عطر سبز سحر دربزرگداشت آیت الله سید مصطفى خمینى


عطر سبز سحر
((دوران کودکى, محیط تربیتى و روابط خانوادگى))
((در بزرگداشت سالگرد رحلت آیت الله سیدمصطفى خمینى))

غلامرضا گلى زواره

O شخصیتى جامع
شهید آیت الله سید مصطفى خمینى از نمونه هاى بارز و مشهور دانشوران شیعه در عصر حاضر مى باشد. او با استفاده از نبوغ ذاتى, ابتکار و خلاقیت و نیز اهتمامى وافر در سنین جوانى شایستگى و توانایى استنباط احکام را به دست آورد و در مباحث فلسفه و حکمت مراتب عالى را طى نمود و در عرفان نظرى, سیر و سلوک و تهذیب نفس مقاماتى معنوى و ملکوتى را به خویش اختصاص داد. روح تشنه اش از طلب دانش آرام نمى گرفت و در میدان عمل و عرصه هاى سیاسى اجتماعى مبارزى پرنشاط و خستگى ناپذیر بود.
شخصیت جامع علمى و نیز ویژگیهاى این عالم عامل در میدان ستیز با استبداد به گونه اى بود که حضرت امام خمینى وى را ((امید آینده اسلام)) معرفى کرد و از همین رو بود که رژیم سرسپرده طاغوت تاب تحمل چنین خورشید درخشانى را نداشت و مزدوران ساواک که احساس کردند نقش بارز و یگانه حاجآقا مصطفى در دوران تبعید و هجرت پدرش در استمرار مبارزه اثر داشت و در نجف حلقه اتصال تمامى نیروهاى ضد استبداد و استکبار به شمار مى رفت و چون سدى سدید از انحرافات و اتلاف نیروها جلوگیرى مى کرد به نحوى مرموزانه این بزرگوار را به شهادت رسانیدند. اما شهادت این انسان باصلابت منشإ خیزش حوزه علمیه قم و به تبع آن پیروان حضرت امام در سراسر ایران شد تا آنکه این ماجرا به سرنگونى رژیم شاه منجر گردید.

O نوید پر امید
حضرت امام خمینى در سال 1348هـ.ق (1308هـ.ش) دختر آیت الله میرزا محمد ثقفى را به عقد ازدواج خویش در آورد, اجداد همسر امام ـ بانو خدیجه ثقفى ـ (قدس ایران) همه از اهل علم و فضیلت مى باشند. جد اعلایش میرزا ابوالقاسم کلانتر نورى از شاگردان بزرگ شیخ انصارى است, و مرحوم حاج میرزا ابوالفضل تهرانى که از شاگردان میرزاى بزرگ مى باشد فرزند مرحوم میرزا ابوالقاسم و پدر آیت الله ثقفى است(1). هوش و نبوغ ذاتى و توانایى هاى علمى این ستارگان فروزان بر حسب قانون وراثت به نوادگان آنان انتقال یافت.
چند ماهى از این ازدواج بابرکت و خجسته گذشت که بانو قدس ایران در رویایى راستین به وجود فرزندى پسر نوید داده شد. خودش چنین گفته است: در خواب زنى سالخورده را دیدم که قبل از ازدواج نیز او را در عالم رویا مشاهده کرده بودم و با وى آشنایى داشتم, بعد از سلام و تعارفهاى متداول به او گفتم: کجا مى روى؟ گفت: نزد حضرت زهرا(س) مى روم! گفتم: من هم مىآیم و با هم رفتیم تا به یک در بزرگ باغ رسیدیم, وارد باغى شدیم که درخت تبریزى در آن به وفور دیده مى شد, در باغ قطعه اى فرش گسترانیده بودند که روى آن ملحفه اى مثل پتو چهارلا شده بود, بانویى با لباس اطلس آبى آنجا نشسته بود. من سلام کردم و خیلى مودبانه همراه پیرزن مورد اشاره کنار فرش نشستیم, بعد از مدتى آن خانم از جا برخاست و رفت. چند دقیقه اى طول کشید, بچه اى که در گهواره اى قدیمى خوابیده بود بناى گریستن نهاد. من از جاى خویش بلند شدم و نزد آن کودک رفتم و عقیده ام بر این شد که آن طفل امام حسین(ع) است. او را بلند کردم, هشت ماهى داشت اما نسبتا بچه اى چاق مى نمود. در همین لحظه آن بانو آمد کاسه اى بلور که بشقابى زیر آن بود و به نظرم آمد که محتواى آن شربت است براى پذیرایى از ما آورده بودند, من هم کاسه را جلو پیرزن نهادم تا احترامش کرده باشم او هم با دست کاسه را به من داد دقایقى گذشت و بیدار شدم, رویاى مزبور را چنین تعبیر کردند که فرزندم پسر است.(2)
در دوازدهمین روز از ماه رجب سال 1349هـ.ق (1309هـ.ش) خانواده امام خمینى در آستانه زاد روز مولاى متقیان شادمانى و سرورى مضاعف داشتند زیرا در چنین روز میمونى امام امت صاحب فرزندى گردید که نامش را محمد گذاردند و لقبش را به یاد پدر بزرگ شهیدش مصطفى و کنیه اش را ابوالحسن نهادند, این رویداد مسرت بخش هنگامى اتفاق افتاد که حضرت امام در شهر قم در محله اى نزدیک به کوچه عشقعلى که به آن الوندیه مى گفتند در خانه اى اجاره اى زندگى مى کرد.(3)

O نهال ناب
این نهال نورسته در آغوش مادرى رووف و عفیف که از خاندان علم و تقوا بود و در دامن پدرى حکیم و ستوده خصال و از سلاله خاتم پیامبران به بالندگى تمام پرورش یافت, از آغاز کودکى, باغبان باهوش و باتدبیر این گل معطر بین روح و روان مصطفى و فرهنگ قرآن و عترت به ظرافت و دقت تمام چنان پیوندى مستحکم و ارتباطى شایسته برقرار کرد که سرانجام از آن گلبرگهایى به عمل آمد که عطر دلاویز آن مشام جانها را نواخت. تربیتهاى ملکوتى و پرورشهاى پرمایه امام خمینى موجب گردید که این طفل در اندک مدتى به شکوفایى توإم با شکوه و عزت برسد و کمالات علمى و خصال پسندیده را به نحو احسن کسب کند و به فرازین قله رستگارى برسد.
سید مصطفى در بیت راستى و درستى و در چشمه غیرت و حماسه با شجاعت, بىآلایشى و پارسایى مإنوس گشت, نظم پولادین پدر و قاطعیت و صلابتش روح و روانش را بارور گردانید و آه ها و آواهاى شبانه اش او را تا اوج عرشیان ارتقا مى داد, کم کم مى شکفت و حلاوت رشدش به خانواده او شیرینى خاصى مى بخشید. چون شش ساله شد او را به مکتب فرستادند و یک سال به مدرسه موحدى رفت و تا کلاس سوم را خواند, از این زمان گویا اشتیاقى به قیل و قال مدرسه نداشت و دنبال بازیهاى کودکانه بود و شبها به خانه مىآمد نان و پنیرى مى خورد و مى خوابید اما با اصرار و پیگیرى مادر تا کلاس ششم را درس خواند و دیگر به مدرسه نرفت زیرا در آن زمان چندان مرسوم اهل علم نبود که بچه ها را به دبیرستان بفرستند به همین دلیل مشغول تحصیل علوم دینى گردید. ایشان به عنوان نخستین فرزند و تا سالهاى بعد تنها پسر, تحت تربیت مستقیم امام قرار گرفت تا آنجا که پدرش بر درس و تحصیل و رفت و آمد دوستانش نظارت جدى داشت و چون به فراگیرى علوم حوزوى با تشویق امام روى آورد, در این زمینه استعداد فوق العاده اى هم از خود نشان داد, به مصداق ((الولد سر ابیه)) مسایل وراثتى و دامان تربیتى در تکوین شخصیت حاج آقا مصطفى بسیار مهم بود, کاملا اسرار حضرت امام را درک کرده, ایمان آورده و توان اظهار آن را داشت(4) و اگر در روایت گفته اند ((یحفظ المرإ فى ولده))(5) در باره چنین فرزندانى است و این آیه قرآن در موردش صدق مى کند که مى فرماید: ((إسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه.))(6)

O تربیت در بین دیانت
شجاعت و شهامت فوق العاده اى از دوران کودکى با شیر عجین شده و مصطفى را در میان اطفال اقران و امثالش بى بدیل ساخته بود. آیت الله حاج سیداحمد فهرى نقل کرده است همسر مرحوم حکیم میرزا مهدى الهى قمشه اى (مادر آقا نظام الدین قمشه اى) با والده حاج سید مصطفى در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) که مملو از زوار مشتاق بود نشسته بودند که ناگاه متوجه مى شوند کودکى در لبه مناره بلند بارگاه این بانو نشسته و پاهاى خود را به سوى پایین آویزان کرده است, بانوان حاضر از مشاهده این منظره هولناک متوحش مى شوند و بیم آن دارند که مبادا این پسربچه از آن بالا سقوط کند. همسر امام مى گوید این طفل کسى جز مصطفاى من نمى تواند باشد و وقتى دقت مى کنند متوجه مى شوند حدس این بانو درست بوده است. آیت الله فهرى مى افزاید وقتى حکایت مزبور را براى حاج آقا مصطفى نقل کردم صحت ماجرا را تصدیق نموده و اضافه کرد: در آن حال دو پسربچه ـ در داخل مناره و کنار من ـ با هم در حال دعوا بودند که کوچکترین برخورد آنان با بدن من موجب پرتاب شدن من از فراز مناره بر زمین مى گردید.(7)
از لحاظ ویژگیهاى روحى و روانى, مصطفى در این سنین بسیار پرتحرک و پرجنب و جوش بود, خواهرش ـ بانو فریده مصطفوى ـ خاطرنشان مى نماید: ما به عنوان خواهرانش مایل بودیم که با ما در بازیها شرکت کند و معمولا هم برنده مى شد اما وقتى عصبانى مى گردید همه از او حساب مى بردیم, در عین حال خوش مشرب بود و به همین دلیل دوستان زیادى داشت و مورد علاقه آنها هم بود که این اشتیاق آنان در صفا و خلوص و صمیمیت وى ریشه داشت. لذا مکرر وى را به منازل خود دعوت مى کردند اما این رفت و آمدها زیر نظر امام بود که آنها چه کسانى هستند؟ با هم به کجا مى روند؟ و چه مى کنند؟ امام نسبت به درس و مباحثه فرزندش بسیار جدى بود و مى کوشید تا وقفه اى در این امر ایجاد نشود. جالب اینکه مصطفى پس از مدتى ممارست به تحصیل در برخى دروس با امام وارد بحث مى گردید و به برخى مطالب ارائه شده و اشکال مى کرد.(8)
خانم فریده مصطفوى یادآور شده است, امام نسبت به تربیت حاج آقا مصطفى سختگیرى مى نمودند, مواظب بودند که هیچ حرکت و رفتار نادرستى نداشته باشد و همان صداقت و پاکى را که در خود داشتند در امور تربیتى فرزند برومندش اعمال مى کردند و البته این پرورشهاى پرمایه هم موثر واقع گردید و مصطفى به عنوان انسانى متدین و صدیق مراحل شکوفایى را سپرى کرد, هیچ سخنى خلاف حقیقت بر زبان جارى نمى کرد و در دوستى خود قاطع و استوار بود و اعتقادى قوى داشت. وى مى افزاید: پس از آنکه من ازدواج کردم مقید بود که به منزل ما بیاید, مواقعى هم به خانه ما مىآمد که زن نامحرمى نباشد, به صورت خودمانى از احوال ما مى پرسید و سوال مى کرد که مشکلى ندارید و دوست داشت که اگر حرفى داریم با ایشان در میان بگذاریم, به دلیل آنکه سنش از ما بالاتر بود, احساس وظیفه مى کرد و لازم مى دانست با ما همدردى کند و همیارى داشته باشد.(9)
از جمله خصوصیات ایشان در درس, استعداد عالى و حافظه قوى او بود و عمق فکرى و ژرف نگرى و ذکاوت را با این ویژگى در خود جمع کرده بود, تمام اقوال قدما و متإخرین را نقد و بررسى مى کرد و در این طریق اهتمام فوق العاده اى داشت. در همین سنین اکثر اشعار حافظ و سعدى و بخشى از مثنوى و سیره علما را از حفظ داشت. کتاب ((الکنى و الالقاب)) (به قلم مرحوم حاج شیخ عباس قمى) و نیز کتاب دیگر مرحوم محدث قمى یعنى ((فوائد الرضویه)) را از بر کرده و تمام لغات المنجد را در خاطره خود نگه دارى کرده بود.(10)
در هفده سالگى امام پیشنهاد کرد که مصطفى عمامه بر سر گذارد و لباس روحانى بپوشد و براى عملى شدن این نظر آقا تنى چند از دوستان و آشنایان را دعوت نمود و طى مراسمى فرزندش را براى این برنامه مهیا ساخت. با پایان گرفتن این مجلس وقتى که سیدمصطفى از منزل بیرون رفته بود و دوستانش او را در کسوت روحانیت دیده بودند وى را مورد تشویق قرار داده و ملبس شدن او را به لباس اهل علم تبریک گفته بودند. به این ترتیب شوق مصطفى به تحصیل علوم دینى افزوده شد و در این مسیر به سرعت رشد کرد به طورى که در میان طلبه ها به جوانى درس خوان و فاضل معروف گردید تا کم کم به مقامات علمى رسیده و حوزه درسى تشکیل داد و مدرس و محقق شد.(11)

O چشمه محبت
سید مصطفى براى والدین خویش احترام ویژه اى قائل بود, خواهرش مى گوید: ما مدام مى گفتیم خوشا به حالش که این اندازه قدردان پدر و مادر است و با خانواده مهربان و صمیمى مى باشد, عاشق پدر بود و محبت بین امام و ایشان از عواطف پدر و فرزندى خارج شده بود و مصطفى در زندگى خویش هم نشان داد که نسبت به امام چقدر ازخودگذشتگى دارد, در تمام سختیها با او بود و هرگز در مقابل مشکلات پدر بزرگوارش بى تفاوت نماند.(12)
حاج آقا مصطفى بسیار مودب بود, همیشه وقتى به منزل وارد مى شد دست مادرش را مى بوسید, هیچ گاه نسبت به والدین خویش گستاخى را تحمل نمى کرد. چون در 24 شعبان سال 1384ه$.ق مصادف با 8 دى ماه 1343 از زندان آزاد گردید و به او گفتند لازم است به ترکیه بروید و با پدرتان ملاقات کنید و منظورشان این بود که ایشان را تبعید کنند و چون از رفتن امتناع مى کرد از سوى ساواک طى مکالمه اى تلفنى به سید مصطفى گفتند: چرا نمى روید؟ ایشان پاسخ داد: مادرم اجازه نمى دهد و من بر خلاف میل مادرم کارى نمى کنم که البته ایشان را دستگیر نموده و با هواپیمایى به ترکیه فرستادند.(13)
امام هم هنگامى که دوران تبعید در ترکیه را مى گذراند در مکاتبات خود به فرزندش در خصوص جلب رضایت مادر سفارشهاى لازم را مى نمود. در فرازى از نخستین نامه اى که امام از بورساى ترکیه براى سید مصطفى فرستاده و در پنجم رجب سال 1384ه$.ق نوشته شده آمده است: ((قم به مصطفى خمینى برسد, نورچشمى. لازم است در موضوع مادر و خواهر و احمد و بستگان به شما تإکید کنم. رضاى خداوند و رضاى من در حسن سلوک با آنهاست. مادر احتیاج به خدمت دارد, باید از هر حیث مادى و معنوى رضایت او را به دست آورید نگذارید نگرانى پیدا کند, راحتى او را فراهم کنید. (14)
وقتى حاج آقا مصطفى به محل نگهدارى امام در بورساى ترکیه رسید و قضاى الهى او را به وصال یار رسانید, سراسیمه با گفتن یا الله وارد مى شود امام در حالى که تنها نشسته بودند تا فرزند دلبندش را مى بیند از جا بلند مى شود و آقا مصطفى را در آغوش مى گیرد. اصولا این دو, نسبت به هم علاقه اى وافر داشتند و نزدیکان بیت امام خاطرنشان نموده اند: وقتى آقا مصطفى به دیدار امام مىآمد, چهره ایشان دگرگون مى گردید و شادى بر گونه هاى امام موج مى زد, پس از احوالپرسى آقامصطفى پرده ها را کنار مى زند و به پدر عرض مى کند: نگاه کنید اینجا جاى بدى نیست. بعد از کمى استراحت, فرزند از برنامه غذایى پدر سوال مى کند و چون غذا را مناسب سن ایشان نمى داند برنامه طباخى را به عهده مى گیرد و خود به تهیه مواد اولیه اقدام مى نماید, مزاج امام که با خوردن غذاهاى نامناسب رو به کسالت نهاده بود رفته رفته با این برنامه حاج آقا مصطفى رو به بهبودى نهاد.(15)
آن شهید در عین محبت و صمیمیت در برخورد با خواهرانش با جذبه و با اقتدار بود, در حالى که از روى محبت با اعضاى خانواده رفتار مى کرد از ابهت شخصیت ایشان حساب مى بردند و مراقب بودند رفتارى از خود بروز ندهند که موجب ناراحتى آقا مصطفى شود, گرمى و صمیمیت وى سبب نمى گردید که افراد خانه از تقید خود نسبت به مسایل عبادى بکاهند و بلکه عواطف ایشان در خصوص آشنایان و بستگان بر حسب التزام عمل آنان به اعتقادات و موازین شرعى شدت و ضعف داشت.(16)

O تشکیل خانواده
امام در خصوص انتخاب همسر ـ چه براى دختران و چه براى پسران ـ روى خانواده هایشان تکیه مى کردند و مى فرمودند خانواده ها باید سنخیت داشته و مومن و متعهد باشند. مصطفى حدود 22 بهار را پشت سر نهاده بود که یک وقت شایع شد با خانواده آیت الله مرتضى حائرى (فرزند آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى) وصلت کرده اند به طورى که آقا مصطفى مى گفت: وقتى آقاى حائرى از صحن حرم بیرون مىآید دوستان مى گویند پدر زنت آمد! همسر امام نقل مى کند این خبر به گوش آقا رسیده و یک شب از من پرسید که دختر آقاى حائرى را دیده اى؟ من هم کمى توضیح دادم. آقا گفت: چطور است این شایعه را به واقعیت تبدیل کنیم, گفتم: هر جور صلاح مى دانید. فرداى آن روز امام براى آیت الله حائرى پیغامى فرستاده بود و خانواده عروس هم جواب مثبت داده بودند و بار دیگر آقا به آنها رسانده بود که اگر مایل باشند بروند براى فراهم کردن مقدمات کار, آنها پذیرفتند و اول مردها رفتند و سپس زنان به خانه عروس رفتند و قرار عقد گذاشته شد.(17) برخورد امام با عروسش بسیار محترمانه بود و خیلى صمیمانه و توإم با مهربانى با ایشان برخورد مى کردند پس از آنکه حاج آقا مصطفى تشکیل خانواده داد در آن سوى حیاط منزل یخچال قاضى (در خیابان معلم کنونى) دو یا سه اتاق کوچک بود. یک دیوارى هم این مجموعه را از دیگر بخشهاى ساختمان مزبور تفکیک مى کرد که حاج آقا مصطفى آنجا زندگى مى کرد, بعد با وقوع قیام 1342 و افزایش رفت و آمد در این خانه, بخش مزبور به اندرونى تبدیل گردید و حاج آقا مصطفى منزل دیگرى را براى خود تدارک دید.(18)
معصومه خانم ـ نوه حاج شیخ عبدالکریم حائرى ـ که به عقد ازدواج حاج آقا مصطفى در آمد زنى ساده زیست بود و زهد و اعراض از تجملات و قناعت را در منزل پدرى عالم و زاهد تمرین کرده و اینک توان هم زیستى با دانشمندى عارف و حکیمى مبارز را با خود به خانه جدید مىآورد, این بانو تا آخر عمر همسرش از محقر بودن منزل و ناچیز بودن یا کمبود امکانات زندگى زبان به شکوه نگشود. زندگى آقا مصطفى از ابتدا با سادگى و پرهیز از تشریفات آغاز شد و تا پایان بر همین روال بود. بعد از عروسى, حضرت امام یک قطعه قالى سه در چهار نیم دار و کهنه براى ایشان خریدند. خوراک این خانواده اغلب آبگوشت بود و گاهى هم کته درست مى کردند و این ساده زیستى تا زمان شهادت حاج آقا مصطفى استمرار داشت. زندگى در عراق نیز چون قم, ساده و بىآلایش بود و از نظر مالى دست حاج آقا مصطفى باز نبود, در منزل جز چند فرش معمولى که از گذشته داشت و از ایران آورده بود و چند زیلو و لوازم ساده زندگى چیز دیگرى نداشت.(19) اولین فرزند حاج آقا مصطفى محبوبه بود که بر اثر ابتلا به بیمارى مننژیت فوت کرد, دومى که حسین نام دارد در کسوت روحانیت مى باشد و سومى با نام مریم تحصیلات خود را تا دکترا ادامه داده است. چهارمین فرزند در ماجراى یورش عوامل ساواک به منزل حاج آقا مصطفى به منظور دستگیرى ایشان در 29 شعبان سال 1384ه$.ق سقط گردید.(20) فرداى دستگیرى, او را از ایران به ترکیه تبعید مى نمایند که از تبعیدگاه نامه هایى براى مادر و همسر خویش ارسال مى نماید و آنان را به بردبارى و استقامت در برابر ناملایمات سفارش مى نماید.(21)

O عزت قناعت و ساده زیستى
در نجف نیز با وجود آنکه حاج آقا مصطفى مى توانست از امکانات مالى فراوانى استفاده کند و خود مجتهدى بود که مى توانست در وجوهات مالى و شرعى تصرف کند همچون طلبه اى عادى زندگى مى کرد, وضع زندگى ساده اى داشت و همین ویژگى کمک مى کرد که بتواند در عرصه هاى علمى و سیاسى موفق باشد. خانه اى که در نجف در اختیارش بود مساحتى در حدود پنجاه متر مربع داشت و از لحاظ امکانات و وضع ظاهرى بسیار فرسوده بود تا آنکه همسرش منزلى را که در قم داشت فروخت و پولش را به عراق آورد و با این سرمایه هر دو با هم به مکه رفتند و پس از بازگشت, ظاهر خانه را مرتب نمودند. خانواده اش در طبقه هم کف خانه اى زندگى مى کردند که سادگیش براى هر که مى دید قابل انکار نبود, اتاق مطالعه ایشان در طبقه دوم منزلشان بود, شبها را در این اتاق به مطالعه و احیانا نگارش و برنامه ریزى امور مى گذراند و ظهرها با اعضاى خانواده اش بود.(22) آیت الله بجنوردى مى گوید: ما تمام منزل حاج آقا مصطفى را دیده بودیم آن طور نبود که بین اتاق بیرونى و درونى اش از لحاظ شکل ظاهر و امکانات تفاوتى دیده شود, بسیار ساده و در سطح پایینى بود, در زندگى داخلى هم اگر چیزى مى خواستند بخرند از آن نوعى بود که عامه مردم تدارک مى دیدند.(23)
روزهاى جمعه در هر هفته حاج آقا مصطفى به اتفاق خانواده در منزل امام میهمان بودند, در این دیدار همسر ایشان پول خرجى یک هفته را از امام دریافت مى نمود. حجه الاسلام فردوسى پور مى گوید: یک روز همسرش براى خانواده من تعریف کرده بود که امروز حاج آقا مصطفى کرایه ماشین مسیر کوفه (براى رفتن به مسجد سهله) را که ربع دینار مى شود از من گرفته است. آرى خرج و دخل فرزند بزرگ امام کاملا دقیق بود و پولى که پدرش در اختیار آنان قرار مى داد انضباط خاصى داشت, حتى در آنجا غالب طلبه ها یخچال مى خریدند اما مصطفى از این وسیله نیز محروم بود تا آنکه یک روحانى که مى خواست به ایران بیاید و اثاثش را حراج کرده بود و یخچال قدیمى داشت آن را براى ایشان خریدند.(24)
حجه الاسلام متقى خاطرنشان نموده است: یک مرتبه ما به یخ احتیاج پیدا کردیم و جایى هم گیر نیاوردیم وقتى به منزل حاج آقا مصطفى مراجعه نمودیم و تقاضاى یخ کردیم ایشان گفت: ما یخ نداریم اما یک یخچال گیر آورده ایم که براى بیست و پنج سال قبل است و تنها آب خنک مى کند! این وضع زندگى فرزند امام بود, لباسش هم بسیار عادى بود عبایى معمولى داشت و پس از شهادت وى وقتى پیراهن و شلوارش را به کسى دادند که استفاده کند, تعجب کرد که پسر امام خمینى با آن همه عظمت چنین لباسى داشته است, خوراکش نیز معمولى بود, یک شب ایشان را دعوت کرده بودم, همسرم دو نوع خورشت درست کرده بود ـ مرغ و خورشت بامیه ـ حاج آقا مصطفى با دیدن آن گفت: چرا تجملاتى کرده اید.(25)
خانم حائرى همسر ایشان گفته است: مصطفى یک مسلمان واقعى و به عبارت دیگر اسلام مجسم بود, با کمترین وسایل زندگى مى کردیم و در آن هواى گرم نجف هشت سال یخچال نداشتیم, فرش نداشتیم, از کولر محروم بودیم و او معتقد بود که باید این گونه زندگى کرد, همیشه بچه ها را یعنى مریم و حسین را مى بردند در باغى ـ جایى که چرخ و فلک داشته باشد و خود با عبا و عمامه بر خلاف عادت علما مى ایستاد و مواظب بچه ها مى شد, پدر خیلى خوبى براى فرزندان بود, مریم خمینى متولد 1342 و فرزند حاج آقا مصطفى اظهار داشته است: پدرم براى ما بیش از یک پدر و مى توان گفت یک دوست و هم صحبت بود, همیشه به ما توصیه مى کرد که دانشى را پى گیرى کنیم و یاد بگیریم و پشتکار داشته باشیم. ننه صغرا ـ خدمتگزار خانه سید مصطفى ـ نیز از مهربانى آقا سخن گفته و گفته است: از وقتى حسینآقا شش ماهه بود به این خانه رفتم, آقا هر جا که مى رفت گردشى و یا جاى دیگر مى گفت که صغرا را هم باید ببریم, هر وقت داخل خانه مى شد به من سلام مى کرد و هنگام بیرون رفتن خداحافظى مى نمود. من هم مى گفتم: خدا به همراهت ننه, هرچه که مى خورد من هم باید مى خوردم و در افطارها اگر من سر سفره نمىآمدم افطار نمى کرد. یک روزى داشتم دعا مى کردم که بروم مکه, آقا شنید و همان روز مقدمات این سفر را برایم فراهم نمود و مرا با شاگردانش روانه مکه کرد, هرچه از مهربانى آقا بگویم کم گفته ام, برخى شبها که من بیدار بودم صداى آقا را مى شنیدم و مى دیدم که دارد نماز شب مى خواند و گریه مى کند.(26)

O شهد شهادت
از وصیت نامه حاج آقا مصطفى که در سوم ذیعقده الحرام 1398ه$.ق تنظیم کرده, ساده زیستى و بى اعتنایى او به امور دنیایى استنباط مى گردد. در فرازى از آن آمده است: جمیع کتابهاى خود را در اختیار حسین قرار مى دهم به شرط آنکه تحصیل علوم قدیمه کند در غیر این صورت به کتابخانه مدرسه آقاى بروجردى در نجف اشرف تحویل دهند چه آنکه نوعا از وجوه تحصیل شده و خلاف احتیاط است که ارث برده شود. چیز دیگرى هم ندارم مگر بعضى مختصر است آن هم دیگر احتیاج به گفتار ندارد. صغرا خادمه قهرا طلبکار است. حساب او هم رسیده شود.(27)
سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگى هایش فرا رسید, شام آخرین روز مهرماه 1356ه$.ش بود. خانم حائرى ـ همسرش ـ دل درد شدیدى داشت که برایش دکتر آوردند, حاج احمدآقا هم آن شب به منزل برادر آمد ولى شب نماند, از قرار معلوم سید مصطفى اول شب به خانم خود مى گوید من امشب مهمان دارم, دیر مىآیم شما شام بخورید و بخوابید, من خودم بعد از رفتن آنان همان بالا مى خوابم, فرزندشان حسین آخر شب که به منزل مىآید مى بیند که چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح که مى خواهد به حرم حضرت على(ع) برود مشاهده مى کند پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مى کند. صبح که طبق معمول ننه صغرا صبحانه آقا را مى برد مى بیند آیت الله سید مصطفى خمینى روى کتاب دعاى خود خم شده است, فکر مى کند آقا به خواب رفته است از این جهت چند بار ایشان را صدا مى زند ولى جوابى نمى شنود و زیر چشم فرزند امام را خرمایى رنگ مى بیند, دوان دوان پایین مى رود و خانم حائرى را که آن شب را با کسالت سپرى کرده بود صدا مى زند, او هم به عجله خود را بر بالین همسرش مى رساند و این ماجرا را چنین وصف مى کند: دیدم آقا بیهوش است و ناخنهایش به رنگ بنفش در آمده و لکه هایى به همین رنگ در بدنش وجود دارد, با فریاد ننه صغرا چند نفر از آقایان به داخل خانه آمدند و سید مصطفى را به بیمارستان بردند ولى پزشکان گفتند دو ساعت است که تمام کرده و تشخیص دادند که از طریق مسمومیت به شهادت رسیده است و دستور کالبدشکافى دادند که امام اجازه نداد.(28)
امام خمینى از این حادثه اسفناک باخبر گردید و این در حالى بود که اطرافیان و از جمله احمدآقا از طرح این قضیه نزد ایشان خوف داشتند و مى کوشیدند حتى الامکان امام به تدریج و دیرتر از جریان مطلع شود. حاج احمدآقا در بیت امام در اتاقى بود که پنجره اى به بیرون داشت. امام از آنجا فرزندش را دید و او را به سوى خود فرا خواند و از درگذشت فرزند بزرگش خبر داد و در واقع این آگاهى را به صورت جمله اى پرسشى مطرح کرد که احمدآقا گریه اش گرفت, عکس العمل امام خمینى سه بار گفتن آیه استرجاع بود و تإکید کردند: ((امید داشتم که مصطفى به درد جامعه بخورد))(29) و پس از خبر شهادت سید مصطفى هیچ تغییرى در برنامه روزانه خودشان ندادند و حتى روزى که جسد مطهر فرزند دانشورشان را براى دفن به کربلا مى بردند در نماز جماعت ظهر و عصر حاضر شدند.(30) حضرت امام براى تسکین بیت شریفشان به منزل حاج آقا مصطفى تشریف بردند, لحظه ورود ایشان به خانه فرزندش بسیار غم انگیز ولى حساس و آموزنده بود که از ظرفیت روحى, وسعت افق فکر, میزان روح مبارزه و قدرت ایمان و اخلاص امام حکایت داشت, همین که بازماندگان حاج آقا مصطفى ایشان را مشاهده کردند به سوى آقا رفته و او را در آغوش گرفتند, امام در حالى که دست نوازش به سر و روى فرزندان سید مصطفى مى کشیدند در آغاز به شدت بغض کردند و خواستند بگریند ولى خویشتن دارى فرمودند, سپس به محل اقامت خانم حائرى رفته و ایشان را دلدارى دادند و در پاسخ درخواست خانم که گفته بود: آقا به من یاد دهید که چه کنم و چگونه تسکین یابم اما چند بار فرمودند: مثل من صبر پیشه ساز, این امانتى بود که خداوند به شما داد و حالا پس گرفت. این جملات مانند آبى بود که روى آتش عشق و فراق آن عزیز ریخته مى شد.(31)
1ـ پا به پاى آفتاب, ج اول, ص43 و 93.
2ـ مصاحبه با والده مکرمه شهید آیت الله سید مصطفى خمینى توسط خانم دکتر زهرا مصطفوى با اندکى تغییر در عبارات و بازنویسى برخى مضامین, مجله حضور, شماره 21, ص;22 یادها و یادمانها از آیت الله سید مصطفى خمینى, ج اول, ص;28 روزنامه همشهرى, پنج شنبه اول آبان 1376, ص;8 ستاره صبح انقلاب, مرکز اسناد انقلاب اسلامى, ص11 ـ 12.
3ـ مجله حضور, شماره 21, ص;27 زندگى نامه سیاسى امام خمینى, محمدحسن رجبى, ص81.
4ـ بنیان مرصوص امام خمینى (قدس سره), آیت الله عبدالله جوادى آملى, ص386.
5ـ بحارالانوار, علامه مجلسى, ج28, روایت 48, ص302.
6ـ سوره لقمان, آیه 20.
7ـ خاطرات آیت الله فهرى, یادها و یادمانها ..., ج اول, ص129 ـ 130.
8ـ مصاحبه به خانم فریده مصطفوى (اعرابى), همان, ج دوم, ص376 ـ 377.
9ـ همان, ص380 و 383.
10ـ همان, ص84 و 108.
11ـ مجله حضور, پاییز 1376, شماره 21, ص24.
12ـ روزنامه اطلاعات, 30 مهر ماه سال 1360 و نیز کتاب دلیل آفتاب, ص177 ـ 178.
13ـ خاطرات آیت الله پسندیده, به کوشش محمدجواد مرادىنیا, ص114.
14ـ مجله پیام زن, پیش شماره اول, دى 1370, ص13.
15ـ ستاره صبح انقلاب, ص18.
16ـ یاد و یادمانها, ج دوم, ص378 ـ 379.
17ـ روزنامه همشهرى, پنج شنبه اول آبان 1376, ص;8 پا به پاى آفتاب, ج اول, ص106.
18ـ پا به پاى آفتاب, ج اول, ص107.
19ـ یادها و یادمانها, خاطرات حجه الاسلام و المسلمین برقعى, ص255.
20ـ بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, ج اول, ص;792 یادها و یادمانها, ج اول, ص31.
21ـ روزنامه اطلاعات, 29 مهر 1378 (شماره 21754), ص4.
22ـ یادها و یادگارها, ج اول, ص86 و ;232 ج دوم, ص86.
23ـ مجله حضور, شماره 22, ص324.
24ـ گفتگو با حجه الاسلام فردوسى پور, کتاب سرمنزل انسانیت, ص118.
25ـ یادها و یادمانها, ج دوم, ص260.
26ـ اطلاعات بانوان, شماره 8, سه شنبه 26 شهریور 1359, ص6 ـ 8.
27ـ سیره صالحان, ابوالفضل شکورى, ص449.
28ـ پا به پاى آفتاب, ج اول, ص;112 اطلاعات بانوان, همان, ص10.
29ـ گلهاى باغ خاطره, فتح الله فروغى و . .., ص;77 دلیل آفتاب, ص178.
30ـ مجله جوانان امروز, شماره ;766 روزنامه اطلاعات, شماره 21786.
31ـ صحیفه دل, ص83 ـ ;84 یادها و یادمانها, ج اول, ص175.