خانه مــــا



خانه ما


امام باقر(ع):
((قال رسول الله(ص): ما بنى بنإ فى الاسلام احب الى الله تعالى من التزویج;
از نظر اسلام, در پیشگاه خداوند تعالى, هیچ بنایى محبوب تر از ازدواج بنا نشده است.))(1)
آیا تا به حال به اهمیت و منزلت خانه اندیشیده ایم؟ آیا خانه ما پناهگاه ما بوده یا دوزخ ما؟ آیا خانه ما سازنده بنیان شخصیتى فرزندانمان بوده یا مکانى براى یاد دادن بدبینى و بدخواهى و انواع بدآموزى؟ آیا ...
خانه جایى است که انسان در آن رشد و نمو کرده و قد مى کشد و شخصیت اعضاى خانواده در آن تکوین مى یابد. بنابراین به جرإت مى توان گفت منشإ عمده ناراحتیهاى روحى و عصبى از خانه برمى خیزد. متإسفانه در جامعه کنونى بسیارى از خانه ها را مى توان یافت و شاهد آورد که داراى محیطى خالى از صمیمیت و افسرده مى باشند. خانه هایى که فضاى آن مشحون از غبار و تیرگى است. در این خانه ها زنها احساس مى کنند از صمیمیت و ابراز مهر و محبت از طرف شوهر خود محرومند و مردها آرامش و راحتى خیال در زندگى زناشویى را حس نمى کنند و فکر مى کنند زن و بچه هایشان قدر زحمات آنان را نمى دانند. در این خانه ها زن از شوهر و شوهر از زن ناراحت بوده و بسیار اتفاق مى افتد که هر دو نسبت به تحقیر دیگرى اهتمام مى ورزد در این خانه ها فرزندان عموما غمگین و گوشه گیر و مهجور هستند و تبلور یإس محیط خانه خود را به صورت حزن و یإس در جامعه نشان مى دهند.
آیا در چنین محیطهاى نامساعد و سردى یک زن نمى تواند در رابطه زناشویى خود نسبت به شوهرش پرمحبت و ابرازکننده باشد؟ آیا او نمى تواند احساسات مهرآمیز خود را با شوهرش در میان بگذارد؟ آیا یک زن نمى تواند به شوهرش حق بدهد که خواهان آرامش خیال و درک موقعیت او باشد؟
آیا در چنین محیطهاى نامساعد و سردى یک مرد نمى تواند به زنش بگوید از زندگى زناشویى اش لذت مى برد و نسبت به او و زندگیش بى اعتنا نیست؟ آیا یک مرد نباید به زنش بگوید او را دوست دارد و از زحماتش تشکر و قدردانى کند؟
این وظیفه هم مرد و هم زن است که روح شادى را در کالبد خانه و اعضاى خانواده خود بدمد و محیطى سرشار از صمیمیت و نشاط را فراهم آورد.
در تعدادى دیگر از خانه هاى ما روح نق زدن و خرده گیرى بر ارکان خانواده سیطره یافته است. به گونه اى که هر یک از اعضاى خانواده مدام قدر و منزلت یکى دیگر را پایمال کرده و او را مورد شماتت قرار مى دهد. از چنین خانه اى نیکخواهى و حقیقت گویى رخت بربسته و در بیشتر مواقع حس نفرت و انزجار از دیگر اعضاى خانواده حاکم مى شود.
آیا در چنین خانه هایى یک زن نمى تواند به شوهرش به عنوان الگوى استقلال, اعتماد به نفس و روشن اندیشى بیاندیشد؟ آیا او نمى تواند به خواسته هاى شوهرش توجه بیشترى نشان بدهد؟ آیا او نمى تواند در زندگى روزمره عشق و مهر خود به شوهر و فرزندانشان بیشتر و بهتر نشان دهد؟
آیا در چنین خانه هایى یک مرد نمى تواند احساسات مهرآمیز و پرعطوفت خود را نسبت به زن و بچه هایش به زبان بیاورد و نشان بدهد؟ آیا او نمى تواند به همسرش نشان بدهد که زحمات او را در خانه ارج مى نهد؟ آیا یک مرد نمى تواند به مناسبتهاى مختلف از زنش به خاطر محبتهایش تشکر کند و یا بدون مناسبت خاصى هدیه کوچکى به او تقدیم کند و او را خوشحال سازد؟ آیا یک مرد نمى داند آنچه بیش از هر چیز زنش از او توقع دارد ابراز عشق و مهر و محبت از ناحیه شوهرش مى باشد؟ آیا یک مرد نمى داند ابراز محبت هر چند به میزان کم مى تواند محیط نامساعد خانه را به محیطى مساعد و باطراوت تبدیل کند؟ آیا ...
به هر حال, شکى نیست که خانه باید بهشت اعضا و افراد خانواده باشد و هر یک از اعضاى خانواده حداکثر سعى خود را مبذول دارند تا خانه مإوا و محلى امن و بهشت دیگران باشد. وظیفه تک تک اعضاى خانواده باید این باشد که به یارى و کمک دیگر اعضا بشتابند و صمیمانه در رفع نیازها و نیازمندیهاى هم کوشا باشند. مسلما اگر تک تک اعضاى خانواده صرفا به فکر خود باشند و خود را ببینند محیط خانه مطبوع و دلپذیر نخواهد بود. بلکه برعکس محیط خانه مبدل به فضایى متشنج و غیر قابل تحمل خواهد شد. اگر زن یا شوهر تنها به خویشتن بیندیشند و در بند تمنیات و هوا و هوسهاى خود باشند, خود و دیگر اطرافیان را به سوى تباهى و بدبختى سوق خواهند داد. از یک چنین محیطهاى بى مهر و محبت و تیره اى است که کم کم زمزمه فرار بچه ها از خانه و جدایى به گوش مى رسد. عشق یا نفرت؟ کدام یک را انتخاب مى کنیم؟ اگر پدر و مادر سرمشق فرزندان خود هستند آنان عشق و نفرت را در دل بچه هاى خود مى رویانند یا مى میرانند. این دیگر بستگى به انتخاب هر زن و شوهر و پدر و مادر دارد. اما شک نباید داشت بیشتر نوجوانان و جوانان عاصى و فرارى از خانه پرورده محیطهاى نامساعد خانوادگى و نفرت زده هستند.
به هر حال, خانه ما منشإ خوشبختى یا تباهى و انزجار و مردگى روح ماست. آیا ما کدام را انتخاب مى کنیم و به طرف کدام گزینه آغوش خواهیم گشود؟
1ـ من لا یحضره الفقیه, ج3, ص383.