قصه هاى شما (59)
مریم بصیرى
بازگشت به زندگى, زهرا عالى ـ شوش دانیال
قطعه اى از زندگى, زهره کرمى ـ خمین
بسیجى, هاجر عرب ـ شهرکرد
خانه اى براى زندگى, هوس, آن روزها, سرماى کوهستان, شیرینى هاى خامه اى, رامین فرهودى ـ تبریز
غروب یک انتظار, هدیه اى براى مادر, فرشته سیفى ـ خلخال
نو قلمان عزیز!
سیمین دخت مصطفایى از کرمانشاه, رقیه کنعانى از شوش دانیال, بتول جغتایى از سبزوار, زهرا نیکرو از نهبندان, مجتبى ثابتى مقدم از بایگ, زهره کرمى از خمین, سمیه سادات سیدپور از کاشان, سیده هاجر حسینى از نجفآباد, فاطمه ملاباشى از تویسرکان و ساره پارسایى, معصومه موسیوند, حورا طوسى و فاطمه اقلیدىنژاد از قم.
داستانها و نامه هاى پر از مهر شما را خواندیم. امیدوار هستیم با مطالعه و پشتکار بیشتر آثار بهترى برایمان بفرستید.
زهرا عالى ـ شوش دانیال
دوست عزیز, پیوستن شما را به جمع صمیمى دوستان ((قصه هاى شما)) تبریک مى گوییم و امیدواریم در آینده اى نزدیک بتوانیم یکى از آثار زیبایتان را در همین بخش چاپ کنیم.
ابتدا مى خواهیم کمى در باره انتخاب نام داستان با شما و دیگر دوستانى که این بخش را مى خوانند, صحبت کنیم. اگر دقت کنید سه قطعه از داستانهایى که در این شماره بررسى مى شود ترکیبى از کلمه ((زندگى)) و یک کلمه دیگر و همچنین کلمات ربط و اضافى است. اسمهایى که دیگر از کلیشه هم کلیشه تر شده اند و کاملا نشان دهنده نوپایى نویسنده مى باشند. خواننده اثر شما علاوه بر اینکه از عنوان داستان به عدم مهارت شما پى مى برد, از طرفى دیگر از همان ابتدا در اثر بى توجهى خودتان متوجه نقطه اوج نیز مى شود و مى داند شخصیت اصلى شما حتما بعد از پشت سر گذاشتن مراحلى, از مرگ خواهد رست. پس دقت کنید که بعد از این اسامى زیباتر, موزون تر, ابهام برانگیزتر و ... بیابید و مخاطب را با همین عنوان به ظاهر بى اهمیت به خواندن داستان تشویق کنید.
اما در مورد سوژه اثر باید گفت جسارت خوبى داشته اید ولى اصلا نتوانسته اید آن را درست پرداخت کنید. دخترى به طور اتفاقى دستش به تیغ صورت تراشى آلوده به ایدز مرد همسایه, بریده مى شود. پس از آن عکس العمل مردم نسبت به این دختر و تصوراتى که از او دارند, بیان مى شود. سپس علت روشن شده و دختر از مظان اتهام رهایى مى یابد ولى درست هنگامى که با مرگ دست و پنجه نرم مى کند, با معجزه اى شفا مى یابد.
یادتان باشد که هر وقت در مورد بحثى تخصصى مى خواهید داستان بنویسید, حتما در مورد آن مبحث تحقیق کنید. به فرض پرداختن به بیمارى ایدز, خود احتیاج به اطلاعات بسیارى دارد. این دختر در عرض چند روز سریع مبتلا شده و حالش به هم مى خورد و در بیمارستان فورا بیمارى او تشخیص داده شده و دختر به مرحله مرگ نزدیک مى شود و باز ناگهان بدون هیچ دلیل قانع کننده اى توسط یک معجزه دخترک نجات مى یابد.
هسته اصلى داستان, درونمایه آن است که در باره نکته مهمى از زندگى انسان و آدمهاى اطرافش مى باشد. حال گاه مستقیم و گاه با زبان دیالوگ و یا حوادث داستان این درونمایه آشکار مى شود. تحول شخصیت اصلى نیز راهى دیگر براى پى بردن به درونمایه داستان مى شود. در کار شما درونمایه با حادثه شکل مى گیرد ولى در ادامه درست آشکار نمى شود.
سلامت و سربلند باشید.
زهره کرمى ـ خمین
((قطعه اى از زندگى)) شما نیز فاقد پارامترهاى ضرورى یک داستان کوتاه است. تنها چیزى که باعث تقویت درونمایه مى شود, همان موقعیت کوچک و در عین حال حساسى است که دختر بدون خبر به ایران باز مى گردد و به منزل مادرش مى رود. پدر و مادرى که یک دخترشان را در اثر بیمارى از دست داده اند و دیگرى به خارج از کشور رفته, ناگهان بى خبر با دختر دوم خود روبه رو مى شوند و فکر مى کنند روح دختر اول به خانه شان برگشته است.
((پدر و مادر براى رفتن به بهشت زهرا آماده مى شدند که زنگ در به صدا در آمد. پدر به طرف درباز کن رفت و گوشى را برداشت و صداى دخترى جوان از آن طرف مىآمد که مى گفت: ((بابا من اومدم درو باز کنین.)) ناگهان دستان پدر بى حس شده و گوشى از دستش افتاد و به دیوار تکیه داد. مادر در حالى که متعجب مانده بود گفت: ((کى پشت دره, چرا درو باز نمى کنى.)) پدر نمى توانست جواب بدهد. مادر گوشى را گرفت و گفت: ((کیه؟)) باز همان دختر جوان گفت: ((مامان چرا درو باز نمى کنى.)) مادر همان حس پدر را پیدا کرد, اما سعى کرد بپرسد: ((تو کى هستى؟)) دختر گفت: ((مامان یعنى شما من رو نمى شناسین. من زهرام. )) مادر نفس عمیقى کشید و دستان نیمه جانش به طرف دربازکن رفت.))
در طول دو صفحه داستان شما, زمان به سرعت مى گذرد و زمان شروع و پایان داستان چهار سال با هم تفاوت دارد. اگر دقت کنید خودتان متوجه مى شوید که در یک داستان کوتاه که همه چیز به طور خلاصه و موجز پرداخت و توصیف مى شود, چطور مى توانید یک سال, یک سال, زمان را به جلو ببرید. براى اینکه چنین مشکلى حل شود مى توانستید همه چیز را از دید پدر و مادر ببینید. آنها صبح جمعه از خواب برمى خیزند و تصمیم مى گیرند به بهشت زهرا بروند و در ضمن از خاطرات دختر مرحومشان سخن به میان مىآورند و گوشه اى هم در باره دختر دومشان مى زنند که سالهاست او را ندیده اند و حال ناگهان دختر دوم پیدا مى شود, آنهم درست وقتى که آنها در فکر دختر اول هستند و فکر مى کنند او به خانه شان بازگشته است.
سپس یادتان باشد که زمان و مکان در داستان کوتاه محدود است, ولى اگر قرار نیست به شکل محدودى به آن پرداخته شود, باید زمانها و مکانها را به سرعت شکست و فقط در لحظه هاى داستانى توقف کرد و یا اینکه همان طور که گفتیم با استفاده از فلاش بک, گذشت زمان را نشان داد. امیدوار هستیم در کارهاى جدیدتان دقت بیشترى بکنید.
هاجر عرب ـ شهرکرد
خواهر پرتلاش ما, ((بسیجى)) داستان زیبایى است و به تنهایى یک پیرزن مى پردازد که پسرى بسیجى دارد و در ضمن شوهرش نیز بسیجى بوده و شهید شده است. پرداختن به حس و حال این زن خوب است ولى شما آنقدر در گفتگوى بین آدمها و همچنین نقل قول راوى از کلمه بسیج استفاده کرده اید که به نوعى به جاى جذابیت و ایجاد ارتباط بیشتر با سوژه داستان, باعث ایجاد دافعه شده اید, طورى که مخاطب حس مى کند با یک داستان سفارشى و به شدت شعارى روبه رو است که در هر بند و پاراگرافى قرار است از بسیجیان تشکر و تقدیر به عمل بیاید.
اگر همین احساس و ادراک پیرزن از بسیج و شوهر و پسرش را از دید خود وى نشان مى دادید و با توجه به برداشت او از جنگ و شهادت به این مسایل مى پرداختید, داستان لطیف تر و قابل قبول تر بود. وقتى نویسنده یکى از ویژگیهاى شخصیت داستانى را بزرگ تر از چیزى که هست نشان مى دهد و در مورد آن اغراق مى کند, به جاى اینکه آن شخصیت قابل باورتر شود بدتر, مصنوعى و غلوشده به نظر مى رسد و گاه موقعیتهاى طنزى نیز پیش مىآید.
گویى این پیرزن هیچ کارى ندارد جز اینکه در فکر بسیج و جنگ باشد و حتى روزنامه هایى را که در این باره چیزى نوشته است بخرد و بخواند. در واقع شما مى خواهید به زور پیامى را در داستان خود بگنجانید و با پررنگ تر کردن آن باعث ایجاد جذابیت داستانى شوید ولى مطمئن باشید که نحوه پرداخت شما, نتیجه عکس داده و بدتر خواننده را دلزده مى کند. ((محسن سلیمانى)) نویسنده معاصر در کتاب ((چشم در چشم آینه)) مى نویسد: ((نویسنده اى با در نظر گرفتن موضوع اخلاص, شجاعت, شهادت, و یا جنگ, با تفکر بسیار به دنبال حادثه یا ماجرایى مى گردد که توانایى به دوش کشیدن پیام مورد نظرش را داشته باشد. در این حالت خود پیداست که حادثه یا حوادث تنها بهانه و محملى است براى به دوش کشیدن پیام.))
به طور حتم شما نیز مى توانید با صبر و حوصله دوباره داستان را بازنویسى کنید و با حس و حال بیشترى دنیاى یک پیرزن تنها را نشان دهید.
موفق باشید.
رامین فرهودى ـ تبریز
برادر گرامى, هر پنج اثر شما را با دقت خواندیم. در شروع به همت و صبر و حوصله شما آفرین مى گوییم و آرزو مى کنیم واقعا این ذوق و استعداد سرشارتان ابدى باشد و در سالهاى آتى شاهد چاپ مجموعه آثار شما باشیم.
((خانه اى براى زندگى)), بازنویسى یکى از آثار قبلى تان است که انصافا نسبت به گذشته خیلى بهتر شده است ولى هنوز کاملا آن جذابیت لازم را براى جذب مخاطب پیدا نکرده است. گرچه شما شروع و پایان را نسبت به نسخه اول, خیلى خوب پرداخت کرده اید ولى وسط داستان کمى مشکل دارد. اینکه بچه اى آواره به راحتى توسط یک آدم خیر نگهدارى شود و بعد به راحتى به آغوش خانواده و افراد فامیل باز گردد. مى توانست وقایع اسفبارترى را براى این بچه گمشده اتفاق بیفتد و پیام را پررنگ تر کند.
((هوس)), نسبت به اثر اولتان جمع و جورتر و بهتر است و امیدواریم پس از بازنویسى دوباره آن را برایمان ارسال کنید. بیشتر صحنه هاى داستان در داخل ماشین عروس مى گذرد, مردى که به سرش زده است با وجود داشتن خانواده, دوباره ازدواج کند. وى در حالى که با خیال راحت در ماشین تزیین شده خود نشسته است و به دنبال عروس مى رود ناگهان با تلفن همراهش تهدید مى شود که باید از این ازدواج مجدد صرف نظر کند.
ایجاد موقعیت دلهره و اضطراب و همچنین حالت تعلیق و انتظار باعث شده است, رگه هاى بسیار خوبى از یک داستان کوتاه خوب در اثر شما دیده شود. یکى از راهها, بوجود آوردن تعلیق و شک و تردید, زمینه سازى در باره آدمها و حوادث داستان است. نویسنده با زمینه سازى و بدون آنکه نقطه اوج اثرش را لو دهد, سرنخهایى به خواننده مى دهد تا او توسط آن اشارات و کنایه ها به حوادث بعدى داستان پى ببرد. لذا جداى از پرداختهایى سطحى بین داماد و مردى که بعدا سوار ماشین او مى شود, کل اثرتان قابل پرداخت مى باشد و مى توانید با ایجاد موقعیتها و حوادث جذاب تر, داستان را دلنشین تر کنید.
((سرماى کوهستان)), داستان جوانى است که راننده آژانس مى باشد و در نهایت با یکى از مسافران خود ازدواج مى کند. شروع داستان و موقعیت خاصى که در اثر تصادف در کوهستان ایجاد شده است بسیار مناسب مى باشد ولى برخوردهاى بعدى و ازدواج تصادفى جوان با همان دختر مسافر, باعث شده است داستان به قول معروف کمى آبکى شود و خواننده با توجه به پیش زمینه هاى شروع اثر زودتر از پایان نویسنده, به انتهاى داستان نزدیک شود.
با این وجود, پرداختها و توصیفات جزیى شما قابل قبول هستند و این پرداخت نهایى اثر است که کمى توى ذوق مى زند. ((نگاهى به چهره هاى مسافرها انداختم و دلم به حالشان سوخت. توى سرماى کوهستان با اهل و عیال و بار و بنه ایستادن, واقعا سخت بود. زود استکان چایى ام را سر کشیدم و از آنجا بیرون زدم تا اگر توانستم چند نفرى را به شهر برسانم. برف روى شیشه هاى ماشین را پاک کردم و سوار شدم اما از شانس بدم هرچه استارت مى زدم, ماشین روشن نمى شد. پیاده شدم و کاپوت ماشین را بالا زدم تا بلکه ایراد کار را پیدا کنم ولى انگار نه انگار. تا ظهر با موتور ماشین کلنجار رفتم ولى چیزى عایدم نشد. در این فاصله همه مسافران, ماشینى پیدا کرده و رفته بودند. دستانم کرخت شده بود. عصبانى شدم و کاپوت را محکم بستم و داخل ماشین نشستم تا کمى گرم شوم. هوس کردم یک استارت دیگر بزنم و همین که سویچ را چرخاندم ماشین به تت و پت افتاد و روشن شد. نفسى از ته دل کشیدم و با خیال راحت نشستم تا موتور گرم شود که ناگهان از آینه بغل متوجه خانمى شدم که هنوز کنار جاده منتظر ماشین ایستاده بود.))
حتما تا به حال متوجه شده اید که علاوه بر تصادف جاده, تصادفهایى دیگر چون ماندن دختر در کنار جاده, سوار شدن او در ماشین این جوان و تصادفهاى دیگرى که در هنگام خواستگارى و پایان داستان پیش مىآید کمى عمدى جلوه مى کند و گویا نویسنده بدون اینکه زمینه هایى معقول براى ایجاد چنین تصادفهایى فراهم کند, به دلخواه خود چنین حوادثى را ایجاد کرده است.
((آن روزها)), در عین اینکه قابلیت داستانى دارد ولى داستان نیست و صرفا خاطراتى پرجذبه از دوران جنگ و موشکباران شهرهاست و اتفاقاتى که مى شد آنها را با کمى دقت و نظم و ترتیب تبدیل به داستان کرد. همچنین مى توانستید حس ششم را نیز به کار بگیرید. در داستان نویسى علاوه بر حسهاى دیگرى که شما در آن استفاده کرده اید و تا حدى در دیگر آثار هنرى کمابیش مشترک هستند, مى توان با استفاده از حس ششم و امکانات آن داستان را جذاب تر کرد و اندیشه و تفکر خواننده را به کار گرفت. شما نیز مى توانستید در کنار استفاده از حسهاى بینایى, شنوایى و لامسه از این حس برتر نیز براى انتقال بیشتر پیام موجود در اثرتان استفاده کنید.
((شیرینى هاى خامه اى)), هم داستان جمع و جور و خوبى است. حکایت دو دوست بى پول و پولدار که براى خرید شیرینى به مغازه اى رفته اند و هر کدام در فکر خرید شیرینى خاصى هستند. ((آهى کشید و رویش را به طرف خیابان برگرداند و در فکر فرو رفت.
ـ حالا با این هزار تومان پول چطورى شیرینى بخرم؟ اى کاش امروز میهمان نداشتیم. یکى نیست به این جماعت بگوید که اصلا به ما چه؟ یا اصلا به شما چه؟ مگر زور است به کسى که تازه عروسى کرده است, سور بدهیم. از دست این رسم و رسومهاى من درآوردى. مى گویند باید جلوى میهمانى که تازه به منزل کسى مى رود شیرینى خامه اى بگذارند. آن هم شیرینى که خودم سال به سال یک بار مى خورم. امان از دست این خاله ...))
تمامى آثار شما درخور توجه هستند و فقط نکته سنجى و دقت شما را مى طلبند تا تبدیل به آثارى به یاد ماندنى و برتر شوند.
با آرزوى موفقیت بسیار.
فرشته سیفى ـ خلخال
خواهر خوب ما, داستانهاى شما نیز پشت سر هم به دستمان مى رسد. یکى از محاسن شما همین مداومت در کار و بازنویسى هاى مجدد است. اما اشکال کارتان پرداخت ساده و سطحى داستان است. اتفاقات خیلى راحت پشت سر هم قطار مى شوند و در نهایت به آسانى از پیش پاى شخصیت کنار مى روند. ولى با این وجود براى تشویق هرچه بیشتر شما, تصمیم گرفتیم, داستان ((هدیه اى براى مادر)) را چاپ کنیم. هرچند که گاه این داستان به سمت قطعه ادبى گرایش پیدا مى کند و گاه در جملاتى شبیه به مقاله مى شود, اما با این وجود چون شخصیت اصلى فکر و اندیشه اى دارد که مى تواند آن را به نحو احسن به سرانجام برساند, تصمیم گرفتیم که همین داستان را براى چاپ انتخاب کنیم. در عوض, انتظار داریم که شما نیز در آینده با مطالعه بسیار بتوانید آثار قوى و زیبایى برایمان ارسال کنید طورى که تمامى خوانندگان از مطالعه آن لذت ببرند.با امید موفقیت بسیار.