازا کردن در شریعت اسلام مى پردازد, در اصل به زبان عربى نگارش یافته و به کنفرانس ((اسلام و تنظیم خانواده)) که در مراکش برگزار شد ارائه شده است. مقاله به همراه مجموعه اى از مقالات نویسندگان از 22 کشور اسلامى, در دو جلد کتاب (ج1, 414ص و ج2, 569ص) به نام ((الاسلام و تنظیم الاسره)) در سال 1352ش (1973م) در بیروت توسط ((الدار المتحده للنشر)) انتشار یافته است. آنچه پیش روى دارید ترجمه کامل این مقاله است که توسط بنیاد یاد شده ترجمه شده و به همراه متن اصلى آن به عنوان مکمل چهار جلسه بحث و گفتگو در موضوع ((بهداشت و تنظیم خانواده)) توسط انتشارات بقعه با همین نام تقدیم علاقه مندان شده است. چهار گفتار یادشده از آیت الله بهشتى است که در بهار سال 1351 در جلسات انجمن اسلامى پزشکان با عنوان ((بهداشت و تنظیم خانواده از نظر اسلام)) ایراد شده است. سابقه طرح بحث چنان که در مقدمه کتاب آمده, به اندکى پیش از آن جلسات بازمى گردد. توضیح اینکه در اوایل دهه پنجاه, سازمان بهداشت جهانى تصمیم گرفت کنفرانسى را در رباط, پایتخت کشور مراکش, برگزار کند و دیدگاه اندیشمندان مسلمان را در زمینه تنظیم خانواده به دست آورد. بدین منظور از صاحب نظران 22 کشور مسلمان دعوت کرد تا مقالاتى در این زمینه ارائه کنند. در میان دانشمندان شیعى از دکتر بهشتى نیز خواسته شد تا به یکى از موضوعات مورد بحث کنفرانس بپردازد. ایشان موضوع نازا کردن و سقط جنین را در فقه اسلامى و بویژه فقه شیعه انتخاب کرد و مورد بحث و بررسى قرار داد و صورت مکتوب آن را با عنوان ((حکم الاجهاز و التعقیم فى الشریعه الاسلامیه)) به آن کنفرانس ارسال کرد. ایشان معتقد بود که بحث پیشگیرى تا حد مطلوبى مورد توجه قرار گرفته و در میان فقهاى اسلامى تحت عنوان عزل از آن بحث شده است, اما بحث نازا کردن و سقط جنین, نیازمند بررسى جدىتر است, لذا این بحث را ادامه داد. پس از آن فرصتى فراهم شد تا ایشان بتواند در داخل ایران, در محفلى علمى, زاویه هاى مختلف این بحث را بکاود. در این جلسات اندیشمندانى چون استاد شهید آیت الله مرتضى مطهرى و آیت الله محمدتقى جعفرى و نیز دکتر کاظم سامى حضور داشتند, و یکى از نکات جالب توجه نیز مباحث و نقدهایى است که توسط آنان مطرح شده است. و درست از همین نقطه است که بازگویى این بحث را به عنوان یک مبحث علمى که از سوى نظریه پرداز برجسته اى چون آیت الله بهشتى در چارچوب موازین اسلامى و فقهى مطرح شده است مى نگریم و خوانندگان محترم نیز تنها از همین منظر مى نگرند و نه از زاویه بیان فتوا و حکم شرعى براى مقلدان که ضوابط خاص خود را دارد. کتاب ((بهداشت و تنظیم خانواده)) که در حجم حدود 210 صفحه اخیرا انتشار یافته مجموعه اى از چهار گفتار یادشده و متن عربى مقاله و ترجمه آن مى باشد و دستمایه خوبى براى علاقه مندان این دست مباحث مى باشد.
در اینجا به روح بلند شهید مظلوم حضرت آیت الله بهشتى و یاران باوفاى انقلاب که همزمان با وى در هفتم تیر ماه 1360 توسط منافقان جنایتکار و سرسپرده به شهادت رسیدند درود مى فرستیم و از خداوند بزرگ علو درجات آنان و توفیق زنده داشتن نام و اندیشه و روش آنان را درخواست مى کنیم.
احکام سقط جنین و نازا کردن (تعقیم) در شریعت اسلام
آنچه مى خوانید بررسى احکام مربوط به سقط جنین و نازا کردن در شریعت اسلام, و از منظر مذهب جعفرى و شیعه دوازده امامى است. امیدوارم این بحث به عنوان کلیدى براى ورود تفصیلى تر به این دو موضوع, در آینده اى نه چندان دور, به کار آید.
اما پیش از آغاز بحث, اشاره به یک مسإله را ضرورى مى دانم. پیامبر گرامى اسلام مسلمانان را به زاد و ولد و افزایش فرزندان تشویق مى کرد. از ایشان نقل شده است که,: ((بر شماست که بر شمار فرزندانتان بیفزایید تا فردا به وسیله شما فزونى گیرم.))(1) اما براستى انگیزه اصلى ایشان از این دعوت و تشویق چه بوده است؟ آیا مى خواسته اند اسلام و امت اسلامى بدین وسیله در برابر تجاوزات بیگانگان حفاظت شود؟ آیا مقصود ایشان این بوده است که تعداد خداپرستان و غیرمشرکان در کره زمین افزایش یابد؟ آیا مى خواسته اند در روز رستاخیز به فزونى امت خویش[ در قیاس با امتهاى دیگر] مباهات کنند؟ یا همه اینها, و جز اینها, از علل دیگرى که بر ما آشکار یا پنهان است, در کار بوده اند؟ در میان روایاتى که از پیامبر اسلام در این باب نقل شده, به مواردى برمى خوریم که دلالت بر وجه و تعلیل دوم=[ افزایش موحدان در زمین] دارند. برخى از روایات منقول از اهل بیت ایشان نیز بر وجه سوم دلالت مى کنند. اما, در کنار توجه به چنین تحریک و تشویقى از سوى ایشان, باید دو نکته را در خاطر داشت:
1ـ آنچه از ایشان در این مورد نقل شده صرفا بر تحریک و تشویق دلالت دارد, نه بر وجوب و امر. از این رو, نمى توان با استناد به این دسته از روایات حرمت استفاده از ابزارهاى پیشگیرى از آبستنى را اثبات کرد. از این گذشته, در روایاتى جواز عزل, از پیامبر نقل شده است, و چنین روایاتى بر مباح بودن استفاده از ابزارهاى پیشگیرى از آبستنى, نظیر قرص یا چیزهاى دیگر, دلالت دارند.
2ـ تشویق ایشان بر افزایش شمار مسلمانان, بر وجوهى مبتنى است که به تعدادى از آنها اشاره کردیم. این امر هیچ ارتباطى با برخى رویدادها که گاه پیش مىآیند و موضوع استیلاد یا افزایش فرزندان را براى یک مسلمان یا تمامى جامعه اسلامى حرام یا مکروه مى کنند, ندارد. بنابراین, مى پرسیم, اگر فرض کنیم که باردارى, زندگى یا سلامت مادر را به مخاطره مى اندازد, آیا باز هم مى توان از والدین خواست که بى توجه به چنان خطرى, که ناشى از باردارى است, همچنان در پى زاد و ولد باشند؟ آیا اگر چنین کنند باز هم مى توان گفت که از سنت پیامبر پیروى کرده اند؟
مورد فوق به اشکال دیگرى نیز قابل فرض است. فرض کنیم امکانات و تواناییهاى فعلى مسلمانان فقط براى آموزش و پرورش و تإمین غذاى تعداد خاصى کفایت کند, و چنانچه چیزى بر این تعداد افزوده شود آنان دیگر قادر نخواهند بود امور جامعه را سامان بخشند; آیا در این صورت باز هم جایى براى تشویق مسلمانان به افزایش شمار فرزندان باقى مى ماند؟ آیا اگر مسلمانان به مشکلات مذکور توجه نکنند و همچنان بر شمار خود بیفزایند, باز هم مى توان ایشان را پیروان سنت پیامبر دانست؟ به هیچ وجه!
بر امت اسلامى, به ویژه علما و اندیشمندان, و نیز مسوولان امور است که به ارزیابى شرایط و اوضاع و احوالى که اینک در آنیم بنشینند, و در این ارزیابى, خود را از تمامى تعصبها یا تقلیدها, و نیز پیروى[ کور] کورانه از آرایى که سازمانهاى جهانى تبلیغ مى کنند, برهانند. بر مسلمانان است که پس از این ارزیابى, ضمن رعایت معیارهایى که شریعت اسلامى تبیین و تعیین مى کند, مناسب ترین و بهترین راهکارها را در اوضاع و احوال فعلى برگزینند. این کنگره, خود گامى موفق در جهت رسیدن به چنین هدفى تواند بود; هدفى که هر مسلمانى آرزوى نیل به آن را در دل دارد.
اینک, پس از ذکر مقدمات فوق, به موضوع اصلى بحث باز مى گردیم: حکم شریعت اسلامى در مورد دو مسإله سقط جنین و نازا کردن.
سقط جنین
آیا سقط جنین را مى توان قتل نفس ـ که در شریعت اسلامى از آن نهى شده و گناهى بزرگ, بلکه از بدترین و بزرگترین گناهان, شمرده شده است ـ دانست؟ اصولا نفس محترمه, که اسلام قتل آن را در زمره کبائر محسوب مى کند, چیست و کدام است؟ پاسخ روشن است: نفس محترمه همان نفس انسان است که کشتن آن نه به منظور اجراى حد باشد نه قصاص. اما آیا جنین, مصداق انسان است؟ در کدام مرحله از تکوین؟
قرآن کریم بیان مى دارد که خلق انسان را اطوارى است: ((و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین. ثم جعلناه نطفه فى قرار مکین. ثم خلقنا النطفه علقه, و خلقنا العلقه مضغه, فخلقنا المضغه عظاما, فکسونا العظام لحما, ثم انشإناه خلقا آخر; فتبارک الله احسن الخالقین; (سوره مومنون, آیات 14 ـ 12)
همان انسان را از چکیده اى از گل آفریدیم. آنگاه او را نطفه گردانیده و در جایى استوار قرار دادیم. سپس نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و آن گوشت استخوان کردیم و بر آن استخوانها گوشت پوشانیدیم; پس از آن خلقتى دیگر انشا کردیم. آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده.))
در کدام یک از این مراحل است که قرآن جنین را انسان به شمار مىآورد؟ آن هنگام که ((سلاله من طین)) است ـ یعنى قبل از آنکه[ منى] به جنین تبدیل شود؟ نه. آنگاه که به نطفه تبدیل مى شود و در ((قرار مکین)) مستقر مى گردد؟ نه. آن زمان که نطفه به علقه تغییر شکل مى دهد؟ نه. آنگاه که علقه, مضغه مى شود؟ نه. آنگاه که استخوان در او پدید مىآید؟ نه. آنگاه که تمامى استخوانها در جنین شکل مى گیرد و گوشت بر آنها مى روید؟ نه. ـ پس چه هنگام؟
آنچه از آیات 14 ـ 12 سوره مومنون برمىآید این است که جنین آن هنگام به انسان تبدیل مى شود که خداوند خلقتى دیگر را عارض کند; خلقتى که او را به موجودى متمایز از دیگر حیوانات تبدیل مى کند و او را مناسب نام و عنوان ((انسان)) مى سازد. اما مى پرسیم, این موجود[ جنین] در این مرحله[ خلقا آخر] چه چیز کسب مى کند؟ پاسخ این پرسش را از قرآن مى جوییم که هیچ باطلى در آن راه ندارد[ لا یإتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه]. چون به قرآن نظر کنیم پاسخ خود را در این آیات مى یابیم:
((ذلک عالم الغیب و الشهاده العزیز الرحیم, الذى احسن کل شیىء خلقه و بدإ خلق الانسان من طین, ثم جعل نسله من سلاله من مإ مهین, ثم سواه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده, قلیلا ما تشکرون; (سوره سجده, آیات 9 ـ 6)
این است داناى نهان و آشکار; آن عزیز مهربان. آن که آفرینش هر چیز را نکو کرد و آفرینش انسان را از گل آغازید. پس, نژادش را از چکه اى از آبى پست گردانید. سپس او را آراست و از روح خویش در او دمید و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد, و شما کم سپاس گزارید.))
در داستان[ خلقت] حضرت آدم نیز چنین مى خوانیم:
((فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین; (سوره حجر, آیه 29)
آن هنگام که او را آراستم و از روح خویش در او دمیدم, سجده کنان در مقابلش افتید.))
آیه اخیر نشان مى دهد که حضرت آدم حتى پس از آنکه جسمش آراسته شد هنوز شایستگى آن را نیافته بود که ملائک بر او سجده کنند; اما پس از آنکه خداوند از روح خویش در او دمید[ نفخ فیه من روحه] به خلیفه و جانشین وى در میان مخلوقات تبدیل شد و مورد تکریم الهى قرار گرفت. همان گونه که حضرت آدم فقط بعد از دمیده شدن روح[ الهى] در وى به چنان مقام و مرتبتى نایل آمد, جنین نیز فقط بعد از دمیده شدن روح است که عنوان نفس محترمه مى گیرد. اما روح چیست؟ آیا روح همین حیاتى است که میان انسان و حیوان و گیاه مشترک است؟ آیا چیزى است که فقط در انسان و حیوان وجود دارد و گیاهان را شامل نمى شود؟ و یا چیزى است ویژه و مختص انسانها, بىآنکه حیوانات با وى انباز باشند؟
با دقت و تإمل در آیات قرآن معلوم مى شود که روح امرى است ویژه انسان, و منظور از آن نیز حیات عام و مشترکى که در حیوانات, یا در حیوانات و گیاهان, یافت مى شود, نیست. علم جدید بحث از روح و ماهیت آن را کنار نهاده و ترجیح مى دهد به آثار و پدیده هایى که ظواهر روحى مى نامیمش بپردازد. با این همه, روشن است که پدیده هایى روحى وجود دارند که مختص انسان اند, و به همین دلیل, چنین ظواهرى باید در ذات انسان داراى منشإ و سرچشمه اى باشند; همان سرچشمه اى که انسان را از حیوانات متمایز مى کند و به او قدرت تسخیر آسمان و زمین و هر آنچه را بر آن[ و در آن] است مى دهد. قرآن کریم از این منشإ ناشناخته با عنوان ((روح منه)) یاد مى کند, گرچه چیزى بیش از آن نمى گوید. چنان که مى دانیم, از پیامبر در باره روح پرسش شد, و به همین مناسب این آیه نازل گردید:
((و یسئلونک عن الروح, قل الروح من امر ربى, و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا; (سوره اسرإ, آیه 85)
از تو در باره روح مى پرسند. بگو روح به امر پروردگار من است. و ما به شما جز اندکى علم ندادیم.))
آشکار است که عدم آگاهى از جوهر و ماهیت مبدإ مذکور با اذعان و اعتراف به وجود آن منافاتى ندارد. روح از این نظر همانند خالق خود است, که گرچه مى دانیم هست اما از ذات وى هیچ گونه آگاهى نداریم. اساسا شاید به دلیل وجود همین همانندى و شباهت, و نیز شباهتهایى دیگر, میان روح و خالق بوده است که خداوند فرموده است: ((قل الروح من امر ربى)). این مسإله که خداوند, روح را با خود نسبت مى دهد, شاهد دیگرى بر این مدعاست; چنان که مى فرماید: ((و نفخت فیه من روحى)) (حجر 29, ص72); ((ثم سواه و نفخ فیه من روحه)) (سجده 9).
ما در اینجا قصد نداریم به بحث از روح و ماهیت آن بپردازیم, بلکه تنها در پى آنیم که معناى ((ثم انشإناه خلقا آخر)) (مومنون14) را دریابیم. از آنچه تاکنون بیان شد دانستیم که جنین پس از آنکه روح در آن دمیده شد خلقتى دیگر مى یابد. این امر پس از طى مرحله ((سواه)) یا به تعبیر دیگر, پس از آنکه خلق جسم با تمامى اعضایش پایان یافت, صورت مى گیرد.
داورى على(ع)
در کتاب وسائل, روایتى از محمد بن یعقوب, به اسنادش از امیر مومنان, على(ع), نقل شده است. آن حضرت فرمود: ((دیه جنین چهل دینار است, منى مرد تا زمانى که به جنین تبدیل شود پنج جزء است. تا وقتى که جنین است و هنوز روح به او تعلق نیافته, صد دینار; زیرا خداوند متعال انسان را از سلاله خلق کرده, که همان نطفه است (این یک جزء); سپس سلاله به علقه تبدیل مى شود (این دو جزء); علقه به مضغه تبدیل مى گردد (سه جزء); پس از آن استخوان در جنین پدید مىآید (چهار جزء); و سپس گوشت بر استخوان مى روید و خلق جنین کامل مى شود و پنج جزء تکمیل مى گردد. براى این پنج جزء صد دینار است. صد دینار پنج قسمت است. دیه نطفه یک پنجم این صد دینار است که مى شود بیست دینار. دیه علقه دو پنجم صد دینار, یا چهل دینار است. دیه مضغه سه پنجم صد دینار, یا شصت دینار است. دیه استخوان چهار پنجم یا هشتاد دینار. و دیه جنینى که بر استخوانهایش گوشت روییده, صد دینار کامل است. پس وقتى ((خلق آخر)) (که همان روح است) پایان یافت دیه نفس کامل را دارد; یعنى اگر پسر باشد هزار دینار و چنانچه دختر باشد پانصد دینار)).(2)
نظر محقق حلى در شرایع
گروهى از فقهاى ما, از جمله محقق حلى,(3) بر طبق مضمون این روایت فتوا داده اند. محقق حلى در شرایع الاسلام چنین مى گوید: ((نظر چهارم در لواحق چهارگانه این بحث است. اول, در جنین. دیه جنین مسلمان صد دینار است, در صورتى که جنین کامل شده باشد ولى هنوز روح به آن تعلق نگرفته باشد. این حکم براى جنین پسر یا دختر یکسان است. چنانچه روح به جنین تعلق گرفته باشد, دیه کامل براى پسر و نصف آن براى دختر پرداخت مى گردد; وجوب این حکم در صورتى است که به زنده بودن جنین یقین حاصل شود. و سکون پس از حرکت, معتبر نیست زیرا ممکن است بر اثر باد باشد. کفاره در اینجا در صورت مباشر شدن در جنایت واجب مى شود[ نه سبب شدن]. اگر خود زن حملش را بیندازد, چه به مباشرت و چه با سبب شدن, دیه آنچه را انداخته[ از پسر یا دختر] بر اوست و در این حال از دیه چیزى به او نمى رسد. اگر کسى زن حامله اى را بترساند و زن از ترس حملش را بیندازد, دیه بر ترساننده است. هر کس که مال را به ارث ببرد, دیه جنین را نیز به ارث مى برد, (الاقرب فالاقرب). اگر کسى زن را بزند و او هم جنین را بیندازد, و جنین نیز در این حال بمیرد, ضارب قاتل محسوب مى شود و در صورتى که عمدا چنین نموده باشد به قتل مى رسد; و اگر شبیه به عمد بوده, دیه را از مال خود ضامن است; و اگر به خطا بوده, عاقله ضامن دیه است. همین طور است اگر ناخوش بماند و بمیرد, یا سالم بیفتد ولى مثل کسانى باشد که نمى توانند به زندگى ادامه دهند. در هر یک از این حالات کفاره نیز بر او لازم مى شود.))(4)
فقیه بارع, صاحب جواهر,(5) در شرح خود بر شرایع مى گوید: ((به هر حال, از نظر ما لازم نیست جانى کفاره اى بپردازد, و حتى هر دو نوع اجمال[ محصل و منقول] نیز در این مورد وجود دارد. علت این امر نیز این است که وقتى فرض بر این باشد که روح به جنین تعلق نگرفته, دیگر قتل معنا ندارد.))(6)
شهید ثانى(7) نیز در روضه(8) گوید: ((در این مورد کفاره اى واجب نیست, مگر در قتل جنین, آن هم در تمامى حالات; زیرا وجوب کفاره مشروط به زمانى است که جنین مقتول داراى حیات بوده باشد. اگر روح به جنین تعلق گرفته باشد, چنانچه جنین پسر باشد دیه کامل, و اگر دختر باشد نصف آن پرداخت مى گردد.))(9)
از آنچه گفتیم روشن شد که اسقاط جنین در صورتى قتل به شمار مىآید که پس از تعلق روح به آن باشد, اما قبل از تعلق روح, عنوان قتل بر آن صادق نیست ـ منظور ما از قتل, قتل نفس محرمه یا نفس انسانى است.
علم جدید
ممکن است گفته شود که اسقاط جنین در تمامى مراحل و حالات آن, قتل به شمار مىآید; زیرا علم جدید روشن کرده است که جنین از همان آغاز داراى حیات است.
پاسخ این اشکال چنین است که خود این امر دلالت دارد بر اینکه منظور از روحى که در شرع از تعلق آن به جنین در آخرین مرحله سخن رفته, چیزى غیر از حیاتى است که علم جدید براى جنین ـ و حتى براى نطفه, پیش از آنکه از مرد به رحم زن منتقل شود ـ اثبات مى کند. اگر مرد نطفه خود را در خارج از رحم تخلیه کرد (چنان که در عزل چنین است) آیا مى توان کارش را قتل, یعنى قتل انسان, دانست؟ به هیچ وجه! پس اسقاط جنین, پیش از آنکه روح انسانى به او تعلق گیرد, قتل انسان نیست, زیرا جنین در آخرین مرحله تکاملى اش به انسان تبدیل مى شود ـ آن هنگام که روح به آن تعلق گیرد. البته اگر کسى بخواهد اسقاط جنین را پیش از تعلق روح, قتل بنامد ما با او مخالفتى نخواهیم کرد, به شرط آنکه آن را قتل حیوان بداند, زیرا بالاخره آن جنین هم موجودى داراى حیات است که در آینده به انسان تبدیل مى شود; ولى نمى توان قتل آن را در زمانى که هنوز به انسان تبدیل نشده قتل انسان دانست.
در وسائل الشیعه از محمد بن یعقوب, از على بن ابراهیم, از پدرش, از ابن محبوب, از عبدالله بن غالب, از پدرش, از سعید بن مسیب روایت شده است: ((از على بن حسین در بارهه مردى پرسیدم که لگدى به زن حامله اى زده است و زن هم حمل خود را مرده انداخته است. ایشان فرمود: اگر آنچه سقط شده, مضغه باشد, شصت دینار بر ضارب است. پرسیدم: مضغه چیست؟ فرمود: مضغه آن است که وقتى در رحم جاى گیرد صد و بیست روز در آن بپاید. اگر جنین را در زمانى بیندازد که زنده و داراى استخوان و گوشت باشد و هر یک از اندامها شکل گرفته باشند و روح عقل نیز در آن دمیده شده باشد, دیه کامل بر او واجب است.))(10) در این روایت کلمه روح به عقل اضافه شده است[ روح العقل] تا بر این نکته تإکید ورزد که منظور از روح[ مضاف] روحى است که ویژه انسان است و او را از سایر حیوانات متمایز مى سازد, نه حیات عام و کلى.
در علم جدید گفته مى شود که جنین در طول چند ماهى که در رحم جاى دارد تمامى مراحل و دوره هایى را که جانداران در مسیر تکامل خویش در میلیونها سال پشت سر نهاده اند, از سر مى گذراند, و در هر مرحله از این مراحل شکل مناسب آن را مى یابد و بسیارى از ویژگیهالى انواعى را که قبل از انسان خلق شده اند واجد مى شود و تنها در آخرین مرحله تکامل در رحم است که به انسان تبدیل مى شود. آیا این سخن علم جدید تعبیر دیگرى از این کلام قرآن نیست که ((ثم انشإناه خلقا آخر))؟ (سوره مومنون,14)
ما مى گوییم علم از وحى ـ یعنى از قرآن کریم و سنت روشنگر قرآن در مورد این موضوع ـ فاصله نمى گیرد. آرى, بسا پژوهشگرى که در عبارات فقیهان و روایان چیزى بیابد حاکى از اینکه جنین در آخرین مرحله, یعنى پس از آنکه تمامى اعضاى بدنى او شکل گرفتند, از حیات برخوردار مى شود. این سخن البته حاکى از آن است که صاحبان چنین رإیى فرقى میان حیات و روح عقل نمى نهاده اند و مى پنداشته اند جنین در مرحله تعلق روح ـ یا روح عقل ـ از حیات برخوردار مى گردد و پیش از آن, عنوان ((جاندار=[ (( حى] بر او صدق نمى کند. ما هیچ خرده اى برایشان نمى گیریم و آنان را به خاطر چنین رإیى نکوهش نمى کنیم, زیرا پیشرفت علم, ما را در فهم کتاب و سنت چنان مدد مى رساند که پیشتر مقدورمان نبود. اما ظن ایشان به اینکه پیدایش حیات در جنین با تبدیلش به انسان هر دو در یک زمان صورت مى گیرد, هیچ خللى در فهم حکم اسقاط جنین از کتاب و سنت براى آنان پدید نمىآورد. چنان که از کلام محقق حلى و شهید ثانى و صاحب جواهر و دیگران دانستید, آنان اسقاط علقه و مضغه را محکوم به حکم قتل انسان نمى دانند. اگر هم امروزه فقیه یا پزشکى بخواهد اسقاط علقه یا مضغه را قتب بنامد, مى تواند آن را, چنان که گفته شد, قتل حیوان نام نهد نه قتل انسان. چنین کسى البته باید اسقاط نطفه را نیز, حتى قبل از ورود منى مرد در رحم زن, قتل بداند و بنامد, چرا که همان نطفه هم واجد حیات است. در روایتى که در وسائل آمده, اسقاط علقه و مضغه قتل نامیده شده است. در این روایت ـ که از محمد بن یعقوب, از گروهى از یاران حضرت, از سهل بن زیاد, از محمد بن یحیى, از احمد بن محمد, و همگى از ابن محبوب, از على بن رئاب, از ابى عبیده است ـ چنین مى خوانیم: ((از ابوجعفر در باره زن آبستنى پرسیدم که بدون آگاهى همسرش دارویى نوشیده و بچه اش را انداخته است. امام فرمود: اگر داراى استخوان بوده و گوشت بر آنها روییده, پرداخت دیه بر زن واجب است و باید آن را به شوهرش بپردازد. و اگر به هنگامى که بچه را انداخته, علقه یا مضغه بوده, باید چهل دینار یا یک بنده[ غره] به پدر بچه تقدیم کند. پرسیدم: پس آیا زن در این دیه, از فرزندش ارث نمى برد؟ فرمود: نه, زیرا خودش بچه را کشته, پس ارث هم نمى برد.))(11)
در روایتى که از محمد بن حسن, به اسنادش از حسین بن سعید, از ابن محبوب, از على بن رئاب, از ابى عبیده, از ابى عبدالله امام صادق روایت شده و در مورد زنى باردار است که دارویى نوشیده تا بچه اش را سقط کند و پس از نوشیدن دارو بچه سقط مى شود, آمده است: ((اگر استخوان در اندام او روییده و گوشت بر استخوانها نشسته چشم و گوش او ممتاز شده باشد, زن باید دیه دهد و آن را به پدر بپردازد. پرسیدم: آیا زن از فرزند سقط شده اش از این دیه ارث نمى برد؟ فرمود: نه, چون خودش او را کشته است.))(12)
اینکه امام(ع) فرمودند: ((چون خودش او را کشته)) بر دو وجه قابل حمل است: یا بر آنچه پیشتر ذکر کردیم و گفتیم که جنین در آن احوال و مراحل, گرچه حى است و جان دارد ولى انسان نیست; یا اینکه اسقاط جنین را در آن احوال به منزله قتل دانسته, و قتل هم یکى از موانع ارث بردن قاتل[ از مقتول] است ـ چنان که در حدیثى, عزل, زنده به گور کردن نامیده شده است. به هر حال, در هیچ یک از این دو حدیث دلالتى بر این امر یافت نمى شود که آن دو امام بزرگوار اسقاط جنین[ یا علقه یا مضغه] را در آن مراحل قتل انسان دانسته باشند یا حتى عنوان قتل به آن داده باشند, زیرا قتل نفس اعم است از قتلى که به حسب عمومات کتاب و سنت موجب قصاص شود یا دیه کامل را واجب گرداند.
از آنچه گفته آمد معلوم شد که حکم به حرمت اسقاط جنین قبل از تعلق روح عقل به آن (یعنى قبل از آنکه در رحم به انسان تبدیل شود), و همچنین جهت اثبات این حرمت به عمومات تحریم قتل نفس محرمه در کتاب و سنت استناد کردن, یا صرفا به آنچه در تحریم قتل فرزندان وارد شده تمسک جستن (مثل آیه: ((لا تقتلوا اولدکم خشیه املق نحن نرزقهم و ایاکم ان قتلهم کان خطا کبیرا; (اسرإ, 31), هیچ یک درست نیست. قتل فرزندان که از جمله عادات عرب جاهلى بود, قتل آنان پس از ولادت بود نه قبل از ولادت; زیرا آنها دختران را مى کشتند نه پسران را, و براى اینکه معلوم مى شد فرزند پسر است یا دختر, مى بایست ابتدا تولد مى یافت و بعد در صورت دختر بودن کشته مى شد. طبرسى(13) در مجمع البیان, ضمن تفسیر آیه ((و اذا المووده سئلت, بإى ذنب قتلت)) (تکویر, 9) گوید: ((از ابن عباس نقل است که[ در جاهلیت] چون وقت وضع حمل زن مى رسید چاله اى حفر مى کردند و بر سر آن مى نشستند. اگر دختر مى زایید, آن را همان جا به چاله مى انداختند, و اگر پسر, او را نگه مى داشتند.))
چه هنگام اسقاط جنین قتل به شمار مى رود؟
آنچه تا کنون بیان شد مربوط بود به اسقاط جنین پیش از تعلق روح به آن; یا, به تعبیر دیگر, پیش از آنکه جنین در رحم به انسان تبدیل شود. اما اسقاط جنین بعد از آنکه به تعبیر قرآن خلقى دیگر یابد[ ثم إنشإناه خلقا آخر], یا بعد از آنکه خداوند از روح خود در آن بدمد و به انسان تبدیل شود, قتل نفس به شمار مىآید که از سوى خداوند, جز در مواردى خاص, حرام شده است, و احکام و قوانینى که شرع اسلام در مورد قتل انسان آورده است, از جمله قصاص, دیه و کفار, آن را شامل مى شود. این مطلب قبلا در ضمن سخنان محقق اول و دیگر فقها بیان شد.
جنین چه هنگام به انسان تبدیل مى شود؟
در وسائل الشیعه از محمد بن یعقوب, از محمد بن یحیى, از محمد بن حسین, از محمد بن اسماعیل, از صالح بن عقبه, از سلیمان بن صالح, از ابى عبدالله نقل شده است که: ((در نطفه بیست دینار, در علقه چهل دینار, در مضغه شصت دینار, و در[ جنین داراى] استخوان هشتاد دینار[ دیه] است و اگر گوشت بر استخوان رویید صد دینار. و تا وقتى که به دنیا آید دیه اش همین صد دینار است. اما پس از به دنیا آمدن, دیه اش کامل است. معروف آن است که نوزاد حداقل پس از گذشت شش ماه در رحم, به دنیا مىآید.)) همچنین روایتى دیگر در وسائل وجود دارد از محمد بن یعقوب, از محمد بن یحیى, از محمد بن حسین, از محمد بن اسماعیل, از صالح بن عقبه, از ابى شبل, با این مضمون: ((به نزد یونس رفتم در حالى که حضرت ابوعبدالله امام صادق(ع) با وى در مورد مسإله دیات سخن مى گفت. گفتم: اگر به زن ضربه اى وارد شود یا او را هل دهند و کودکى از او سقط شود و ندانیم آیا از پیش مرده بوده یا بر اثر این حادثه مرده است چه حکمى دارد؟ امام فرمود: هیهات اى اباشبل, اگر پنج ماه بر جنین بگذرد حیات در او پدید مىآید و دیه کامل دارد.))
محقق اول در مورد همین مسإله مى گوید: ((اگر روح به جنین تعلق گیرد, چنان که پسر باشد دیه اش کامل, و در صورت دختر بودن دیه اش نصف آن است. دیه تنها در صورتى واجب است که یقین حاصل شود پیش از سقط زنده بوده است. اینکه جنین در رحم حرکت کند و آرام گیرد امر معتبرى در این مسإله نیست.))(14) نه محقق اول و نه صاحب جواهر, هیچ یک در بیان این مطلب به آنچه ابوشبل از قول امام جعفر صادق(ع) در مورد پدید آمدن حیات در جنین پس از پنج ماه ذکر کرده اشاره اى نکرده اند.
علم جدید نیز نیز پرده اى از این معما برنمى گیرد و چیز زیادى را در این مورد براى ما روشن نمى کند. علم مى گوید خلقت جنین در رحم در اواخر ماه هفتم باردارى پایان مى یابد. در این هفت ماه تمامى اعضاى بدن جنین به نحوى شکل مى گیرند که طفل قادر است پس از تولد مستقلا به حیات خود ادامه دهد. اگر جنینى پیش از این موعد متولد شود ـ مثلا در اول ماه هفتم ـ برخى از اعضایش قادر به ایفاى نقش خود نخواهند بود و جنین نخواهد توانست به حیات خود ادامه دهد, مگر اینکه شرایطى مشابه شرایط داخل رحم برایش فراهم شود تا بتواند به آنچه در ماه هفتم در رحم دست مى یافت در بیرون رحم دست یابد. سابقا کودکى را که در ابتداى ماه هفتم به دنیا مىآمد درون پارچه پنبه اى ضخیمى مى پیچیدند تا درجه حرارتى مشابه درجه حرارت رحم برایش فراهم شود.
از عبدالله بن سنان, از مردى[ عن رجل] از امام صادق نقل شده است: ((به امام گفتم: مردى زنى را مى زند و نطفه موجود در رحم وى سقط مى شود. ایشان فرمود: باید بیست دینار دیه دهد. اگر علقه باشد باید چهل دینار بدهد. اگر مضغه باشد, شصت دینار. و اگر استخوان در او پدید آمده باشد دیه او کامل است.))(15)
از محمد بن مسلم نقل شده است: ((از امام جعفر صادق در مورد مردى پرسش کردم که زنى را مى زند و موجب مى شود نطفه او سقط شود. فرمود: باید بیست دینار دهد. گفتم: او را مى زند و علقه سقط مى شود. فرمود: باید چهل دینار دهد. گفتم: او را مى زند و مضعه سقط مى شود. فرمود: باید شصت دینار دهد. گفتم: او را مى زند و جنین واجد استخوان سقط مى شود. فرمود: باید دیه کامل دهد, و امیرالمومنین نیز همین طور داورى کرد. گفتم: ویژگیهاى جسمى جنین به هنگامى که داراى استخوان است, چیست؟ فرمود: وقتى داراى استخوان شد چشم و گوش در او پدیدار مى شود و اعضا و جوارحش کامل شده است. اگر چنین شد دیه اش کامل است.))
ظاهر آن است که منظور از دیه کامل, در هر دو روایت, همان صد دینار دیه کامل جنینى است که قبل از تعلق روح به وى اعضا و جوارحش کامل شده باشد. این دیه همان است که در روایت کلینى از امیرالمومنین على(ع) به پنج جزء (بر حسب دوره هاى پنج گانه جنین پیش از آخرین مرحله) تقسیم شده است و تفصیل آن ذکر شد.
آیا اسقاط جنین از جهتى دیگر حرام است؟
وقتى که جنینى بى اذن پدر و مادر, هر دو, اسقاط مى شود, ستمى بر هر دو, یا بر یکى در صورت رضایت دیگرى, مى رود. به همین دلیل اسلام براى چنین عملى دیه مقرر کرده و آن را ستم و حرام دانسته است. اما اگر پدر و مادر هر دو به این کار رضایت دهند عنوان ستم و عدوان صادق نیست و از این جهت حکم حرمت بر آن بار نمى شود. آرى, در وسائل از محمد بن على بن حسین به اسنادش از حسین بن سعید, از ابن ابى عمیر, از محمد بن ابى حمزه و حسین رواسى, همگى از اسحاق بن عمار, نقل شده است: ((به ابى الحسن گفتم: زنى از باردارى مى ترسد; دارویى مى نوشد و بچه اش را مى اندازد,[ آیا این عمل جایز است؟] امام فرمود: نه. گفتم: آنچه مى اندازد نطفه است. فرمود: اولین چیزى که خلق مى شود نطفه است.))(16)
سوال کننده از رضایت یا عدم رضایت پدر سخن نمى گوید. آیا یک چنین اطلاقى در حکم مى تواند نهى امام را شامل هر دو حالت کند؟ آیا این نهى دلالت بر حرمت دارد یا کراهت؟ صاحب وسائل قول به تحریم را اختیار کرده است, زیرا مى گوید: ((باب حرمت نوشیدن دارو از سوى زن به منظور انداختن حمل, گرچه نطفه باشد.)) و در این باب نیز بیش از یک حدیث نقل نمى کند ـ حدیثى که پیش از این بیان کردیم. ظاهر آن است که انگیزه اصحاب ائمه از سوال در مورد حکم اسقاط جنین در تمامى حالتهاى آن, دانستن حکم این مسإله با توجه به حق زوجین و دیه اى بوده است که بر گردن اسقاطکننده است. به روایت منقول از ابى عبیده از ابى عبدالله, در مورد زن حامله اى که دارویى مى نوشد و بچه اش را سقط مى کند, توجه کنید; امام مى فرماید: ((اگر استخوان داشته باشد که گوشت بر آن روییده, و چشم و گوش او هویدا شده, باید دیه کامل را به پدر بچه پرداخت کند.))(17) امام در این روایت چیزى جز دیه و انواع مختلف آن به تناسب احوال جنین در رحم, و وجوب دیه بر زن را بیان نمى کنند. لذا دیه بر زن فقط در زمانى واجب است که مرد اجازه نوشیدن دارو را به او نداده باشد. اما اگر مرد به او اجازه نوشیدن دارو داده باشد, بى شک مستحق دریافت دیه نخواهد بود. همین است که مى بینیم سوال کننده (ابوعبیده) در روایت دیگرى از امام صادق مى گوید: ((از امام صادق در باره زن آبستنى پرسیدم که بىآنکه شوهرش بداند دارویى مى نوشد و بچه را مى اندازد...))(18) از این رو, اگر آنچه را اسحاق بن عمار از ابى الحسن نقل کرده بر مورد عدم اجازه نوشیدن دارو, از سوى مرد به زن, حمل کنیم ـ چنان که در آن زمانها غالبا چنین بوده است ـ و نهى را به اعتبار صدق عنوان ستم بر این کار بدانیم, بهتر است. موید این مطلب روایاتى است که در باب عزل آمده است. ـ به آنها رجوع کنید.
آیا اسقاط جنین بر اساس عناوین ثانوى دیگر حرمت مى یابد؟
گاه این نظر به ذهن مى رسد که اسقاط جنین حتى اگر در حالت نطفه یا علقه یا مضغه باشد حرام است, زیرا چنین عملى موجب کاهش احترام به نفس انسان مى شود و نهایتا عامل آن جرإت قتل نفس را نیز پیدا مى کند.
گاه نیز چنین استدلال مى کنند که چنین عملى موجب گسترش زنا مى گردد, زیرا ترس از باردارى و بر ملا شدن آن و مشکلاتى که بر این امر مترتب است از مهمترین موانع ارتکاب زناست[ و وقتى که اسقاط جنین در هر مرحله اى جایز باشد دیگر مانعى براى انجام زنا باقى نمى ماند]. استدلال دیگر این است که اسقاط جنین زندگى یا سلامتى مادر را در بیشتر موارد با خطرات جدى مواجه مى سازد, زیرا غالبا در این عمل, بویژه در شهرهاى در حال توسعه, جنبه هاى پزشکى و بهداشتى مراعات نمى شود. پس بهتر آن است که اسقاط جنین از همان آغاز حرام دانسته شود تا موارد و مشکلات فوق پیش نیاید.
البته, چنان که ملاحظه مى شود, چنین تعلیلهایى براى حکم به تحریم اسقاط جنین و این تحریم را یکى از احکام شریعت اسلامى دانستن کفایت نمى کند. آرى, بر رهبر جامعه اسلامى است که با توجه به شرایط زمانى و مکانى, مصالح جامعه را بر حسب عمومات کتاب و سنت در این مورد در نظر داشته باشد و آنها را مراعات کند.
نکته
بخارى در صحیح, از قول قتیبه,از لیث, از ابن شهاب, از ابن مسیب, از ابوهریره نقل مى کند که وى گفته است: ((رسول خدا در مورد جنین زنى از بنى لحیان, که مرده سقط شده بود, حکم به تسلیم کردن عبد یا کنیز کرد. آن زن فوت کرد و پیامبر دستور داد که میراثش به پسران و همسرش برسد. و عقل نیز موید چنین حکمى است.))
مسلم نیز در صحیح خود از ابن مسیب و ابوسلمه بن عبدالرحمان نقل مى کند که ابوهریره گفت: ((دو زن از هذیل با هم نزاع کردند; یکى سنگى به سوى دیگر انداخت و او را به همراه طفلى که در شکم داشت کشت. داورى نزد رسول خدا آوردند. ایشان نیز حکم کرد که دیه جنین آن زن تسلیم کردن عبد یا کنیز باشد. و در مورد دیه زنى که کشته شده بود فرمود که عاقله قاتل آن را پرداخت کنند و فرزند مقتول نیز از آن ارث ببرد. در این هنگام حمل بن نابغه هذلى پرسید: اى رسول خدا, چگونه بابت موجودى که نه چیزى نوشیده و خورده, نه حرفى زده و نه گریه اى کرده, خسارت دهم؟ چنین چیزى روا نیست! رسول خدا فرمود: این فرد به خاطر سجعى که سرود از جمله برادران اهل سحر است.))(19)
شافعى نیز روایتى مشابه روایت فوق ذکر کرده و افزوده است(20): ((رإى ما در مورد جنین همین است)). مالک نیز در موطإ, (کتاب العقول, باب عقل الجنین) روایتى را که از پیامبر اسلام در این مورد نقل شده مىآورد و مى افزاید: ((دیه جنینى که مادرش آزاد است[ و بنده نیست] یک دهم دیه مادر است و این یک دهم مساوى است با پنجاه دینار یا ششصد درهم. مالک گوید: از هیچ کس مخالفتى را در مورد اینکه دیه جنین تسلیم کردن عبد است ـ مگر اینکه به دنیا آید, یا مرده, سقط شود ـ نشنیدم. مالک گوید: شنیدم که وقتى جنین از شکم مادرش زنده به دنیا آید و بعد بمیرد, دیه اش کامل است. مالک گوید: اگر جنین پس از دنیا آمدن گریه نکند نمى توان گفت زنده است. پس اگر از شکم مادرش زاده شود و گریه کند و سپس بمیرد, دیه اش کامل است.))(21)
ابن رشد در کتاب ماندگارش, بدایه المجتهد و نهایه المقتصد میان آرإ بزرگان فقه مذاهب چهارگانه در این باب مقایسه اى را صورت داده که مى توانید به آن مراجعه کنید.(22)
این حدیث نبوى در جوامع روایى شیعه نقل شده است و شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسى(23) در کتابهاى خود مبسوط, خلاف, تهذیب, و استبصار در باب دیه جنینى که خلقتش تکمیل نشده, چه علقه باشد و چه مضغه, به مضمون این حدیث فتوا داده است ـ چنان که محقق در شرایع از وى نقل کرده است. با این حال, اکثر فقهاى شیعه معتقدند که حکم رسول خدا که در روایت مذکور آمده است مربوط به همان مورد خاص است; چه بسا آن جنین مضغه بوده, و لذا دیه اش شصت دینار شده است; یا بین علقه و مضغه بوده, و دیه اش پنجاه دینار شده است, و این مبلغ هم, بنا بر آنچه از خسارتهاى مربوط به عبد و کنیز قابل استنباط است, قیمت یک عبد یا کنیز بوده است. بنابراین, میان این روایت و روایت داورى حضرت على تعارضى وجود ندارد. به همین ترتیب, هیچ تعارضى میان آن و روایات منقول از دیگر ائمه در مورد توزیع دیه بر حسب مراتب کامل جنین به چشم نمى خورد ـ چنان که از کلام محقق در شرایع دانسته شد.
نتیجه بحث
از آنچه گفته شد موارد زیر نتیجه مى شود:
1ـ اسقاط جنین پس از تبدیل شدنش در رحم به انسان داراى روح, حرمت فراوان دارد و قتل نفس به شمار مى رود و تمامى احکام مربوط به قصاص و دیه و کفاره بر آن بار مى شود.
2ـ اسقاط جنین پیش از تبدیل شدنش به انسان داراى روح, قتل نفس به شمار نمى رود, و لذا از این جهت حرام نیست. گرچه این عمل چنان که با رضایت پدر و مادر, هر دو, همراه نباشد ستمى است بر ایشان, یا بر یکى از ایشان. همین است که شرع اسلام, بر حسب روایات و اقوالى که ذکر شد, براى این عمل دیه وضع کرده است. ظاهر آن است که دیه بر فردى واجب است که جنین را اسقاط کرده, البته در صورتى که بدون رضایت والدین باشد.
3ـ تحریم سقط جنین به نحو مطلق, و بر اساس ادله اى که ما ذکر نکردیم و به استناد عناوین ثانویه دیگر, درست نیست.
4ـ بر امام مسلمین است که در شرایط ویژه اى مانع انجام این کار شود. از جمله این شرایط است جایى که مصلحت جامعه, یا مصلحت مادر, در کار باشد; یا مراعات حدود الهى, بدان صورت که از سوى پیامبر ضمن کتاب و سنت به ما رسیده, منعى در این کار ایجاد کند.
تعقیم
در مورد تعقیم پدر یا مادر به روشهاى پزشکى جدید, به نحوى که زیانى را متوجه قواى جنسى نکند, منجر به بروز آثارى در چهره نشود, و همچنین عقده هاى روحى یا هر گونه زیانى را در تن و روان ایجاد نکند, باید بگوییم که ما پس از بررسى, دلیلى بر حرمت آن نیافتیم; البته در صورتى که با توافق زن و شوهر باشد. گاه براى اثبات حرمت تعقیم به قول ابلیس در قرآن استناد مى شود:
((و لاضلنهم و لامنینهم و لامرنهم فلیبتکن ءاذان الانعم و لامرنهم فلیغیرن خلق الله و من یتخذ ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا; (سوره نسإ, 119)
و سخت گمراه کنم و به آرزوهاى باطل و دراز درافکنم و به آنها دستور دهم تا گوش حیوانات را ببرند و امر کنم تا خلقت خدا را تغییر دهند. و هر کس شیطان را ولى خود گیرد, نه خداى خود را, سخت زیان کرده; زیانى که آشکار است.))
این گروه از استدلال کنندگان, تعقیم را نوعى تغییر در خلقت خدا مى دانند و این عمل نیز, چنان که در آیه فوق آمده, از جمله اعمال شیطان است و خداوند نیز ضمن بر شمردن برخى از گناهان کبیره مى فرماید: ((یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون;
(سوره مائده, آیه 90)
اى اهل ایمان, شراب و قمار و بت پرستى و تیرهاى گروبندى همه پلید و از جمله اعمال شیطان اند. از آنها دورى کنید تا رستگار شوید.))
اما گمان نمى کنم که هیچ فقیهى از چنین استدلالى خشنود باشد, زیرا منظور آیه از تغییر در خلقت خدا, که شیطان به آن فرمان مى دهد, امر چندان روشنى نیست و به همین دلیل نیز هر یک از اهل نظر در باب آن چیزى متفاوت گفته اند. آیه مذکور از این جهت از جمله مجملات قرآن است و استدلال به آن جهت تحریم چیزى که اصل اباحه شامل آن مى شود جایز نیست.
اخته کردن
گاه برخى براى تحریم عقیم کردن, به نهى هایى که در مورد اخته کردن آمده استناد کرده اند. مثلا بخارى در کتاب صحیح چنین مى گوید: ((محمد بن مثنى از یحیى, و او از اسماعیل, براى ما چنین روایت کرد که قیس از قول مسعود ـ رضى الله عنه ـ چنین گفت: ما همپاى پیامبر مى جنگیدیم و از زنان خود دور بودیم. به پیامبر گفتیم, اى رسول خدا, آیا خود را اخته کنیم؟ ایشان نیز ما را از این کار نهى کردند.))(24)
همو ضمن روایتى دیگر گوید:(25) ((قتیبه بن سعید, از جریر, از اسماعیل, از قیس, ما را روایت کرد که عبدالله گفت: ما همپاى پیامبر مى جنگیدیم و از همسرانمان دور بودیم. پس, پیامبر را گفتیم, ایا رواست که خود را اخته کنیم؟ ایشان هم ما را از این کار نهى فرمود ... و[ این آیه قرآن را] براى ما خواند: یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما إحل الله لکم, و لا تعتدوا, ان الله لا یحب المعتدین)) (سوره مائده, آیه 87). و باز همو گوید: ((احمد بن یونس از ابراهیم بن سعد, ما را از قول ابن شهاب روایت کرد که از سعید بن مسیب شنیده بود: از سعد بن ابى وقاص شنیدم که مى گفت: پیامبر خدا عثمان بن مظعون را از مجرد زیستن و ترک همسر منع کرد. اگر به عثمان اجازه این کار را مى داد ما نیز خود را اخته مى کردیم.))(26)
از آنجا که اخته کردن چیزى جز تعقیم به شیوه هاى جدید است که ما در مورد حکمش بحث مى کنیم, استدلال به چنین روایاتى در مورد حرمت تعقیم نادرست است, زیرا اخته کردن از اساس منجر به محروم شدن از همبسترى مى گردد و غالبا نیز تغییرات ناخوشایندى را در چهره و عقده هایى را در روح پدید مىآورد که به سلامت عقل و دین آسیب مى رسانند. به همین دلیل هم بوده که مطابق روایت فوق, سعد به این موضوع همچون کسى مى نگریسته که جویاى وسیله اى براى تسهیل عزلت گزینى و ترک خانواده و فرزندان و رو آوردن به رهبانیت است; رهبانیتى که پیامبر آن را از دین نفى کرده است. اما این کجا و تعقیم که آسیبى به توان جنسى نمى رساند و به هیچ یک از زیانهاى جسمى و روحى و اجتماعى مذکور نمى انجامد کجا؟
پس, حال که دلیلى براى حرمت تعقیم وجود ندارد باید به اصل اباحه تمسک جوییم, زیرا ((کل شىء لک حلال, حتى تعرف انه حرام بعینه.))
تعقیم بدون رضایت زن و شوهر
آیا تعقیم بدون رضایت زوجین را مى توان ستم, و از این جهت حرام, دانست؟ آیا مى توان آن را با مورد عزل از زن آزاد=[ غیر کنیز] بدون رضایت وى, یا با اسقاط نطفه از سوى زن با وجود مخالفت همسرش, قیاس کرد؟ مشکل بتوان چنین کرد, چون از آنجا که هر یک از زوجین حقى در نطفه دارند عزل نوعى چشم پوشى از حقى به شمار مىآید که پیشتر ثابت شده است, ولى مورد تعقیم این گونه نیست. مگر اینکه گفته شود در تعقیم نیز حقى ثابت به نام حق استیلاد وجود دارد. اما در این صورت هم گاه امروزه موارد و شرایطى پیش مىآید که به زن و شوهر امکان و اجازه بچه دار شدن نمى دهد; پس از آن است که با برطرف شدن آن شرایط و ایجاد شرایطى مناسب این امکان پدید مىآید. بنابراین از بین بردن امکان بچه دار شدن, از سوى هر یک از زن و شوهر, نوعى تعدى از جانب یکى از آنها به امکان بچه دار شدن طرف دیگر است.
آیا تعقیم از جهتى دیگر حرام است؟
پیشتر در مورد تحریم اسقاط جنین به استناد عناوین ثانویه سخن گفتیم. همان سخن, یا چیزى شبیه و نزدیک به آن, در مورد تعقیم نیز رواست. قبلا گفتیم که این امر از یک سو به شرایط ویژه, و از سوى دیگر به عمومات کتاب و سنت مربوط و متکى است, و امام مسلمین باید در باره آن نظر دهد. و آخر دعوانا ان الحمد الله رب العالمین.
پى نوشت :
1ـ محمد بن حسن بن على بن حسین حر عاملى, وسائل الشیعه, ج3, ص118, (کتاب النکاح, ابواب احکام اولاد).
2ـ وسائل الشیعه, ج29, ص312 (باب 29 از ابواب دیات اعضا).
3ـ ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن حسن حلى, معروف به محقق اول, متوفاى سال 676ه$.ق وى یکى از بزرگان فقه جعفرى بود.
4ـ شرائع الاسلام, ص397, 398 (کتاب الدیات).
5ـ شیخ محمدحسن بن محمدباقر اصفهانى از بزرگان فقه جعفرى, وفاتش به سال 1266ه$. بود.
6ـ جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام, ج6, ص742.
7ـ زین الدین بن على بن احمد العاملى, از فقهاى بزرگ شیعه که در 965 یا 966ه$ به شهادت رسید.
8ـ الروضه البهیه فى شرح اللمعه الدمشقیه کتاب اللمعه الدمشقیه از شهید اول, شمس الدین محمد بن مکى نبطى عاملى است که از فقهاى بزرگ فقه جعفرى به شمار مىآمد و در 786 به شهادت رسید.
9ـ الروضه البهیه للشهید الثانى, ج2, ص373.
10ـ همان, ج3, ص498 (کتاب الدیات).
11ـ همان, ج3, ص336 (کتاب الفرائض و المواریث).
12ـ همان, ج3, ص449.
13ـ امین الاسلام ابوعلى فضل بن حسن بن فضل طبرسى, از بزرگان تفسیر نزد شیعه امامیه. وفاتش به سال 548 یا 552 رخ داد.
14ـ شرایع الاسلام, ص397, (کتاب الدیات).
15ـ وسائل الشیعه, ج3, ص464.
16ـ همان, ج3, ص464.
17ـ همان, ج3, ص498.
18ـ وسائل الشیعه, ج3, ص498.
19ـ کلام مسجع حمل بن نابغه هذلى چنین است: کیف اغرم من لا شرب و لا اکل و لا نطق و لا استهل, فمثل ذلک یطل. مسلم, ج5, ص110.
20ـ الام,ج6, ص93.
21ـ الموطإ, ج2, ص184.
22ـ بدایه المجتهد, ج2, ص410 ـ412, کتاب الدیات.
23ـ از فقهاى بزرگ شیعه امامى, متوفاى سال 460ه$.
24ـ صحیح بخارى, کتاب النکاح, 17, ج7, ص4, (باب تزویج المعسر).
25ـ کتاب النکاح, حجج بخارى, ج7, ص25, (باب مایکره من التبتل و الخصإ).
26ـ همان.