زنى براى تمام فصول
مریم بصیرى
فیلم: روزى که زن شدم
فیلمنامه نویس: محسن مخملباف
کارگردان: مرضیه مشکینى
بازیگران: شبنم طلوعى, سیروس کهورىنژاد, محرم زینال زاده
بر پوسترهاى تبلیغى این فیلم و سر در سینماهاى نمایش دهنده آن حک شده است: ((اگر براى تفنن به سینما مى روید دیدن این فیلم را توصیه نمى کنیم.)) تبلیغى جالب که در عین ایجاد دافعه, جاذبه اى نیز براى تماشاگر ایجاد مى کند که حتما به دیدن این فیلم برود; فیلمى که در مدتى اندک توانست برنده یازده جایزه از ونیز ایتالیا, تورنتو کانادا, شیکاگو آمریکا, پوسان کره جنوبى, اسلو نروژ, تسالونیکى یونان و نانت فرانسه شود.
مرضیه مشکینى در اولین کار خود که در واقع پایان دوره آموزش سینمایى وى در مدرسه مخملباف است, این فیلم اپیزودیک را کارگردانى مى کند. با توجه به اینکه نویسنده متن کسى جز محسن مخملباف نیست لذا تضاد موجود در تفکر شخصیتها و فضاى حاکم بر فیلم به نوعى برگرفته از سینماى خاص وى است, چیزى که در فیلمهاى خود او, فرزندانش, سمیرا و میثم و همسرش مرضیه مشکینى نمود پیدا مى کند; چرا که همگى شاگردان کلاس یک استاد هستند و شیوه هاى بیانى آنان برگرفته از همان شاخصه هاى سینمایى استادشان یعنى مخملباف است. پس باید در پس هر تصویر و دیالوگى به دنبال یک معنا و نشانه بود و در میان فضاسازى خونگرم جنوب کشور, در پى درک این مفاهیم استعارى و سمبلیک پرسه زد. در کنار زنانى که بیشتر تمثیلى هستند تا واقعى, نفس کشید و همراه آنان محرومیتهاى زندگیشان را چشید.
به واقع در سه گانه مشکینى, زندگى زنان ایران از دید یک زن بررسى مى شود و هر اپیزود نام یک زن را با خود حمل مى کند که شاید هر کدام از این عناوین خود نمادى از دوران خاص رشد و کمال زنان باشد. تولد و کودکى احاطه شده در سنتها با عنوان ((حوا)) جوانى در بند قدرت مردان, با نام ((آهو)) و پیرى پرىوار و پایان آرزوهاى دست نیافته با اسم ((حورا)).
اما به جرإت مى توان گفت که فیلم سابقه و انگیزه هاى ذهنى شخصیتها را مورد کنکاش قرار نداده است و همه چیز در همان زمان فیزیکى و محدود فیلم اتفاق افتاده است. البته شسته و رفته بودن فیلم نتیجه همین خلاصه گویى است طورى که نمى توان هیچ صحنه اى اضافى در فیلم یافت.
حوا:
حوا چون گلى زیبا از دریچه پشه بندى سپید مى شکفد که استعاره اى بر درون و نهاد پاک اوست. آن روز چون دیگر روزها نیست و در واقع روز پایان کودکى حواست. زیرا وى 9 ساله خواهد شد و به گفته مادربزرگ آن روز زن شده و دیگر نباید به پشت بام برود و یا پایش را بیرون از خانه بگذارد و با پسربچه ها بازى کند.
مادر براى تولد حوا چادرى سیاه مى خرد که بیانگر دوره انتقال جسمى و روحى حواى کوچک به مرز زنانگى است. حوا راه گریزى ندارد و مجبور است به کسوت بزرگسالان در بیاید ولى از دگر سو ((حسن)) پسرکى که همبازى همیشگى اوست به عادت هر روزه به سراغ او مىآید ولى مادربزرگ وى را مى راند چرا که پسرک فقط اجازه دارد با پسربچه ها بازى کند.
از آنجایى که حوا 9 سال پیش در ظهر چنان روزى متولد شده است, با اصرار او به وى اجازه مى دهند تا ظهر با حسن بازى کند. مادربزرگ عاقبت با توصیه مادر حوا که تلطیف کننده تفکر دختر و مادرشوهرش است, اجازه مى دهد که حوا پایش را از خانه بیرون بگذارد, البته به شرطى که تا ساعت 12 به خانه بازگردد و چادرش را سر کند چرا که اگر چنین کارى را انجام ندهد به جهنم خواهد رفت. پیرزن یک روسرى مشکى بر سر حوا مى اندازد و او را روانه مى کند.
دخترک که هنوز در دنیاى شاد کودکى خود غوطه ور است و آمادگى چنین بلوغ زودرسى را پیدا نکرده است, به کوچه مى رود تا حسن را بیابد. البته با چوبى که مادربزرگ به وى داده است تا در شناسایى زمان دچار اشتباه نشود. پیرزن که نمادى از سنتهاى کهن گذشته است آن گونه که باید ساعت را قبول ندارد و به حوا آموخته است که چطور از سایه چوب در مقابل آفتاب به زمان پى ببرد. در واقع ساعت آفتابى او مى تواند به نوعى دهن کجى بر زندگى مدرن امروزه باشد.
حوا از خانه پر مى کشد تا پایان کودکى شیرین خویش را در ساحل مزمزه کند اما غافل از آنکه همبازى همیشگى وى توسط مادرش در خانه زندانى شده است تا تکالیف درسى اش را انجام دهد. دخترک به کنار دریا مى رود و منتظر مى ماند تا حسن درسش تمام شود. او از هر فرصتى استفاده مى کند و با چوبش نظاره گر گذشت زمان و به هدر رفتن آخرین دقایق آزادیش مى شود. در همین حین بچه هایى که در کنار دریا بازى مى کنند از وى مى خواهند تا روسرىاش را به آنها بدهد تا براى کلکى که ساخته اند بادبان درست کنند. کلک تمام شده و با روسرى حوا بر آبها غوطه ور مى شود و از آن سو حوا در انتظار حسن پشت میله هاى فلزى پنجره خانه آنها ایستاده است تا اینکه او پیدایش شود و حوا با آب نبات و تمر هندى که خریده است لحظه اى کام حسن را شیرین و لحظه اى دیگر ترش کند. معصومیت و آزادى دوران کودکى اندک اندک چون آب شدن آب نبات تمام مى شود و مادر با چادر سیاهى که دوخته است پیدایش مى شود. حوا پوشیده در چادر دور مى شود و حسن با اندوه رفتن وى را تماشا مى کند.
دختر کى که در پى گریز از قید و بندهاست بدون اینکه مسإله حجاب به زبانى کودکانه برایش شکافته شود و تجربیاتى در این زمینه براى او فراهم گردد, ناگهان و به یکباره خود را در مرز زن شدن و دورى از تعلقاتى مى داند که 9 سال تمام با آنها زیسته است.
آهو:
آهو زن جوانى است که در میان آهوان دشت که نمادى از آزادى هستند, به پیش مى رود. دختر سعى دارد با دوچرخه اش از این آهوها سبقت بگیرد. یک مسابقه دوچرخه سوارى در کنار ساحل که زنان سیاه پوش بسیارى در آن شرکت کرده اند و آهو با تمام قدرت به پیش مى تازد, تا اینکه شوهرش سوار بر اسب از راه مى رسد و حکم به پیاده شدن زنش از دوچرخه مى دهد, حتى زنان دیگر را هم تهدید مى کند. اما آهو در هجوم باد چادرش را به دندان مى گیرد و بدون توجه به تهدید شوهر به جلو مى راند تا اینکه مرد دور شده و کمى بعد با اسب سوار دیگرى که عاقد است پیدایش مى شود و همان طور که سوار بر اسب است, آهوى دوچرخه سوار را طلاق مى دهد.
زن که به نوعى خود را رها شده از محدودیتهاى اجتماعى مى بیند در آن جاده پیچ در پیچ که نمادى از راه زندگى است, رکاب مى زند و سعى دارد در این مسابقه زندگى بهترین باشد تا اینکه مردان اسب سوار دیگرى به سراغ آهو مىآیند و از او مى خواهند که از دوچرخه پایین بیاید ولى آهو راهش را از میان اسبها پیدا مى کند تا به رشد و کمال واقعى خود برسد و از سیطره مردانى که در طول زندگى, بر سرنوشت او سایه افکنده اند رها شود. در واقع آهو مى خواهد به شکلى از سرنوشت محتوم خود سبقت بگیرد و چونان زنانى که از پیش رفتن در جاده زندگى, وامانده اند و دوچرخه هایشان را به کنارى نهاده اند, در راه نماند. اما این آرزو دیرى نمى پاید و این بار دوباره مردان اسب سوار پیش مىآیند و راه را بر آهو سد مى کنند تا اینکه او مجبور به توقف مى شود و تنها عامل پیشرفت سریع وى توسط مردان به یغما برده مى شود و زن در حرکت زیباى دوربین که در واقع نگاه دخترى است که از او جلو زده, در یک لانگ شات وسیع, یکه و تنها مى ماند.
اگرچه این اپیزود نسبت به دو قسمت دیگر به تمامى با عناصر حرکت و تکاپو رو در روست و حرکت دختران دوچرخه سوار در مسیر مشخص شده, چون رودى جارى همواره در حرکت است تا هرچه زودتر به دریاى بیکران برسد و شرایط را عوض کند اما با توجه به قاطعیت شخصیت آهو مى طلبید که وى نیز تحرک بیشترى در چهره و رفتار خود داشته باشد و زیباتر از اینها نمادى از پویایى زنان را در مقابله با سنتهاى غلط نشان دهد. گرچه وى هنوز به تمامى از سنتهاى کهن رهایى نیافته است و هر بار که به عقب برمى گردد و مردان اسب سوار را مى بیند هنوز نگران آداب و رسوم گذشتگان خود است. شاید آهو همان حوایى است که مى خواست کودکى خود و سرکشى خاص آن دوران را همیشه با خویشتن داشته باشد و نگذارد تا کسى براى آینده او برنامه ریزى کند و وى سوار بر اسب خیال, آزادانه به هر سو بتازد.
حورا:
هواپیما در فرودگاه کیش بر زمین مى نشیند و پیرزنى به نام حورا سوار بر گارى یکى از بچه هاى بارکش به سمت بازار پیش مى رود تا با ارثى که به دست آورده تمامى آرزوهایش را برآورده کند. اول از همه یخچال خریدارى مى شود چرا که هرگز یخچال نداشته تا جرعه اى آب خنک بنوشد. پیرزن براى اینکه هیچ کدام از آرزوهایش از قلم نیفتد تکه پارچه هاى رنگینى را به انگشتانش بسته است و با خرید هر وسیله, بندى را از انگشتش باز مى کند تا اینکه در آخر یک تکه پارچه بر انگشتش بر جاى مى ماند و زن هرچه مى کند آن خرید خاص را به یاد نمىآورد, چیزى که شاید سمبل همان جوانى برباد رفته زن است که از هیچ جایى نمى تواند آن را خریدارى کند.
پیرزن در یک کمدى به تمام معنى در بازارها مى چرخد و در هر چرخش, یک گارى به زنجیره خرید او اضافه مى شود و بچه هاى بسیارى در گاریهاى خود جعبه هاى کوچک و بزرگى را حمل مى کنند و پیرزن در اولین گارى همچنان به پیش مى رود; پیرزنى سنتى که هوس کرده است از بازارهاى مدرن کیش خرید کند, گرچه در تمام مدت به فکر مرغ و خروسهایش است که در خانه تنها مانده اند.
عاقبت خرید زن تمام شده و بچه ها وسایل او را به کنار دریا مى برند تا توسط کشتى به سمت خانه پیرزن حمل شود. در ابتدا تمامى وسایل چون قرار گرفتن در یک خانه بزرگ, کنار هم چیده مى شوند و پیرزن لمیده بر مبل و زیر آباژورى که از درخت آویزان است سفارش چایى مى دهد. بچه ها قورى را مىآورند تا چایى درست کنند و وقتى چشم پیرزن به قورى شیشه اى مى افتد مى گوید چرا این قورى لخت و عور است, بى حیاست و تمامى جانش پیداست, حتى مى گوید خجالت مى کشد از آن استفاده کند, پس دوباره به بازار مى رود و در نبود او بچه ها با وسایل لوکس خانه سرگرم بازى مى شوند. یکى پیراهنش را در لباسشویى مى اندازد و سپس آن را اتو مى کشد, دیگرى لباس عروس را مى پوشد و خود را مىآراید. پسرکى خاکهاى ساحل را با جاروبرقى تمیز مى کند و دیگرى که به خواست پیرزن وان خریده است آن را پر از آب دریا کرده و خودش را در آن مى شوید. این صحنه زیبا با موسیقى خاص خود که برگرفته از ریتم تند و شاد حرکات بچه هاست, تصاویر به یادماندنى را خلق مى کند تا اینکه پیرزن پیدایش مى شود و بچه ها نیز که هر کدام به نوعى از داشتن این وسایل محروم بوده اند به سرعت آنها را جمع مى کنند و در مقابل خواست پیرزن هیچ کدام حاضر نمى شوند پسر او بشوند, تا اینکه دو دختر دوچرخه سوار به آنان نزدیک مى شوند و از وجود آن همه وسیله در کنار ساحل مى پرسند و آرزو مى کنند وسایل مال آنها بود و مى توانستند براى خودشان جهاز درست کنند; اما پیرزن تمامى نداشته هایش را دور خود جمع کرده است و با دیدن هر یک از آن وسایل احساس خاصى به او دست مى دهد.
دخترها که از اپیزود دوم وارد این قسمت شده و لزوم چندانى هم براى حضورشان نیست, از مسابقه دوچرخه سوارى مى گویند و اینکه آهو بالاخره بعد از بردن دوچرخه اش, دوچرخه دخترى دیگر را سوار شده و همچنان به پیش رفته است. در همان حین بچه ها وسایل پیرزن را سوار کلکهایى که درست کرده اند مى کنند و تمامى وسایل روى آب شناور مى شوند و پیرزن همان طور که در میان وسایل اتاق خواب است با لبخندى بر لب در میان آبى دریا و وسایل غوطه ور در آب به پیش مى رود.
دخترها به تماشا مى ایستند و ناگهان سر و کله حواى چادر به سر با مادرش پیدا مى شود که رفتن پیرزن را بر روى آب تماشا مى کند.
پیرزن بعد از عمرى زندگى پرنشیب و فراز, رها شده از سنتهاى گذشته با میراثى باقیمانده از آن دوران, آزاد و رها بر روى امواج آب, طعم شیرین زندگى را مى چشد, همان طور که حوا در اپیزود اول طعم شیرینى آب نبات را مى چشید و آهو در اپیزود دوم طعم ترش و تلخ زندگى را مزمزه مى کرد.
هر سه اپیزود در کنار دریا پرداخت مى شود; دریایى که آبى است و نشانه رهایى و آسایش خاطر است, دریایى که رسیدن به آن براى زنان تبدیل به یک آرزو شده است و فقط وقتى که پیر مى شوند مى توانند فارغ از هر دغدغه اى خود را به آن برسانند. دریا سمبلى از آزادى و مملو از روح زنانگى مى شود و پیرزن در کنار لباس عروسش چون یک پرى دریایى خندان به سمت کشتیهاى باربرى مى رود, آن هم با کلکى که از بشکه هاى نفت درست شده و روسریهایى چون روسرى سیاه حوا بادبان آن است و آخرین نماى اپیزود سوم, همان نماى آغازین اپیزود اول مى شود. کلکى که با روسرى حوا در دریا به پیش مى رود و کارگردان تإکید خاصى روى آن دارد.
به قول خود فیلمساز بشکه هاى نفت نشانه ثروت فراوانى در ایران است و روسرى نمادى از زن ایرانى که مى توان با تکیه بر هر دو به رهایى رسید.
مشکینى با این تصور خویش و نگاه فمینیستى به دنیاى اطرافش; دختران, زنان و پیرزنان فیلمش را موجوداتى منفعل و ترحم برانگیز خلق مى کند که همیشه تحت سلطه دیگران مجبور به انجام کارهاى ناخواسته مى شوند که هیچ تمایلى به آن ندارند و همین باعث مى شود تا در انتها بعد از گذشت همه چیز در برابر دشوارى زن بودن در جامعه سنتى قیام کنند و از محرومیتى که در طول تاریخ بر آنها رفته است سخن بگویند.
از دگرسو ((روزى که زن شدم)) مرحله به مرحله با رشد جسمى و فکرى یک زن پیش مى رود و گذشته و آینده او را در یک پرده نشان مى دهد. شاید در یک کلام بتوان گفت فرهنگ و سنت ایران چنین است و یک زن باید مراحل مشابه اى را طى کند تا به دوران کهنسالى برسد و فقط آن وقت است که دیگران به او احترام مى گذارند چرا که وى سرد و گرم روزگار را چشیده است و دیگران به چشم یک زن دنیادیده به او مى نگرند.
امید است که مشکینى در آثار دیگر خود به این ثروت ملى و حجاب دینى زنان بیشتر اهمیت بدهد و فلسفه پوشش را براى خرد و کلان شخصیتهاى فیلمش و مخاطبان آن روشن کند.