دور از نگاه دیگران
نرگس گنجى
معرفى و نقد مجموعه شعر
((صدف, دختر دریا))
مجموعه شعر ((صدف, دختر دریا)) نخستین دفتر نشر یافته از سروده هاى ((فرزانه احقر بازرگان)) است. این مجموعه اواخر سال گذشته در 2000 نسخه به طبع رسیده و حدود شصت سروده را در بر گرفته است که غالبا به شکل چهار پاره گاه غزلواره یا مثنوى کوتاه هستند. کتاب در 108 صفحه توسط انتشارات ((گفتمان خلاق)) منتشر شده است.
((صدف, دختر دریا)) را نمى توان ادبیات کودکان و ادبیات بزرگسالان نامید; این مجموعه ((حرفى از هزاران)) نکته دنیاى مادرانه است که در عبارت آمده است; دنیایى که هرگاه زنى شاعر پاى به آن مى نهد چنان در گرداب جذبه ها و کششها و عواطف مادرى گرفتار مى شود که دیگر فرصت وصف آن مرحله را نمى یابد. گرچه مادر شدن حادثه اى است دنباله دار و دامنه دار که شاید با شگفتیها و چششها و کششهاى خود در دل شاعره اى خاموش شعله کشد و او را بر سر سخن آورد یا به عکس, شاعره اى پرکار را خاموش سازد, اما غالبا حالت دوم غالب است و مادرى جایى براى شاعرى نمى گذارد و شبهایى که به جذبه هاى عارفانه و تاملات شاعرانه مى گذشت به پرستارى و لالایى دم به دم دست بر پیشانى کودک تبدار نهادن, و کودک شیرخوارى را به شیره جان پروردن مى گذرد. به عبارتى دیگر, شعر ملفوظ, قالب کلمات را مى شکند و زندگى, به شعرى مجسم و عینى تبدیل مى شود لطیف تر و متکامل تر از شعر ملفوظ به گونه اى که در قالب کلمات نمى گنجد و به قول حافظ ((آن را که خبر شد, خبرى باز نیامد.))
در اینجا حکایت شاعرى, حکایت مرغ سحر است و عالم مادرى, عالم پروانگان:
اى مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد!
پروین اعتصامى در حکایت منظوم زیبایى, از گنجشکى شاد و آزاد مى گوید که به ملامت کبوترى لانه نشین و عزلت گزین مى پردازد:
گنجشک خرد گفت سحر با کبوترى
کاخر تو هم برون کن از این آشیان سرى
گنجشک از اینکه کبوتر, منقار از نغمه هاى مستانه بسته و در فصل بهار و آواز جویبار, پر به باغ و صحرا نمى گشاید, متحیر است و او را بر استفاده نکردن از این لحظه ها ملامت و سرزنش مى کند. اما کبوتر پاسخى از نوعى دیگر دارد. او مى گوید: تو نیز اگر در شرایط من قرارگیرى, رفتارى جز رفتار من در پیش نخواهى داشت:
گفتا: حدیث مهر بیاموزدت جهان
روزى تو هم شوى چو من اى دوست مادرى
گرد تو چون که پر شود از کودکان خرد
جز کار مادران نکنى کار دیگرى
روزى که راه و رسم پرستارىام نبود
مى دوختم بسان تو چشمى به منظرى ...
اما این بار مادرى در کنار کار مادرانه, به کارى هنرمندانه دست زده است و آن ثبت لحظه هایى دل انگیز از جهان مادرى در خلال سروده هایى کوتاه و روان است. شعرهایى چندان ساده و روان که گویى براى کودکى واگویه مى شوند هنگامى که نخستین لحظه هاى دیدار با کودک نوزاد را ثبت مى کند:
دوست دارم دیدنت را
اى گل زیباى لاله
آمدى مثل گل ناز
خفته در آغوش خاله
رنگ شبها, رنگ مویت
مثل گل, سرخ است رویت
دستهایم بى تامل
بال مى گیرند سویت
مثل یک گنجشک کوچک
آمدى تا آشیانه
مهرت از روز نخستین
در وجودم کرده لانه ...
حتى وقتى که واگویه هاى تجربه هاى مادر از صیغه خطاب به غیاب منتقل مى شود, سادگى و کوتاهى عبارات, کم نمى شود; گویى دنیاى خالى از تکلف مادر و کودک باعث شده است که شاعر از تعابیر پر طمطراق فاصله بگیرد که به قول مولوى:
چون که با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکان باید گشاد
هم از این دست, شاعر سروده هایى در وصف حالتهاى گوناگون کودک در دو سال نخست زندگى اش دارد:
او مى زند بوسه
گاهى بر آیینه
وقتى که مى بیند
خود را در آیینه
مانند آیینه
سرشار از نور است
از تیرگیها او
فرسنگها دور است
مانند پروانه
مى چرخد او سرمست
وقتى که مى گیرد
یک شاخه گل در دست
ثبت لحظه هاى رشد و کمال کودک گرچه براى شاعر نیز اتفاقى نو و شاید حالى پیش بینى نشده است, در عین حال او نیک به اهمیت درک و تبیین دنیاى کودک واقف است:
دنیاى پاک کودک
زیباترین جهان است
باید که خوب فهمید
این مثل امتحان است
(ص75)
او نیک مى نگرد که همه فعالیتهاى کودک براى کودکان فایده اى دارد و هدفى را که آفرینش خواسته برآورده مى سازد:
مى زند دست به هر چیز که هست
تا که احساس کند بودن را
برده این دختر شیطان از من
فرصت لحظه اى آسودن را
پس لمس مداوم جهان پیرامون و به دهان بردن هر چیز, گرچه شیطنتى کودکانه مى نماید, در نهایت دریافت هستى و احساس بودن است; زیرا کودک تازه به مهمانى جهان قدم نهاده و هر چیز برایش تازه و دیدنى است:
دائما در حال کشفى تازه است
گاه محو آسمان, گاهى زمین
چشمهایش در پى هر جستجو
گاه شاداب است و گاه اندوهگین
از نکات جالب توجه در باره این مجموعه آن است که سروده ها بیش از آنکه متاثر از حادثه مادر شدن باشد, متاثر از نگاهى تازه به جهان مادر کودک است زیرا شاعر براى سومین بار است که تولد فرزندى را ـ که سومین دخترش نیز هست ـ تجربه مى کند, به تصویر آوردن گوشه هایى از لحظات بسیار لطیف و گذرا, دور از نگاه دیگرانى که ((مادرى)) را تجربه کرده اند, از ویژگیهاى این کتاب است:
... او با عروسکهاى خود
یک گوشه خلوت مى کند
گاهى مرا در بازىاش
با خنده دعوت مى کند
احساس شادى مى کنم
وقتى که کوچک مى شوم
دور از نگاه دیگران
من نیز کودک مى شوم ...
تنظیم و ترتیب شعرها با سیر طبیعى رشد کودک از نوزاد تا دختربچه اى سه ساله است. در عین حال سراینده تجربه مادرانه را با ممارست هنرى درهم مىآمیزد و در کنار قالب چهار پارگاه مضامین مشابهى در قالب قطعه و غزل و مثنوى کوتاه تجربه مى کند, گرچه این تجربه ها از خدشه هایى در موسیقى و زبان شعر خالى نیست:
درست مثل بارش است میان دفتر غزل
که واژه هاى کهنه را سپید و ناب مى کند
(ص57)
در عین حال, شاعر کمتر حادثه اى از سیر زندگى کودکانه اى را که بتدریج از نوزادى تا سه چهار سالگى پیش مى رود, از نظر انداخته است و مى توان گفت از چشم کودک به جهان نگریسته و اهمیت آنچه را در جهان بزرگسالى عالى مى نماید, دریافته است. راه رفتن, سخن گفتن, دیدن خود در آینه و دست یافتن به هر چیز رنگى و زیبا براى کودک تجربه اى شیرین است اما جدا شدن براى ساعاتى از مادر و جدایى از شیشه شعر بسیار تلخ و گریهآور:
مى چکد از دهانت حلاوت / واژه ها در زبان تو قندند
هرچه شاعر در این سرزمین است / حرفهاى تو را مى پسندند
براى ما که پیش از این چهارپاره هایى در وصف کودکى را در کنار غزلهایى لطیف از همین سراینده از صفحه ((سخن اهل دل)) خوانده ایم این مجموعه شروعى مناسب و متمایز براى ((فرزانه بازرگان)) به شمار مى رود. هرچند رگه هایى از حال و هواى غزلهاى او در همین چهارپاره ها نیز مى توان یافت:
لحظه ها زود زود مى گذرند
دختر من همیشه کودک باش
همه درد است و غم بزرگ شدن
نازنینم, همیشه کوچک باش
یا نگاه کودک را به پرندگان در پرواز بهانه کرده مى گوید:
پرنده ها پریدند
بیا که فصل کوچ است
بدون پر کشیدن
حیات, پوچ پوچ است
همیشه مانده ام من
در آرزوى پرواز
تمام بودن من
گرفته بوى پرواز