گفتگو با خانم راضیه تجار
ریحانه مولوى
خانم ((راضیه تجار)), از نویسندگان خوش قلم کشور مى باشند که اهل قلم, با نام و آثار ایشان, آشنایى کامل دارند. از این هنرمند تاکنون آثار متعددى به چاپ رسیده که عبارت از:
((نرگس ها)), ((سنگ صبور)), ((جایى که آسمانش آینه کارى است)), ((زن شیشه اى)), ((هفت بند)), ((بندهاى روشنایى)), ((سفر به ریشه ها)), ((شعله و شب)), ((ستاره من)), ((از خاک تا افلاک)), ((صداى پاى آب)), ((فرصت سبز)), ((تلخیص رمان ((ابلوموف گنجاروف)))), ((کوچه اقاقیا)) و ((شعله در عشق)).
آثارى نیز در دست چاپ دارند که عبارتند از: ((فانوسى بى فروز)), ((خواهر آسمانى)) و دو ((مجموعه داستان کوتاه)).
علاوه بر این, خانم ((تجار)) هم اکنون در حال نوشتن ((پرنده پریدنى)), ((رمان یاس هاى زرد)) و ((خاطرات سفر حج)) مى باشند.
با توجه به پرونده کارى پربار خانم ((تجار)) و تحصیلاتشان در رشته روان شناسى, به سراغ ایشان مى رویم تا از فاصله اى نزدیکتر, صحبتى دوستانه با ایشان داشته باشیم و سطورى از این نشریه را همراه کنیم با تجربه ها, ظرافتها, احساسات و بى قرارىهاى یک هنرمند.
O خانم تجار, طبق عادت مرسوم در مصاحبه, ابتدا خواهش مى کنیم مختصرى از زندگى نامه هنرىتان را در اختیار ما بگذارید.
O در خانواده اى سنتى و مذهبى در یکى از محلات قدیمى تهران پاى به عرصه هستى نهادم. علاقه سیرىناپذیرى به نوشتن دارم و منشإ این علاقه, به سالهاى دور زندگى من, یعنى سنین نوجوانى, باز مى گردد. در آن زمان بزرگترین لذتم خواندن بود و نوشتن. قصه گویى مادربزرگها را دوست داشتم, مخصوصا مادربزرگ مادرىام که با گفتن قصه ها مرا تا دوردست سرزمین رویا مى برد. شاید همین عوامل باعث مى شد تا با کاغذ و قلم اخت باشم و قصه هایى را که ساخت و پرداخت ذهنى مى کردم, روى کاغذ بریزم و براى دوستانم بخوانم. از آن سنین, شعله نوشتن, روز به روز مسیر رفتنم را روشن تر مى کرد تا سال 1364 که این شعله بدل به گرمایى مطبوع و دل پذیر شد و به صورت جدى در من پایدار ماند.
O به عنوان دومین پرسش, برایمان بیان کنید, منشإ این هنر را چگونه در خود کشف کردید؟
O اگر این جمله را حمل بر خودستایى ندانید, مى گویم که انتخاب شدم و همان طور که بارها گفته ام, و تکرارش براى شنونده ملال زا شده, فقط مى گویم از همان دوران کودکى مصداق این بیت شعر بودم که:
((رشته اى بر گردنم افکنده دوست
مى کشد هر جا که خاطرخواه اوست))
O تفکیک کردن هنر و قالبهاى آن, کار دشوار و بعضا نادرستى است, اما دوست داریم بدانیم شما کدام یک از این قالبهاى هنرى را بیشتر مى پسندید, یا در کدام قالب هنرى مى توانید, بهتر حرف دلتان را بگویید؟
O قالب داستان, چه کوتاه و چه بلند. البته فرصت براى نوشتن داستان کوتاه بیشتر است; اما اگر فرصتى باشد و نوشتن رمان دست دهد, ناگفته ها بهتر گفته مى شود.
O به نظر شما چگونه مى شود ارتباط هنر را با روحیه ظریف زنانه توصیف کرد؟
O روح زن, آوردگاه رنج و احساس است. براى همین, چون آینه صیقل مى خورد, درمى یابد و برمى تابد. لذا راحت مى تواند ارتباطى را که باید, با این ساحت برقرار کند. به طور مثال, گرایش خانمها به گل دوزى زیاد است. با صبر و حوصله, رنگها را کنار هم مى چینند و دست به خلق مى زنند. به هنگام نوشتن این انتخاب بر روى واژگان صورت مى گیرد و نخ ظریف و ناپیدایى که جان مایه کار است, این کلمات را پشت سر هم ردیف مى کند یا در کنار هم مى نشاند. در مجموع, روح لطیف زنانه با این عالم نسبت بیشترى دارد.
O سوژه هایى که انتخاب مى کنید, تا چه اندازه با جنسیت شما ارتباط دارد؟
O فکر مى کنم ارتباطى تنگاتنگ. حتى اگر شخصیت داستانهایم مذکر باشند, باز به موضوع هایى مى پردازم که در بین زن و مرد به طور یکسان اتفاق مى افتد, همچون عشق یا رنجهاى بشرى. در هر حال, آنچه را که حس و دریافت کرده ام, به آن رویکرد دارم و قائل به تفاوت بین دیدگاه و برخوردهاى عقلانى یا احساسى زن و مرد, هستم. من یک زن هستم و زن آماجگاه رنج و احساس. به همین جهت آبشخور فکرم جایى است که تجلى گاه زن است و معتقدم با وجودى که این همه گفته ام, باز ناگفته ها بیشتر است.
O کمى برگردیم به عقب, لطفا در باره دوران نوجوانى و جوانى خود صحبت کنید, اینکه آن زمان, چه آرزوها و خیالهایى داشتید و ارتباط شما با دنیا چگونه بود؟
O دوره سختى بود. درجه حساسیتم بسیار بالا بود. لذا مدام در لاک خودم بودم. احساس مى کردم مثل تیله اى هستم روى سطح صیقلى آینه. آن زمان, ((جلال)) بود, ((فروغ)) بود, ((شاملو)) بود, ((اخوان)) بود, ((ابتهاج)) بود و بسیارى از نویسندگان و شعرا ... که با آنها از طریق مجلات و کتابهایشان ارتباط روحى برقرار مى کردم. جرإت رفتن و دیدنشان را نداشتم. نیازى هم نبود. به هر حال تنها چیزى که نجاتم مى داد; یک, عشقى بود که به خدا داشتم. دو, عشق من به کلمه. کلماتى که در کنار هم مى نشست و داستان مى شد یا شعر. چه آنچه, دیگران ارائه مى کردند, چه آنچه, خودم خلق مى کردم. به هر حال دوره وحشتناکى بود, چون پوسته هر چیزى که در اطرافم بود, بى نهایت نازک شده بود و قلب همه اشیا, شکننده.
این را هم بگویم که نوشته هاى ((داستایوفسکى)), دیوانه ام مى کرد و بعضى شخصیتهاى داستانى و بعضى نوشته ها و باز برخى شعرها و در مجموع کلمه.
و اما آرزویم, مى خواستم پرواز کنم. فتح جهان را مى خواستم و مدام از رهایى مى گفتم, شاید به خاطر جو آن زمان بود. چون بعد از انقلاب خصوصا از سال 1364, دنیا برایم فراخ شده بود و دیگر نیازى به رفتن و دیدن در خودم احساس نمى کنم.
O به عقیده شما, اگر بخواهیم حس مشترکى را براى تمام زنان در تمام دوره ها و زمانها در نظر بگیریم, آن حس مشترک چه مى تواند باشد؟
O عشق به مردى که باید آنقدر والا باشد که بشود جهان را زیر پایش خرد کرد. زنان مى خواهند ایثار کنند, مى خواهند ببخشند, مى خواهند مهر بورزند و تا مردى نباشد, این عشق شکفته نمى شود. حتى فرزندى در کار نیست تا حس مادر بودن را تجربه کند و بالاترین وصیت براى زنان همین است که کسى را بیابند تا لایق روح بلند و احساس لطیف آنها باشد.
O براى دوستان جوان ما که علاقه مند به نویسندگى هستند چه توصیه اى دارید؟
O اگر ذوق و استعداد نویسندگى را در خود سراغ دارند, قدرش را بدانند. زیاد بخوانند, بنویسند, کنار بگذارند و دوباره بنویسند. زیر نظر یک استاد باشند و یا در جلسات جمعى نقد داستان شرکت کنند تا ریزش خطاها صورت بگیرد. وقتى هر کسى دست به خلق اثرى مى زند از بسیارى ناملایمات روحى, هیجان ها و خودخورىها در امان مى ماند. آن وقت خواهد دید که چه روح رها, زلال و آسوده اى خواهد داشت.
O در آخر بفرمایید چه آرزویى براى زنان دنیا دارید؟
O آرزو دارم خودشان را پیدا کنند. انقلاب اسلامى این فرصت را به زنان ایران داد. آرزو داریم خداباورى در وجود همه زنان دنیا باشد و به خود احترام بگذارند. جهان درونشان را بشناسند. در تعالى روحشان بکوشند و حرمت زن بودن خود را نشکنند, به هیچ بهانه اى.
و در پایان از شما و نشریه خوب ((پیام زن)) متشکرم.
O ما هم از شما تشکر مى کنیم که با وجود تنگى وقت شریفتان این فرصت را به ما دادید که از مصاحبت با شما لذت ببریم.