باغ پرندگان
مریم بصیرى
حجت الاسلام ((یوسف غلامى)) نویسنده کتاب ((باغ پرندگان)) اثرش را به دخترش ((راضیه)) تقدیم کرده, که قبل از رفتن به دبستان چهار هزار جلد کتاب مطالعه کرده است.
نگارنده در ابتدا, شروع دوران نوجوانى دختران را که سرآغاز ده سالگى است به آنان تبریک مى گوید و مى کوشد در کتابش مسإله ((حجاب)) را با زبانى ساده و اما نه سطحى و بى مایه, براى دختران نوبالغ بیان کند; چرا که تفهیم فلسفه حجاب در آغاز امر براى دختران کم سن و سال دشوارتر از بیان آن براى بزرگسالان مى باشد.
((غلامى)) سعى دارد خوبیهاى حجاب و پاکدامنى و زیانهاى کم حجابى را در قالبى نزدیک به داستان متذکر شود. در اثر وى بچه ها به باغ پرندگان رفته اند و راهنما, ضمن نشان دادن این باغ که بیشتر به خیال شبیه است تا واقعیت, توضیح مى دهد که چطور میوه ها, حیوانات اهلى و وحشى و حتى حشرات پوششهایى دارند که در حکم لباس آنهاست. پس انسان نیز احتیاج به پوششى دارد تا او را از شر نگاههاى دیگران محفوظ کند; اما چون انسان نزد پروردگار ارزشمند مى باشد لذا بارى تعالى پوشش بشر را مانند گیاهان و حیوانات, از قبل تعیین نکرده و انتخاب نوع لباس او را به عهده خود وى گذاشته و فرموده است: ((اى انسان, ما براى شما پوشیدنى هایى آفریده ایم تا بدن شما را بپوشاند و زیبا سازد ولى مواظب باشید شیطان این لباس را از شما جدا نکند تا زشتى بدنهاى برهنه شما را نشانتان دهد.))
شخصیت اصلى ماجرا که تحت تإثیر دیدن آن باغ و حرفهاى خانم راهنما ذوق زده شده است ناگهان توسط یک کبوتر نامه اى از پروردگار دریافت مى کند با این عنوان که: ((از طرف من به دوستانت بگو, اگر انسانها در دوره زندگى, براى فرمان من ارزشى قائل نباشند, هیچ کس کارهاى خوب انجام نمى دهد و افراد به همدیگر ستم مى کنند و زندگى براى همه تلخ و سخت مى شود. من هر کار خوب یا بد را که گفته ام انجام دهید یا ترک کنید, همه داراى دلیل است و هیچ کدام بى علت واجب یا حرام نشده است و سود و زیان آن مربوط به خود شماست.
ریحانه عزیز, تو از فردا وارد ده سالگى مى شوى و مى توانى در نماز با من حرف بزنى. از فردا فرشتگانم برایت دفتر و حسابى جداگانه باز مى کنند و کارهاى خوبت را مى نویسند تا پاداشت دهم. تو دیگر کودک دیروز نیستى که نتوانى کار خوب و بد را بشناسى. ریحانه عزیز, از این به بعد هر وقت با من کارى داشتى وضو بگیر و نماز بخوان و با من حرف بزن.))
صبح روز بعد وقتى ریحانه از خواب بیدار مى شود در اثر محبت پدر و مادرش مى فهمد که به سن تکلیف رسیده است و دیگر نباید از روى بچه گى کارهاى زشتى انجام دهد و یا اینکه موهایش را در معرض دید نامحرمان قرار دهد. پدرش به او مى گوید بیشتر افراد بزرگى که جلوى نامحرم موهایشان را نمى پوشانند همان کسانى هستند که وقتى به سن او بودند به حجاب عادت نکرده اند.
ریحانه که تا به حال با سخنان راهنما و پدرش به لزوم حجاب براى دختران پى برده است انشایى به این مضمون مى نویسد: ((... آن روزها که کوچکتر بودیم, بزرگسالان را مى دیدیم که یکدیگر را در انجام کارهاى واجب یارى مى کنند و از کارهاى بد باز مى دارند, حالا خداوند ما را هم مانند آنها بزرگ شمرده است براى همین از این به بعد ما هم مثل آنها وظیفه داریم یکدیگر را به کارهاى خوب دعوت کنیم و از کار بد بازداریم.
من از چند روز پیش براى خودم مقنعه و چادر و جانماز بسیار زیبا و تمیزى آماده کرده ام و مثل مادرم که جلو افراد نامحرم, بدون روسرى حاضر نمى شود, روسرى مى پوشم. حالا مى فهمم چرا مردم وقتى دخترکى را بدون روسرى در کوچه و بازار مى بینند مى گویند هنوز بچه است و لازم نیست مثل بزرگترها لباس بپوشد. در حقیقت وقتى خود ما, بچه گانه رفتار کنیم نباید انتظار داشته باشیم دیگران مثل بزرگترها با ما رفتار کنند.))
پس از خواندن این انشا توسط ریحانه, معلم نیز به جمع ارشادکنندگان مى پیوندد و بحث ایمان و حجاب را براى بچه ها توضیح مى دهد.
و در پایان این کتاب 32 صفحه اى, ریحانه متقاعد مى شود که بزرگ شده و باید حجابش را رعایت کند تا دیگران نیز به او احترام بگذارند.
اگرچه کوشش نویسنده قابل تقدیر است و همین مقدار نیز براى نوجوانان سودمند است اما وى مى توانست در قالب یک داستان واقعى و جذاب بیش از این موفق شود و با زبانى شیرین نقل قولهاى ریحانه و دوستان هم سن و سالش را عنوان کند, نه اینکه مجبور شود گفتگوهایى ادیبانه و گاه شعارى در دهان یک کودک نه ساله بگذارد. از دیگر سو به خاطر عدم وجود توصیف صحنه در باغ, مدرسه, خانه و دنیاى خیال و خواب ریحانه, خواننده نوجوان نمى تواند به تمامى, خویشتن را در آن صحنه ها حس کند و از خواندن ((باغ پرندگان)) لذت کافى را ببرد.