نویسنده


رابطه ها (2)

جواد محدثى

 

آشتى با خود

بعضى ها با خودشان هم قهرند, تا چه رسد به مردم!

رابطه با خود, نتیجه ((شناخت خویش)) است. وقتى بعضى ها خود را نمى شناسند و از پیچ و خم معبرهاى نفس خود بى خبرند و از گذرگاههاى تو در توى روح و جانشان اطلاع ندارند و از آنچه بر صفحه دل و ضمیر ناخودآگاهشان نقش بسته است چیزى نخوانده و ندانسته اند, چه انتظار است که با خود صمیمى باشند؟
وقتى سال و ماهى بر ما مى گذرد و بر عمر ما به همین مقدار افزوده مى شود, در واقع این ماییم که کاسته شده ایم و عمر ماست که رو به ((کاهش)) است نه ((افزایش)).
شگفتا که بى خیال, در کنار جویبار زمان نشسته ایم و شاهد گذران عمرها و فرصتهاییم و فقط تماشا مى کنیم. اگر خواجه شیراز گفته است: ((بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین)), براى پند گرفتن از آن اشاراتى است که در این ((جهان گذران)) براى ماست, و گرنه ما که براى تماشا به این دنیا نیامده ایم.
عملکرد ما در روز و شب و حرفها و رفتارها و حالات ما در لحظات زندگى, براى ما یک ((پرونده)) تشکیل مى دهد. محتواى پرونده, هم محرمانه است, هم علنى. هم خصوصى است هم عمومى, هم روشن و افتخارآمیز است, هم شرمآور و تاریک, هم اطاعت خدا دارد, هم بردگى ابلیس, هم فرمانبردارى از عقل است, هم پیروى از هواى نفس, هم ((عطر طاعت)) دارد, هم ((عفونت معصیت)).
آیا مجالى براى بازخوانى این نامه اعمال و پرونده عملکرد داریم؟
اگر اینجا هم مجال آن را پیدا نکنیم, ((سراى آخرت)) که روز شهود است و شاهد, این نامه را خواهند خواند و محتواى پرونده بر ملا خواهد گشت و به انسان خواهند گفت که خودت بخوان و داورى کن. به گفته باباطاهر عریان:
مکن کارى که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخى تنگت آید
چو روزى نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آید
با خودمان چه رابطه اى داریم؟ قهریم یا صلح؟ دوستیم یا دشمن؟ خیرخواه خویش و آینده خودیم یا در خرمن هستى خودمان با آتش گناه و غفلت, شعله افکنده ایم؟ در کجاى زمان ایستاده ایم؟ پیش روى ما, پشت سر ما, در اطراف و افقهاى دوردست ما چیست و چه مى گذرد و ما در آنها چه تإثیر مى گذاریم, یا چه اثرى مى پذیریم؟ در داد و ستد با زمان, چه مى دهیم و چه مى گیریم؟ در این معامله سود مى بریم یا زیان مى کنیم؟ این همان توصیه نورانى امام کاظم(ع) است که فرمود: ((هر کس هر شب و روز از خودش حساب نکشد و ((محاسبه نفس)) نداشته باشد, از ما نیست.))
براى شناخت زشتى و زیبایى چهره و لباسمان به ((آینه)) نگاه مى کنیم.
زیبایى و زشتى اخلاق و اوصاف و اعمال خود در کدام آینه باید بنگریم؟ چه مىآموزیم؟ چه به دست مىآوریم؟ چه گرد مىآوریم؟ راستى آیا جاى دریغ نیست اگر ...
بگذاشته ایم آنچه برداشتنى است
برداشته ایم, آنچه بگذاشتنى است
رابطه ما با خود, رابطه یک تاجر است با سرمایه اش, رابطه یک کشاورز با زمین و بذرش, رابطه یک باغبان با گلها و درختهایش, رابطه یک دانشآموز با درسها و نمراتش.
وقتى یک کشاورز در فصل برداشت محصول, به ((حسابگرى)) مى پردازد, ما نیز باید حساب برداشت خودمان از ((مزرعه زندگى)) را داشته باشیم. مگر نه اینکه دنیا ((مزرعه)) است و ما دهقان بذر خویشتنیم؟ پس باید دید چه کاشته ایم و چه درو مى کنیم.
وقتى یک تاجر و کاسب و حتى دست فروش ساده, براى خودش حساب سال و ماه و هفته و دفتر جزء و کلى و محاسبه سود و زیان و مخارج و مداخل دارد. چرا ما که در ((بازار زندگى)) به کار مشغولیم, براى کالاى عمر و سرمایه جوانى و فرصتها و متاع نیروها و استعدادها به این حسابگرى نپردازیم و سود و زیان خویش را ((محاسبه)) نکنیم؟
آنچه شکى در آن نیست, ((گذر عمر)) است.
ولى ... اینکه ((چگونه مى گذرد؟)) مهمتر از اصل گذران عمر است. در بستر طاعت یا راه معصیت؟ در خدمت خدا یا در استخدام شیطان؟ در مسیر رفعت و فرازمندى و اعتلا, یا در سراشیبى سقوط و رو به دره گناه و تباهى؟
((والعصر ...)), قسم به عصر و زمان که انسان در خسارت است, مگر آنکه اهل ((ایمان)), ((عمل صالح)), و ((تواصى به حق و صبر)) باشد. این سوره کوتاه و نغز و ژرف, بر سر در تاریخ انسان نصب شده است. یک تابلوى هشداردهنده است, یک علامت راهنمایى در سر پیچ خطرناک زندگى است, یک آینه است که آن سوى گردنه ها را به وضوح نشان مى دهد.
تنها ((شب قدر)) نیست که باید به ((سرنوشت)) خود در رابطه با عملکردهایمان بیندیشیم.
تنها هنگام ((تحویل سال)) نیست که باید به ((تحول حال)) هم فکر کنیم.
هر لحظه ما مى تواند لحظه ((قدر)) باشد, اگر آن را قدر بشناسیم. (شبها همه قدر است, اگر قدر بدانى).
هر روز ما مى تواند ((نوروز)) گردد, اگر در اندیشه ((تحویل و تحول)) حال خودمان باشیم.
به این هدف, جز با ((آشتى با خود)) نمى رسیم. و آشتى با خود در گرو ((محاسبه)) است.
یعنى حساب اینکه کجا بودیم و اینک کجاییم؟
چه بودیم و اینک چه هستیم؟
در پى چه مى گشتیم و اکنون دنبال چه مى دویم؟
زندگى را چگونه مى دیدیم و اکنون با چه عینکى به آن مى نگریم؟
چه چیزهایى را ارزش مى دانستیم و اکنون چه امورى براى ما ((ارزشمند)) است؟
در بحرانهاى زندگى و در پرتگاههاى ((نفس اماره)), با کمک کدام دلیل و با فروغ کدام چراغ, راه را از بیراهه و حق را از باطل تشخیص مى دهیم؟ آیا اهل آن هستیم که به خاطر اسلام و انقلاب, از ((هواى نفس)) دست بکشیم؟ آیا رضاى خالق را بر رضاى خلق ترجیح مى دهیم؟ آیا به تدریج و مرور, فاصله ما با خدا و معنویات, کمتر مى شود یا بیشتر؟ رابطه ما با اقوام و فامیل و آشنایان, پیوسته تر مى گردد یا گسسته تر؟ آیا نیتها و انگیزه هاى ما, خدایى تر و خالص تر شده است یا آلوده تر و شیطانى تر؟ رو به صعودیم یا رو به هبوط؟ زشت تر مى شویم یا زیباتر؟ انسان تر مى شویم یا حیوان تر؟ اینها ... و صدها از این گونه محاسبات, مى تواند ما را با خودمان آشناتر, صمیمى تر, خودمانى تر کند.
بارى ... رابطه خودمان را با خودمان جدىتر بگیریم!