هنر هشتم در گفتگو با خانم مهین جواهریان

نویسنده



هنر هشتم در گفتگو با خانم مهین جواهریان

منیژه آرمین


مقدمه
وقتى نام مهین جواهریان را به عنوان سازنده بهترین فیلم انیمیشن, در جشنواره صدا و سیما شنیدم, برایم نامى آشنا بود و یادآور دوران دانشجویى و رفاقتى که به خصوص در سفرهاى تحقیقاتى با او داشتم; همچنین عنوان فیلم, صدایى آشنا و قدیمى بود با کلماتى که براى هر ایرانى آشنا است: ((دویدم و دویدم ...)) فرصتى مغتنم بود که هم گفتگویى داشته باشم با یک زن موفق و هم دیدار با دوستى قدیمى.

روز شنبه نوزدهم آبان در خانه اى هستم که طبیعت و هنر و زندگى, مجموعه اى گرم و صمیمى به وجود آورده است.
ـ خانم تبریک مى گویم که فیلمت به عنوان بهترین انتخاب شده است.
از همین آخرین کارت بگو و اینکه چطور شکل گرفت؟
ـ قرارى با تلویزیون داشتم. به دلیل اینکه برنامه هاى تلویزیون بیننده هاى زیادى دارد و در همه نقاط کشور و حتى روستاهاى دوردست, مخاطب دارد, فکر مى کنم باید برنامه ها تإثیرگذار باشد. کارى که من مى خواستم بکنم روى فلکلور ایران است. در واقع سعى کردم اشعار فولکلوریک را به زبان انیمیشن بازسازى کنم. هدفم بیشتر این است که آن شکافى که به دلایل مختلف از جمله کامپیوتر میان نسلها به وجود آمده, از میان برود. البته مخالف وجود کامپیوتر یا هر وسیله جدید نیستم اما اینها نباید شکاف فرهنگى به وجود بیاورد. به همین دلیل, شروع کردم به تحقیق در مورد ترانه هاى فولکلوریک و کتابى را در این زمینه دیدم به نام ترانه و ترانه سرایى در ایران نوشته محمداحمد پناهى. ایشان, ترانه هاى محلى را با لهجه هاى مختلف جمعآورى کرده است. من این کتاب را به دقت مطالعه کردم و متوجه شدم که اشعار داراى وزن و ریتم است, ولى خیلى هدفمند نیست; مثلا چیزى گفته شده و نیمه کاره رها شده است. بچه امروز, خیلى پویاتر و دقیق تر از بچه هاى صد سال پیش است. ذهنش خیلى تقویت شده و فقط ریتم برایش کافى نیست.
در همین ترانه ((دویدم و دویدم ...)) از یک شاعر کمک گرفتم. مثلا همه این شعر را شنیده اند که:
دویدم و دویدم
سر کوهى رسیدم
دوتا خاتونو دیدم
یکیش به من آب داد
یکیش به من نون داد
...
گفتم خوب ((دویدم و دویدم)) یعنى چه. اصلا این آدم چرا مى دود. به این نتیجه رسیدم که یک آدمى هست که دارد جستجو مى کند. و از آب و نان شروع کرده, یعنى از اولین نیازهاى انسان. در این جستجو, بده بستانهایى را کرده مثلا ((آب را دادم به زمین)) و یا ((قیچى را دادم به خیاط, خیاط به من لباس داد)). آخرش هم به خرما ختم مى شود. بله, من فکر کردم این ترانه آغاز خوبى دارد ولى براى انسان, همین کافى نیست و نباید این حرکت نیمه کاره رها شود. این انسان باید به یک معرفت برسد. ما آخرش را این طور تمام کردیم:
((خیاط به من قبا داد
قبا را دادم به آقا
آقاى بالا بالا
آقا به من کتاب داد
انگار به تشته آب داد))
من آخرش را به کتاب رساندم یعنى به دانش و معرفت ختم کردم.
ـ در واقع, یک برداشت جدید کردید؟
ـ بله, ما, آن حرکت دویدم و دویدم را هدفدار کردیم. یعنى از نان و آب شروع شد و به کتاب ختم شد.
ـ خوب, این یک شعر قدیمى بوده, شما هم یک هدف نهایى برایش قرار دادید. حالا در مورد اجراى کار صحبت کنید. در واقع چه فرایندى طى شده که ترانه اى به شکل یک فیلم انیمیشن ساخته شده است؟
ـ ابتدا, شعر را انتخاب کردیم, ولى براى کار گرافیکى اش, دلمان مى خواست چون شعر ما فولکلوریک است, طراحیها, نشانها, نقش پارچه ها و بافتها هم از همان حالت فولکلوریک تبعیت کند و هماهنگى داشته باشد; البته ما از همان طرحهاى قدیمى استفاده کردیم ولى قالب مدرن به آن دادیم. ما خواستیم بچه ها ضمن اینکه ترانه در ذهنشان جریان مى یابد, با نقوش هم آشنا شوند. در واقع, برایشان یادآورى شود.
نکته دیگر اینکه معمولا کارى که براى تلویزیون ساخته مى شود با مثلا کارى که در جشنواره عرضه مى شود تفاوت دارد. کارهاى تلویزیون ویژگى خودش را دارد. زمان بندى خاصى دارد, سرعت دارد و خلاصه تعریف خودش را دارد; ولى براى این فیلم, من دچار وسواس شدم. هرچه کار مى کردم به یک نتیجه اى مى رسیدم ولى بعد آن را عوض مى کردم. به همین دلیل بود که سه ماه تولید فیلم طول کشید و نه ماه کار انیمیشن آن را انجام دادیم.
سه بار آهنگساز عوض کردم و گذاشتم کنار. حتى کارش تمام شده و در جشنواره هم شرکت کرده ولى من باز هم موسیقى تازه اى برایش انتخاب کرده ام; علتش هم این است که هنوز به آن چیزى که مورد نظرم است, نرسیده ام. چون در طراحیها از نقوش قدیمى استیلزه (استیل: سبک, شیوه) شده استفاده کرده ایم, موسیقى اش هم طبعا باید به همین شکل باشد. در موسیقى متن فیلم فعلى از تار استفاده شده ولى به نظر من حالت یکنواختى دارد که براى کودکان مناسب نیست. حالا تار را برداشتیم و آهنگ دیگرى گذاشتیم. به هر حال نمى دانم تصادف بوده یا چیز دیگر که در جشنواره صدا و سیما که به بررسى برنامه هاى چهار ساله مى پردازد, این فیلم مورد توجه قرار گرفت.

ـ همان طور که مى دانید, با اینکه عموم مردم فیلمهاى انیمیشن را مى بینند, ولى تکنیک کار براى مردم, کاملا ناشناس است. آیا مى شود با زبانى ساده از مراحل تهیه این گونه فیلم بگویید؟
ـ من فکر مى کنم انیمیشن, یکى از شاخه هاى ارتباط است و شاید قوىترین اثر را دارد; چون همه هنرهاى دیگر را در خود دارد. موسیقى دارد, سینما دارد, نقاشى دارد, گرافیک دارد. این هنر, در واقع مجموعه اى از هفت هنر است و به همین دلیل آن را هنر هشتم نامیده اند.
تإثیر انیمیشن زیاد است و مخاطب محدود هم ندارد. از کمترین تا بالاترین سنین مى توانند با آن ارتباط برقرار کنند و لذت ببرند. این شیوه سینمایى مى تواند ناممکن ها را ممکن کند و این همان چیزى است که به انیمیشن جاذبه مى بخشد. همچنین زبان ایجاز دارد, مثلا حرفى را مى خواهیم بزنیم که مى بینیم تإثیر نمى کند ولى به زبان انیمیشن, همان حرف و پیام به خوبى جاى خودش را در میان مردم باز مى کند. طنز و ظرافتى در آن هست که مى شود براى آموزشهاى عمومى به کل جامعه, مثل بهداشت, واکسن زدن به بچه ها یا مثلا فرهنگ آپارتمان نشینى از انیمیشن استفاده کرد. حتى بهتر است این فیلمها را قبل از اخبار یا زمانى که بینندگان بزرگسال بیشتر هستند, پخش کنند. یا معضل آلودگى هوا و مشکلات شهرنشینى, مضمونهایى است که براى انیمیشن مناسب است. مثل همین برنامه هایى که در مورد گاز پخش مى شود که براى جلوگیرى از خطرات دستورهایى را مى دهد.

ـ من فکر مى کنم و حتما شما بهتر از من مى دانید که پخش انیمیشن ایرانى واقعا محدود است, حتى مى توانم بگویم نزدیک به صفر است. مى خواهم بپرسم چرا و تا کى ما باید از دیگران تغذیه کنیم; در حالى که این همه هزینه داریم, این همه فارغ التحصیلانى داریم که در این رشته یا رشته هاى مشابه آن تحصیل کرده اند؟
ـ سوال خوبى است. من خودم وقتى کتاب تاریخچه انیمیشن در ایران را مى نوشتم, متوجه شدم که چهل و چهار سال است که انیمیشن داریم, حالا کشورهایى مثل چکسلواکى که از همان سالها شروع کرده اند, از پیشرفته ترین کشورها در صنعت و فیلمسازى انیمیشن هستند ولى در ایران, خیلى ضعیف کار مى شود. دلیلش این است که هر وقت این کار در ایران شروع شد, لطمه خورد و آنقدر افت و خیز داشته که هیچ وقت نتوانسته به نتیجه درستى برسد. ما در دهه چهل دوران شکوفایى خوبى را در زمینه انیمیشن داشتیم. ((جشنواره فیلم تهران)) که هر سال برگزار مى شد و از همه دنیا مىآمدند, حتى چند وقت پیش که از من دعوت کردند و رفتم هیروشیما, کسانى که آن دوران را دیده بودند, مى گفتند ((ایران, ایران)). آنها اسامى فیلمهاى انیمیشن آن سالها در خاطرشان مانده بود. آن فیلمها واقعا اثرگذار بود. حالا هم حدود هفت هشت سال است که اتفاقاتى افتاده است. اصولا بعد از جنگ, تبلیغات رشد کرد. خود این تبلیغات جهشى را در این زمینه به وجود آورد. دانشگاهها شروع کردند به گرفتن دانشجو در این رشته که الان ما در دانشگاه هنر و دانشگاه تربیت مدرس در این رشته دانشجو داریم. از طرفى مرکز فرهنگى هنرى صبا در سال هفتاد و چهار تإسیس شد و تحرک خوبى از آن زمان آغاز شد. افراد زیادى جذب شدند و تولید به شکل جدى صورت گرفت.
نکته مهم این است که براى اینکه انیمیشن رشد کند لازم است حمایتهاى بزرگى بشود چون صنعت گرانى است و سرمایه زیاد مى خواهد, بهتر است حمایتها دولتى باشد و با حمایتهاى بخش خصوصى راه به جایى نمى برد.
همچنین از وقتى کامپیوتر وارد این رشته شد, تبلیغات هم رشد بیشترى کرد و بخشهاى خصوصى به ویژه در این زمینه فعال شدند. در همین جشنواره, فیلمهاى خوبى ارائه دادند. حتى فیلم یک ساعت و نیمه ساخته اند و همه مى دانند که انیمیشن در چنین طول زمانى یعنى چه. بعضى از این فیلمها جوایز جهانى برده اند.

ـ اولین فیلم انیمیشن که در ایران ساخته شد چه نام داشت؟
ـ نامش ملانصرالدین بود و توسط آقاى اسفندیار احمدیه ساخته شد. زمان این فیلم فقط دو ثانیه بود. و در سال سى و شش ساخته شد و خوشبختانه سازنده آن هم اکنون در قید حیاتند.

ـ برگردیم سر همان سوال قبلى, چرا شخصیتهاى ادبى بیگانه مثل پینوکیو و مارکوپولو و وروجک اینهمه براى بچه هاى ما آشنایند اما شخصیتهاى داستانى خودمان, ناشناسند؟
ـ فراموش نکنید که اگرچه اولین فیلم انیمیشن در سال سى و شش پخش شد, اما این صنعت در واقع هفت هشت ساله است. یعنى حیات دوباره اش بسیار جوان است; به همین دلیل است که من هر جا مى روم تکرار مى کنم و زیاد هم تکرار مى کنم که شاید گوش شنوایى پیدا بشود. بله من هم مى دانم که چطور کوزت بینوایان را تمام بچه هاى روستا مى شناسند چون بالاخره دیده اند. حال ما با این ادبیات غنى, نه بچه هایمان, نه نوجوانان, نه حتى بزرگسالان شخصیتهاى داستانى ایران را نمى شناسند. راستش جامعه ما با ادبیات خودى زندگى نمى کند.

ـ پیشنهاد شما براى بهتر شدن وضع موجود چیست؟
ـ ما دو ثروت عظیم داریم, یکى فرهنگ غنى که کم کم دارد فراموش مى شود و بعد, گرامى ترین ثروتى که داریم, جوانان بااستعداد ایرانى است. من شخصا به این موضوع حساسم و دیده ام که در کشورهاى خاورمیانه, جوانان ایرانى خیلى بااستعدادند. حالا این ثروت بزرگى که ما داریم, فقط یک برنامه ریزى درست مى خواهد و من نمى دانم این را کجا داد بزنم که با یک برنامه ریزى مى توانیم فرهنگ خودمان را زنده کنیم. من با فرهنگ غرب و یا هنر غرب مخالفتى ندارم, ولى حرف من این است که ما باید اول خودمان را بشناسیم. مثلا اسم من مهین است نه ((شهلا)), من باید اول اسم خودم را بدانم و خودم را بشناسم تا بعد دیگران را بشناسم; اما متإسفانه جوانان ما با فرهنگ خود بیگانه اند و از دیگران تغذیه مى کنند. با همین کارها, فرهنگ ما شناسانده مى شود. ما در شهرستانها جوانانى را داریم که آرامش و وقت فراوان دارند و اگر مراکزى آنها را جذب کند, هم ایجاد فرصتهاى شغلى کرده ایم و هم بازدهى اقتصادى خواهیم داشت, چون ما مى توانیم صادرکننده فیلمهاى انیمیشن باشیم.
در میزگردى که به مناسبت جشنواره دانشجویان صدا و سیما بود, من گفتم که چرا باید شخصیتهاى مربوط به ادبیات غیر خودى را در انیمیشن خودمان بشناسیم, آن وقت قهرمانهاى خودمان ناشناخته بمانند. یک پسرى به من گفت: ادبیات قدیمى, آنقدر کهنه است که بچه هاى امروز را جذب نمى کند. گفتم: شاید این طور باشد. باید کسانى باشند که سناریوى انیمیشن بنویسند و همان داستانها را به روز درآورند. ضمنا کسى که سناریوى انیمیشن مى نویسد باید امکانات آن را بشناسد چون این قالب با فیلمهاى زنده متفاوت است.
بخشى از ادبیات ما کاملا به درد این کار مى خورد. بخشى دیگر باید کار شود و به روز شود. مثلا در ادبیات ما حماسه هست, ایثار هست. مثلا وقتى مى گوییم رستم از هفت خوان گذشت, یعنى اینکه هفت مشکل بزرگ را پشت سر گذاشت. مى توانیم به جوانان امروز هم بگوییم که تو اگر مى خواهى مثل رستم باشى باید موانعى را که وسط راهت وجود دارد, بردارى. جواب من به آن پسر همین بود. پس ما مى بایست مفاهیم ادبیات خودمان را بیاوریم و کار کنیم; یا مثلا در ادبیات عرفانى ما, عشق آسمانى وجود دارد. چرا نتوانیم اینها را بیاوریم. حتما خواهیم توانست. فیلمهاى زنده ما که این همه از لحاظ تکنیک ضعیف است, یکباره مثلا در چهارصد سینماى آمریکا اکران مى شود. چرا؟ به خاطر آن چیزى که ما داریم یعنى همان روابط انسانى. حال چرا این را در انیمیشن نداشته باشیم. ما فقط احتیاج به مدیریت و برنامه ریزى داریم.

ـ پیشنهاد عملى شما در این مورد چیست؟
ـ ما مى توانیم دوره هاى کوتاه مدت عمومى بگذاریم و بعد نیروهاى زبده را از میانشان انتخاب کنیم و پرورشهاى خاص به آنها بدهیم. سالها پیش فرانسه متوجه شد که همه برنامه هاى انیمیشن را از خارج مىآورد. یکباره تصمیم گرفت, خود تولید کننده باشد. آنها از بیست سال پیش همین کار را کردند.
دوره هاى شش ماهه مى توان گذاشت. من خودم مى توانم قول بدهم که طى شش ماه, عده اى را تربیت کنم که راندمان بدهند. بعد, اینها را مى شود در خط تولید انداخت. خلاصه, چرخى به کار مى افتد که دیگر نمى شود متوقفش کرد. داستانهاى مناسب را مى شود جلو اینها گذاشت تا زیر نظر یک سرپرست کار کنند. نمونه این کار را ((مرکز صبا)) انجام مى دهد. خدا شاهد است من پریروز فیلمهایشان را مى دیدم, متوجه شدم که چقدر رشد کرده اند. فیلمهایى به نمایش عمومى گذاشته خواهد شد و حتى ژاپن یکى از آنها را خریده است. خلاصه, ما با این هدفها مى توانیم به نتیجه درست برسیم و مخصوصا من تإکید مى کنم که این فعالیت باید در شهرستانها هم گسترش پیدا کند.

ـ من همین امروز که اینجا آمدم, کار آقاى زرین کلک را دیدم. واقعا عجب بیان تصویرى قوى دارد; من قبلا هم با کارهاى فوق العاده ایشان آشنایى داشته ام. حالا مى خواهم بپرسم کامپیوتر مى تواند جانشین قلم دلنشین و جاندار ایشان شود؟
ـ کامپیوتر فقط ابزار است و به انیمیشن سرعت مى دهد. مثلا ما در سالهاى قبل, یک مرحله تست را گاهى یک هفته یا بیشتر وقت برایش مى گذاشتیم, الان به دقیقه نمى کشد که ما نتیجه کار را مى بینیم. کامپیوتر را اگر به عنوان یک ابزار در نظر بگیریم, خود آقاى زرین کلک هم مى توانند از آن استفاده کنند.
آنچه در کامپیوتر داریم, در واقع یک نوع قلم است. فیلمها تا مرحله تصویربردارى با دست انجام مى شود و از تصویربردارى به بعد از کامپیوتر استفاده مى شود. مثلا نقاشیها, گرافیکها و حرکتها همه با دست صورت مى گیرد. کامپیوتر عکس آنها را مى گیرد و پشت سر هم قرار مى دهد; مى شود فیلم.
نوع دیگر این است که در کامپیوتر طراحى مى شود. یعنى قلم هنرمند, همان ((ماوس)) کامپیوتر است. هنرمندان قبلى که یاد گرفته اند با قلم طراحى کنند, نمى توانند با ((ماوس)) طراحى کنند; ولى ممکن است جوانان امروزى بتوانند با همین وسیله طراحى درست را هم انجام دهند; اما باز هم آنچه اهمیت دارد, کامپیوتر نیست, بلکه دید و تشخیص است که اهمیت دارد.

ـ آیا قلم کامپیوتر مى تواند ظرافتهایى را که در طراحى هست, مثل خطوطى که گاه نرم و گاه سخت است, بیافریند؟
ـ ممکن است در آینده چنین اتفافى بیفتد, چون هم مرتب چیزهایى به کامپیوتر اضافه مى شود که به کار طراحى تنوع مى دهد و هم ذهنهاى پویایى داریم که با جستجوى خود در این وسیله مى توانند به نتایج خوبى برسند. به عنوان مثال, خود ما سریالى را داریم کار مى کنیم که مربوط است به اکتشافات و اختراعات در ایران و جهان. چون همه مى خواهند شخصیتهایى را که مثلا تلفن را اختراع کرده بشناسند. ما این کار را کردیم. یعنى پس زمینه ها را جورى سایه زدیم که مثل کار دست بود. طراحیها را هم جورى کار کردیم که مثل مداد و ماژیک و پاستل بود.
اصولا چیزى که ابتدا توى ذوقمان خورد, تصاویر شسته, رفته و بى روحى بود که کامپیوتر به ما مى داد. دلیلش هم این بود که ابتدا, اکثر آدمهایى که با کامپیوتر کار مى کردند, از امکانات اولیه آن استفاده مى کردند و همه کارها شبیه هم بود; در حالى که حالا از تکنیکهاى مختلف استفاده مى شود.

ـ ولى من باز هم فکر مى کنم ابتدا مى بایست تمرینات زیربنایى با دست انجام شود.
ـ بله. اصولى را که باید یاد گرفت, مثل سواد که با هر سیستمى باشد, ابتدا الفبا را باید آموخت. در سواد تصویرى هم ما الفبایى داریم که باید آموخته شود.

ـ مهمترین عامل براى موفقیت یک انیمیشن چیست؟
ـ اولین و مهمترین عامل, تهیه کننده و کارگردان خوب و آگاه است. چون تهیه کننده خوب مى داند چه زمانى را براى فیلم بگذارد, چقدر مایه بگذارد, چه امکاناتى را فراهم کند; مى داند چه عواملى را انتخاب کند و از چه تکنیکى استفاده کند و نیز چه فیلمنامه اى را در نظر بگیرد. اینها اگر باشند, موفقیت فیلم حتمى است. یکى از مشکلات بزرگ ما فیلمنامه نویسى به طریق انیمیشن است. چون مثلا شخصیتهاى این نوع فیلم, مى توانند لوله شوند, گره بخورند, نصف شوند, تا شوند, پس کسى باید باشد که این امکانات را بشناسد; در حالى که در فیلم زنده, ما نمى توانیم یک آدم را نصف کنیم, یا لوله کنیم. الان هم در بخشهاى تخیلى فیلمهاى زنده, از انیمیشن استفاده مى کنند.

ـ عامل مهمى که در هنرها, به خصوص هنرهاى نمایشى وجود دارد, شخصیت پردازى است. مى خواهم بپرسم شما به شخصیتها چگونه دست پیدا مى کنید؟
ـ شخصیت پردازى, بخش مهمى از این کار است. یک بخش آن یعنى اینکه بدانند اصولا شخصیت چیست. مثلا عادتها یا تناسبهاى ظاهرى که ویژگیهایى به او مى دهد. چه کارهایى از او برمىآید و چه کارهایى برنمىآید. شکل و فرمش که متإسفانه در ایران ضعیف است, البته منظورم این نیست که کار را نفى کنم. مى خواهم ضعفها را بگویم که قوت پیدا کند و درست بشود. خلاصه, آن شخصیتى که مى خواهیم بیاوریم, باید در مورد او بحث بشود. از نظر روانشناسى کاملا تعریف بشود, چه به لحاظ رفتارى که انجام مى دهد و چه به جهت حرکات فیزیکى که این شخصیت دلنشین و شیرین بشود و با مخاطب رابطه برقرار کند.

ـ به قول نویسنده ها نچسب نباشد. مى خواهم بدانم یک زنى که انیمیشن کار مى کند, دنیا را چه جورى مى بیند؟
ـ جواب این سوال را شاید هر کس یک جور بدهد; ولى من آنقدر زندگى را دوست دارم که نمى دانم چه بگویم. اصلا این مشکل من است که به همه چیز توجه دارم. من زندگى حرفه اى را دوست دارم. زندگى خانوادگى را هم خیلى دوست دارم. عاشق ورزشم, عاشق رفت و آمدم. مى بینم بعضى از زنان حرفه اى, کار خانه شان لنگ است, یا خانه دارىشان عالى است و در کار حرفه اىشان ناموفقند. ولى من ... مى دانى من حتى شور مى اندازم. ترشى مى خرم. با اینکه مى شود اینها را خرید; ولى از اینکه میوه ها و سبزیها را پهن کنم و بوى آنها بپیچد, واقعا لذت مى برم. شاید به این ترتیب خاطراتم را دارم نگه مى دارم.
چند وقت پیش ترشى درست کرده بودم, یکى از شاگردانم آمده بود اینجا. خانمش باردار بود. وقتى مى خواست برود گفتم صبر کن یک شیشه ترشى هم براى خانمت بدهم. خیلى تعجب کرد و گفت شما مگر وقت مى کنید ترشى درست کنید؟ گفتم چرا نکنم. اینها خودش زندگى است. مى بینم بچه هایم هم علاقه دارند. مىآیند از وسط سبزیها رد مى شوند و با این کارها یک جورى اخت مى شوند. دلم مى خواهد در خاطرات بچه هایم این چیزها باشد.

ـ روابط مادرىات چگونه است؟
ـ من زندگى سختى دارم. چون همه چیز را دوست دارم. حتى اگر یک نفر مریض باشد, حتما باید به عیادت او بروم, حالا هر قدر کار داشته باشم.

ـ پس هیچ چیز را فداى چیز دیگر نمى کنید؟
ـ نمى دانم. درست هم معلوم نیست.

ـ آیا تا حالا در کارت از بچه هاى خودتان الهام گرفته اید؟
ـ من فکر مى کنم کسانى که مادر مى شوند یک مقدار شخصیتشان قوام پیدا مى کند. خودخواهى هایشان تحت الشعاع این حس مادرى قرار مى گیرد. مثلا هر مادرى, بچه اش را هر ریختى که باشد زیبا مى بیند, ولى من شاید نوعى زیبایى هاى دیگر را مى دیدم. من
وقتى همین فیلم ((به آفتاب سلامى دوباره خواهم داد)) را ساختم, دو سال بعد آلبوم خانوادگى مان را ورق مى زدم. متوجه شدم, در فیلم, جایى که بچه با گربه بازى مى کند, عین همین صحنه را در عکس دخترم دیدم. معلوم شد, وقتى فیلم را مى ساختم ته ذهنم این تصویرها بوده. من همیشه وضعیت روحى بچه هایم برایم مهم است. مثلا نگران این نیستم که چیزى مى خورند یا نه. نگران نبودم که وقتى مى روند مدرسه, مثلا معلم ریاضى و فیزیکشان خیلى عالى باشد اما نگران بودم که آیا مدرسه اى که مى روند, فضاى قشنگى دارد یا نه. یا چه نوع ارتباطى با بچه ها برقرار مى کنند. هیچ وقت فکر نمى کنم حالا قدشان کوتاه است یا بلند. فقط فکر مى کنم از نظر روحى بالندگى داشته باشند و احساس کمبود نکنند. حالا غلط یا درست, طورى شده که جو و فضاى خانه مان, بچه ها را جورى جذب کرده که نمى خواهند از این خانه بروند.

ـ آخرین کارى که در دست دارید چیست؟
ـ یکى همان مجموعه اکتشافات و اختراعات است که زندگى مخترعین و مکتشفین است, دیگر اینکه پیامد اینکه روى ترانه هاى محلى کار مى کنم. مى خواهم رقصهاى فولکلوریک را که ریشه هاى عمیقى در فرهنگ ما دارند در انیمیشن مطرح کنم. این موسیقیها ریشه هاى عمیقى در فرهنگ ما دارند. دلم مى خواهد وقتى پدر بزرگ, آوازى را زمزمه مى کند, نوه او هم آن را ادامه بدهد.
اگر ما بتوانیم فرهنگ روستایى خودمان را به شکلى زیبا مطرح کنیم, دیگر جوان ما ننگش نمىآید که چرا ترک است, چرا کرد است. من مى خواهم با بازسازى همین موسیقیها جوان ترک یا کرد یا گیلک ما احساس غرور کند و به خود ببالد و در سطح وسیع, جوانان ما هویت فرهنگى خود را باز یابند.

ـ با تشکر فراوان از اینکه با وجود وقت کم این فرصت را در اختیار ما گذاشتید.