مگر زهراست زینب؟
[ با گرامیداشت ولادت زینب کبرا(س](
شوق خدا را مصدر و معناست زینب
شوق شهادت را خط گویاست زینب
تک بیت جاویدانه دیوان نهضت
حسن ختام شعر عاشوراست زینب
آنجا که خواند خطبه غراى کیفر
در حیرتم, یا رب مگر زهراست زینب؟!
آواز قدرش چون فراتر رفت از فرش
گفتند خیل عرشیان از ماست زینب ...
آنجا که در دارد به دامن وقت گفتار
پرجوش تر از بستر دریاست زینب
در کار رسوایى عالم گیر دشمن
فریادگر, منطق گرا, کوشاست زینب
قهر مقدس را به رزم زشت کیشان
در منتهاى قهرمانیهاست زینب
پیغام خونآلود سلطان شهیدان
تا واپسین بر مردم دنیاست, زینب
با یک قیامت تاب و یک محشر تحمل
هر جا به یاد آید قیام آنجاست زینب
تاب اسارت, امرى از سوى خدا بود
آنجا که خود آزادگى آراست زینب
این سان که در اوج عروج کبریایى است
الحق روا باشد اگر ((کبرا)) است زینب
با سخت کوشى و سلوک آسمانى
گویى امیرالمومنین مولاست زینب
آن دختر دین خواهر ایمان که الحق
در خورد شإنش نام زینب افزاست زینب
آید ((سرور)) از چامه ام بوى اسارت
گویى هنوز آواره صحراست زینب
حسین سرور اصفهانى

طیرا ابابیل
(تقدیم به بچه هاى انتفاضه قدس)
این کعبه ((قدس)) است و آن سو لشکر فیل
یا رب تو امدادى کن از ((طیرا ابابیل))
این کودکان ((گنجشکهاى الجلیل))اند
منقارشان لبریز ((ترمیهم بسجیل))
یا جنگ جالوت است یا طالوت امروز ...
گسترده میدان غزا از دجله تا نیل؟
وان نوجوان داوود و در دستش فلاخن
بى باک از فولاد و از سرب و سرابیل
روییده از این دره فرخنده نخلى
بار و برش قرآن و تورات است و انجیل
هر سو نظر کن: آیت معراج و اسرإ
هر جا گذر کن: مهبط وحى است و تنزیل
این ((الخلیل)), آن ((ناصره)), وین ((بیت لحم)) است
پیچیده در هر کوچه اش آواز جبریل
این مسجد اقصى ست یا محراب مریم ـ
کز اشک و خون بر طاقهایش بسته قندیل؟
غرب و عرب انگار قابیل و غرابند
تنها تویى برخیز اى فرزند هابیل!
سخت ... عبدالمطلب! ـ امشب دعا کن
کاین کعبه قدس است و گردش لشکر فیل
نرگس گنجى

سرود آزادگان
(به بهانه سالگرد ورود آزادگان به میهن اسلامى)
سلام بر همه آزادگان ایرانى
به راهیان رها از سکوت ظلمانى
سلام من به گروهى که در وطن گل کرد
بلوغ تازه آنان به پاک ایمانى ...
سلام خلق به ایمان مرزداران باد
که داده اند وطن را امان ز ویرانى
درود خلق بر آن شیربچگان که زدند
به قلب دشمن روبه صفت به آسانى
وطن به غیر سپردن طریق غیرت نیست
زبون خصم شدن نیست کار ایرانى
هزار دیده به یک لحظه در غم تو بماند
در آن اسارت سنگین به اشک افشانى
به راه چشم گشودیم روزگارى چند
عجیب سخت بود انتظار طولانى
به باغ دیده انتظار بار آورد
شکفت بر لب ما خنده هاى زندانى
طلوع کرد به سیماى ملک, خنده گرم
شکست رونق ز سردى زمستانى
از این فروغ که پاشید مهر آزادى
به چشم شد افق روزگار نورانى
شکفت گلبن آزادى و به بار نشست
به باغ سوخته, برگ از هواى بارانى
از آن قیامت غربت هزار شکر ((سرور))
چشید طعم رهایى, اسیر ایرانى
حسین سرور اصفهانى
(از مجموعه ((گلبانگ سرور)))

شعله زیتون
به سودایى که بفشانم غبار بودن خود را
به دریا مى سپارم دیده پاروزن خود را
خدا را اى پیمبرزادگان بى خواب و تعبیرش
میان گرگها گم کرده ام پیراهن خود را
دلیلى کو برافروزد چراغ از شعله زیتون
که من گم کرده ام در باد و باران میهن خود را
زمستان است و قندیل سکوت و قریه هاى دور
که مى مویند در مه آفتاب روشن خود را
ضریحى باید از دریاچه هاى خفته در باران
که بندد دختر ساحل دخیل شیون خود را
افق افراشت در چشم طلسم آئینه هاى راه
تماشا مى کنم با هر قدم برگشتن خود را
بهارا! چتر خود بگشا فراز برگ ریزانم
که شاید شعله افروزم شبى خون خوردن خود را
بهروز سپیدنامه

شوق پریدن
گرچه بیم نرسیدن دارد
بار عشق تو کشیدن دارد
یاد تو بالى اگر باز کند
سنگ هم شوق پریدن دارد
چون در آیینه ترا مى بینم
چند روزى است که دیدن دارد
یا دلى نیست در آفاق زمین
یا به ذکر تو تپیدن دارد
واژه از پاره دل داد به من
پس از این, شعر, شنیدن دارد
مصطفى محدثى خراسانى