قصه هاى شما (52)
مریم بصیرى
چهلم ـ بى بى زهرا قاضوى ـ نایین
؟ ـ مریم زاهدىنسب ـ شوش دانیال
غار شگفت انگیز ـ حوریه بزرگ ـ کاشان
غبار آسمانى ـ فاطمه گلابى ـ قم
زندانى زندگانى, شب و باران ـ مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
همراهان همیشگى!
حوریه بزرگ از کاشان, مهدیه قاسمیان از کرمان, حسین بذرافکن و لیلى صابرىنژاد از اندیمشک, فاطمه نیکان و طاهره رحیمى از قم, مریم زاهدىنسب از شوش دانیال, زهرا, مجتبى و حسین ثابتى از بایگ, زهرا و هاجر عرب از شهرکرد و زهره کرمى از خمین.
در شماره هاى آتى ((قصه هاى شما)) به بررسى آثار زیبایتان خواهیم پرداخت.
پاینده و سرافراز باشید.
بى بى زهرا قاضوى ـ نایین
دوست عزیز, داستان شما على رغم بازنویسى هنوز هم مشکلاتى دارد و سوژه داستان ایجاب مى کند که باز هم روى آن کار کنید. آقاى حسینى که معلم یک روستا مى باشد سى و نه روز تمام براى مرگ پسر بیمارش گریه مى کند و تمامى خاطراتش را با او مرور مى نماید تا اینکه روز چهلم قلبش براى همیشه از کار مى افتد.
شما بیش از آنکه به شخصیت پردازى این پدر و پسر بپردازید به شرح ماجرا و خاطرات گذشته بسنده مى کنید. البته پرداختن به گذشته شخصیت در این داستان کارى پسندیده و الزامى است اما شما باید صحنه هاى خاصى از این پیشینه را انتخاب مى کردید و همانها را چنان تاثیرگذار و مهم جلوه مى دادید که حتى بدون آنها قادر نبودید در زمان حال, شخصیت را به جلو ببرید.
در حال حاضر گذشته این پدر و پسر فقط برخوردهاى کلیشه اى موجود در بیمارستان و روستاست که هیچ حس خاصى را در خواننده ایجاد نمى کند. مطمئن هستیم که مى توانید زیباتر از اینها نقاط کلیدى گذشته را بسط دهید و آنها را با قدرت تمام توصیف نمایید.
موفق باشید.
مریم زاهدىنسب ـ شوش دانیال
خواهر گرامى, مطلبى در باره داستان نویسى برایمان فرستاده اید با عنوان ((چرا داستان مى خوانیم و چگونه داستان بنویسیم)) گویا این مقاله نتیجه مطالعات پراکنده شماست چرا که بخشى از آن مربوط به قصه خوانى و قدمت آن در نزد بشر است و قسمتى دیگر به رمان و انواع مختلف آن مى پردازد. در انتها هم به سبکهاى ادبى اشاره کرده اید.
البته تلاش و مطالعاتتان مطمئنا ثمربخش هستند و مى توانند چراغ روشنى براى شما در زمینه ادبیات داستانى باشند ولى باید توجه داشته باشید که اگر مى خواهید یک مقاله جامع و کامل در باره ادبیات بنویسید باید شاخه اى خاص را انتخاب کنید و در همان حیطه دست به قلم ببرید. پراکنده گویى متن شما با توجه به حجم آن, زیاد است و نمى توان گفت که مطلبى خلاصه و کاربردى در باره آموزش داستان نویسى مى باشد. لذا از چاپ آن معذوریم ولى امیدواریم همچنان گذشته به فعالیتهاى داستانى خود ادامه دهید و آثار زیبایتان را برایمان ارسال کنید.
حوریه بزرگ ـ کاشان
دوست کاشانى, داستان شما را خواندیم. واقعا از اینکه به فکر افتاده اید و چنین اثرى خلق کرده اید خوشحالیم. شخصیت اصلى ((غار شگفت انگیز)) یک مولکول کوچک است که در حین بازى متوجه یک غار مى شود و پس از اینکه در درون آن به گشت و گذار مشغول مى شود هنگام بیرون آمدن متوجه مى گردد که سیاه شده است. ((وقتى مولکول کوچولو از سالن غذاخورى رد شد و از دهانه غار بیرون افتاد دوستش را دید که در انتظارش بود. دوستش پرسید چرا صورتت سیاه شده است؟ و مولکول کوچولو به بدنش نگاه کرد, او دیگر اکسیژن نبود بلکه تبدیل به دىاکسید کربن شده بود.))
درست است که بچه ها با چنین داستانهایى بیشتر ارتباط برقرار مى کنند و بهتر مى توانند به درس علوم و طریقه تنفس خویش آشنا شوند ولى باید حواستان باشد, مقیاسهایى را که ارائه مى کنید از روى آگاهى انتخاب کرده باشید. به فرض یک مولکول اکسیژن نمى تواند دندان را در حکم صندلى اتاق پذیرایى تصور کند چرا که از دید او یک دندان, کوه عظیمى تصور مى شود و یا اینکه سفر مولکول در ناى و ششها باید بیشتر از اینها با واقعیات مطابقت داشته باشد. براى مهارت در نوشتن چنین داستانهایى باید هم مطالعات علمى زیاد داشته باشید و هم داستانهاى تخیلى قوى بخوانید تا بتوانید هر دو را در کنار هم بیاورید.
در ضمن خوب بود کمى هم فضاسازى مى کردید و به نحوه ورود مولکول به این غار اشاره مى نمودید. مثلا اگر کودکى در پاى درختى بازى مى کرد و در همان موقع یک اکسیژن از برگ درخت گردو متولد مى شد و وارد بینى این بچه مى شد که سعى داشت گردویى از درخت جدا کند, آن وقت صحنه داستان صمیمى تر و قابل باورتر بود.
مى توانید با کمى تخیل و بسط خط داستانى و توسعه طرح, کارى موفق و زیبا بنویسید و بعد از این نیز داستانهاى تخیلى دیگرى در باره مسایل علمى کودکان به روى کاغذ بیاورید.
فاطمه گلابى ـ قم
خواهر خوب ما, واقعا باید به شما تبریک بگوییم. رگه هایى از توصیفات زیباى داستانى در میان نوشته شما به چشم مى خورد و دیگر مثل گذشته زیاد به روایت مستقیم نمى پردازید و جزئیات را به خوبى در متن داستان مى گنجانید. ((مرد گامهاى بى رمقش را با شتاب برمى داشت. چشمهاى خسته اش مشتاقانه روى رفت و آمدهاى رهگذران مى نشست. کت قهوه اىرنگ مندرسش در اطراف یقه و حاشیه جیبها ماهرانه رفو شده بود. از صداى ناهموار تخت کفشهایش روى سنگفرش پیاده رو پیدا بود که کفشها بارها در دست تعمیر قرار گرفته است. مرد داخل کوچه باریکى شد. جلوى یک در آهنى رنگ و رو رفته ایستاد و زنگ در را فشار داد. منتظر ایستاد. لحظه اى سر بر گرداند و آدمها را نگریست و بعد بى حوصله شروع به در زدن کرد. گربه اى که روى هره دیوار چرت مى زد به درون حیاط پرید. مرد برگشت کل راه آمده را تا سر کوچه رفت و روى پله مغازه شیرینى فروشى نشست. دستش را به زیر چانه ستون کرد و به آدمهاى مقابلش زل زد. شتاب آدمها آن قدر زیاد بود که نگاه مرد مدام قیچى مى شد.))
شخصیت پردازى قهرمان داستان و گره افکنى ماجرا خوب در هم تنیده شده است. قرض دادن پول به یک دوست قدیمى و ناپدید شدن او و بى پولى مرد در شب عید به اندازه کافى توصیف شده است, اما مشکلى که در کار هست مربوط به گره گشایى مى باشد. پول خیلى راحت توسط یک واسطه به دست مرد مى رسد. لطف داستان به این است که پول به دست مرد نرسد و یا اینکه او با مشکلات زیادى بتواند دوباره آن را باز پس بگیرد. شخصیت اصلى باید در این میان با مشکلات بیشترى گریبانگیر باشد و در راه پیدا کردن دوستش با حوادث فرعى دیگرى روبه رو شود و نتواند به راحتى براى یافتن او اقدام کند.
در واقع مى توانید با بهره گیرى از عنصر تطبیق و یا سوسپانس, مخاطب را در حالت شک و انتظار نگاه دارید تا خواننده تمایل مطالعه بقیه داستان را داشته باشد و پیش خودش فکر بکند این مرد شب عیدى چطور مى خواهد از خجالت خانواده اش بیرون بیاید.
ما هم منتظر داستانهاى قویتر شما هستیم.
مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
برادر گرامى, کماکان داستانهاى زیباى شما به دستمان مى رسد و ما را به پیشرفت سریعتان امیدوار مى کند. ((شب و باران)) از جمله داستانهایى است که طرح قوى دارد و به جاى پرداختن به حادثه و گره هاى بسیار, سعى در پرداخت کوچکترین جزییات طرح دارد. برخى از نویسندگان به این روش, قلم مى زنند و برخى دیگر به جاى توجه به طرح منسجم و قوى کار فقط در فکر بزرگ جلوه دادن حوادث اصلى و فرعى هستند و البته دیگرانى هم هستند که به سبکهاى دلخواه خود, گاه به یکى از عناصر داستانى بیش از دیگر عناصر توجه نشان مى دهند و مثلا روى شخصیت پردازى بیش از همه کار مى کنند. ((سکوت و سایه سیاه شب روى همه جا سنگینى مى کرد. مردهاى ده فانوس به دست, ژرفاى تاریکى را مى شکافتند. باران دمى فروکش کرده بود و مردها با فریادهاى خود گوش شب را مىآزردند. آب رود پایین آمده بود و مردان چکمه پوش بى اعتنا از آن مى گذشتند و به دنبال پیرمرد مى گشتند. مردى فریاد برآورد و فانوسش را آرام تکان داد و دیگر مردها را فرا خواند. مردها همه به سوى او دویدند و لحظاتى بعد, نور فانوسها همه در هم گره خورده بودند و پیرمردى را مى نگریستند که در تنه درخت شکسته اى گیر افتاده بود و لباسهایش همه خیس بود و نور زندگى از چشمانش گریخته بود. شب, غمخوار نواى حزین مردها بود.)) این جملات به راحتى پایان دهنده داستان شما هستند و زیبایى آن را دو چندان مى کنند.
((زندانى زندگانى)) نیز پس از بازنویسى بهتر شده است ولى هنوز پیشینه زن معلوم نیست. اینکه چرا شوهرش او را تنها گذاشته است و یا اینکه چرا در روستایى غریب زندگى مى کند. به راحتى مى توانستید با ذکر یک جمله از سوى خود زن و یا صاحبخانه او نشان دهید که به فرض زن بعد از ازدواج از روستاى همجوار به آنجا آمده و شوهرش به بهانه کار کردن در شهر او را ترک کرده است. در این شکل داستان قابل باورتر به نظر مى رسید و روى تنهایى زن تاکید بیشترى مى شد.
ایجاد موقعیت مناسب و استفاده از زمان و مکان خاص و توصیف تقریبا خوب آنها از دیگر محاسن کارتان است. امیدواریم با غنى شدن آثارتان به زودى شاهد چاپ دیگر داستانهاى شما باشیم.