از راین تا کرخه گفتگو با خانم فرشته غلامى

نویسنده


از ((راین تا کرخه)) در گفتگو با خانم فرشته غلامى

 

مریم حقیقت گو

 

 

بى شک اگر موقعیتهایى در زندگى پیش بیاید که به یادماندنى باشد همان موقعیتهایى است که موفقیت و افتخارى در پى داشته و اگراین موفقیت توإم با تإثیرات معنوى باشد بسیار ماندنى تر و فراموش نشدنى تر خواهد بود.
این بار با خانم فرشته غلامى به گفتگویى کوتاه نشستیم تا ضمن آگاهى از فعالیتهاى اجتماعى ایشان از تإثیرات معنوى دو استاد بزرگوار شهید مطهرى و علامه جعفرى در زندگى ایشان مطلع شویم.

ـ لطفا از سابقه خانوادگى و فعالیتهاى اجتماعى خود بگویید.
در یکى از محله هاى قدیمى تهران متولد شده ام. دوران تحصیلات ابتدایى و دبیرستان را در همین شهر گذراندم و پس از اخذ دیپلم بلافاصله وارد دانشسراى تهران شدم. این زمان در عین حال سرآغاز کار فرهنگى من نیز بود. در سالهاى اولیه پیروزى انقلاب و سرآغاز جنگ و دفاع مقدس به دلیل تعطیلى موقت دانشگاهها, به تحصیل علوم دینى پرداختم و در همان زمان نیز به جرگه متإهلین پیوستم و بعد هم با داشتن فرزند و مسوولیت کار در خانه و اجتماع, مجددا به تحصیل در دانشگاه روى آوردم و در رشته علوم سیاسى به تحصیل خود ادامه دادم.
در کنار تحصیل در دانشگاه به دلیل علاقه به شعر و ادبیات وارد این عرصه شدم و گهگاهى هم شعر مى گفتم, علاقه من به شعر به دلیل وجود دبیران خوب و شایسته اى بود که در دبیرستان داشتم و با تشویق زیاد یکى از دبیران به ادبیات علاقه مند شدم و همین امر موجب شد تا بعدها قطعات ادبى بنویسم. این کارها تا سال 57 براى خودش دفترچه اى شد که در جریان فعالیتهاى اجتماعى سالهاى نخست انقلاب آن دفتر مفقود شد و شرکت در فعالیتهاى اجتماعى مدتى مرا از فضاى شعر و ادب دور کرد. در این فاصله مدتى نیز در آلمان بودم و طبعا از این گونه مسایل جدا شدم. پس از شروع جنگ تحمیلى و آغاز حماسهآفرینى رزمندگان اسلام باعث شد که تحصیل در خارج از ایران را رها کنم و به میهن اسلامى بازگردم تا با همه وجود در کنار کسانى قرار بگیرم که به قول شهید همت ((انسان افتخار دارد در پوتینشان آب بنوشد.)) چنین بود که در آن شرایط, قطعات, مقالات و اشعارى نوشتم که گرچه قطره اى در برابر اقیانوس روح بلند آن عزیزان بود اما دست کم دلم را راضى مى کرد که در کنار آنها هستم.

ـ در زمینه علاقه مندى شما به شعر و ادبیات چه کسان دیگرى موثر بودند؟
پدر و مادرم در کودکى از این نظر بسیار تإثیرگذار بودند, پدرم با اینکه مردى علاقه مند به مسایل سیاسى و اجتماعى بود, با عالم ذوق و احساس و اندیشه هم بیگانه نبود. به یاد دارم جزء اولین کتابهایى که ایشان به منزل آورد, یکى هم دیوان پروین اعتصامى بود. من هنوز به مدرسه نرفته بودم که با نام پروین و اشعار او آشنا شدم.
مادرم نیز زنى است با احساسات لطیف و از علاقه مندان اشعار حافظ و باباطاهر که این مسإله هم بى تإثیر در علاقه مندى من به شعر و ادبیات نبود.

ـ گفتید که در سالهاى تعطیلى دانشگاه به تحصیل علوم دینى پرداختید. لطفا در این زمینه هم برایمان توضیح دهید.
شرکت من در کلاسهاى دینى و مذهبى به قبل از پیروزى انقلاب مى رسد یعنى سال 1356 که در کلاسهاى درس استاد مطهرى در کانون توحید شرکت مى کردم و پس از انقلاب هم از سال 63 تا 65 از محضر مرحوم علامه محمدتقى جعفرى بهره مند بودم که این دو بزرگوار بیشترین تإثیر را در شکل گیرى ابعاد معنوى زندگیم گذاشت.

ـ چه بهره خاصى از این کلاسها برایتان حاصل شد؟
آنچه بیش از هر چیز از آن کلاسها آموختم, فروتنى و تواضع بود و این تواضع از استاد مطهرى سرچشمه مى گرفت و در همه رفتار ایشان, محسوس بود و طبعا در ما هم تإثیر مى گذاشت. هر چه هست مى دانم تإثیرى است که از تواضع علمى و عملى استاد مطهرى گرفته ام. ایشان ارتباط نزدیکى با مشکلات دانشجویان داشتند, صمیمانه و صبور به همه حرفها گوش مى دادند, شاگردان بسیار و سوالات هم فراوان بود, اما استاد با آرامش و سکینه اى مثال زدنى و با تواضع با شاگردان مواجه مى شدند. کوچکترین و بدترین اتاقها را به استاد داده بودند ولى بیشترین بهره را بردیم.
در باره استفاده از محضر علامه جعفرى نیز به همین صورت بسیار مفید بود. مباحث در باره انسان شناسى بود و سپس به بحث و بررسى روى کتاب تحلیلى استاد در باره مثنوى صورت گرفت که این کلاسها تا سال 65 بود و پس از آن هم به واسطه سوالاتى که برایم پیش مىآمد به ایشان مراجعه مى کردم اما کلاسهاى استاد به دلیل کسالت ایشان کمتر شده بود. کلاسها نیز در منزل استاد در حوالى میدان خراسان برگزار مى شد. البته کلاسهاى درس نهج البلاغه استاد نیز در سالهاى 58 ـ 59 در مدرسه عالى شهید مطهرى تشکیل مى شد که در آن کلاسها هم شرکت مى کردم و آنچه که از شخصیت علامه جعفرى به یاد دارم و بر منش و روش زندگى ام اثر گذاشته ساده زیستى, تواضع, بى ریایى و صراحت استاد بود. در بیشتر مواقع استاد سعى داشت مطالب را از زبان شاگردان بشنود. علامه جعفرى بسیار خوش حافظه بودند; با این حال گاهى که چیزى از ذهنشان مى رفت بى ریا از شاگردان مى پرسیدند و این بى ریایى را در کمتر کسى مى توان دید. مثلا گاهى خیلى راحت مى گفتند: حالا یادم نیست یا مثلا شعرى از مولانا مى خواند در آن بیتى را فراموش مى کردند, مى فرمودند: حالا یادم نیست بعدا که یادم آمد مى خوانم و آنچه که براى من خیلى سازندگى داشت این بود که استاد بسیار کوشش داشتند مباحث عمیق و دشوار را هر چه ساده تر بیان کنند تا به سطح دانشجویان برسد.
استاد بسیار مقید بود که در کلاس آرامش حاکم باشد. کوچکترین صدایى دقت بحث را خدشه دار مى کرد. وقتى استاد خسته مى شدند صراحتا مى گفتند خسته شدم و دیگر بحث ادامه نمى یافت, یعنى هر چیزى سر جاى خودش بود. بعد استاد چاى مى خوردند و پس از چند لحظه استراحت, مجددا در فضایى صمیمانه بحث را پى مى گرفتند, من از جمله کسانى بودم که دیرتر از دیگران از محضرشان مرخص مى شدم و به دلیل حس کنجکاوىام بیشتر وقت استاد را مى گرفتم و استاد نیز با آن همه فضل و کمال و دانش وسیعى که داشتند بسیار بى ریا به سوالات من جواب مى دادند.
ویژگى بسیار جالب و مهم دیگرى که در علامه جعفرى بود, این بود که ایشان هنگام درس با وضو بودند و اهتمام ویژه اى هم به نماز اول وقت داشتند. در تمام مدتى که در محضر ایشان بودم هر وقت به زمان نماز مى رسیدیم, استاد درس را در هر شرایطى که بود قطع مى کرد و بدون تظاهر و یا اینکه به کسى بگوید, خودش به نماز مى ایستاد و هیچ وقت دیگران را مقید نمى کرد و شاگردان هم وقتى با این رفتار استاد مواجه مى شدند آنها هم از استاد مى خواستند نماز را کمى آهسته تر بخواند تا آنها هم اقتدا کنند.
همچنین استاد غالبا هنگام خواندن ابیاتى از مثنوى دچار حالتهاى خاص عرفانى مى شد. حالتى که مى شود آن را عرق ریزان روح بنامیم. در آن حالت استاد واقعا خیس عرق مى شد و بعد به حالت عادى بازمى گشت و درس را ادامه مى داد.
استاد همیشه به ما سفارش مى کرد که پى گیرى مسایل علمى را فراموش نکنیم و از همه شاگردان بویژه خانمها به جد مى خواستند که مسایل علمى را جدى بگیرند و از تحقیق و پژوهش مسایل علمى غافل نباشند. در همین ارتباط یک بار به ما فرمودند: من هر وقت مى خواهم آرامشى کسب کنم, حیاط قدیمى خانه و گلها را با آب پاش آب مى دهم. یک روز براى کسب آرامش آب پاش را برداشتم و شروع کردم به آب دادن گلها و حیاط خانه. نمى دانم در باره چه مسإله اى تفکر مى کردم, اما یادم هست که ناگهان خود را نزدیک میدان شهدا دیدم, آب پاش به دست و بدون عبا و عمامه! تازه در آنجا بود که متوجه شدم از نزدیک میدان خراسان تا میدان شهدا را با همان وضع لباس و آب پاش به دست آمده ام. معلوم شد تفکر به مسإله اى, فکر و ذهن مرا چنان به خود مشغول کرده که این فاصله و موقعیت خودم را حس نکرده ام.
نکته دیگرى که علامه جعفرى همیشه ما را به آن سفارش مى کرد این بود که علمآموزى و کسب دانش حجاب شما نشود, که اگر چنین بشود بسیارى از توفیقها از شما دریغ خواهد شد. در این رابطه استاد حکایت جالبى را تعریف کرد که: یک سال قرار شد با چند تن از دوستان همفکر به سفر حج برویم و با هم خیلى از مسایل را بیابیم و درک کنیم اما من نپذیرفتم که با آنها بروم, رفتم تبریز و در آنجا با کاروانى که از یکى از روستاهاى تبریز به حج مى رفت همراه و روحانى آن کاروان شدم و در همان سفر بود که بیشترین توفیقات عرفانى نصیب من شد. آن روستاییان زایر حج آنچنان انسانهاى ساده دل و زلالى بودند که وقتى قرار شد بیایند پیش من و حمد و سوره شان را درست کنند, یکى از آنها آهسته به من مى گفت حاج آقا این حمد و سوره را از من نپرس در عوض وقتى برگشتیم تبریز, یک قوچ به تو مى دهم! با این سادگى بهترین حالتهاى روحى, عرفانى و معنوى من در آن سفر بود.
هر وقت که من براى مشورت و یا صلاحدید کارى خدمت ایشان مى رفتم مى فرمودند ((فکر کنید تعمق کنید, مشورت کنید و خدا را هم در نظر بگیرید و بعد با توجه به همه اینها تصمیم بگیرید.))
استاد همواره در بین درسهایشان ما را به تفکر دعوت مى کردند و مى فرمودند انسان از تفکر به خیلى چیزها مى رسد و بعد این آیه را مى خواندند که: ((ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الالباب)) و بعد مى گفتند: این آیات را بسیار بخوانید, در هر حالتى همان طور که در خود آیه هست, ایستاده و نشسته و در حال استراحت.
خداوند روح این دو بزرگوار را شاد و آنها را از ما راضى بگرداند تا بتوانیم حقى را که به گردن داریم ادا کنیم. اگر چه نمى شود.

ـ خانم غلامى, از حضورتان در جبهه هاى جنگ بگویید.
در دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلى سه بار به کردستان و سه بار هم در جبهه هاى جنوب حضور داشتم.

ـ آیا خاطره اى از آن زمان دارید؟
خاطرات بسیارند اما از میان آنها بهترینشان مربوط به روزى است که براى زیارت مزار شهدا, به بهشت زهرا رفته بودم. بر سر مزار شهیدى درنگ کردم و با خود در این اندیشه بودم که ما چگونه مى توانیم پاسخگوى حماسه هاى خونین این شهیدان باشیم؟ همان شب در عالم رویا یکى از شهدا را دیدم که کنار مزار همان شهید آمد و خطاب به من گفت: مى پرسى چه کار کنى؟ بنشین و بنویس! گفتم چه چیزى و از چه کسى؟ گفت: راجع به شهید, این رویا انگیزه مرا در ((از شهید گفتن)) صد چندان کرد.

از خانم غلامى به دلیل حضور در این گفتگو سپاسگزاریم.