سگ کشى نقد فیلم

نویسنده



زن, زخم, زجر
مریم بصیرى


فیلم: سگ کشى
نویسنده و کارگردان: بهرام بیضایى
بازیگران: مژده شمسایى, مجید مظفرى, رضا کیانیان

((بهرام بیضایى)) پس از سالها گشت و گذار در اساطیر و تعزیه, با پیشینه اى قوى و ذهنیتى سرشار از نماد و اسطوره, دهمین فیلم خود را پس از ده سال سکوت مى سازد; البته اگر ساخت فیلم کوتاه ((گفتگو با باران)) را که جزو فیلم چند اپیزودى ((قصه هاى کیش)) بود و هرگز اکران نشد, به حساب نیاوریم.
وى از جمله کسانى است که حتى پیش از انقلاب نیز در بازار گرم فیلم فارسى, وجود سینماى صاحب اندیشه را به اثبات رسانده است.
نگاه ((بیضایى)) به زنان, نشان از تسلط او بر حالات عرفانى و معنوى روح آنان دارد. وى در اغلب آثارش چهره اى اساطیرى و مقدس به زنان مى بخشد. ((بیضایى)) با توجه به اسطوره مادرمحورى و محوریت دادن به مسایل زنان سعى دارد به گونه اى بر روى زن و حقوق از دست رفته او در اجتماع تإکید کند; چنانکه ((سگ کشى)) نیز در همین راستا, مفاهیمى چون ((حق کشى)), ((زجرکشى)), ((زن کشى)) و . .. در بطن خود مى پروراند.
این فیلم با سوژه مناسب و جذاب خود, 140 دقیقه تماشاگر را بر صندلى سینما مى نشاند و اثرى مشابه آثارى با ساختار هالیوودى به وى نشان مى دهد.
((گلرخ کمالى)) زنى است که به علت بدگمانى به شوهرش و تصور ارتباط او با منشى شرکتش, وى را ترک کرده و به نزد پدرش در شهرستان رفته است و حال پس از یک سال فکر مى کند خیانتى از جانب شوهر صورت نگرفته و او بى دلیل به وى بدگمان شده است. لذا به تهران بازمى گردد تا به خانه اش برود ولى مى بیند کسان دیگرى منزل وى را اشغال کرده اند و زنى دارد تمام خاطرات خوش گذشته او را چون غبارى از گلیم خانه اش مى تکاند.
بالاخره ((گلرخ)) شوهرش ((ناصر معاصر)) را مى یابد; آن هم در حالى که طلبکاران بسیارى او را احاطه کرده اند و شریکش از ایران گریخته است. ((ناصر)) در آستانه رفتن به زندان ((گلرخ)) را تحریک مى کند تا 750 میلیون تومان چکهاى برگشتى او را با مبلغى اندک از طلبکارانش بخرد و رضایت نامه اى از آنان بگیرد. زن به خاطر اثبات وفاداریش به ((ناصر)) این کار را قبول مى کند و به جبران اشتباهش و نشان دادن صداقتش در زندگى مشترک, از گرد راه نرسیده, خود را در دام طلبکاران شوهرش مى اندازد.
چکها توسط طلبکاران به خرید و فروش رسیده و هر کدام به دست افراد مختلفى از طبقات متفاوت اجتماعى و فرهنگى افتاده است; و ((گلرخ)) مجبور مى باشد با زرنگى, هر کدام از طلبکاران سرمایه دار و نوکیسه را به شیوه خودشان راضى کند و تظاهر نماید که هم جنس آنها است. در مقابل, آنان نیز از همان اولین دیدار در صدد فریب زن و بهره کشى جنسى از وى مى باشند. دنیایى که ((ناصر)) براى ((گلرخ)) ساخته, پر از گرگهایى است که به محض دیدن وى مى خواهند او را بدرند.
زن مجبور مى شود براى حفظ ظاهر و عدم پذیرش شکست, نقش یک زن خوشبخت را براى پدرش بازى کند که شوهر وى در حال سامان دادن به کارهایش مى باشد و قرار است خانه اى دیگر براى او بخرد.
از طرفى, زن در مقابل شوهر هم کوتاه مىآید و اقامت در یک هتل را مى پذیرد و به ((ناصر)) مى گوید حتما از پس کارهاى وى برخواهد آمد. حتى از ((فرشته)) منشى سابق شوهرش, نیز طلب بخشش مى نماید, و ((فرشته)) که تماما در حال نقش بازى کردن است, براحتى ((گلرخ)) را مى بخشد.
((گلرخ کمالى)) طى سیر و سفرى در دنیاى ناشناخته پول و تجارت, به کمال مى رسد و براى رسیدن به این کمال و نجات شوهر و تحکیم خانواده, ناخواسته تا مرحله لکه دار شدن خودش نیز پیش مى رود. صورت معصوم و خندان ((گلرخ)) در شروع فیلم, اصلا قابل مقایسه با چهره زخمى و خونآلود وى در انتهاى فیلم نیست. زن معصومیت و صداقت خود را به خاطر عشق به همسرش از دست داده و مجبور شده تمامى احساسات و ظرافتهاى زنانه اش را فراموش کند و راه و رسم خشونت را بیاموزد تا اینکه بتواند از طلبکاران کلاش شوهرش رضایت نامه اى براى آزادى وى از زندان بگیرد.
طى یک تدوین موازى, طلبکاران دیده مى شوند که همگى به شعبه چکهاى برگشتى مراجعه کرده اند و در مقابل, ((گلرخ)) در صدد است که با تمامى آنها تماس بگیرد و پیشنهاد خرید چکهایشان را به آنان بدهد.
اولین طلبکار, نزول خوار بدهکارى است که مجبور مى شود بر اثر اصرار طلبکارش پس از رفت و آمد بسیار ((گلرخ)), به فروش چکش رضایت دهد. نخستین مردى که نظر سوء به زن دارد همین طلبکار, مرد نزول خوار مى باشد که با افسوس, رفتن ((گلرخ)) را نظاره مى کند.
مرد بعدى تاجر فرش است و سعى دارد به نحوى از فروش چک شانه خالى کند و به انتظار آزاد شدن ((ناصر)) بماند تا بتواند تمامى پولش را از وى بگیرد. اما او هم با دروغى مصلحتآمیز از سوى ((گلرخ)) که مى گوید محافظى دارد, چک را مى فروشد و با اصرار زن, رضایت نامه اى نیز امضا مى کند.
حاجى ((نقدى)), سنگ قبر مى فروشد و به هیچ طریقى حتى حاضر نیست با تلفن مورد خطاب ((گلرخ)) قرار گیرد. وى در تمامى تماسهاى تلفنى به زن مى گوید باید مردش را براى معامله بفرستد. اما همین که ((گلرخ)) موفق مى شود با تمهیدى وارد دفتر ((نقدى)) شود, او به سرعت خود را مى بازد و در صدد محرمیت و ازدواج موقت برمىآید. وى از ((گلرخ)) مى خواهد که نزد او کار کند و قسمت زنانه تجارت و کار را بر عهده بگیرد و با زنان طرف حساب شود. حتى وعده ویلاى شمال را نیز به زن مى دهد. ((گلرخ)) فقط سکوت مى کند و ((نقدى)) که مى انگارد زن با خواسته هاى او موافق است, ((گلرخ)) را به خانه اش مى فرستد تا چک را از همسرش بگیرد. اما همسر ((نقدى)) حاضر نیست به همین راحتى چیزى از اموال شوهرش را ببخشد و این مسإله باعث مى شود که ((گلرخ)) حرفهاى ((نقدى)) را به رخ زن بکشد و به دروغ به او بگوید اگر چک را به وى ندهد او مجبور مى شود همسر ((نقدى)) شود و با وى به شمال برود. زن حاجى که بسیار سنتى است و ساده انگارانه فکر مى کند, براى اینکه چنان هوویى پیدا نکند, راضى مى شود چک را به ((گلرخ)) بدهد و همین ((گلرخ)) پس از گرفتن چک به حاجى تلفن مى کند و مى گوید آرزوى رفتن با وى به شمال را به گور ببرد.
طراحى صحنه منزل حاجى و حتى طراحى لباس زن و فرزندان او مربوط به عهد قاجار مى باشد و شاید همین مسإله توجیهى از سوى کارگردان براى لغزش سریع یک بازارى مذهبى مى باشد, طورى که او هوس مى کند با زن فهمیده و زیبایى چون ((گلرخ)) که اصلا هیچ شباهتى به همسر خودش ندارد, ازدواج کند.
چهارمین طلبکار, تاجر کامپیوتر غرب زده اى است که همسر و فرزندانش را به خارج از کشور فرستاده و خود سعى دارد با گویش آمیخته به انگلیسى و با لفاظى, ((گلرخ)) را به شام دعوت کند تا در نهایت بتواند به بهانه تحویل چک, او را به خانه اش بکشاند. اما ((گلرخ)) که از رفتار مرد پى به خواسته درونى او برده است و مطمئن مى باشد که مرد اندیشه اى جز تصاحب وى ندارد, با سلاحى که یک دوست ناشناس به عنوان ((کسى که نگران توست)) برایش فرستاده است, تاجر را تهدید مى کند و پس از گرفتن چک مى گریزد. زن با زرنگى و دوراندیشى, حاجى سنتى را توسط زنش مى فریبد و مرد مدرن و غرب زده را با اسلحه تهدید مى کند, هرچند که به وى مى گوید این کار خلاف تمام اصول اوست ولى وى, او را مجبور به این کار کرده است.
طلبکار بعدى پیرمردى است که ناگهان فوت مى کند و وکیل او سعى دارد به بهانه مالیات وارده بر ارث, وراث را تحریک کند تا به فروش چک رضایت دهند. در نهایت ((گلرخ)) درمى یابد که وکیل سعى دارد با این شیوه مقدارى از پول فروش چک را خود به جیب بزند و زن که این مهم را دریافته است در قبال حق السکوت از وکیل, تخفیف مى گیرد.
گویا ((گلرخ)) همیشه مى داند چه اتفاقى برایش خواهد افتاد لذا از قبل تمهیدات لازم را فراهم مى کند. البته شاید هم از هر ملاقات, تجربه اى براى برخورد با طلبکار دیگرى کسب مى کند و از این رو با آمادگى کامل به دیدار طلبکاران باقیمانده مى رود.
حتى وى در دیدار با شخصیت بعدى که یک بازارى جاهل مى باشد, پس از گرفتن چک آن را در پاکتى گذاشته و به شکل کاغذى مچاله شده به خیابان پرتاب مى کند تا مرد نتواند دوباره آن را از او بگیرد. اما گویا دیگر فکر اینجایش را نکرده بود که امکان دارد مرد به جاى چک بخواهد خود او را ماندگار کند. در آخرین نماى این سکانس, فقط در بسته در قاب تصویر مى ماند و فریاد ((گلرخ)).
درست در نماى بعدى زن با چهره اى زخمى و حرکاتى عصبى نشسته است و با تشویش فراوان سیگار مى کشد. تمامى شواهد امر چنین نشان مى دهد که جاهل قصد تجاوز به ((گلرخ)) را داشته که او چنین پریشان و افسرده شده است.
با این وجود زن دست از کار نمى کشد و بدون هیچ شکى نسبت به همسرش و درخواست او با سماجت به سراغ فرد بعدى مى رود.
در شرکت ((افرندى و شرکا)) نیز ((گلرخ)) را به جرم مراجعه دیرهنگام کتک مى زنند, ولى او آنقدر غرور دارد که پس از خرید چک و اتمام کارش از ((افرندى)) بخواهد پول سیلى هایى را که به او زده اند, بپردازد و یا اینکه وى خود فرد مهاجم را ادب کند. اما همین ((گلرخ)) در مقابل عجز و التماس گماشته بزن بهادر ((افرندى)), از این کار خوددارى مى کند, چرا که مى پندارد آن مرد حتى ارزش کتک زدن هم ندارد.
((سنگستانى ها)) آخرین طلبکاران شوهر ((گلرخ)) هستند, که به کار ((بساز و بفروش)) مشغول مى باشند. آنان نیز در ابتدا زن را مى فریبند, و یک چک تقلبى به وى مى دهند و چون دیگر مردان, به شوهر او ناسزا مى گویند, حتى از زن مى خواهند التماس کرده و برایشان گریه کند; ولى ((گلرخ)) مى گوید قبلا تمام گریه هایش را کرده و حال فقط برایش فریاد مانده است. بالاخره پس از تحقیر بسیار ((گلرخ)), آنان درمى یابند که چاره اى جز فروش چک ندارند و معلوم نیست ((ناصر)) کى از زندان خلاص شود و بتواند تمامى پول آنها را پرداخت کند. اما وقتى زن مى خواهد کیف پول را به آنان بدهد, مردان به حیله اى دیگر مى اندیشند و مى خواهند علاوه بر پول, دوباره چک را نیز تصاحب کنند, لذا ((گلرخ)) مجبور مى شود از محوطه برج سازى بگریزد و تمامى پولها را از شیشه ماشین به سمت کارگران پرتاب کند.
در نهایت وقتى که ((گلرخ)) هر هشت چک را به همراه رضایت نامه شاکیان مى گیرد, شوهرش از زندان آزاد مى شود و در عوض این خدمت ((گلرخ)) هدیه اى به او مى دهد و این هدیه چیزى نیست جز طلاق نامه وى! سپس با پیدا شدن ((فرشته)) و ماجراى ازدواج وى با ناصر, ((گلرخ)) درمى یابد که او اشتباه نمى کرده و واقعا همسرش با منشى خود ارتباط داشته و تمامى این بازیها براى آن بوده است که وى بتواند چکها را از دست طلبکاران بازپس بگیرد.
و تلخ تر از همه آن است که شریک ((ناصر)) پیدایش مى شود و به ((گلرخ)) مى گوید وى اسلحه را برایش فرستاده و در طول این مدت افراد بسیارى را گمارده است تا سر راه ((گلرخ)) قرار بگیرند و بدانند او چه مى کند. شریک اعلام مى کند که وى پولى از شرکت برنداشته و شوهر ((گلرخ)) تمامى پولهاى شرکت را بالا کشیده است و خواسته با این تمهید توسط او حق طلبکاران را نیز بالا بکشد و با ((فرشته)) از ایران بگریزد.
((گلرخ)) با وجود شوکى که به وى وارد مى شود, ناجوانمردانه مزد خود را دریافت مى کند و در حالى که براى ادامه زندگى آمده است با طلاق نامه و فریب شوهر مى رود و به این مى اندیشد که چرا ((ناصر)) در عین بى وفایى و پستى, حتى از وى نپرسید در این مدت به خاطر گرفتن چکها چه بر سرش آمده است.
اما گویا کینه شریک ((ناصر)) بیشتر از همسر اوست چرا که وى نمى تواند بى تفاوت از کنار این ماجرا رد شود, لذا به کمک دوستانش, ((ناصر)) را چون سگ مى کشد و ((گلرخ)), تنها گذشت زمان را براى بهبود زخمهایش لازم مى داند.
زن خود را از میان شخصیتهاى جدید داستانش بیرون مى کشد و به نزد پدرش مى رود تا به نوشتن داستان ((سگ کشى)) بیندیشد که شاید چون اثر قبلى ((گلرخ)) ممنوع الانتشار شود.
((بیضایى)) با قوت تمام و ساختار داستان در داستان فیلمش را تمام مى کند. فیلمى که پر از تعلیق و غافلگیرى است و نقطه اوجش تماشاگر را بر جاى میخکوب مى کند. حرکات پیچیده و زیباى دوربین نیز بر این نقطه اوج تإکید مى کند, و هر تصویر حلقه ارتباطى از یک سکانس به سکانس دیگر مى شود.
تضاد موجود در صحنه پردازى نیز به کمک فیلم مىآید. شهر پر از دروغ و نیرنگ است و همه پرده هاى تزویر در دل طبیعت و دشت به زمین مى افتد, جایى که ((ناصر)) در آن پنهان شده و چون سگ زندگى مى کند و مانند سگى ولگرد مى میرد.
صحنه پردازىهاى مختلف شهرى نیز هر کدام متناسب با روحیات طلبکارهاست. حجره ها گاه تو در تو و دخمه مانند هستند و گاه شرکتهایى بزرگ در بالاترین نقطه شهر و در یک برج, گاه صحنه چون منزل حاجى بازارى بسیار قدیمى و سنتى است و گاه چون خانه تاجر کامپیوتر پر از اثاثیه لوکس و تزیینى با دکوراتورى مدرن. البته زیباترین صحنه و در عین حال مشکل ترین مکان براى فیلمبردارى همان محوطه برج سازى سنگستانى هاست که همه جا پر از گرد و خاک, مه و دود است و آدمها چون مجسمه هاى سنگى در میان ساختمانهاى نیمه کاره قد علم کرده اند.
صحنه هاى تاریک و روشن و ضد نور شروع فیلم نیز براى القاى تشویش و صحنه سازى ((ناصر)) براى شریکش بسیار موثر واقع مى شود, خصوصا که آغاز اثر به سبک فیلمهاى جنایى و پلیسى مبهم و رازآلود است و همه چیز با صداى آژیر قرمز شروع مى شود.
زمان وقوع ماجراى فیلم مربوط به اواخر دوران جنگ مى باشد و ((بیضایى)) سعى دارد اوضاع و احوال آدمهاى آن زمان را به دقت بشکافد. در صحنه هاى مختلف خیابانى سربازان و بسیجیان دیده مى شوند که در حال حرکت مى باشند و دیوارها پر از شعار و تصاویر رزمندگان مى باشد. از سوى دیگر عده اى چون طلبکاران ((ناصر)) در پى سوء استفاده از وضعیت جنگ مى باشند و روز به روز سرمایه دارتر مى شوند. برخى به فکر مال اندوزى و فرار از کشور مى باشند, برخى به دزدى و رشوه دادن و خیانت مى پردازند و کسانى نیز چون ((ناصر)) از همه کلاهبردارى مى کنند, حتى از همسر خود.
خیانت رقبا و طلبکاران به همدیگر و به همسران خویش, به خیانت وکلا بر سر موکلان خود مى رسد و ادامه این دروغ و خیانت تا آنجا پیش مى رود که حتى ((گلرخ)) نیز مجبور مى شود براى رهایى خویش و راه افتادن کارش دروغهایى هرچند کوچک بگوید. او به عنوان نماینده اى از زنان نویسنده و روشنفکر وقتى جسم و روحش و غرورش مورد تجاوز قرار مى گیرد از سر اجبار به دروغ پناه مى برد.
((گلرخ)) که حتى بلد نیست اعداد 6 رقمى را بشمارد, ناگهان کارش به جایى مى کشد که مجبور مى شود وارد بازىاى شود که از پیش هیچ تصورى در باره آن ندارد. زر, زور و تزویر بر تمام ابعاد ماجرا حاکم است, ولى با این وجود ((گلرخ)) سعى دارد شجاعت و شایستگى خود را بر مردان ثابت کند و خود تبدیل به قهرمان شود.
((مژده شمسایى)) در نقش ((گلرخ)) پس از آخرین بازىاش در آخرین اثر ((بیضایى)) به رشد و کمالى قابل توجه دست پیدا مى کند. بازى خام او در ((مسافران)) قابل مقایسه با تسلط کامل وى بر بیان و بدنش در ((سگ کشى)) نیست. وى سعى مى کند بازیهایى حسى و درونى از خود نشان دهد, بدون آنکه بخواهد با چشم و جسم خود بازى را پیش ببرد. او به زیبایى نقش نویسنده اى احساساتى را بازى مى کند که کم کم تبدیل به زنى سرد و سنگى مى گردد و در نهایت از درون منفجر مى شود.
علاوه بر بازى خوب نقش ((گلرخ)), شخصیت پردازى او نیز درست و منطقى از کار در آمده است. زن مراحل فرو رفتن در بطن مشکلات و آبدیده شدن را طى مى کند و در حالى که سعى مى کند عزت نفس خویش را حفظ کند, خود را از دنیاى پر از پلیدى مردان بیرون مى کشد. در صحنه اى که تاجر کامپیوتر سعى دارد ((گلرخ)) را به اجبار در خانه اش نگاه دارد و زن مجبور به استفاده از اسلحه اش مى شود, مرد مى گوید که شوهر او ارزش خیانت نکردن ندارد و جواب زن این است که وى بیشتر براى خود و آبرویش احترام مى گذارد.
((گلرخ)) با کینه نیز میانه اى ندارد. حتى در صدد برنمىآید که طلبکاران را بکشد و یا آنها را کتک بزند. حتى در صحنه پایانى فیلم نیز وى ناگهان اسلحه اش را رو به ((ناصر)) و ((فرشته)) مى گیرد و عنوان مى کند که آن هدیه ازدواج آنها مى باشد; در حالى که آنان از دیدن اسلحه ترسیده اند, ((گلرخ)) آن را به زمین مى اندازد و مى رود. وى حتى حاضر نمى شود مشکل خویش را با پدرش در میان بگذارد و دل او را به درد آورد. هر بار که زن با پدرش تلفنى صحبت مى کند, به جاى چهره پیرمرد, فقط دستگاههاى چاپ در حال کار دیده مى شوند و ((گلرخ)) نمى تواند به پدرى که ناخواسته تبدیل به ابزار کار شده است و حتى نمى تواند مشکل خودش را حل کند, پناه ببرد.
((بیضایى)) سعى دارد هویت از دسته رفته بشر را در عرصه چنین دنیایى نشان دهد و با تصویرسازى از زندگانى مادى بشر, گریزى دیگر به اساطیر بزند. همان اسطوره اى که زن در آن به خاطر نجات شوهرش از جهان زیرین و سرزمین مردگان, هر بار زینتى را از خودش دور مى کند تا طى هفت مرحله شوهرش آزاد شود و به دنیاى زندگان در روى زمین بیاید.
البته جداى از اساطیر, سمبل و نماد نیز در فیلم خودى نشان مى دهند. گربه نمادى از بى وفایى و شومى مى شود و عنصرى آشوب طلب معرفى مى گردد و سگ که گاه نشانه وفادارى است و گاه نماد وحشى گرى, مفهومى بس وسیع پیدا مى کند. شهردارى تهران سگهاى ولگرد را از بین مى برد. ((ناصر)) و طلبکاران متقلب او به نحوى در چرخه اقتصادى کشور ایجاد اخلال مى کنند و چون سگهاى وحشى در جامعه رها شده اند و ((گلرخ)) سعى دارد داستان این وحشى گرى را به روى کاغذ بیاورد تا آلام درونى خویش را با نوشتن تسکین بخشد.
فیلمساز مى کوشد آخرین و شاید تلخ ترین اثرش را از دید خود تصویر کند و به زندگى سگى برخى از آدمهاى کره خاک اشاره نماید. قهرمان فیلمش از این آدمها زخم ببیند, زجر بکشد و از دست زمانه در خود بپیچد, ولى خود را نبازد و به همه چیز به دید تجربه اى تلخ بنگرد که راهى براى خلاقیت و پویایى ذهن اوست.
((سگ کشى)) تمام حالات درونى و بیرونى یک زن را در حالت خوشى و در اوج غم و اندوه به تصویر مى کشد و کم کم عشق او را در کوره حوادث گداخته تر مى کند تا اینکه با آشکار شدن خیانت و بى وفایى ((ناصر)) فقط نفرت مى ماند و امید به خلق اثرى ماندگار از سوى ((گلرخ کمالى)) و ((بهرام بیضایى)).