قصه هاى شما 54

نویسنده


قصه هاى شما (54)

مریم بصیرى

رنگین کمان حادثه ـ سمیه اسلامى ـ نایین
؟ ـ ربابه محمدزاده ـ مازندران
بالاتر از صبر, آن مهربان ـ سکینه کشتکار ـ گناوه
سهل انگارى ـ طاهره جعفرى ـ قم
در بستر شب ـ مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
علاقه مندان گرامى!
فرشتیه سیفى از خلخال, طیبه جلالى پور از نایین, فاطمه اقبالى زارچ از یزد, حوریه بزرگ از کاشان, میمنت ترکى از اصفهان, معصومه قزلقاشى و محدثه رضایى از قم, رامین فرهودى از تبریز, زهره کرمى از خمین, ربابه محمدزاده از محمودآباد و مجتبى ثابتى مقدم از بایگ.
دست نوشته هاى شما بار دیگر ما را به پیشرفتتان امیدوار کرد. در شماره هاى آتى ((قصه هاى شما)) سخن را به آثارتان خواهیم سپرد و در باره قصه هاى جدیدتان قلم خواهیم زد.
موفق باشید.

سمیه اسلامى ـ نایین
دوست عزیز ما, از اینکه هنوز هم داستان مى نویسید خوشحالیم. اما باید بگوییم که کمى دچار رویاهاى جوانى شده اید چرا که شخصیت دختر شما مانند قصه هاى قدیمى توسط یک شاهزاده که در کاخى زندگى مى کند, خوشبخت شده و از مشکلات زندگى رهایى مى یابد. بعید است که خانواده اى ثروتمند در شهرى کوچک یک دختر نوجوان را که تازه مشغول به تحصیل مى باشد, به عنوان مستخدم به کار بگمارند و دختر در اندوه خانواده اش که در جنگ مرده اند, هر روز قطعه اى زیبا و یا شعرى بسراید و در نهایت پسر تحصیلکرده و عاقل و قدرشناس خانواده با وى ازدواج کند و او را از این تنهایى نجات دهد.
بیشتر اطلاعات داستان شما با روایتى مستقیم و یا در شکل همان جملات ادبى و تخیلات شاعرانه دختر به روى کاغذ آورده مى شود در صورتى که نه نثر, داستانى است و نه نحوه بیان شما از واقعیاتى که بر دختر گذشته است شبیه داستان مى باشد.
گویا این دختر چنان مهارتى در امور خانه دارى پیدا کرده است که یک تنه مى تواند تمامى کارهاى به قول شما آن کاخ را انجام دهد و تازه وقتى هم براى درس خواندن و شعر گفتن پیدا کند.
در ضمن پدر و مادر این شاهزاده هم هیچ عکس العمل منطقى از خود بروز نمى دهند و به سادگى از این ماجرا مى گذرند و در نهایت رضایت مى دهند تا پسرشان با خدمتکار خانه ازدواج کند.
باز هم تإکید مى کنیم که نگارش چنین داستانهاى عاطفى و احساسى که در نهایت با پایان خوش و ازدواج شخصیتهاى اصلى داستان به سرانجام مى رسد, دیگر جایگاه قبلى خود را از دست داده است و خواننده متفکر امروزى دیگر از خواندن چنین آثارى لذت نمى برد, چرا که حس مى کند همه چیز غیر واقعى و مصنوعى است و دنیا نمى تواند یک شبه به روى آدم لبخند بزند.
به فرض مى توانستید در همین سوژه دختر را با مشکلات بسیارى درگیر کنید و در ضمن او را در کنار دیگر خدمتکاران باسابقه کاخ نشان دهید و اینکه یک دخترى بى پناه چطور براى گذران زندگى و داشتن پناهگاهى امن با ناملایمات مبارزه مى کند.موفق باشید.

 

خواهر پرتلاش و جستجوگر ما, توسط نامه و تلفن ابراز کردید که بسیار مشتاق به آموزش داستان نویسى و دیگر فرمهاى ادبى هستید, امیدواریم که راهنماییهاى ما مثمر ثمر باشد و بتوانیم در آینده اى نزدیک یک داستان خوب از شما در این بخش چاپ کنیم.
((یک روز که طبق معمول مسیر همیشگى ام را طى مى کردم چشمم به او افتاد. راستش را بخواهید ترسیدم, خواستم سکه اى جلویش بیندازم ولى لحظه اى فکر کردم, شاید او .. . مى دانستم که زیر ذره بین نگاه مغازه داران و رهگذران که وانمود مى کردند سرشان به کار خودشان گرم است, هستم و این را با تمام وجود لمس مى کردم. بدنم داغ شده بود. جدالى در دلم برپا بود. چند قدم به جلو مى رفتم و سرم را دوباره برمى گرداندم, لحظات سختى بود تا اینکه چند نفرى گفتند: مستحق است.)) و اما در داستان دوم خود به عصر تجدد مى پردازید و آدمهایى که هنوز غرق در سنتهاى دیرینه خود هستند و دوست دارند با بوى نان تازه تنورى خستگى را از تنشان به در کنند, ولى مجبور هستند پیتزا بخورند و با رایانه و روبات سرگرم شوند و از گذشته هاى خود همچون خوابى شیرین یاد کنند.
هر دو اثر بدون عنوان شما, داراى حس و حال ویژه و قابل توجهى هستند. فکر و ایده اصلى شما زیباست. دوست دارید حرفهاى ناگفته دل خویش را در قالب یک اثر ادبى بیان کنید ولى به تمامى در این کار موفق نیستید. نثر و پرداخت شما بین فرمهاى داستان, قطعه ادبى و مقاله در گردش است و در عین داستانى بودن ناگهان مثل قطعه شروع به توصیف محض مى کنید و بعد از جملات خشک و عارى از احساس مقاله و کلمات خاص آن بهره مى گیرید.
همان طور که قبلا هم برایتان توضیح داده ایم سعى کنید این اشکال ادبى را از هم جدا کنید و با توجه به میزان علاقه و توانایى خود فقط در یکى از این قالبها مطلب بنویسید و در ضمن مانند نقالى دایما با مخاطف خود سخن نگویید و از او اظهارنظر نخواهید. به تفکرات و تخیلات خود نظم دهید و توجه داشته باشید که این افکار خویش را فقط در یک قالب ادبى بریزید و با پرداخت درست آن, در نهایت معنا و مفهومى را که مد نظرتان است به خواننده منتقل کنید.
منتظر آثار زیباتر شما هستیم.

سکینه کشتکارـ گناوه
خواهر مهربان, ما نیز از مهر و لطف شما نسبت به مجله و خصوصا بخش ((قصه هاى شما)) کمال تشکر را داریم و امیدواریم بتوانید علاوه بر شغل حساس خود در بخش جراحى بیمارستان شهرتان, داستانهاى زیبایى نیز براى ما و همچنین آرامش روحى خود بنویسید.
((بالاتر از صبر)) در عین جذابیت خاص خود, یک داستان نیست بلکه از جهتى شباهت بسیارى به یک نمایشنامه رادیویى دارد چرا که شما اصلا از هیچ عنصرى براى توصیف زمان, مکان, شخصیت, حادثه و ... بهره نمى گیرید و فقط با استفاده از دیالوگ و صحبتهاى بین اشخاص به ماجراى بیعت اجبارى امام على(ع) با ابوبکر اشاره مى کنید و اینکه مردى یهودى با دیدن این صحنه اسلام مىآورد.
از آن جایى که نه شما و نه هیچ کدام از نویسندگان علاقه مند به تاریخ اسلام در آن دوران حضور نداشتند, لذا باید با مطالعه دقیق حوادث آن دوران و بهره گیرى درست از عناصر داستانى, چنین موضوعاتى را تبدیل به یک داستان امروزى و ادبى بکنید. به طور نمونه مى توانید در صورت علاقه به ادامه پرداختن به چنین آثارى, کتابهاى آقاى ((سیدمهدى شجاعى)) را مطالعه کنید. ایشان به زیبایى روایتهاى مذهبى را تبدیل به داستانهاى ادبى مى کنند. خواندن این آثار به شما و تمامى دوستانى که علاقه مند به نگارش داستانهایى مربوط به تاریخ اسلام هستند, کمک مى کند تا زودتر به هدف مورد نظر خود برسید. پس امیدواریم که فضاسازى و عمل و عکس العمل زنده شخصیتها را به همراه توصیف در میان دیالوگهاى خود بگنجانید تا کارتان در ابتداى امر به یک داستان شباهت پیدا کند و سپس به بازنویسى مجدد آن بپردازید.
و اما داستان دوم شما بسیار زیباست. اشاره به موقعیتى خاص که مى تواند یک پناهگاه باشد کاملا مناسب است ولى حرفها و کارهایى که در این مکان صورت مى گیرد کمى به دل نمى نشیند. شخصیتهاى اصلى شما سه زن در سنین مختلف هستند که تمامى افراد خانواده خود را از دست داده اند و مجبورند در موشک باران شهر تا به صبح در یک پناهگاه به سر ببرند. به جاى توجه بسیار به موقعیت جنگ و رزمندگان و تکلیف شرعى آنان بهتر بود به احساسات درونى و عاطفى این سه نفر بیشتر اشاره مى کردید و از حس و حال آنان, آروزهایشان و برداشتشان نسبت به جنگ مى گفتید و تمامى قسمتهایى را که رنگ و بوى شعار داشت حذف مى کردید.
((شب بود, بى بى رقیه بود, من بودم و مریم که هر دو روى یک پتوى نیم سوخته در تاریکى دراز کشیده بودیم. تنها همان سیاهى شب همدم دلهاى پر از وحشتمان بود و تنها, صداى نفسهایمان را به راحتى مى شنیدیم. بى بى رقیه در کنارمان نشسته بود. رادیوى کهنه اش با صدایى ناخوشایند غژ غژ مى کرد. لابد خودش هم مثل همیشه تسبیح مى گرداند و در عالم خیال به دنبال بچه هایش که چندى قبل از شهر رفته بودند پر مى کشید ...)) این شروع نسبتا موفق اثر شماست و این پایان آن ((قسمتى از روشنایى روز خود را به پناهگاه کشانده بود, هنوز آفتاب نزده بود. بى بى رفته بود پى نمازش. مریم بیدار بود, بلندش کردم و دو تایى از پناهگاه بیرون آمدیم. در فضا بوى خون مىآمد و بوى سوختگى و دورتر از شهر صداى غرش توپخانه ها.)) امیدواریم که میان داستان را هم به خوبى بازنویسى کنید و ماحصل کارتان را دوباره برایمان ارسال نمایید.
موفق باشید.

طاهره جعفرى ـ قم
دوست گرامى, باز هم داستان دیگرى از شما به دستمان رسید و از آن جایى که مشتاق هستید کارتان مورد ارزیابى قرار گیرد ما نیز بدون تعارف مى گوییم که اثرتان دچار دو اشکال عمده به نام عدم ((صحنه پردازى)) و ((توصیف عملى)) است. در داستان باید صحنه, گفتگو و توصیف به موازات هم پیش بروند, در حالى که در نوشته شما فقط با روایت صرف روبه رو هستیم و خبر زیادى از صحنه و توصیف نیست.
یکى از وظایف عمده صحنه فراهم آوردن محل وقوع داستان و حوادث درون آن است به شکلى که بتواند فضا و رنگ و یا حال و هواى داستان را به خوبى منتقل کند. در حقیقت باید محیطى را به وجود آورد که اگر بر رفتار شخصیتها وقوع حوادث تإثیرى عمیق و تعیین کننده به جا نگذارد, دست کم بر نتیجه آنها موثر واقع شود.
در ((سهل انگارى)) چند پسر در روستایى زیبا به گردش و تفریح مى پردازند و از کار خود که علوفه چینى براى دامهاست غافل مى شوند و خانواده مى پندارند که آنها گم شده اند. مى بینید که اصل ماجرا هم در این صحنه اتفاق مى افتد یعنى همین فضاى روستاست که بچه ها را جذب خود مى کند و آنان را از کار هر روزه غافل مى نماید. پس سعى کنید عمل شخصیت را در یک زمان و مکان کاملا مشخص و قابل درک براى خواننده توصیف کنید و بیشتر از اینها صمیمیت و تحرک را در شخصیتها ایجاد نمایید.
صحنه بر خلاف توصیف, ارائه تصویرى متحرک از عملکرد آدمهاى داستان است و ما در یک زمان معلوم و مکانى معرفى شده این شخصیتها را به عمل وا مى داریم و اما توصیف, خود نوعى بیان است که با تإثیرى که دنیا بر حواس ما مى گذارد در ارتباط مى باشد. توصیف, کیفیت شخصیتها, اوضاع و احوال, اعمال و رفتار آدمها و صحنه را نشان مى دهد. بنابراین هدف توصیف القاى تصویر و تجسم موضوع است, به همان گونه که به چشم ناظر مىآید.
یکى از بهترین روشهایى که هم باعث ایجاد اتمسفر قوى, توصیف زیبا و صحنه پردازى به جا مى شود, استفاده از حواس پنجگانه است یعنى بتوانید صداها, بوها, مناظر, طعمها و احساس خود را از لمس اشیاى درون طبیعت بیان کنید. در صورت به کارگیرى از چنین توصیفاتى خواننده با تمامى وجود, خویشتن را در صحنه احساس مى کند و چون شخصیت شما, از گرمى آفتاب آزرده مى شود; از بوى گلها و علفها لذت مى برد; لبه تیز و برنده داس و شاخه هاى خشکیده درخت را حس مى کند و صداى حیوانات و حشرات اطرافش را مى شنود و ...
امیدواریم با برطرف نمودن اشکالهاى داستان خویش دوباره آن را بازنویسى کنید.

مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ
برادر گرامى, مثل همیشه داستانهاى کوتاه شما با رعایت ایجاز کامل و در نهایت خلاصه گویى به دستمان مى رسد. یکى از محاسن آثارتان, همچنان که بارها به آن اشاره کردیم همین عنصر مثبت گزیده گویى است. دوستان بسیارى ماجراهایى را که مربوط به مدت زمان طولانى است, پرداخت مى کنند و گاه برخى حوادث را بسیار توضیح مى دهند و برخى را خیلى زود به باد فراموشى مى سپارند, در حالى که داستانهاى شما فقط به مدت زمان بسیار اندکى مى پردازد و در این زمان کوتاه نیز دچار زیاده گویى نمى شود, بلکه از تمامى عناصر به حد لزوم بهره مى گیرد. امیدواریم که با آگاهى کافى و کامل, به این شیوه نگارشى خویش ادامه دهید و داستانهاى موفق ترى بنگارید.
زنى در اثر فقر مالى نمى تواند شوهر بیمارش را از بیمارستان مرخص کند. تمام سخنان و ترفندهاى زن براى ترخیص شوهرش بى نتیجه است و مسوولین بیمارستان فقط مرد را در قبال وجه نقد و یا ودیعه اى گران قیمت مرخص خواهند کرد.
پرداختن به حس و حال این زن و بى پناهى او از همان نکات مثبت داستان است. تنها چیزى که کمى توى ذوق مى زند مستقیم گویى شماست یعنى طورى که هم متصدى بخش پذیرش بیمارستان و هم خود زن و هم شماى راوى مستقیما به کلمه بدبختى اشاره مى کنید در حالى که نشان دادن حال و روز زن خود گواه این مدعاست و دلیلى ندارد بارها کلمه بدبختى را تکرار کنید.
((مرد گفت: خانم من نمى تونم کارى برات بکنم, صد بار دیگه هم بهت گفتم تو بدبختى, بدبخت هم مى مونى.
بغض زن شکست و چشمهاى خشکیده اش دوباره باریدن گرفت. در باز شد و زنى وارد شد. ابتدا به زن گریان نگریست و سپس به سمت میز رفت. کاغذى نشان مرد داد. زن گوشه اى نشسته بود و در حالى که خجالت مى کشید سعى میکرد صدایش را پایین بیاورد. خجالت مى کشید براى پول بگرید و التماس کند ولى بدبخت بود و چاره اى نداشت. زن بار دیگر گوشه چشمى به زن گریان انداخت و خارج شد.))
همین که از زاویه دید یک زن پرستار دوباره به وضعیت اسفناک زن اشاره مى کنید کافى است. شما به زیبایى از دید یک رهگذر به ماجرا پرداخته اید و همان طور که گفتیم دیگر لازم نیست در این جملات و جملات بعدى از کمله بدبختى استفاده کنید.
موفق باشید.