نویسنده


عیدانه
مریم بانو


بالاخره بعد از 365 روز, ساعت 22 و 46 دقیقه و 22 ثانیه, بهار سال 1381 با سر و کله کمى تا قسمتى ابرى و بى برگ و بر پیدایش مى شود و نقل هر مجلس و محفلى مى گردد که اى سرمازدگان ما آمدیم تا از دست زمستان خلاصتان کنیم و پیشاپیش فرا رسیدن تابستانى گرم گرم را حضورتان مبارک باد بگوییم.
البته در این میان خرید و فروشها, چشم و هم چشمى ها, بریز و بپاش ها و غیره هم براى اینکه از غافله بهار عقب نمانند, بدو بدو سر مى رسند و سال نو را خجل مى کنند که ((اى بابا بدون ما کجا؟)) آخر باید هر روز قیمت پسته و فندق و مرغ و ماهى سفید و ماهى گلى و لباس چین واچین و کت و شلوار و کفش برقى برقى همینجور بالا برود تا لااقل اگر از لحاظ کمیت و کیفیت ترقى حاصل نمى شود از بابت نرخ و قیمت ترقیاتى صورت بگیرد و عید, این دم عیدى جلوى این و آن خیط نشود.
فلذا این روزها همه جا بحث شیرینى و نقل و نبات جوراجور است و بحث یک مهمانى مفت و دلى از عزا در آوردن و تا آخر سال ذخیره پروتئین پسته و ویتامین شیرینى و آجیل را فراهم کردن. این طور که به گوش ما رسیده است توى همه خانه ها کم و بیش مسابقه ((بخور, بچاپ و بریز تو جیبت)) برپاست و معلوم نیست آخر عیدى چه کسى برنده این مسابقه ملى خواهد شد. البته دزدکى دم در گوشتان بگوییم که جواب این مسابقه خیلى هم محرمانه نیست. پولدارها, هى شکمشان گنده و گنده تر مى شود تا بهتر بتوانند از ذخایر ملى محافظت کنند و فقیرها و بى پولها هى شکمشان کوچک و کوچکتر مى شود تا نور چشمانشان قوىتر گردد و بتوانند خوب از پشت ویترینها به قیمت ها نگاه کنند.
این روزها دیگر بعضى ها کارى ندارند جز کند و کاو در فضاى خالى جیبشان و غصه خوردن به بخور بخورى که نصیبشان نشده است. من باب دلدارى هم که شده به عرضتان برسانیم که ((جانم دنیا که آخر نشده در همین 365 روز آینده بار دیگر سر و کله جناب عید پیدایش مى شود و صد البته همان آش و همان کاسه گدایى سال قبل.)) در هر حال علاقه مندان به این طرح مى توانند از زمان حلول سال نو جلوى ساعت بنشینند و ثانیه شمارى کنند تا شاید سال بعد توفیقى نصیبشان بشود و آنها هم به سعادت بعضى ها که هر روزشان از لحاظ خوردن, خوابیدن, لباس نو, مسافرت و غیره, عید است نایل شوند.
این هم که نشد عده اى کفش و کلاه نو کنند و عده اى از کار افتاده و بى سرپرست کلاهشان سوراخ باشد و چشمشان به کلاه دیگران بماند. پس به نظر اینجانب منطقى تر این است که تا اطلاع ثانوى همگى در صف کفش و کلاه وارداتى بنشینیم و یا به همان کلاه سال گذشته بسازیم تا آن را هم از سرمان کش نروند. حالا که حرف کلاه پیش آمد بد نیست نصیحتى هم به بچه ها بکنیم که این عیدى سر معلمها کلاه نگذارند و تا درختها, آلبالو نداده اند, مشق شب عیدشان را دوبله, سوبله بنویسند. معلم جماعت خودشان همیشه کلاهشان پس معرکه است, کلاه هم که سرشان بگذارند دیگر نور على نور مى شوند. پس شما اى اطفال عزیز, دلتان به حال معلمهایتان نسوزد. این جماعت خودشان مى دانند بدون کلاه چگونه عید را به پایان ببرند که نه سیخهاى خالى کبابشان بسوزد و نه دود از کله شان بلند شود.
تا یادمان نرفته سفارشى بکنیم, آن هم اینکه افرادى که از خواندن این طنزیات غافل مانده اند و کلاه گشادى سرشان رفته, لااقل عیدشان را با رادیو و تلویزیون که این روزها تبدیل به یخچال فریز شده است, پر کنند و هوس مسافرتهاى نرفته و پولهاى نداشته را نخورند, که هر جا بروند آدمها همان آدمهاى تکرارى هستند, عیدها همان عید شهرشان و غذاى رستورانهاى بین راه همان شل و شیت هاى سال گذشته. پس بفهمى نفهمى همه جا آسمان عید یک رنگ است, البته اگر بخواهیم از آسمان نمونه پایتخت فاکتور بگیریم و آن را در محافل هواشناسى علم کنیم و جایزه نوبل هوایى بگیریم.
حرف از هوا و هواشناسى به میان آمد خوب است درد و دل رفیقى را هم یواشکى به اطلاعتان برسانیم. این رفیق کارمند ما تا دید هوا دارد پس مى شود آمد سراغمان که ((اى ایهاالفلان تو بگو این مالیات بر عیدى کارمندان بدبخت دولت دیگر چه صیغه اى است؟)) و چون ما تا به حال با این سواد لنگه به لنگه مان در صرف و نحو به صیغه ((مالیات)) برنخورده بودیم لذا شرمنده دوستان شدیم و ماندیم جوابش را چه بدهیم. آخر این کارمندان و بى کارمندان چه خاکى باید بر سرشان بریزند که مجبورند به خاطر این نیمچه عیدى اهدایى, براى اینکه از ادارات محترمشان عقب نمانند, آنها هم به خاطر حفظ آبرو جلوى سر و همسر دست توى جیب مبارکشان بکنند و از ریز و درشت فامیل گرفته تا کوچک و بزرگ محلشان را مستفیض نمایند. البته بگذریم بعضى ها که دست توى جیبشان مى کنند فقط بدهى هاى سال قبل دستشان را مى گیرد و چهارچشمى مى بینند که عیدى دولتى تمام شده و یا اینکه هنوز وصول نشده است تا به فرزندان دولت عودت داده شود. باز هم بگذریم که این طفلان بلند همت هرگز حاضر نیستند عیدى مالیات دار بگیرند. اما اى نونهالان و نوباوگان شما هم رضایت بدهید و بر بزرگترها خرده مگیرید. اگر عیدى گیرتان نیامده هیچ رقم غم و غصه نخورید که به جان شما به ((مریم بانو)) برمى خورد. بالاخره روزى شما هم بزرگ مى شوید و مجبور مى گردید به کودکان خودتان عیدى بدهید و اگر خیلى خوش شانس باشید, زیادى هم عمر مى کنید و چاره اى ندارید جز اینکه تمام حقوق بازنشسته گى تان را صرف عیدى پنج, شش نسل بعد از خودتان بکنید و بقیه عمرتان را فقط خجالت خالى بخورید.
البته ما خیلى وقت است که داریم از این خجالتها نوش جان مى کنیم. از وقتى که به اصطلاح سوپرى سر کوچه مان نرخ برنج را به دلار حساب مى کند و مى خواهد عیدى, سوپر دولوکسش را حسابى مغازه تکانى کند و سنگ و قلوه و حتى موشهاى داخل کیسه هاى نخود و لوبیا را هم بفروشد تا نه خودش ضرر کند و نه دخلش; ما نیز همین طور خجالت زده بقالمان مانده ایم که ((عمو سر عیدى بیا با جیبهاى ما مدارا کن!)) ولى کو گوش شنوا. تازه داده براى لباس نوى سال بعدش جیبهاى کیسه گشاد بدوزند تا جیب مردم را توى جیب خودش خالى کند تا آنها از شر جیبهاى سنگین و بزرگ خلاص شوند.
الغرض هر کسى مى خواهد یک جورى خلق الناس را رنگ کند و دم عیدى کیسه پولش را پر نماید. ما هم نشسته ایم و تماشا کنیم تا ببینیم دست آخر چه کسى جیبش پر و پیمان تر مى شود. صد البته تماشاى خالى هم نفرمودیم بلکه به قوت همان باقلوا و میوه هاى غیر صادراتى, مختصر جانى گرفته و براى شما در بحر طویل طنزنامه نگاشته ایم, فقط این میان تعجبمان از این است که چطور شده از همین اول کار هى نامه پشت نامه که راهنمایى, یک تجربه اى, چیزى در باب سفره هفت سین بفرمایید تا به کار بندیم و میزان دخل و خرجمان زیادى پایین و بالا نرود. ما هم دلمان نیامد امید بعضى ها را ناامید کنیم, پس این نسخه را برایشان مى پیچیم تا از مغازه عطارى تهیه بفرمایند. حال نمى دانیم در این وفور نعمت چرا باید همه چیز سفره عید با ((سین)) شروع شود؟ آخر اگر یک ((سین)) غیبش بزند و دیگرى کوپنى گردد و یکى مثل ((سکه)) توى نوبت تحویل بانک قرار بگیرد, آن وقت تکلیف چیست؟ پس این مردم بهارزده چگونه باید عیدشان را به در کنند؟ مثلا اگر ما به جاى ((سنجد)), سر سفره درخت صنوبر بکاریم چطور مى شود؟ اگر به جاى ((سبزه)) عدس, یک متر چمن مصنوعى پهن کنیم چه اتفاقى مى افتد و یا اگر بقالى محلمان کم سواد از آب در آمد و به جاى ((سیر)), شیر قالبمان کرد و یا ((سماق)), چماق از کار در آمد چاره چیست؟ از همین حالا بگوییم اصلا و ابدا ناراحت نشوید و به فکر ((سیب)) و ((سرکه)) هم نباشید که راه علاج با ارزشى یافته ایم که به عقل جن جماعت هم نمى رسد. هرچه زودتر تا دیر نشده و بقیه حروف الفبا قحط نگشته است, بروید و هرچه دلتان مى خواهد از اشکنه, پول تقلبى, چک برگشتى, ترشى مانده سال قبل, قبوض چهارگانه و گل ثعلب و جوراب, کشک و کماجدان, گربه, وزنه ترازو, هویج و یک قل دوقل توى سفره تان بچینید و بچه ها را جمع کنید تا حسابى سر سفره عید اطلاعات عمومى و صد البته اقتصادىشان زیاد شود و بدانند که به طور مثال ((پول)) چند بخش است و ((اشکنه)) خوشمزه تر است یا ((کباب)). از این راه هم به آموزش و پرورش کمک مى کنید و هم بچه ها از همان دوران طفولیت در مکتب سفره هفت سین کلى مطلب یاد مى گیرند. تازه چند درصدى هم احتمال دارد که این کودکان, پرفسورهاى آینده از آب دربیایند.
اصلا جانتان را خلاص کنیم که ما در این مدت کلى جستجو و تفحص نموده ایم تا فهمیدیم ریشه این نابسامانى عید از کجاست و رسیدیم به جد, جد, جدمان و شاید هم هفتصد جد آن طرفتر که این عید نوروز را رسم کرده و بعضى ها را به درد بى درمان سالیانه دچار فرموده است و یکى نیست بگوید آخر جد بزرگوار, این رسم و رسوم بود که از خودت به یادگار گذاشتى.
دلمان نمىآید ولى عاقبت مى گوییم که اى بچه ها, بزرگترها, ننه هاى پیر و باباهاى عصا به دست, دعاى خیر ما بدرقه پشت سرتان, اگر کوتاه بیایید و عید را همین طور خودمانى خودمانى بین خودتان تقسیم کنید و تا هشتتان گرو یک میلیون نشده است به دل طبیعت پناه ببرید و درد دلتان را در گوش گل و بلبل بینوا بگویید تا لااقل آنها دلشان به حالتان بسوزد و برایتان آواز بخوانند.
آخرش این را هم بگوییم که از این ستون مجله تا آن ستون فرجى است, پس بقیه ایام عید را بخوانید, بخوانید تا لااقل سر عیدى نسل هرچه کتاب و دفتر ناخوانده و نانوشته است از خانه تان بربیفتد و دست کم هفت سین سوادتان جور باشد و تا دلتان بخواهد از این کتابها, هفتاد سین, هفتصد سین و الى آخر نصیبتان شود.