قصه هاى شما 61

نویسنده



قصه هاى شما (61)
مریم بصیرى


سلام پدر ـ احمد رضوانى نژاد ـ اندیمشک
پسته ها مى خندیدند ـ فایزه زرافشان ـ میبد یزد
بوى بهشت, سرچشمه پاکیها ـ منیره مقدم زاده ـ چابکسر گیلان
مهر گستر, آرش ـ ایمانه افضلى ـ قم
سلوکان ـ صغرى آقااحمدى ـ کرج

همراهان گرامى!
ربابه محمدزاده از محمودآباد, زهره کرمى از خمین, بى بى زهرا قاضوى از نایین, منیره مقدم زاده از چابکسر, مریم زاهدىنسب از شوش دانیال, بتول جغتاى از سبزوار, شهربانو بصیرى از بایگ, فاطمه نیکان از قم.
نامه هاى بهارى شما را خواندیم. آثارتان در آینده اى نزدیک در همین بخش بررسى خواهد شد.

احمد رضوانى نژاد ـ اندیمشک
برادر محترم, در ابتداى نامه تان نوشته اید: ((سلام بنده را از شهرى که بوى کاه گل باران خورده و بوى قیر نمناک, مشام عابرین را معطر مى کند, سوار بر اسب خیال و اندیشه, از لابه لاى آسفالتهاى آفتاب خورده و در میان امواج پاییزى, زیر برگهاى زرد و قهوه اىرنگ که خش خش آنها سوهان روح برخى و آرام بخش دلهاى دیگرانى است, پذیرا باشید.))
ما نیز به شما سلام مى کنیم و حضورتان را در جمع صمیمى دوستداران بخش ((قصه هاى شما)) تبریک مى گوییم. گرچه اثرتان را نه به نیت چاپ شدن, بلکه به خاطر نقد و ارزیابى برایمان فرستاده اید, اما مى توانست چاپ شود به شرطى که تمامى داستان از خط اول تا آخر محاوره و شکسته نمى نوشتید. دوم اینکه به طور ناگهانى پدر را غیب و بى خبر وى را ظاهر نمى کردید و مى گذاشتید همه چیز در روال داستانى خود پیش برود.
داستان که فضایى سنتى و ایلیاتى دارد, در باره زنى به نام ((گل بانو))ست که با تنها پسرش زندگى مى کند. روزى گوسفندان گله او آب ذخیره ((بوکه)) را که سالها پیش خواستگار زن بوده است مى خورند, ((بوکه)) از این کار بسیار خشمگین شده و از ((گل بانو)) مى خواهد که بهترین گوسفندش را به وى بدهد تا او روى این اشتباه آنها سرپوش بگذارد. اما زن که زیر حرف زور نمى رود به مبارزه با بوکه مى پردازد تا اینکه ناگهان شوهرش ((کزال)) که سالها پیش با ((بوکه)) در افتاده بود, پیدایش مى شود و ((بوکه)) را به سزایش مى رساند.
حرفى که مى خواهید بزنید زیباست و در عین حال حاوى پیام. فضاسازى و شخصیت پردازى آدمها هم تا حدى قابل قبول است و تنها چیزى که بیش از همه مخاطب را مىآزارد, کشمکش کم انگیزه و نحوه پایان درگیرى است. شما به طور تصادفى و درست در بحرانى ترین لحظات, پدر را وارد ماجرا مى کنید و به دست او همه چیز را به پایان مى رسانید. خوب بود با دلایل قوىترى این کشمکش را شروع مى کردید و به این راحتى آن را به پایان نمى بردید.
موفق باشید.

فایزه زرافشان ـ میبد یزد
دوست عزیز, نوشته اید که علاقه زیادى به ادبیات دارید لذا به شعر و داستان رو آورده اید. ما هم امیدواریم این علاقه و استعداد همیشگى باشد و بتوانید با پشتکار فراوان آثار ماندگارى خلق کنید.
داستان شما در باره عزت نفس پسربچه فقیرى است که در مدرسه گرسنه اش شده است ولى با این همه حاضر نیست پسته هایى را که پسرکى متمول روى زمین ریخته و به او بخشیده است بخورد. گاه خلق برخى از موقعیتهاى خاص و برخورد شخصیتها با حادثه اى هرچند کوچک, مى تواند داستان زیبایى خلق کند.
ارتباط شما با این پسرک بسیار قوى است و به خوبى مى توانید علاقه و در عین حال عدم تمایل وى را به خوردن آن پسته ها نشان دهید. این پسر مشکلاتى دارد که باعث شده حتى در آرزوى خوردن یک شیرینى باشد ولى با این همه خودنگه دار است و حاضر نیست خویشتن خویش را در نزد همکلاس هایش بشکند. ((جان اشتاین بک)) در باره کالبدشکافى اشخاص و نگاه نویسنده به درون آنها مى گوید: ((آدم هنگام افشاى اسرار خصوصى اشخاص تا حدودى دچار نوعى بى میلى مى شود ولى نویسنده نمى تواند اسرار خصوصى اشخاص را سربسته نگاه دارد. گاه شخصیت انسانها در نظر من مثل جنگل متعفن و تاریکى مىآید که پر از دیو و هیولاست و آنقدر خطرناک است که جرإت ندارم در آن قدم بگذارم. همیشه ترس از نوشتن نخستین سطر عذابم مى دهد. وحشت, سحر, جادو و خجلت, وجود آدم را در بر مى گیرد. نویسندگى حرفه عجیب و مرموزى است.))
به قول این نویسنده, مى بینید که با حرفه اى عجیب روبه رو هستید پس باید به تمام رمز و رموز آن پى ببرید و با آگاهى از تمام جزئیات داستانى با قدرت تمام پیش بروید تا داستانى بدیع و نو خلق کنید.
منتظر دیگر داستانهاى خوب شما هستیم.

منیره مقدم زاده ـ چابکسر گیلان
((بوى بهشت)), حکایت دخترى به نام هانیه است که مادرش را از دست داده و سالهاست که منتظر آمدن پدرش از دوران اسارت مى باشد تا اینکه پدر مىآید و دختر آرامشى همیشگى مى یابد.
اول از همه باید به شما تبریک گفت که به خوبى توانسته اید درونگرایى شخصیت را نشان دهید و دست به دامان توصیفهاى خسته کننده و تکرارى نشوید. اما بزرگترین اشکال کار شما, نحوه آزادى اسرا و رفتن هانیه براى استقبال است. دختر چنان در آرامش و سکوت به فرودگاه مى رود که گویا قرار است پدرش از یک سفر معمولى برگردد. فرودگاه نیز تقریبا خلوت است و پدر به سرعت دخترش را مى یابد و همه چیز به خیر و خوشى به پایان مى رسد.
دیگر اینکه یادتان باشد دیالوگ ابزارى است در دست نویسنده, تا به وسیله آن شخصیتهایش را بهتر و بیشتر به خواننده معرفى کند. پس وى حق ندارد که حرفهاى دل خودش را در زبان شخصیتهایش بگذارد و به تبلیغ عقاید و تفکرات خود بپردازد.
در اینجا لازم است کمى هم در مورد داستانهاى افقى و عمودى برایتان بگوییم. در داستانهاى افقى, وقایع در عرض هم روى مى دهند. به عبارت دیگر امکان دارد چند حادثه در یک محل و یا مکانهاى مختلف اتفاق بیفتد و نویسنده گاه به گاه توجه خاصى به هر کدام از آنها معطوف کند; تا سرانجام همه به یک نقطه برسند. به طور مثال این کار در اکثر فیلمها و سریالهاى تلویزیونى صورت مى گیرد و زندگى چند شخصیت به طور همزمان تصویر مى شود و گاه از زمان حال به گذشته مى رویم و دوباره به زمان حال برمى گردیم و روال طبیعى زمان را مى شکنیم.
و اما در داستانهاى عمودى, با تسلسل زمانى روبه رو هستیم. یعنى هر حادثه اى باید بعد از حادثه دیگر رخ بدهد و ما نمى توانیم بدون نشان دادن حادثه اصلى به پیامدهاى آن در زمانهاى دیگر بپردازیم. داستان شما نیز بیشتر به این شکل تمایل دارد.
زندگى شخصیت اصلى بیشتر مدنظر نویسنده است و وى اتفاقاتى را که براى او مى افتد مانند یک آپارتمان تک واحد و چند طبقه روى هم مى چیند تا اینکه در نقطه اوج به پایان برسد.
در مورد داستان افقى هم مى توان آن را به آپارتمانى کم ارتفاع تشبیه کرد که هر طبقه آن پر از واحدهاى ساختمانى بسیارى است و نویسنده در هر طبقه و یا هر مقطع زمانى, به زندگى تمامى ساکنان آن واحدها مى پردازد.
موفق باشید.

ایمانه افضلى ـ قم
خواهر عزیز, هر دو داستان شما را خواندیم. متإسفانه على رغم خواست شما براى چاپ آنها, نمى توانیم چنین کارى را انجام دهیم چرا که آثار شما در حد یک روایت ساده است که به احساسات و عواطف دوران نوجوانى و تمایل به جنس مخالف مى پردازد که در نهایت سرنوشتى جز شکست ندارد.
در ابتدا باید با عناصر داستانى آشنا شوید و آثار خود را از شکل روایت و خاطره بیرون بیاورید. سپس با مطالعه کتابهایى که توسط نویسندگان موفق نگاشته شده اند, به تجربه نویسندگى خود بیفزایید.
مرحله بعدى ریختن طرح درست داستان است. باید به گونه اى عمل کنید که شخصیت اصلى به اجبار با مشکلى روبه رو شود. خواننده دوست دارد که با این قهرمان شما احساس نزدیکى پیدا کند و مشکل او را مشکل خویش بداند, پس سعى کنید این حادثه و پیشامد را کاملا واقعى جلوه دهید. گاه ضد قهرمانهایى در داستان پیدایشان مى شود که با قهرمان اصلى درمى افتند و مانع رهایى وى از دست مشکلاتش مى شوند.
قهرمان نیز در این میان باید ثبات عمل داشته باشد و با دلیل و برهان روى انگیره اش پافشارى کند. اگر او را فردى ضعیف نشان دهید که با آمدن ضد قهرمان و پیچیده تر شدن مشکل, انگیزه اش را از دست بدهد, ناخودآگاه وى را تبدیل به فردى کرده اید که خوانند حتى از تصور کردن چهره او نیز بیزار است. لذا انگیزه اى قوى که باعث حرکت و پویایى شخصیت شود, عنصرى لازم و ضرورى است.
پس از آنکه شخصیت اصلى و یا قهرمان خود را خلق کردید لازم است شخصیت سایر افراد هم بپرورانید و به برخورد آنها با قهرمان و یا ضد قهرمان بپردازید. البته این برخوردها باید حتما در راستاى پیشبرد طرح اصلى داستان باشد و نه اینکه فقط باعث افزایش تعداد شخصیتهاى اثر شود.
امیدواریم شما نیز چون دیگر دوستان با به کار بستن توصیه هاى ابتدایى ما با آگاهى و دقت لازم شروع به نگارش داستان کنید و گرنه سالهاى سال با همین روش غلط خود داستان خواهید نوشت و هیچ نشریه اى حاضر به چاپ آن نخواهد شد.
با آرزوى موفقیت بسیار براى شما.

صغرى آقااحمدى ـ کرج
خواهر گرامى, باز هم داستانى زیبا از شما به دستمان رسید. داستان پر از توصیف طبیعت و محیط زندگى ((سلوکان)) است ولى این توصیفات خواننده را خسته نمى کند بلکه به اندازه لازم او را با طبیعت سرسبز محیط زندگى شخصیت آشنا مى کند. تا حد لزوم در این توصیفات از نور, صدا, صحنه و حواس پنجگانه یارى گرفته اید و به شکل دلنشین, فضاى روستا را زنده کرده اید.
اما چیزى که باعث خستگى و دلزدگى مخاطب مى شود عنوان ((سلوکان)) است. گرچه خیلى پسندیده نیست که نام شخصیت را روى داستان بگذاریم, ولى از آنجایى که این نام غیر معمول است و خواننده را به فکر فرو مى برد, قابل تإمل مى باشد ولى چیزى که اصلا قابل تحمل نیست تکرار بیش از حد نام شخصیت در داستان است. در یک اثر کوتاه ما مجاز نیستیم که اسم شخصیت داستان را 45 بار ذکر کنیم. ما به عمد به جاى حذف موارد اضافى دور تمامى اسامى تکرارى گیومه گذاشته ایم تا خودتان متوجه شوید که اصلا لزومى براى این تکرار نیست. در یک داستان کوتاه با توجه به سوژه داستان شما مى توانید حداکثر 5 یا 6 بار نام شخصیت را تکرار کنید نه اینکه مدام و خط به خط نام وى را به خواننده متذکر شوید. مى توانستید در بسیارى از موارد این نام را حذف کنید, طورى که هیچ ضربه اى به اصل جمله بندى شما نخورد. هر وقت هم که احتیاج به فاعل جمله داشتید مى توانستید از عناوینى چون ((پیرمرد)) و یا ضمایرى مانند ((او)) بهره بگیرید.
در هر حال داستان شما آنقدر زیباست که این عیب خیلى هم به چشم نمىآید ولى مطمئن باشید در یک اثر ضعیف چنین مشکلى به سرعت خودش را نشان مى داد. در ضمن در آثار پرشخصیت, نویسنده مجبور است دائم به نحوى شخصیتها را از هم جدا کند لذا راحت ترین راه آن است که از اسامى آنها استفاده کند ولى در کار کم شخصیت شما که فقط خود ((سلوکان)) است و خودش, دلیلى ندارد مدام این اسم را تکرار کنید.
با آرزوى پیروزى و بهروزى شما, داستانتان را با هم مى خوانیم.