آواى درون


غرور دخترانه
فاطمه راکعى
به گریه هاى گرم بى بهانه ام
به دردهاى ناب شاعرانه ام
به سوزهاى آشناى غربتى
که جا به جا نهفته در ترانه ام
به عشق, آن ترانه نگفته اى
که هست خوب گفتنش بهانه ام
به عشق, آن خیال شاعرانه اى
که نیست هیچ, هیچ, از او نشانه ام
به غم, که مهربان مىآید از درم
و دست مى نهد به روى شانه ام
و با خودش سبد سبد مىآورد
بهانه هاى گریه را به خانه ام
هنوز دست آسمان نمى رسد
به دامن غرور دخترانه ام

نماز باران
صدیقه وسمقى
صداى پاى کیست مىآید؟
مى دانم,
صداى بیدار تست
سکوت مردان خواب را
صداى پاى تو مى شکند
و جغدها,
ز بام برمى خیزند
شغالها,
که قصد غارت را دارند
از حصار شکسته باغ
دزدانه مى رمند
خشکسالى ست
بیا که به صحرا رویم
باید نماز باران خواند
اى آسمان سبز
ببار
مبادا به جاى گندم و گل
از این زمین تشنه
خار بروید
زمین تشنه بیدارىست.

پرنده مردنى است
فروغ فرخزاد
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان مى روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب مى کشم
چراغ هاى رابطه تاریکند
چراغ هاى رابطه تاریکند
کسى مرا به آفتاب
معرفى نخواهد کرد
کسى مرا به میهمانى گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنى ست.