از شلمچه تا اروندرود با بسیج دانش آموزى دختران

نویسنده


از شلمچه تا اروندرود با بسیج دانش آموزى دختران

 

سوسن صفاوردى

طنین سرود ((کجایید اى شهیدان خدایى بلاجویان دشت کربلایى)) فضاى هواپیماى جنگى را عطرآلود مى کند. این بار بر خلاف دوران جنگ هواپیما مملو است از بچه هاى بسیج دانشآموزى دختر که از صبح زود در حسینیه به انتظار این لحظه بودند تا سوار بر هواپیماى جنگى 226 به سفرى چهار روزه به جبهه هاى جنوب بروند. و بدین ترتیب بیش از دویست نفر دختر بسیجى, هر کدام با نیتى و تصویرى مخصوص به خود, سفر خویش را آغاز مى کنند. با نگاهى اجمالى نیز مى توان لمس کرد که هر کس به فراخور حال و سنش, سعى دارد خود را در همان فضایى ببیند که شنیده است. شنیده هایى از برادر, پدر و یا بستگان شهید و یا مجروحش. اینک همه خواهران بسیجى در حالى که چشم انتظار حرکت هواپیما مى باشند, شروع به خواندن سرودهاى انقلابى مى کنند و ظاهرا در صدد هستند تا خود را در فضایى تجسم کنند که چندین سال قبل جوانان غیور این مرز و بوم در آن به سر مى بردند, آن گاه که آن آزادمردان با کوله بارى از عشق به خدا و پیامبر و اهل بیت مطهرش رخت سفر به دیار عشق را مى بستند. همان عشاقى که توشه راهشان توسل بود و راز و نیازهاى شبانه با معشوق و بدین سان خویش را جهت ضیافت و قرب الى الله و ابرار آماده مى ساختند.
چهره هاى یکایک دخترها حکایتى است ناگفتنى براى خویش. در پشت نگاههاى منتظرشان شاید رازها, سوالها و یا داستانها نهفته باشد, اما اینک پس از ساعتها انتظار براى حرکت هواپیما که منجر به یک تإخیر 4 ساعته به جهت یک سرى از ناهماهنگى ها شد, تشویش و بى حوصلگى جایگزین آن شور و هیجان قبلى شده است. شاید همین انتظار نیز درسى بود و تصویرى از انتظارى که گاه رزمندگان مى کشیدند و به انتظار دستور, خاموشى لحظه ها را به مناجات مى گذراندند. اما چگونه مى توان صبر عاشق در وصل به معشوق را براى جوانانى ترسیم کرد که از وصال یار شنیده اند اما هنوز آن را به آن شکل نچشیده اند. بالاخره با تلاش مسوولین امر, هواپیما به پرواز در مىآید و با پرواز هواپیما صلوات بچه ها بلند مى شود, در طول راه با فرستادن صلوات, خواندن دعا و سرودهاى انقلابى خود را آماده دیدار از دیار یاران الهى مى کنند.
به محض فرود هواپیما در اهواز بچه ها با اتوبوس به اردوگاه برده مى شوند. پس از جابه جا شدن و مشخص شدن تختهایشان, نماز جماعت برپا مى شود و پس از صرف غذا مجددا حرکت شروع مى شود. هر چند که این اردوگاهها نیز حکایتهاى ناگفته زیادى را در دل دارند, چه از همین مکانها غیورمردان ایران خود را آماده ورود به جبهه و خط مقدم مى کردند. کاروان دختران جوان بسیجى به راه مى افتد و مجددا سرود ((کجایید اى شهیدان خدایى بلاجویان دشت کربلایى)) سر داده مى شود. بچه ها شور و شوق عجیبى دارند. مسافت موجود بین خطهاى مقدم و اردوگاه فرصتى است تا بچه ها از روزمرگى رها شده و روح خویش را آماده گسستن و رها شدن از وابستگى ها کنند. رفته رفته تابلوهاى کنار جاده نوید نزدیک شدن به قطعه هاى بهشت را مى دهند. ((شلمچه مظهر مظلومیت و مقاومت شهیدان است)) و بالاخره لحظه موعود فرا مى رسد. شلمچه, دشتى پر از خاک, سیم و مین, ((تابلوهاى خطر)) هشدار مینهاى کارگذاشته توسط بعثیون را مى دهد. سر تا سر دشت است و خاک, باید کنده شد تا بتوان حماسه هایى را که در دل این خاک نهفته است, حس کرد و چه زیبا است صحنه ارتباط این دو. آنان که از جسم خاکى رها مى شوند دیدند که چگونه آزادمردانى بر همین خاک قدم گذاشتند و سمبلى از حماسه مقاومت را به نمایش گذاشتند و شلمچه سرزمین عاشقانى بود که در مسلخ عشق هیچ چیز مانع آنان نشد و چنان اسماعیل وار خود را قربانى کردند که زبان از وصفش, قلم از توصیفش و چشم از دیدنش عاجز است.
((یاران چه غریبانه رفتند از این خانه)), اى خاک مطهر لب بگشاى و بگو چگونه جوانان جان بر کف خود را بر خاک زدند, و دخترانم اگر این خاک زبان مى گشود, آن وقت مى دیدید چگونه این آزادمردان غریب براى دفاع از سرزمین شما و نه تنها سرزمین بلکه, خود شما به پا خاستند. تعجب مى کنید, حتما مى گویید ما که اصلا نبودیم و اگر هم بودیم کیلومترها با اینجا فاصله داشتیم. شما که خطرى را نه حس کردید و نه فریادى زدید که کسى به یارىاتان بشتابد پس چرا ادعا مى شود که براى شما, براى عزت و آزادگى شما قربانى داده شد. البته قربانى مفهومى نیست که بتوانید عمق این همه ایثار را دریابید. دختران گلم, آنها دستها, چشمها و آرى, بدنهاى بى سر تقدیم کردند تا مبادا چشم نامحرمى و یا دست نامحرمى بر شما بیفتد. شما نبودید اما آنان قیام کردند تا شماها امروز در خانه تان آرام و امین باشید. شما دور بودید, اما آنان حرکت کردند تا مبادا نامحرمان به شما نزدیک شوند و مى دانید اگر به شما نزدیک مى شدند بر شما چه مى رفت؟ بر شما همان مى رفت که در بوسنى, لبنان, فلسطین و ... بر دخترکان بى دفاع رفت, موهایشان کنده, لباسهایشان پاره و بدنهایتان آماج هوسرانى هاى ناجوانمردان روزگار قرار مى گرفت.
بلى عزیزانم این همه از برکت غیرت مردانى بود که امامشان آنان را از اصحاب پیامبر نیز برتر خواند. و سیل روان اشک بر گونه هایتان نشانه آن است که دریافتید چگونه عزتتان حفظ شد و سجده هایتان بر این خاک بیانگر کنار رفتن حجاب روح و وصل شما با روحهاى الهى است و لحظه وداع شما با این دشت و خاک, نشان داد که پاسدار خونهاى ریخته شده براى خودتان خواهید بود.
تا برگشت به اردوگاه هنوز صداى ناله هاى دختران به گوش مى رسید. طواف کعبه یاران الهى نورى بر چهره هاى معصوم و پاکشان نشانده بود و در این جا مى توان پى برد که چرا نااهلان سعى در عدم این پیوند جوان با جوانان آرمیده در خاک را دارند. پیوند روح جوانان با درسهاى آزادگى, جوانمردى و از خود گذشتگى زنده دلان آرمیده در خاک پیوند عزت و سربلندى این کشور و ضامن استقلالش خواهد بود و این پیوند, طبیعى است که به کام غارتگران روح و جسم ملتها تلخ و ناگوار است.
با شروع اذان صبح, نماز به جماعت برگزار مى شود و بچه ها خود را براى رفتن به اروندرود آماده مى کنند. 7/30 اتوبوسها به راه مى افتند. دشتهاى بین راه پوشیده از برکه هاى کوچک آب ناشى از بارانهاى چند روزه قبل را یکى یکى پشت سر مى گذاریم. و به یاد لشکر 25 کربلا و شهداى والفجر 8 به اروندرود نزدیک مى شویم.
ابتدا بایستى نخلستانها را پشت سر گذاریم. نخلهاى سوخته, بدون سر, اما همچنان راست قامت. قامت این نخلهاى بدون سر و سوخته گویى مى بایستى یادآور جاودانگى غیورمردان این مرز و بوم باشند که چگونه به پیروى از سالار شهیدان خونهاى خود را جارى ساختند تا درس ایثار و فداکارى را در صفحات تاریخ عشق به ثبت رسانند که براى عاشق شدن و وصال یار مى بایستى از همه چیز گذشت و از همه چیز برید که در این راه حتى سر را دادن و بدون سر راست قامت ماندن لازمه در سراى معشوق دویدن است.
تابلوى ((اینجا قطعه اى از بهشت است با وضو وارد شوید)) نوید رسیدن به مقصد را مى دهد. باد پرچمها را به اهتزاز در آورده است و روحى کاملا الهى بر فضاى منطقه حاکم است. هر گوشه صحنه اى براى تجسم وضعیت رزمندگان درست شده است و اروندرود با عرضى بین 1000 تا 1500 متر که از یک سو به خرمشهر و از سمت چپ به خلیج فارس مى خورد ابهت خویش را به نمایش گذاشته است.
با عمقى از 20 متر تا 30 متر که به هنگام جزر و مد تا 80 متر نیز مى رسد, که مرز بین ایران و عراق را مشخص مى کند. نسیمى خنک همراه با عطرى ناشناخته براى جانهاى اسیر کالبد خاکى به مشام مى رسد و باز سکوت است که على رغم پخش سرودهاى مختلف انقلاب, فریاد مظلومیت یاران را سر مى دهد. بچه ها کاملا بهت زده اند. عده اى مشتى از خاک برمى دارند آن را مى بویند و بر چفیه هایشان مى مالند. عده دیگر مات و مبهوت به این طرف و آن طرف مى روند, گویى به دنبال گمشده اى مى گردند و در این میان صداى ناله عده دیگر به گوش مى رسد که به یاد برادر و یا پدر شهید خویش اشک مى ریزند و بعضى نیز مى گریند, گریه شوق براى توفیقى که به دست آورده اند. و راهنمایان توضیح مى دهند که چگونه این غریبان در خاک و آب, شبها در زیر نخلستان به مناجات مى گذراندند و خود را آماده عملیاتهاى شبانه براى پاکسازى خمپاره ها در منطقه مى کردند و چگونه با توسل به حضرت زهرا(س) از این رود خروشان عبور مى کنند و دنیا را به تعجب وا مى دارند که مگر مى شود که از رودى به این عمق و سرعت آبى که بعضا به 80 کیلومتر در ساعت مى رسد عبور کرد؟
صد افسوس که جک یهودى به خاطر ازخودگذشتگى اش براى رز, در فیلم تایتانیک سمبل میلیونها جوان مى شود, که آن هم شاید تنها در فیلم واقعیت یابد. اما واقعیتهایى که در دل جبهه هاى 8 سال دفاع مقدس در دل خاک مدفون شده است, همچنان غریب مانده است, واقعیتهایى که اگر دست هنر آن را پرتوان به تصویر مى کشید, الگویى از عشق واقعى, جوانمردى و بزرگى را به جهان مادى امروز ارائه مى کرد. اى کاش همان طور که دیگران حقانیت اسلام و محمد(ص) را در فیلم محمد رسول الله به تصویر کشیدند, کسانى نیز از غیر پیدا مى شدند تا درسهاى ناگفته عشاق غریب را به تصویر مى کشیدند. آن وقت بود که جوان ما مى دید که اگر عشق مادى توانایى دادن درس ایثار را دارد عشق معنوى چگونه توانایى ترسیم خود ایثار را دارد. جوان 16 ساله اى که از بدن خویش پلى براى عبور رزمندگان در اروندرود مى سازد, مى بایستى با کمک دست هنر, قلبهاى نه تنها ملت خویش بلکه تمام ملل را تسخیر نماید.
همان طور که قلب دختران بسیج دانشآموزى را فتح کرد, هر کدام مشتى از خاک را در کیسه هایشان مى ریزند, مى بویند و مجددا آرام و با قدمهایى استوار به طرف اتوبوسها مى روند.
باد همچنان مى وزد و عطر ناشناخته همچنان در فضا به مشام مى رسد و غرش اروندرود گویى این شعر را لحظه به لحظه با خود زمزمه مى کند:
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه