نویسنده

 


نیمه آشکار

مریم بصیرى


فیلم: نیمه پنهان
نویسنده و کارگردان: تهمینه میلانى
بازیگران: نیکى کریمى, آتیلا پسیانى, محمد نیک بین

((میلانى)) بعد از ((بچه هاى طلاق)), ((افسانه آه)), ((دیگه چه خبر)), ((کاکادو)) و ((دو زن)), ((نیمه پنهان)) را بر اساس کتاب ((بعد از عشق)) اثر ((فریده گلبو)) مى سازد. در دو فیلم اخیر, ((میلانى)) زنان را در بستر سیاست مورد بررسى قرار مى دهد و با جسارت از موضوعاتى سخن مى گوید که در عصر حاضر شاید کمتر کسى حاضر مى شود در باره آن قلم بزند و یا فیلم بسازد.
گروههاى سیاسى اوایل انقلاب و توجه دانشجویان و جوانان به آنها, چیزى است که نمى توان آن را نادیده گرفت. از آنجایى که جوانان در هر عصرى محتاج هویت یابى و نشان دادن شخصیت خویش هستند, لذا به هر چیزى از جمله یک ایدئولوژى پناه مى برند و یا تلاش مى کنند به زعم خود مدینه فاضله اى بسازند تا به وسیله آن به آرامش برسند و انرژى خود را در راه دفاع و رسیدن به آن ایدئولوژى و مدینه مصرف کنند. اما اگر آن راه نجات, راهى واقعى نباشد و بیشتر, جوانان را دچار عدم هویت و گم گشتگى کند, آن وقت چاره چیست؟
((نیمه پنهان)) به این مشکلات و تجربیات والدین نسل جوان امروز مى پردازد و مى خواهد واقعیات آن زمان را از زبان آنان بازگو کند. فضاى سیاسى ابتداى فیلم, کم کم تبدیل به یک ملودرام عشقى مى شود و سیاست فقط در دیالوگها باقى مى ماند و نه در حیطه عمل.
ساختارى زنانه و سیاسى داشتن دو رکنى است که ((دو زن)) و سپس ((نیمه پنهان)) بر آن استوار است. لایه هاى بیرونى ((نیمه پنهان)) نشان از ملودرامى دارد که به تباه شدن زندگى فرشته و دوستانش مى پردازد. برعکس ((دو زن)) که بیشتر روى ضربه پذیرى زنان از مردان تإکید داشت; در اینجا آسیب پذیرى بیشتر از فضاى سیاسى ناشى مى شود. عشق, زندگى و تحصیل, همه فداى بازیهاى سیاسى مى گردد. فرشته ((دو زن)) به خاطر انقلاب فرهنگى و بسته شدن دانشگاهها و مزاحمتهاى یک لات بى سر و پا و تهدیدهاى شوهر, مجبور به ترک تحصیل مى شود و فرشته ((نیمه پنهان)) به خاطر فعالیتهاى سیاسى از دانشگاه پاکسازى مى شود. با این حساب به نظر مى رسد باید منتظر فیلمهاى بقیه فرشته ها نیز باشیم و ببینیم چه بر سر دیگر فرشته هاى ((میلانى)) مىآید.
جوانانى که اوایل انقلاب, با توجه به شرایط موجود در اجتماع و دانشگاهها مجبور شدند یا درس را رها کنند و یا در دام گروهها بیفتند و یا اینکه تن به زندان و اعدام بسپارند, کم نیستند و نیمه آشکار این فیلم حکایت چنین جوانانى است.
زنى که ده سال زندانى سیاسى بوده و حال محکوم به اعدام است, طى نامه اى به رییس جمهورى اعلام مى کند که بى گناه مى باشد و فقط تاوان عقیده اش را داده است و حال جواب این نامه, آخرین شانس او براى زنده ماندن است. خسرو که قاضى رسیدگى به این پرونده مى باشد, نظر خوبى نسبت به زن و پرونده اش ندارد و به همسرش مى گوید آن زن, فرد سر به راهى نبوده و همه زنها مثل او خوب و پاک نیستند.
خسرو راهى زندان شیراز مى شود تا در باره آن زن حکم کند و شب هنگام در هتل, از چمدانش نامه و دفترى بیرون مىآورد که همسرش براى او نوشته است و گفته در هفده سالگى که با وى زندگى کرده آیا واقعا توانسته است او را بشناسد یا نه؟ فرشته در آستانه چهل سالگى, هنوز نتوانسته خودش را به شوهرش بشناساند و فقط پرونده آن زن باعث شده است تا بهانه اى براى نوشتن بیابد, شاید این نوشته ها نیمه پنهان او را براى شوهرش آشکار کند و از سویى دگر کمک بزرگى براى زنده ماندن آن زن زندانى باشد.
خسرو شروع به خواندن دفتر مى کند و اصلا تصور نمى نماید که با مطالعه آن, وقایع بسیارى از زندگى گذشته همسرش برایش عیان شود. فرشته که از کودکى در حسرت و اندوه بزرگ شده, زندگى واقعى اش را از سال 1357 آغاز کرده است; او پس از قبولى در دانشگاه از شهرستان به تهران آمده و در اوج انقلاب, رفتن به دانشگاه را در رشته فلسفه تجربه کرده و جذب گروهى شده است که در ظاهر از ستمدیده ها دفاع مى کند. از نظر آنها آزادى یعنى حرف زدن به هر مقامى با حفظ حقوق دیگران و فرشته جذب این شعارها و مرامها شده است. او و دوستانش توسط زنى به نام ((نسرین)) که رابط آنها با سازمان است, جلسه تشکیل مى دهند, در خیابانها اعلامیه مى چسباند و نشریه توده اىها را مى فروشند.
در یکى از این جلسات و رفت و آمدها, مرد میان سالى به نام ((روزبه جاوید)) که منتقد و نویسنده و سردبیر یک نشریه مى باشد, توجهش به فرشته جلب مى شود. او غیر مستقیم اعلام مى کند که عشق نیروى جاذبه اى است که نمى توان در برابر آن مقاومت کرد و فرشته که عشقى جداى از عشق به توده و مردم در دلش ریشه دوانده است, از رابطشان مى خواهد که جایگاه عشق را براى اعضاى سازمان مشخص کند و ((نسرین)) نیز از رابط خود خبر مىآورد که عشق غریزه اى طبیعى است ولى در کوران مبارزه باید از آن پرهیز کرد.
با تعطیل شدن دانشگاهها, فرشته و دوستانش به خیابانها مى ریزند و به چسباندن اعلامیه و شورش مى پردازند. گروهى که مخالف نشر عقاید چپى ها هستند و سردسته اى به نام ((زهرا خانم)) دارند به دنبال دخترها مى افتند و آنها را تعقیب مى کنند. زهرا خانم که از واقعیت جهان خارج به جهان فیلم آمده است, سایه به سایه در دل شب به دنبال فرشته است و او در زیر باران با تمام وجود مى دود و در یک تعقیب و گریز حسابى, اتفاقى از جلوى دفتر نشریه ((روزبه)) رد مى شود و چاره اى جز پناه بردن به آنجا ندارد. ((روزبه)) و یکى از نویسندگان نشریه اش وقتى متوجه پنهان شدن فرشته در آنجا مى شوند او را به اتاق سردبیر راهنمایى مى کنند. نویسنده زن که خود بهترین سالهاى عمرش را به خاطر دفاع از حزب در زندان بوده و کتابهاى زیادى نوشته و در نهایت سرخورده شده است به فرشته مى گوید به جاى خواندن تاریخ سیاسى شوروى و شیلى, در باره ایران, دوران مشروطه و مبارزات سیاسى کشور خودش مطالعه کند چرا که با تاریخ و تئورى مملکتهاى دیگر نمى شود براى ایران نسخه پیچید.
فرشته اشعار بسیارى در باره توده مردم و قشر زحمتکش و فقیر سروده است اما ((روزبه)) معتقد مى باشد این اشعار فقط شعار است و به درد بایگانى تاریخ مى خورد. او مى گوید شعار دادن هنر نیست و هنر باید ماندگار باشد.
((روزبه)) با چنان مبارزه اى مخالف است و به فرشته مى گوید وقتى هم سن او بوده, چنین تفکراتى داشته و فکر مى کرده موظف است در مورد همه چیز نظر بدهد و هرگز از مرگ نمى ترسیده و تازه اکنون فهمیده است که زندگى چقدر ارزش دارد. اما فرشته در مقابل حرفهاى ((روزبه)) واکنش منفى نشان مى دهد و دلش مى خواهد از همه وقایع سر در بیاورد و وضع کشور را به نفع توده جلو ببرد. ولى مرد از او مى خواهد در راه سازمان هرچه مى خواهد انجام دهد اما چشمانش را براى خود نگاه دارد و با چشمى باز به مسایل بنگرد.
شبى وقتى فرشته به خانه اش بازمى گردد, مى بیند پاسدارها به آنجا آمده اند و دنبال او مى گردند; لذا فرار کرده و در منزل دوستانش مخفى مى شود تا اینکه آنها را نیز یکى یکى دستگیر مى کنند.
((روزبه)) که به دنبال کسى است تا محرم اسرار او باشد, وقتى متوجه وضعیت بحرانى فرشته مى شود, تصمیم مى گیرد او را به انگلستان بفرستد, چرا که تازه فرشته را پیدا کرده و نمى خواهد به آن آسانى او را از دست بدهد. در نهایت فرشته با وجود مخالفت به این سفر, چاره اى جز ترک وطن نمى بیند و درست در آخرین لحظات ورق برمى گردد و یکى از کارمندان ((روزبه)) که متوجه رفت و آمدهاى دختر به دفتر نشریه شده است, به فرشته مى گوید که ((روزبه)) همسر و فرزند دارد. دختر که در بهتى عظیم فرو رفته است, در رویارویى با همسر ((روزبه)) همه چیز را فراموش مى کند; چرا که از نظر او یک مرد زن دار, یعنى پدر و شوهر و او نباید به دنبال شوهر دیگران باشد.
البته زن ((روزبه)) متمول و دست و دلباز است و مى خواهد با فرشته معامله کند. او آپارتمانى براى رقیبش اجاره مى کند و در عوض از وى مى خواهد براى همیشه از زندگى شوهرش کناره بگیرد. فرشته على رغم میلش به آن آپارتمان مجلل مى رود و اثاثیه حقیرش را دور و بر خود مى چیند. همسر ((روزبه)) که فردى متشخص است و داراى جایگاه خاص اجتماعى و فرهنگى است به دیدار فرشته مى رود و در یک صحبت طولانى خاطراتش را براى او تعریف مى کند.
در سال 1332 وقتى که او به خاطر لکنت و نقص مادرزادى گوشه گیر و ساکت بوده دخترعمویش ((ماه منیر)) جذب سازمان حزب توده مى شود و سپس با ((روزبه)) آشنا شده و قرار ازدواج مى گذارد. اما در 28 مرداد همان سال طى تظاهرات و درگیرى, ((ماه منیر)) ناپدید مى شود و ((روزبه)) یک سال تمام به دنبال او مى گردد و بالاخره از یافتنش ناامید مى شود. پدر همین زن از ((روزبه)) مى خواهد که به جاى ((ماه منیر)) با دختر او ازدواج کند. ((روزبه)) به تصور اینکه در هواى اقوام نزدیک ((ماه منیر)) تنفس خواهد کرد, راضى به این ازدواج مى شود و از حزب کناره مى گیرد. زن مى گوید گرچه ((روزبه)) به او احترام مى گذارد ولى هرگز باور نکرده است که شوهرش واقعا او را دوست دارد.
تمامى این خاطرات و نقل آنها براى این است که فرشته با دیدن عکس ((ماه منیر)) بداند که او از لحاظ چهره, تفکرات و نظرات بسیار شبیه ((ماه منیر)) است. لذا ((روزبه)) بعد از چندین سال دوباره ((ماه منیر))ش را پیدا کرده است و خیال دارد با او ازدواج کند و وى را به انگلستان ببرد.
فرشته که تحمل این همه حادثه را ندارد, آپارتمان را ترک مى کند. این بازیها زیادى براى او بزرگ هستند و وى دلش مى خواهد که به خانه خودشان در شهرستان برود ولى آنجا نیز امنیت ندارد. با دستگیر شدن ((نسرین)) ارتباط فرشته کاملا با سازمان قطع مى شود و او چاره اى ندارد جز اینکه پرستار یک زن سالمند شود و در خانه وى پناه بگیرد. مادرى که نمادى از آرامش و امنیت است و مى تواند کودکان خود را در میان بلایا و حوادث حفظ کند.
اما ((روزبه)) که هنوز در فکر ازدواج با فرشته است و مى خواهد او را از حزب و فعالیت سیاسى دور کند, عاقبت وى را مى یابد, ولى فرشته از ((روزبه)) مى خواهد براى همیشه ترکش کند و دیگر دنبالش نیاید.
با تعطیلى دانشگاهها, حزب نیز منشعب مى شود و همه چیز به هم مى ریزد. دوستان فرشته همه در زندان هستند, یکى توبه مى کند و نسرین اعدام مى شود. با باز شدن دانشگاهها ((خسرو)) پسر پیرزن از سفر تحصیلى خارج از کشور بازمى گردد و متوجه مى شود که پرستار مادرش حکم اخراج دایم از دانشگاه گرفته است. با کمک ((خسرو)), فرشته دوباره ثبت نام مى کند, اما مسوولین مقرراتى دانشگاه که با سابقه فرشته آشنایى دارند, دایما او را تهدید مى کنند و مراقب اعمالش هستند و فرشته با دلهره و اضطراب درسش را مى خواند و فکر مى کند تنها گناه او دوست داشتن مردم است و حزب کارى جز کمک به بیچارگان ندارد.
عاقبت فرشته با ((خسرو)) ازدواج مى کند و همان زن خوب و وفادارى مى شود که همسرش مى خواهد تا اینکه پس از بیست سال, روزى در مجلس ختمى که در واقع ختم تمام خاطرات و حزب بازیهاست, ناگهان ((روزبه)) را مى بیند. مرد به دیدن او مىآید و مى گوید که پخته تر و جذاب تر شده است و دیگر نمى توان چون گذشته او را ((چریک کوچولو)) خطاب کرد. چریک کوچولوى فقیر و بى پناه آن زمان, حالا کاملا تغییر کرده و تبدیل به زنى مرفه و متشخص شده است که همسر یکى از قاضیهاى متبحر کشور مى باشد.
((روزبه)) اعتراف مى کند که در طول این همه سال بسیار به او فکر کرده است و چیزهایى که همسرش به وى گفته تمام واقعیت نبوده است. از نظر ((روزبه)) ناگهان دختربچه اى وارد واقعیت زندگیش شده است تا آن را عوض کند ولى بى خبر ترکش کرده است.
حال بعد از گذشت چندین سال, روبه رو شدن فرشته با پرونده زندانى, او را به این فکر انداخته است که ممکن بود آن زن محکوم به اعدام خود وى باشد و نباید شوهرش چون او زود قضاوت کند و تصور نماید که آن فرد, زن سر به راهى نبوده است.
((خسرو)) که خواندن دفتر را به پایان برده است به جاى اینکه خشمگین شود و به نزدیکترین فرد در زندگیش بدبین گردد و از کتمان واقعیت از سوى او برنجد, با خونسردى تمام تصمیم مى گیرد با دقت بیشترى پرونده را دنبال کند; و وقتى آن زن با چهره اى پوشیده, در فضاى سرد و تاریک زندان با لخ لخ دمپایى هایش روبه روى خسرو مى نشیند, شروع به گفتن همان حرفهاى دفتر خاطرات فرشته مى کند; فرشته اى دیگر در زندان, شبیه فرشته ((نیمه پنهان)) و دیگر فرشته ها.
بیشترین صحنه هاى فیلم, فلاش بکهایى هستند که طى چند ساعت از ذهن فرشته تراوش کرده اند و در ذهن ((خسرو)) ماندگار شده اند. ((نیمه پنهان)) حکایت یک عشق گمشده قدیمى است که ناگهان در زمان حال متجلى شده است. عشقى که در میان تفکرات خام سیاسى جوانان گم شده است. ((ماه منیر))ى که قربانى این بازى است و فرشته اى که هنوز هم دارد تاوان این بازى را مى دهد.
((نیمه پنهان)), نیمه پنهان زندگى فرشته, ((روزبه)), ((خسرو)) و نیمه پنهان واقعیت فیلم, و زندگى واقعى آدمهاست. نیمه اى از واقعیت که همیشه پشت جهل و ندانسته هاى ما پنهان است.
از سویى دیگر بحث کهن الگوها و یا صورتهاى اساطیرى به ذهن متبادر مى شود. نیمه پنهان در وجود هر زن و مردى. ((آنیموس)) و نیمه پنهان مرد در وجود فرشته به او این امکان را مى دهد که مانند مردان لباس بپوشد, فکر کند و مبارزه نماید و به مسایل اجتماعى بپردازد و با وجود تمایلش به رفتارى زنانه و خودآرایى, از لطافت و زنانگى دور بماند. ((آنیما)) و یا همان روان مونث در وجود ((روزبه)) نیز او را از مبارزه دور مى کند و به سوى تفکر, عشق و زیبایى رهنمون مى شود.
نیمه پنهان غم و شادیها هم وجه دیگر این ماجرا هستند و مهمترین شکل آن در رقص و شادى خسرو با دختر کوچکش نمود پیدا مى کند, در حالى که مرد با دخترش شادمانه مى چرخد و مى رقصد; خبر ندارد که فرشته در گوشه اى از تصویر به خاطر خواندن پرونده آن زن بسیار اندوهگین مى باشد و نمى داند چطور غمش را با آن فضاى شاد و آرام خانه تطبیق دهد.
فرشته هنوز هم در خاطرات گذشته اش زنده است و مى اندیشد که چگونه مى تواند از آنها رهایى یابد, خاصه آنکه یکى از مسوولین خشن دانشگاه دوست شوهرش از آب در مىآید و او نمى داند که چگونه خودش را بین شوهرش, فرزندانش, پدر و مادرش و تعلقات گذشته و عشق به مردم و میهنش تقسیم کند, مخصوصا جایى که مادرش به او مى گوید تو فقط متعلق به خودت نیستى, بلکه متعلق به ما نیز مى باشى.
جداى از مفهوم و محتواى فیلم, نمى توان از رنگ و لعاب آن نیز غافل شد. فضاسازى و صحنه پردازى فیلم در آشکار کردن فضاى انقلاب و انقلاب فرهنگى وپس از آن قابل قبول است. طراحى لباس نیز چون طراحى صحنه و گریم تا حدى با فضاى آن دوران سازگارى دارد, فقط مشکل بر سر گریم ((روزبه)) است که بعد از گذشت بیست سال, هنوز با همان چهره چندین سال قبل او, مو نمى زند و گویا این اسطوره غم و عشق هرگز پیر نمى شود و پیرى و مرگ فقط خاص فرشته و دوستان اوست!
جمع کردن خاطرات بیست سال گذشته چندان هم آسان نیست و نمى توان مو به مو تمامى حوادث را به درستى پرداخت کرد و مرتکب اشتباهى نشد. در واقع نمى توان ادعا کرد که همه چیز درست و به ترتیب بیان مى شود و کارگردان عین واقعیت را جزء به جزء به اثرش منتقل کرده است. با این همه شاید برخى فکر مى کنند واقعا خود کارگردان در زندگى شخصى اش درگیر چنین احزابى بوده است.
او طى یک مصاحبه مى گوید: ((ما در یک جامعه نامتعادل مجبور به اولویت بندى هستیم, بنابراین زن براى من اصل نیست بلکه نیمى از جامعه برایم اصل است که به حساب نمىآید و در حال احتضار است.)) با این حساب نمى توان دیدگاههاى ((میلانى)) را صرفا سیاسى و یا فیمینیسم بازى پنداشت بلکه باید قبول کرد که او در صدد است از زندگى, افکار و ایده هاى زنان کشورش سخن بگوید و در مقایسه با دیگر هم قطارانش عقب نماند.