پدرتبارى در جامعه اسلامى
((قسمت دوم))
کریم خان محمدى
پدرتبارى و رویکرد سیاسى
تاکنون متون دینى مربوط به پدرتبارى و سنتهاى دیرین اعراب قبل از اسلام را با یک دید قرن بیستمى ملاحظه نمودیم و دیدیم قبل از اسلام پدرتبارى تام بى هیچ نقش زن حاکم بود ولى بعد از اسلام از همان متون دینى دو نوع برداشت متباین ارائه شد;
1ـ پدرتبارى
2ـ دوتبارى
به نظر مى رسد این دو نوع برداشت برآیند تعامل سه فاکتور بود که به صورت مثلثى به منصه ظهور مى رسد:
الف: سنت دیرین پدرتبارى
ب: متون دینى
ج: نیازهاى سیاسى ـ اجتماعى
با تشریح مطالب فوق ملاحظه خواهید کرد چه اندازه بحثهاى فقهى متإثر از مسایل سیاسى و اجتماعى است و عرف و عادات اجتماعى چه نقشى در برداشتهاى فقهى ایفإ مى کنند.
پس از خلفاى اولیه, بنى امیه (40ه$.ق تا 132هـ.ق) و سپس بنى عباس (132ه$.ق تا 656ه$.ق) به ترتیب به حکومت رسیدند. علویون در هر دو دوره رقیب سرسخت حکومت به شمار مى رفتند. از آنجا که هر سه گروه از قریش بودند سعى وافر در انتساب خویش به رسول خدا داشتند, مهمترین اهرمى که علویون براى جذب قلوب مردم از آن برخوردار بودند انتساب ایشان به پیامبر خدا(ص) از طریق حضرت زهرا(س) بود. بدین ترتیب برداشت دوتبارى از اسلام مساوى بود با قبول اینکه علویون فرزندان رسول خدا هستند و در نتیجه استحقاق بیشترى براى حکومت دارند, زیرا در جوامع قبیله اى انتساب اهمیت داشت.
در مقابل, با احیإ سنت پدرتبارى قبل از اسلام, که رحم زن را به مثابه ظرف مى پنداشت, علویون هیچ امتیازى از انتساب خویش از طریق زهرا(س) به رسول الله(ص) به دست نمىآوردند. زیرا عباس و ابوطالب و امیه (با چند واسطه[ (عده اى از علما معتقدند امیه غلام عبد مناف جد اعلاى پیامبر بود که عبد مناف او را آزاد و سپس به پسرخواندگى انتخاب نمود, فلذا انتساب نسبى با پیامبر ندارد ولى چنانچه مى دانیم بنى امیه همواره خود را از قریش و از طایفه پیامر مى دانستند. این امر در توجیه حکومت آنها نقش مثبت داشت] عموهاى پیامبر بودند و همه گروهها مى توانستند رسول الله را پسرعمو خطاب کنند. لذا مى بینیم بنى امیه و بنى عباس هر دو در صدد انکار انتساب علویون به رسول الله(ص) و ترویج بازگشت به فرهنگ ماقبل اسلام هستند. در مقابل, فرزندان زهرا(س) خود را فرزندان رسول الله مى پندارند و این گفتگو در هر دوره مشهود است.
فقیه محمد ابن طلحه شافعى در کتاب ((مطالب السووول فى مناقب آل الرسول)) ص4 نقل مى کند; شعبى به آل رسول تمایل داشت و معتقد بود ایشان فرزندان رسول خدا(ص) و ذریه وى هستند, خبر این مطلب از او, به حجاج بن یوسف ثقفى (41ه$.ق الى 95ه$.ق) رسید و حجاج از شعبى ناراحت شد و بر وى غضب نمود. روزى وى را خواست. شعبى وارد شد در حالى که علما و اشراف کوفه و بصره حضور داشتند, حجاج سلام شعبى را به گرمى رد نکرد و همین که نشست, گفت: اى شعبى! خبر اعتقاد تو به من رسیده است که نشانگر جهل تو است؟ آیا فرزندان مرد به جز او به کس دیگرى نسبت داده مى شوند؟
ـ چرا فرزندان على را فرزندان رسول الله(ص) و ذریه او مى نامى؟
ـ آیا آنها انتسابى به جز از طریق مادرشان فاطمه به رسول خدا دارند؟
ـ آیا نمى دانى نسبت از طریق دختران نیست, بلکه از طریق پسران است؟
حجاج در توبیخ شعبى مبالغه نمود, هرچه شعبى به سکوت خویش ادامه مى داد حجاج در ملامت وى زیاده روى مى کرد.
شعبى سرش را بلند کرد و گفت: یا امیر! سخنان تو به سخنان کسى مى ماند که انگار کلام خدا و سنت پیامبرش را نمى داند و یا از آنها اعراض مى کند.
ـ آیا خدا در قرآن, به هنگام خطاب بندگان, ((یا بنى آدم)) (اعراف, 26ـ27ـ30ـ34) و ((یابنى اسرائیل)) (بقره, 39ـ45ـ117) خطاب نمى کند؟
ـ سپس آیه 84 و 85 سوره انعام را تلاوت نمود که درآن خداوند داود و سلیمان و ایوب و نیز ذکریا و یحیى و عیسى و الیاس را از نژاد ابراهیم مى داند.
ـ شعبى گفت: قرإ دو شهر کوفه و بصره و جمله کتاب عزیز حاضر هستند و آنچه مى گویم شاهدند.
ـ اى حجاج اتصال عیسى به آدم و اسرائیل (یعقوب((ع))) و ابراهیم خلیل را مى بینى؟ به کدامین پدر به آنها متصل است؟ آیا به جز از طریق مادرش مریم؟
خداوند عیسى را از فرزندان ابراهیم مى داند در حالى که عیسى(ع) پدر نداشت و این انتساب تنها از طریق مادر است.
حجاج در مقابل این استدلال خجل شد و شروع به تلطف نسبت به شعبى نمود.(1)
((شعبى)) خیال مى کرد ((حجاج)) قرآن نمى داند ولى ((حجاج)) علاوه بر قرآن چیزى مى دانست که ((شعبى)) از آن غفلت داشت و آن ((علم سیاست)) بود. حجاج وقتى که از طرف عبدالملک مروان مإمور سرکوبى عبدالله بن زبیر شد, با منجنیق خانه خدا را خراب کرد و عبدالله بن زبیر را کشت و سر او را به شام فرستاد. وى در مدت 20 سال حکومت خود در کوفه و بصره و دیگر نواحى عراق مظالم بسیار مرتکب شد.(2)
براى کسى که خانه خدا حرمت نداشت, متن قرآن مهم نبود. او در صدد بسط حکومت خویش بود و آل على(ع) مزاحم این حکومت بودند و مصالح سیاسى او اقتضا مى کرد انتساب علویون را به رسول خدا به هر نحو ممکن انکار نماید و اگر در آن جلسه نتوانست شعبى را از مکنونات درونى خویش آگاه سازد, به مقتضاى مصلحت بود.
اگر بخواهیم به زبان پارتوئى بیان کنیم باید بگوییم نقاطB وC در حکم مشتقات هستند. انگیزه بنى امیه و همچنین بنى عباس درنکتهE نهفته است که همان تحکیم مواضع قدرت مى باشد و با ترسیم خط عمود منصف, مثلث متساوى الاضلاع, به دو مثلث قائم الزوایه تبدیل مى شود که یکى متدینین را گول مى زد و دیگرى سنت پرستان را.
بنى عباس که از نسل عموى پیامبر(ص) (عباس ابن عبدالمطلب) بودند, از انتساب خود به خاندان رسالت بهره بردارى تبلیغاتى نموده خود را وارث خلافت معرفى مى کردند. رقابت این گروه با علویون در انتساب به رسول الله از بنى امیه نیز شدیدتر بود, زیرا برخلاف بنى امیه که فقط از قریش بودند, اینها اگر انتساب علویون از طریق فاطمه به رسول خدا را نفى مى کردند, هم ردیف آنها مى گشتند.
به خصوص اینکه بنى الحسن (فرزند امام حسن(ع)) در براندازى حکومت بنى امیه با بنى عباس همکارى تنگاتنگ داشتند و حمایت مردم از این گروه بیشتر به خاطر وجهه معنوى علویون صورت مى گرفت ولى بعد از پیروزى, بنى عباس حکومت را در انحصار خود گرفتند و علویون محروم شدند.
با چنین زمینه اى ترویج پدرتبارى (موروث قبل از اسلام) و نفى ارزش انتساب آل على به رسول خدا از ناحیه مادر, کمال اهمیت را داشت. لذا مى بینیم عباسیون نیز همان سیاست بنى امیه را در پیش گرفته و پدرتبارى را ترویج مى کردند.
هارون عباسى آشکارا روى انتساب خود به مقام رسالت تکیه نموده در هر فرصتى آن را مطرح مى کرد. وى روزى وارد شهر مدینه شد و رهسپار زیارت قبر مطهر پیامبر(ص) گردید.
هنگامى که به حرم پیامبر(ص) رسید, انبوه جمعیت از قریش و قبایل دیگر آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پیامبر نموده, گفت: ((درود بر تو اى پیامبر خدا! درود بر تو اى پسرعمو!)) (السلام علیک یا رسول الله, السلام علیک یا ابن عم!)
او در میان آن جمعیت زیاد, نسبت عموزادگى خود با پیامبر اسلام(ص) را به رخ مردم مى کشید و عمدا به آن افتخار مى نمود تا مردم بدانند خلیفه پسرعموى پیامبر است!
در این هنگام پیشواى هفتم که در آن جمع حاضر بود, از هدف هارون آگاه شده نزدیک قبر پیامبر رفت و با صداى بلند گفت: ((درود بر تو اى پیامبر خدا! درود بر تو اى پدر!)) (السلام علیک یا رسول الله, السلام علیک یا ابه!). هارون از این سخن ناراحت شد, به طورى که رنگ صورتش تغییر یافت و بى اختیار گفت: ((واقعا این افتخار است)).
هارون به وسایلى مى خواست پیامبرزادى این پیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزى به امام کاظم(ع) گفت: ((شما چگونه ادعا مى کنید که فرزند پیامبر هستید, در حالى که در حقیقت فرزندان على هستید, زیرا هر کس به جد پدرى خود منسوب مى شود نه جد مادرى))! امام(ع) آیه 86 سوره انعام را تلاوت نمود و فرمود: در این آیه, عیسى از فرزندان پیامبران بزرگ پیشین شمرده شده است در صورتى که او پدر نداشت و تنها از طریق مادرش مریم, نسب به پیامبران مى رساند, بنابر این به حکم آیه, فرزندان دخترى نیز فرزند محسوب مى شوند. ما نیز به واسطه مادرمان ((فاطمه)) فرزند پیامبر محسوب مى شویم.(3)
مباحث دیگرى در این باب نقل شده که همه نمایانگر تقابل جدى علویون با بنى امیه و بنى عباس در هر دو دوره مى باشد و معلوم مى گردد که تز دوتبارى اسلام, منافع سیاسى ـ اجتماعى حکام بنى امیه و بنى عباس را تإمین نمى کرد. لذا بازگشت به فرهنگ قبل از اسلام را ترجیح مى دادند.
پدر تبارى در آئینه فقه
تا جایى که نگارنده سراغ دارد هیچ یک از اندیشمندان دینى, بحث مستقلى پیرامون پدرتبارى از دید اسلام ارائه نکرده است ولى بحث پدرتبارى و اینکه آیا نوه هاى دخترى نیز فرزند محسوب مى شوند یا نه با برخى مباحث فقهى ملازمه دارد. از این رو مى توان دیدگاههاى فقها را در این مورد در سه باب فقهى جستجو نمود:
الف: باب وقف بر اولاد
ب: ارث نوه هاى دخترى
ج: باب خمس
ـ شخصى ثروتى را بر اولاد خود وقف نموده که نسل اندر نسل از منافع آن بهره مند گردند, آیا کسانى که از طرف مادر به آن شخص منسوبند از منافع آن حقى دارند یا نه؟ اگر قائل به پدرتبارى بشویم سهمى ندارند ولى اگر معتقد باشیم نوه هاى دخترى نیز فرزند شخص محسوب مى شوند, نتجیه اش این است که آنها نیز از منافع آن موقوفه بهره مند مى گردند.
ـ آیا نوه هاى دخترى جایگزین فرزند بلاواسطه (دختر میت) هستند یا حکم ارث برى آنها ملازمه اى با فرزند بودن ندارد و آنها اولاد میت نیستند. سید مرتضى علم الهدى (355 ـ 436ه$.ق) که طرفدار دوتبارى در دین اسلام است مى گوید: ((نوه هاى دخترى جایگزین بلاواسطه انسان مى شوند و بر اساس ((الذکر مثل حظ الانثیین)) (نسإ, آیه 11) ارث مى برند. پس اگر میتى یک نوه دخترى مذکر داشته باشد و یک نوه پسرى مونث داشته باشد, مذکر دو برابر مونث ارث مى برد اگرچه انتساب وى از طریق مادر است. (4)
ـ ((خمس)), یک نوع مالیات اسلامى است, که به معدن, غواصى, مال حلال مخلوط به حرام درآمد کسب, غنیمت و... تعلق مى گیرد مومن یک پنجم درآمد اضافه بر مصارف سالیانه را به عنوان خمس به مراجع دینى پرداخت مى کند. طبق طرح اولیه اسلام این درآمد به شش قسم تقسیم مى شود:
سهم خدا, سهم پیامبر(ص), سهم امام(ع) و این سه سهم, امروزه از آن امام زمان(عج) مى باشد و سه سهم دیگر براى ایتام, فقرا (مساکین) و در راه ماندگان (ابن السبیل) از کسانى که از جهت پدر به عبدالمطلب منتسب هستند, پس اگر از ناحیه مادر به وى منتسب باشند سهمى از خمس ندارند و صدقه (زکات) بر آنها حلال است.(5)
امروزه خمس به دو قسم مى شود: 1ـ سهم امام(ع), مراجع به نیابت از امام عصر(ع) سهم خدا, سهم پیامبر و سهم امام معصوم(ع) را اخذ نموده و به مصارف مورد نظر مى رسانند. 2ـ سهم سادات: مومنین نصف خمس را به مصارف سادات فقیر مى رسانند.
در اینکه آیا عنوان ((سید)) شامل فرزندان دخترى نیز مى شود یا نه, در میان فقهاى شیعه اختلاف هست.
الف: سادات کسانى هستند که از ناحیه پدر به عبدالمطلب منتسب هستند. اکثریت فقها طرفدار این اندیشه هستند و این نظریه مشهور است.
ب: کسانى که از ناحیه مادر به عبدالمطلب منتسب مى گردند نیز جزو سادات به شمار مى روند و از سهم سادات بهره مند مى گردند, طبق این اندیشه نوه هاى دخترى نیز فرزند محسوب مى شوند و دختران مى توانند تبار را حفظ کنند.(6)
البته بین احکام فقهى فوق و پدرتبارى همواره ملازمه موجود نیست. عده اى از فقها با اینکه معتقدند نوه هاى دخترى فرزند محسوب مى شوند, یعنى کسانى که از طرف مادر به بنى هاشم منسوب اند, سادات هستند ولى به خاطر دلیل خاص یعنى (مرسله حماد, وسایل, ب1, کتاب خمس) از خمس محروم هستند.
((عبدالله بن صالح بحرانى (1143ه$.ق) معتقد است گرچه کسى که مادر وى سید باشد, سید و فاطمى است ولى در استحقاق خمس به خاطر مرسله حماد, توقف مى کند, یعنى حکم را مبتنى بر انتساب نمى داند)).(7)
شیخ یوسف بحرانى (1186هـ ق) صاحب کتاب فقهى معروف الحدائق الناضره توقف عبدالله ابن صالح بحرانى را نمى پسندد و معتقد است که بین حکم خمس و پدرتبارى ملازمه وجود دارد. زیرا, ((مرسله حماد)) مطلق نیست و محرومیت منسوبین مادرى را از خمس بر پدرتبارى مبتنى مى کند که ما قبول نداریم.
((عن العبدالصالح ابى الحسن الاول(ع): و من کانت امه من بنى هاشم و ابوه من سائر قریش فان الصدقات تحل له ولیس له من الخمس شىء فان الله یقول: ادعوهم لابائهم(احزاب,6))).(8)
این مرسله به آیه استشهاد مى کند, یعنى خداوند مى فرماید: آنها را بانام پدرانشان بخوانید, پس فرزند مال پدر و منسوب به پدر است نه مادر. در حالى که ما در گذشته توضیح دادیم این آیه در باره لغو فرزند خواندگى است. با نام پدرانشان بخوانید, یعنى به دیگر مردان منتسب نکنید, بلکه به پدر خونى شان منتسب نمایید. پس در این آیه پدر در مقابل دیگر مردان است نه در مقابل مادر, زیرا در آیه قبلى (احزاب, 3) بیان مى کند فرزند اعتبارى (فرزند خوانده) و مادر اعتبارى (زن ظهار شده) هیچ کدام فرزند و مادر نیستند, همچنان که خداوند پدر اعتبارى را نفى مى کند, مادر اعتبارى را نیز نفى مى کند.
به هر حال, فقها در مسإله پدرتبارى به دو گروه عمده تقسیم شده اند, بدون وارد شدن در مباحث صرف فقهى با ذکر ادله طرفین, برآنیم تا خاستگاه فکرى آنها و آبشخور برداشت آنها را بررسى نماییم.
ادله برداشت پدرتبارى
از متون دینى
الف ـ عرف:
((علامه حلى)) (726ه$) در کتاب خمس بعد از ذکر قول مشهور, مى گوید: ((سید مرتضى علم الهدى (355 ـ 436ه$.ق) معتقد است نوه هاى دخترى (ابن البنت) فرزندان حقیقى محسوب مى شوند پس وقف بر اولاد فاطمه, فرزندان دخترى وى را نیز شامل است)). ولى علامه قول مشهور (نوه هاى دخترى فرزند حقیقى نیست) را ترجیح مى دهد:
((والاقرب الاول (المشهور), لنا انه انمایصدق الانتساب حقیقه اذا کان من جهه الاب عرفا فلایقال تمیمى الا لمن انتسب الى تمیم بالاب و لاحارثى الا لمن انتسب الى حارث بالاب ویویده قول الشاعر:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهن ابنإ الرجال الاباعد
اقرب, قول مشهور است, زیرا انتساب حقیقى عرفا زمانى صدق مى کند که از جهت پدر باشد; تمیمى گفته نمى شود مگربه کسى از ناحیه پدر به (قبیله) تمیم منتسب باشد و حارثى گفته نمى شود مگر به کسى که از طرف پدر به (قبیله) حارث منتسب باشد و این گفته شاعر این حرف را تإیید مى کند: فرزندان ما, فرزندان پسران ما هستند, و فرزندان دختران ما, فرزندان مردان بیگانه اند)).
این عرف کدام عرف است؟ جز همان عرف اعراب پیش از اسلام که قبلا ترسیم کردیم؟ به همان شعر مشهور عرب استدلال مى شود و این عرف چنان ریشه دار است که بر ظواهر قرآن ترجیح داده مى شود.
شهید ثانى (965ه$.ق) در ((مسالک الافهام)) بعد از ذکر استدلالهاى کسانى که معتقدند از دیدگاه قرآن نوه هاى دخترى فرزند حقیقى هستند مى گوید:
((وهذه توجیهات حسنه الا ان الدلیل قد قام ایضاعلى ان اولاد البنات لیسوا اولادا حقیقه لثبوت ذلک فى اللغه و العرف وصحه السلب الذى هو علامه المجاز.(9)
این توجیهات خوب اند جز اینکه, دلیلى نیز داریم مبنى بر اینکه فرزندان دختر, فرزندان حقیقى نیستند. این امر در لغت و عرف ثابت شده و صحت سلب فرزندى از نوه هاى دختر, نشانه مجاز بودن اطلاق فرزند بدیشان مى باشد)).
ملاحظه مى شود, با اینکه ((شهید)) استدلالهاى طرفداران دو تبارى به آیات قرآنى را تحسین مى کند ولى نمى تواند خود را از چنبره عرف فارغ سازد, لذا دلیل عرفى را بر دلیل قرآنى مقدم مى دارد و صحت سلب را دلیل مجاز مى داند. صحت سلب یعنى اینکه شخص مى تواند به نوه هاى دخترى خویش بگوید اینها فرزندان من نیستند بلکه فرزندان فلانى (جد پدرى) هستند, همچنان که شاعر عرب مى گوید: ((فرزندان دختران ما (نوه هاى دخترى) فرزندان مردان بیگانه اند)) و این صحت سلب که یک دلیل عرفى است, نشان مى دهد آنجا هم که به نوه هاى دخترى, فرزند اطلاق مى شود به صورت مجاز است, نه حقیقت.
ب ـ حدیث مرسله حماد:
مفاد این مرسله چنان که گذشت این است که کسى که مادرش از بنى هاشم و پدرش از سایر قریش باشد از خمس بهره اى ندارد زیرا خدا مى فرماید: آنها را به نام پدرانشان بخوانید. (احزاب, 6)
پیشتر, شإن نزول آیه و مراد آن را بیان نمودیم و گفتیم آیه ربطى به پدرتبارى ندارد. دیگر اینکه این روایت از جهاتى مورد خدشه است:
اولا مرسله و از نظر سند ضعیف است و نمى تواند با روایات دیگر معارض باشد.
ثانیا اگر سند را خدشه نکنیم, نوبت به تعارض مى رسد. در این صورت طبق قواعد اصول به قرآن عرضه مى شود که قرآن منتسب امى (عیسى) را ذریه مى شمارد.
ثالثا حکم فقهى خمس ملازمه اى با تبار ندارد, همچنان که عده اى قائلند, ممکن است بگوییم نوه هاى دخترى فرزند هستند و از حیث نسب متصل مى باشند ولى از خمس بهره مند نیستند. پس این حدیث, پدرتبارى در اسلام را ثابت نمى کند.
چهارم اینکه مولى صالح مازندرانى (1080ه$) مى گوید برفرض صحت صدور روایت از امام کاظم(ع) حمل آن بر تقیه ممکن است. به خصوص اینکه مضمون روایت موافق نظریه حاکم وقت یعنى هارون الرشید مى باشد و قبلا دیدیم که هارون تلاش زیادى در ترویج پدرتبارى به عمل مىآورد. و امام کاظم(ع) تحت نظر وى قرار داشت.
ادله برداشت دو تبارى از اسلام
الف ـ عرف:
البته عرفى که این گروه به آن استشهاد مى کنند ((عرف متشرعه)) مى باشد. به امام صادق(ع), ((ابن الصدیق)) گفته مى شد, زیرا مادر وى دختر قاسم ابن محمد ابن ابى بکر بود که در نگاه طرفداران وى به عنوان ((صدیق)) خوانده مى شد. در اندیشه شیعى, حسن(ع) و حسین(ع) فرزندان رسول الله هستند. رسول خدا(ص) فرمود: ((هذان ابناى, امامان قاما او قعدا; این دو پسرانم پیشوایند چه قیام کنند, چه سکوت)). همچنین پیامبر به دایه امام حسین گفت: ((لاتزرموا ابنى;(10) به فرزندم آزار نرسانید.)) پس مى بینیم در عرف شریعت به نوه دخترى هم ((فرزند)) اطلاق مى شود. عرف شریعت با عرف اعراب قبل از اسلام متفاوت است.
ب ـ استدلال به آیات قرآنى:
طبق آیه 86 سوره انعام, عیسى(ع) با اینکه پدر نداشت از ذریه حضرت ابراهیم شمرده شده است اصولا آفرینش حضرت عیسى بدون پدر, در قرآن کریم به عنوان نماد برجستگى زن به عنوان مادر مى باشد.
در آیه مباهله براى حسن و حسین(ع) از زبان رسول خدا(ص) واژه ((ابن)) به کار رفته که دلالت مى کند نوه دخترى, فرزند است:
((فمن حاجک من بعد ما جإک من العلم فقل تعالوا ندع ابنإنا و ابنإکم و نسإنا و نسإکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین;
هرگاه بعد از علم و دانشى که (در باره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانى با تو, به محاجه و ستیز برخیزند به آنها بگو: بیایید فرزندان خود را دعوت کنیم شما هم فرزندان خود را, ما زنان خویش را دعوت مى کنیم, شما هم زنان خود را, ما از نفوس خود دعوت مى کنیم, شما هم از نفوس خود, آنگاه مباهله مى کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم)). (آل عمران, 61)
مفسرین در این مسإله اتفاق نظر دارند که ((ابنإنا)) در آیه فوق اشاره به حسن و حسین و ((نسإنا)) اشاره به فاطمه و ((انفسنا)) اشاره به على(ع) است. قاضى نورالله شوشترى در کتاب ((احقاق الحق)) از حدود شصت نفر بزرگان اهل سنت نقل مى کند که آنها تصریح کرده اند که آیه مباهله در باره اهل بیت نازل شده است. (11)
ج ـ روایات:
احادیثى که دلالت مى کنند نوه هاى دخترى فرزند حقیقى به شمار مى روند, زیادند. شیخ یوسف بحرانى در کتاب الحدائق الناظره ج12, بیش از 20 روایت در این زمینه نقل مى کند که یکى از آنها را از امام کاظم(ع) نقل کردیم, جهت اختصار, از نقل همه آنها پرهیز مى شود.
در مناظره مهیجى که امام هفتم(ع) با هارون داشت, در پاسخ سوال وى که ((چرا شما را فرزندان رسول خدا مى نامند, نه فرزند على(ع)؟)) فرمود: ((اگر پیامبر زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى کند, آیا دختر خود را به پیامبر تزویج مى کنى؟)) هارون گفت: ((نه تنها تزویج مى کنم, بلکه با این وصلت به تمام عرب و عجم افتخار مى کنم!)) امام فرمود: ((ولى این مطلب در مورد من صادق نیست, نه پیامبر دختر مرا خواستگارى مى کند و نه من دخترم را به او تزویج مى نمایم, براى اینکه من از نسل او هستم و این ازدواج حرام است)).(12)
د ـ استدلال عقلى ـ منطقى:
آنچه که امروز علم تجربى به آن دست یافته, که زیگوت حاصل لقاح اوول و اسپرم مى باشد, فقهإ طرفدار دوتبارى با منطق استدلالى به آن دست یافتند. شیخ عبدالله بن صالح مازندرانى ضمن استدلال به روایات اضافه مى کند:
((لو اختص الولد بنطفه الرجل لم یکن العقر من جانب المرإه و انما یکون من جانب الرجل خاصه مع انه لیس کذلک;(13)
اگر فرزند, خاص نطفه مرد مى بود, مى بایست نازائى تنها از جانب مرد باشد نه زن, در حالى که در عالم تجربه چنین نیست (و بعضى از زنان نازا هستند))).
فرهنگ حاکم بر عربستان پیش از اسلام رحم مادران را صرفا ظرفى مى دانست که پذیراى نطفه مرد به عنوان امانت بود, از این رو نسب منحصر به مرد بود:
((و انما امهات الناس اوعیه
مستودعات و للانساب آبإ
مادران مردم حکم ظروفى براى پرورش آنها دارند, نسب تنها از جهت پدران است)).
عده اى از فقها با الهام از قرآن کریم (نطفه امشاج ـ دهر, 3) به بطلان اندیشه فوق پى برده, با منطق تجربى دریافتند که انحصار نسب به پدران بر پایه علمى استوار نیست, از این رو ((بحرانى)) در ادامه مى نویسد:
((اما شعر, گفتار عرب بدوى جاهل مى باشد که حجت و راهشگا نیست, پس استدلال به آن در حالى که معارض قرآن, حدیث و دلیل عقلى است جایز نمى باشد)).
تیپولوژى اندیشمندان
ـ حکام اموى و عباسى در صدد انکار نسب مادرى هستند. در مقابل علویون, به خصوص ائمه دوازده گانه شیعه(ع), از آن دفاع مى کنند.
ـ بیشتر علماى سنى اطلاق فرزند به نوه هاى دخترى را مجاز مى دانند و به خصوص در باب میراث; نسب مادرى را انکار مى کنند.
ـ در میان علماى شیعه بیشتر اصولیون طرفدار پدرتبارى, ولى اکثر اخباریون نسب مادرى را قبول مى کنند. اخباریون کنکاش بیشترى در اخبار و احادیث براى دستیابى به نظریه ائمه دین(ع) انجام مى دهند. اگر پدرتبارى از متون دینى برمى خواست آنها سزاوارتر بودند که به این نظریه معتقد باشند در حالى که به گفته شیخ یوسف بحرانى که داراى اندیشه معتدل و واسط بین اخباریون و اصولیون مى باشد, اکثر اخباریون طرفدار نسب مادرى (دوتبارى) هستند.
به نظر مى رسد عرف قبل از اسلام اندیشه هاى فقها را در این باب تحت تإثیر قرار داده است ولى اخباریون از آنجا که بر متون دینى متمرکز مى شدند از این تإثیرگذارى در امان مانده اند.(14)
از اینجا معلوم مى شود روایاتى که احیانا پدرتبارى را تإیید و نسب مادرى را نفى مى کنند, داراى ضعف سند بوده و از نظر علم رجال مقبول نیستند زیرا این روایات از دید اخباریون مخفى نمانده و در کتب منسوب به آنان (مثل وسائل الشیعه, بحارالانوار) موجود است و آنان اعتنایى نکرده اند.
((سإلته عن رجل یتزوج ولد الزنى فقال لا بإس انما یکره مخافه العارو انما الولد للصلب و انما المرإه وعإ;(15)
عبدالله ابن هلال مى گوید: از امام صادق(ع) در باره مردى که با فرزند زنا ازدواج مى کند پرسیدم, فرمود: اشکالى ندارد, این کار به خاطر خوف و ننگ و عار مکروه است و همانا فرزند مال مرد است و زن ظرف (وعإ) است)).
علاوه بر این, کسانى که معتقد به پدرتبارى هستند, نه تنها, به چنین روایاتى استناد نکرده اند, بلکه عمده دلیل آنها عرف اجتماعى است که فرزند را متعلق به پدر مى داند.
همین تفاوت مبنا باعث تشتت آراى برخى از بزرگان فقه همانند ((صاحب جواهر)) شده که فتواى وى در باب وقف و ارث بر یک مبناى ثابت استوار نیست.(16)
((علامه حلى)) (726ه$.ق) به خاطر همین اختلاف مبنى, دو نظریه متعارض ارائه کرده است. پیشتر آوردیم که بعد از نقل سخن سید مرتضى, نظریه مشهور را به خاطر مطابقت با عرف اجتماعى ترجیح داد. در حالى که در نظریه دیگرش که به جاى عرف به روایات عطف توجه نموده, نظریه سید مرتضى را مى پذیرد.
((هذا کلام السید المرتضى و هو الذى یقوى فى نفسى و افتى به و اعمل علیه لان العدول الى ما سواه عدول الى غیر دلیل من کتاب و لا سنه مقطوع بها و لا اجماع منعقد بل ما ذهبنا الیه هو ظاهر الکتاب الحکیم و الاجماع حاصل على ان ولد الولد ولد حقیقه)).(17)
یعنى اینکه سخن سید مرتضى به دلم مى نشیند و طبق آن فتوى داده و به آن عمل مى کنم, زیرا عدول از کلام وى, عدول به رإى دیگر بدون استناد به دلیلى از قرآن و سنت قطعى و اجماع منعقد مى باشد, بلکه رهیافت ما, ظاهر قرآن حکیم است. و اجماع بر اینکه فرزند فرزند (نوه دخترى) فرزند حقیقى است, حاصل است)).
خلاصه و نتیجه گیرى فصل
1ـ پدرتبارى وجه غالب کلیه جوامع در طول تاریخ مى باشد, مادر نسبى به ندرت (عصر بوستانکارى) مشاهده شده و عده اى در وقوع آن تشکیک کرده اند.
2ـ در عصر ظهور اسلام کلیه جوامع, به ویژه اعراب پدرتبار بودند و زن, در نهایت زبونى به سر مى برد.
3ـ رسم پسرخواندگى در میان اعراب, به عنوان یک نماد نشانگر اهمیت پسر, و پدرتبارى تام در فرهنگ قبل از اسلام مى باشد.
4ـ با بررسى متون دینى, نظریه اسلام را با نظریه علمى جدید که فرزند را متعلق به پدر و مادر, هر دو, مى داند, منطبق است و اسلام به جاى پدرتبارى, از تز ((دوتبارى)) و نسب دو جانبهbilateral descent) ) حمایت مى کند.
5ـ در راستاى تز فوق, اسلام, چندشوهرى, انواع ازدواجهاى قبل از اسلام و رسم پسرخواندگى را ملغى نمود و براى روابط نامشروع مجازات سختى در نظر گرفت.
6ـ نیازهاى ابزارى, تعیین کننده برداشتهاى پدرتبارانه از اسلام در دوره هاى حکومت بنى امیه و بنى عباس بود.
7ـ عرف قبل از اسلام به خاطر مصالح سیاسى عامدا به محیط اسلامى انتقال یافت و اندیشه فقها را تحت تإثیر قرار داد. از این رو با مشاهده مستندات فقها درمى یابیم, طرفداران پدرتبارى بیشتر به عرف تکیه مى کنند و طرفداران دوتبارى عمدتا به متون دینى استناد مى جویند.
1ـ بحرانى, یوسف بن احمد, الحدائق الناضره فى احکام العتره الطاهره, قم, انتشارات جامعه مدرسین, ج12, چاپ اول, سال 1410 ه$.ق, ص410.
2ـ معین, محمد, فرهنگ فارسى, تهران, انتشارت امیرکبیر, ج5, چاپ هشتم, 1371, ص455.
3ـ پیشوایى, مهدى, سیره پیشوایان, قم, موسسه تحقیقاتى امام صادق(ع), چاپ پنجم سال 1376, ص432.
4ـ بحرانى, همان, ص392.
5ـ امام خمینى, همان, ج1, ص365.
6ـ شیخ محمدحسن نجفى, جواهرالکلام فى شرح شرایع الاسلام, تهران, دارالکتب الاسلامیه, ج16, سال1400, ص90.
7ـ شیخ یوسف بحرانى, همان, ص314. آیت الله سید محمدرضا گلپایگانى نیز میان حکم فقهى خمس و سیادت ملازمه قائل نیست و مى گوید: ((فرزند سیده علویه نیز اگر چه در عرف, سید و شریف, نامیده نمى شود به واسطه مادرش با این دودمان شریف و حضرت رسول(ص) انتساب دارد و اگر مادرش از اولاد فاطمه زهرا(ع) باشد از فرزندان پیغمبر(ص) محسوب است, بلى فقط کسانى که به وسله پدر هاشمى هستند استحقاق خمس دارند.))
8ـ وسائل الشیعه, همان, ج6, ص188.
9ـ حدائق, همان, ص392.
10ـ همان, ص370.
11ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران, همان, ج2, ص441.
12ـ علامه مجلسى, محمدباقر (1307 ـ 1111ه$.ق), بحارالانوار, بیروت, دار احیإ التراث العربى, ج48, ص414.
13ـ الحدائق الناظره, همان, ص414.
14ـ جهت اطلاع از مشرب اخباریگرى: گرجى, ابوالقاسم, تاریخ فقه و فقها, تهران, انتشارات سمت, چاپ اول, 1375, صص230 تا 251.
15ـ وسائل الشیعه, همان, ج14, ص338, ش8.
16ـ جواهر الکلام, همان, ج28, صص103 تا 105, باب وقف ـ ج15, ص406 تا 409 باب خمس.
17ـ الحدائق الناضره, همان, ص394.