جایگاه زن در فلسفه افلاطون((قسمت دوم))
بازخوانى رساله جمهوریت و قوانین
نوشته: مصطفى النشار
ترجمه: عبدالله امینى
وضع زن در رساله قوانین
1. ارتباط قوانین با جمهوریت
پژوهشگرانى که هر دو کتاب مزبور را به دقت بخوانند, درمى یابند: افلاطون از عقاید خود در جمهوریت, دست برنداشته, حتى در قوانین هنوز به همان صورت مثالى دولت و حکومت و قانونى که مى گفت: همه چیز بین دوستان, مشترک است, اعتقاد دارد. (1) از این رو در قوانین مطلبى بر خلاف آنچه در جمهوریت هست, وجود ندارد و ارتباط میان دو رساله, به اندازه اى محکم است که برخى تحلیل گران معتقدند: وى همان موقع که جمهوریت را نوشته, قوانین را نیز نگاشته است و دو روى یک سکه اند.(2) ((لى)) به این نکته اشاره دارد و مى گوید:
((هر که جمهوریت را بخواند, تمامى آرا و اندیشه هاى سیاسى افلاطون را خواهد شناخت, گرچه هنوز راههاى گوناگونى را که بازگوکننده این آرا, در کتابهاى دیگرش است, نشناخته است.))(3)
از این رو ((ولدنT.D.Weldon ) (() از نگاهى دیگر مى گوید: کسانى که مى خواهند فکر سیاسى افلاطون را بشناسند, بهتر آن است که به جاى جمهوریت, قوانین را بخوانند. (4)
به رغم مبالغه گویى ((ولدن)) به تعبیر ((ساندرز)) حقیقتى که هر پژوهشگر اندیشه سیاسى افلاطون درمى یابد این است که یکى از رساله ها را بدون دیگرى نمى توان خواند و فهمید.(5) اگر جمهوریت نمونه بهترى از مدینه فاضله است, قوانین نمونه مدینه فاضله اى دیگر است,(6) که با اصول اساسى مدینه جمهوریت, تفاوت جوهرى ندارد, زیرا از هر قانونى که در اندیشه فیلسوف است و مى توان براى خیر و سعادت شهروندان به کار گرفت, استفاده مى کند, تا اوضاع شهر براى همیشه به شکل قانونى در آید و قانون بر آن حاکم شود. افلاطون براى وضع مواد قانونى, از تجربه شخصى و سابقه خود در زندگى سیاسى بهره جسته, به تعبیر ((کوپلستونCopleston ) (() تجربیات ناموفق اش در سیراقوصه را به کار گرفته است.(7) این تجربیات افلاطون را در مدینه جدیدیش قادر ساخته است انگیزه هاى شخصى بشر را که در دوست داشتن انواع مالکیت نمودار است, در نظر بگیرد. به عبارت دیگر و به بیان ((ساره بومیروى)) در قوانین کوشیده است میان مذهب مثالى اش که در جمهوریت نشان داده و زندگى واقعى آتن, همخوانى ایجاد کند.(8)
پس از این مقدمه ضرورى در باره ربط قوانین با جمهوریت, شاید باید پرسید: اگر اصول اساسى مدینه فاضله هر دو رساله یکى است, چرا وضع و جایگاه زن در قوانین با جمهوریت فرق دارد؟ آیا پذیرش ازدواج فردى ـ نه دولتى ـ در قوانین, از گرایش افلاطون به آزادى و برابرى حقوق و وظایف زن با مرد کاسته است؟
2. نظام و شروط ازدواج در قوانین
افلاطون, گفت و گو در چهار فصل نخست قوانین را با معرفى برخى اصول اخلاقى براى ساماندهى دولتهایى که هدفشان صلح و دوستى ـ و نه جنگ ـ است, شروع مى کند و تلاش دارد به مثل والایى براى سعادت هموطنانش دست یابد. نظام تربیتى این دولت, بر موسیقى و شعر, به عنوان اساس آموزشهاى زودهنگام اخلاقى استوار است. اگر راهکارها و نمونه هاى مناسبى بدین منظور به کار گرفته شود, مى توان در کودکان حس خوشایند یا ناخوشایندى را در برابر رویدادها به وجود آورد و با مدد تمرینهاى ورزشى, آنان را از هر کژى و انحراف دور کرد.
در صورت وجود شرایط و ویژگیهاى مکانى که بتوان دولت را در آنجا به پا کرد, بهترین فرصت براى ایجاد بهترین و زیباترین نمونه حیات ملى به دست مىآید. تناسب مکانى بر پایه وجود موقعیت خوب و منحصر به فرد جغرافیایى استوار است که دولت را قادر مى کند از لحاظ اقتصادى, خودکفا بوده, در وقت لزوم, از موجودیت خود دفاع کند. لازمه داشتن چنین وضعى, وجود افرادى است که در هر کار, خرد خود را به کار مى گیرند و به اصول والاى اخلاقى و عمل به فضایل پاىبندند. بنیان با کمال سیاسى مدینه فاضله, بر این دو اصل (پندار و کردار نیک) استوار است.
افلاطون در پایان فصل چهارم و آغاز پنجم, به تفصیل در باره قوام و بنیان مدینه فاضله سخن مى گوید. بنیان سیاسى و اجتماعى هر دولتى بر دو امر است:
1. قانون همگون و پیوسته به هم=[ قوه مقننه],
2. قوه اجراییه که از دولتمردان و گروههاى رسمى شکل گرفته که بر اجراى قانون, با رعایت امانتدارى و دقت نظارت مى کنند.
مطابق اصول اخلاقى و بر اساس, شروط و امورى که افلاطون مشخص کرده, نشانه هاى مدینه فاضله جدیدش را ترسیم مى کند. نخستین نشانه, تعیین شمار ساکنان است که باید با گستره مکانى دولت و ذخایر طبیعى مدینه فاضله, همخوانى داشته باشد, تا ساکنان بتوانند خودکفا بوده, از زندگى سعادتمندانه و آگاهانه اى بهره مند باشند.
نخستین قوانینى که شایسته است قانونگذاران مدینه بنهند, قوانین ساماندهى و تنظیم مراحل اولیه شکل گیرى و ایجاد مجتمع دولت است, که از طریق روابط زناشویى و نسبى که میانشان به وجود مىآید, وفاق و همدلى ملى محکم مى شود.
از این رو, اولین قانونى که افلاطون وضع کرده, قانون تنظیم ازدواج است. وى از زبان شهروند آتنى مى گوید:
به پیروى از نظام سالم و درست هر دولت, قوانین سامان بخشى ازدواج مى بایست در نخستین گام وضع شود.(9)
همخوان با آنچه در دولتهاى مختلف است, افلاطون نظام ازدواج را سامان مى دهد و مى پذیرد; گرچه قیود و شرایطى را مى نهد تا در مرحله نخست, در خدمت حفظ کیان دولت مثالى باشد.
اولین قید در باره سن مناسب ازدواج است, که مردان مى بایست بین 30 تا 35 سالگى ازدواج کنند(10) و همسرشان را در بهترین سن و سال که 16 تا 20 سالگى است, برگزینند.(11) اگر کسى از 35 سال فراتر رود و ازدواج نکند, از قانون پیروى نکرده, سهم و کمکى از دولت نمى گیرد, حتى مى بایست سالیانه غرامت بپردازد.(12) اگر از طبقه بالاى اجتماع باشد, صد دراخما باید بدهد, ولى اگر از طبقه متوسط باشد, هفتاد دراخما, و اگر از طبقه سه باشد, شصت, و طبقه چهار, سى دراخما مى پردازد.(13)
دومین قید یا اساس شایان توجه در ازدواج, چگونگى انتخاب همسر است. به نظر افلاطون, مرد نباید به دنبال همسرى باشد که وى را راضى و خوشبخت مى کند, بلکه باید ملاک ازدواج, خیر و مصلحت دولت باشد. از این رو دارا باید به دنبال زنى ندار باشد و تندخو در پى خونسرد و زنى نرمخو باشد; باید نوعى همخوانى روحى و اجتماعى بین زوجین باشد و شوهر تا آنجا که مى تواند, تلاش در این جهت داشته باشد, تا هدف اجتماعى ازدواج به دست آید و مرد موفق شود. البته به خاطر مصلحت دولت مى بایست عقد ازدواج در محضر ثبت شود.(14)
جالب است که افلاطون در اینجا بررسى مى کند: چه کسى شرعا و قانونا حق دارد سرپرست دختر باشد و از طرف وى کارهاى ازدواج را انجام دهد؟ به اعتقاد افلاطون, سرپرست همان است که هر خانواده محافظه کار شرقى یا غربى بدو معتقد است, زیرا خطبه و عقد ازدواجBetrothal ) ) در درجه اول, حق پدر, سپس جد, بعد برادر تنى است. اگر این نزدیکان نباشند, مادر یا بستگاش این حق را دارند.(15)
افلاطون در باره آداب ولیمه عروسى نیز سخن مى گوید و قانونى براى شمار مدعوان مى گذارد:
نباید مدعوان بیشتر از پنج مرد و پنج زن از دوستان هر دو خانواده باشند. به همین اندازه از نزدیکان خانواده ها دعوت مى شوند.(16)
این محدودیت بدان خاطر است که مخارج, بیشتر از توان مرد نباشد. از این رو افلاطون میزان نهایى هزینه ولیمه را نیز مشخص مى کند:
ثروتمندان, یک مانیا; طبقه دو, نیم مانیا; و بسته به توان هر طبقه, این مبلغ کم مى شود.(17)
افلاطون فراموش نمى کند توصیه بلکه درخواست کند: جشن مطابق سنتها و قوانین باشد, مثلا در نوشیدن زیاده روى نشود; پا را از قانون و شإن خود فراتر ننهند; عروس و داماد به شکل باشکوهى در جشن حاضر شوند, زیرا زندگى جدیدى را با حمایت الهى آغاز مى کنند. خداوند بر کسانى که در نوشیدن زیاده روى مى کنند یا به هم ریخته و آشفته باشند, نظر نخواهد داشت.
مرد در طول زندگى باید وزین و باوقار باشد, به خصوص در مسإله تولید نسل, زیرا فرزندان, امتداد و باقى ماندگان طبیعى پدرانند و صفات ظاهرى و باطنى جسم و روح والدین را به ارث مى برند.(18)
دعوت افلاطون براى پذیرش ازدواج سنتى بدین شکل, وى را ملزم به وضع قوانین نظام بخش در زندگى اجتماعى و سیاسى مى کند, در چارچوب ایمانى عمیق به خدا و آگاهیش از هرچه در زندگى انسان پیش مىآید, نیز در چارچوب اخلاقى ارزشمند. همگى باید بدانند شیرازه زندگى سعادتمندانه, رفتارى مطابق با اصول والاى اخلاقى, همخوان با قانون است.
از امتیازات بزرگ افلاطون در رساله قوانین آن است که وى قانون را جهت دهنده کردار و رهنمون به رفتارى متین مى داند. وى فهمیده و تإکید دارد ارزش اساسى قانون, این است که در زندگى مردم به صورت رفتارى نهادینه در آید.(19) از این رو طبیعى است پس از پذیرش قانون و سنتهاى ازدواج بپرسد: در باره عصیانگرایان مفسدى که پاىبند زندگى بافضیلت نیستند و از التزام به قانون, پنهانى مى گریزند, چه باید کرد؟
افلاطون مى کوشد با یادآورى سه اصل, اینان را پاىبند قانون کند. وى از آن رو که گمان پاکى دارد, مى پندارد مى تواند اینان را پیرو قانون کند. اصول سه گانه عبارتند از:
1. پارسایى (ترس از معبود);
2. شرف و برترى;
3. زیباگرایى روحى, نه جسمانى.(20)
افلاطون از آن رو که مى داند عصیانگران ممکن است پاىبند اصول نشوند, به رغم آنکه براى هر دولتى, رفعت و بلندمرتبه اى و همگامى با اراده خداوند را تضمین مى کند, قوانینى مى نهد که بتواند مانع طاغیان شود. این قوانین در چارچوب ساماندهى روابط جنسى مرد و زن در دولت است, که مهمترین آن, دو قانون است:
1. شهروندان آزاده نمى توانند با زنى ـ غیر از همسر قانونى خود ـ رابطه داشته باشند, چنان که نباید با زنان بدکاره یا زنان عقیم و دیگر زنان, زنا کرد و آنان را باردار نمود;
2. رابطه جنسى مردان با هم روا نیست.
گستاخان یعنى کسانى که به این اصول در تنظیم روابط جنسى و عاشقانه, در دولت پاىبند نشوند, مى توان آنها را از امتیازات و حقوق شهروندان محروم کرد.(21)
شکل کلى دیدگاه افلاطون در باره ازدواج, در رساله قوانین و قانونهاى تنظیم روابط مردان و زنان را بیان کردیم. با دقت در ویژگیها و نکته هاى لطیف این دیدگاه, در مى یابیم احترام و تقدیر افلاطون از زن و حقوق وى در کتاب قوانین, کمتر از جمهوریت نیست. به رغم آنکه وى بخشى را در جمهوریت به برابرى مرد و زن اختصاص نداده ـ چنان که در قوانین کرده ـ اما از سخنش برمىآید که از آغاز, برابرى مذکر و مونث نزد وى مسلم است, به ویژه اگر در نظر بگیریم چقدر میان هر دو رساله وابستگى و همخوانى وجود دارد.
پذیرش ازدواج فردى در قوانین, همراه با بیان قانونهایى در باره ضرورت احترام مرد به زن و رعایت حقوق وى به عنوان همسر است, چه حقوقى زناشویى یا حقوقى که از والدین درخواست مى کند, نیز رعایت ارزشهاى اخلاقى و روحى در برخوردهاى پس از ازدواج و در زمانهایى که قصد زاد و ولد دارند. همچنین نامشروع بودن رابطه عاشقانه با هر زنى, جز همسرى شرعى, یا همجنس گرایى میان مردان.
در این چارچوب مى توان میان دو رساله مقایسه کرد و همخوانى آرا را در موضوعاتى که برشمردیم فهمید. وى در قوانین همچون جمهوریت, همجنس گرایى را زشت مى شمرد.(22) چنان که وقتى ازدواج فردى را در قوانین مى پذیرد, با اصلى اخلاقى یا سیاسى که روابط زناشویى در جمهوریت را بر آن بنیان مى کند و دولت سامان داده و بر آن نظارت دارد, مخالفت نکرده است. در هر دو نظام رعایت مصلحت جامعه و دولت در ازدواج ضرورى است و ازدواج فقط براى ارضاى امیال شخصى نیست, بلکه التزام به انجام وظایف معین در مورد خانواده و دولت است.(23) در هر دو نظام, افلاطون تلاش دارد هدف سیاسى را که نظام مثالى دولت بر آن استوار است, حفظ کند; یعنى وحدت دولت و از بین بردن علت درگیرى و رقابت و نزاع میان شهروندان.
شاید در مورد نقش سیاسى و اجتماعى زن در پرتو دولت قوانین پرسش شود. مقایسه میان محتواى جمهوریت و آنچه از قوانین گفتیم, ممکن است چنین بنماید که نقش سیاسى در مدینه فاضله براى زن وجود ندارد. افلاطون به اندازه اى در دولت قوانین از نقش زن کاسته است که دکتر امام عبدالفتاح مى گوید:
((عبارات برابرى مرد و زن در جمهوریت, نیرنگ است و نتیجه از بین بردن وجود زن است که پیامد الغاى مالکیت و ربودن خانواده است.))
دکتر امام, دلیل درستى اعتقادش را چنین مى گوید:
((وقتى در قوانین, مالکیت پذیرفته شد, خانواده برگشت و نقش زن در حیات سیاسى از دست رفت.))(24)
3. نقش زن در حیات سیاسى و اجتماعى
به اعتقاد من چنان که دکتر امام مى گوید: افلاطون از اعتقاد به برابرى مرد و زن دست برنداشته و به جداانگارى مذکر و مونث معتقد نیست. وى از نقش سیاسى و اجتماعى زن نکاسته است, مگر به اندازه فرصتى که جهت انجام وظیفه طبیعى اش در زایمان و مواظبت از فرزندان نیاز دارد. در مورد برابرى مرد و زن افلاطون هنوز معتقد است:
((لازم است زنان تا آخرین حد ممکن در زمینه آموزش و زمینه هاى دیگر, همدوش با مردان باشند.))(25)
اگر زنان این کار را به میل خود انجام ندهند, دولت مى بایست برنامه اى بنهد که آنان را بدین کار ملزم کند. در مورد آموزش, افلاطون معتقد است: دختران باید تمریناتى را که پسران مىآموزند, بى هیچ کاستى آموزش ببینند. تمرینى مخصوص مردان نیست که براى زنان نامناسب باشد. افلاطون بىآنکه بیم وقوع در اشتباه را داشته باشد, معتقد است: تمرینات ورزشى بدنى و اسب سوارى, براى زن ـ مانند مرد ـ کاملا مناسب است.(26) وى تإکید دارد:
((مرد و زن باید با تمام توان براى رسیدن به اهداف تلاش کنند و گرنه هر شهرى که مرد و زن در آن زندگى مى کنند, نیمى از تلاش و سعى خود را از دست خواهد داد. ))(27)
بنابراین دیدگاه افلاطون اصل اساسى, برابرى مرد و زن در تواناییها و آموزش و تمرینها است, گرچه اجراى آن در جمهوریت متفاوت با قوانین است, زیرا نظام سیاسى هر یک فرق دارد. اصل در جمهوریت, الغاى ازدواج فردى و پذیرش زنان و کودکان مشترک است. از این رو زن مى بایست سنگینى مسوولیتهاى عمومى را بر دوش کشد, بىآنکه مسوولیت خانه دارى را داشته باشد. اما وقتى در قوانین اصل عوض شده و وجود خانواده ضرورى شود, طبیعى است نظام آموزشى, بر تفاوت انگارى زن و مرد متمرکز شود تا دختران مهارتهاى لازم براى خانه دارى را بیاموزند. افلاطون در قوانین این نظام آموزشى را پذیرفته است. وى از آموزش مشترک دختران و پسران خردسال از سه تا شش سالگى با تمرینها و بازیهاى ورزشى و مسابقات مشترک سخن مى گوید و معتقد است: وقتى دختر و پسر به شش سالگى رسیدند, از هم باید جدا شوند و پسران با پسران و دخترکان با دختران باشند, گرچه یک آموزش و تمرین را یاد مى گیرند. پسران اسب سوارى و تیراندازى و کماندارى و فلاخن اندازى را فرا مى گیرند و دختران اگر اعتراضى بدین روش نداشته باشند, همین آموزشها را مى بینند.(28)
معلمان و مربیان تمرینات ورزشى و فنون جنگى, باید از متخصصان باشند و دولت مى بایست بدانان حقوق مکفى دهد. افلاطون به هنگام سخن در باره معلمان, از دانشآموزان نیز مى گوید: اینان باید از مردان و پسران یا زنان و دخترانى باشند که زیر نظر دولتند. افلاطون مشتاق است آموزشهایى را که پسران و مردان در جنگ و نبرد مىآموزند, زنان و دختران نیز فرا گیرند, تا بتوانند از خود و فرزندانشان دفاع کنند و همدوش مردان باشند. به تعبیر افلاطون ((زنان مانند پرندگانى هستند که براى دفاع از جوجه هایشان, گاه با خطرناکترین حیوان وحشى روبه رو مى شوند. ))(29)
نظام آموزش مشترک دختر و پسر به این معنا نیست که در همه چیز, بىآنکه تفاوتهاى جنسى رعایت شود, آموزش یکسانى خواهند دید, بلکه پس از شش سالگى, آموزشهاى درسى آنها متفاوت خواهد بود. از این رو افلاطون از آموزش موسیقى به دختر و پسر, با رعایت آنچه مناسب هر کدام است, سخن مى گوید. وى معتقد به تفاوت نوع آوازى که آموزش داده مى شود است, که یکى مناسب مردان و دیگرى مناسب زنان باشد, مثلا آهنگهاى پر سر و صدا که به شهامت و حماسه مى خواند, مناسب مردان است, اما آهنگهاى آرام که به مهربانى و پاکى و نظم و آرامش مى خواند, ویژه و متناسب بانوان است.(30)
طبیعى است اگر تفاوتهاى جنسى در نظام آموزشى رعایت شود, همین تفاوتها به هنگام واگذارى وظایف عمومى به مرد و زن باید در نظر گرفته شود. از این رو افلاطون معتقد است: سن مناسب براى انجام وظایف عمومى توسط مردان, سى و براى بانوان, چهل است.
در مورد انجام خدمت نظامى, سن مناسب مردان, از 20 تا 60 سالگى و براى زنان, پس از 50 سالگى و بعد از زاد و ولد است.(31)
از آنچه گفتیم مى فهمیم اصل اساسى از دیدگاه افلاطون, برابرى مرد و زن در حق آموزش و تربیت بدنى و روحى, در بالاترین سطح ممکنى است که دولت مى تواند فراهم کند. افلاطون معتقد است: قانونگذار در مورد آموزش دختران باید دو امر را در نظر گیرد:
1. میل باطنى آنان براى فراگیرى آموزشهاى سخت ورزشى و فنون جنگى.
به رغم آنکه افلاطون مایل است دختران آموزشها و فنون جنگى را فرا گیرند, اما به اینان حق انتخاب مى دهد تا به خواست خود ـ نه اجبار و الزام ـ آموزشها را یاد گیرند.
2. رعایت تفاوتهاى طبیعى مرد و زن. این امر با تفاوت متون درسى دختران و پسران ممکن بوده, به معلمان اجازه مى دهد مثلا موسیقى متناسب هر یک را برگزینند.
به اعتقاد من کسى نمى تواند بدین خاطر افلاطون را به واپس گرایى یا عقب ماندگى و یا تغییر نظر از برابرى مرد و زن, متهم کند, زیرا نمى توان زیر پوشش هیچ عنوانى در زمانى, زن را مرد و مرد را زن کنیم, و گرنه تعادل و وضع به هم خورده, در انجام وظیفه خواسته شده, بنا به اقتضا و تناسب طبیعى مرد و زن, همگى ناموفق خواهند بود.
اگر پرسیده شود: بنا بر دولت قوانین چه وظایف عمومى را زن مى تواند بر عهده گیرد؟ افلاطون از عموم زنان مى خواهد در همه فعالیتها همدوش مردان باشند, اما وى وقتى از عالى ترین شوراى دولتى مثل شوراى نگهبان قانون اساسى (مجلس 73 نفر) سخن مى گوید, عضویت را منحصر به مردان پنجاه تا هفتاد سال مى کند.(32) شاید علت آن نیاز اعضا به فراغت کامل است تا بتوانند کارهاى مهم و خطیر دولتى را به فرجام برسانند که عبارت است از: پاسدارى از قوانین, نظارت بر بیانیه ها و بخشنامه هاى رسمى دولت, و انتصاب فرماندهان و معاونان ارتش از میان کسانى که در وقت لازم, سلاح بر دوش گرفتند.
جز شوراى نگهبان قانون اساسى و شوراى فرماندهان نظامى, وى به صراحت از حضور زنان همدوش با مردان سخن مى گوید, مثلا در مناصب دینى, نظارت بر مقدسات و عبادات, بر عهده راهبان و راهبه هاست که با انتخاب یا قرعه, معین مى شوند; حتى ممکن است این مناصب, به ارث برسد. سن مسوولان مذهبى ـ مرد و زن ـ نباید کمتر از شصت باشد. (33)
مقامها و مناصب آموزشى, براى مردان و زنان است و هر دو مسوولیت سرپرستى و تنظیم برنامه هاى آموزشى را بر عهده دارند و بر تمرینهاى ورزشى, حضور و غیاب, مربیانى که عهده دار برگزارى مسابقات ورزشى و موسیقى در بین دختران و پسران هستند, نظارت مى کنند. سن اینان نباید کمتر از چهل باشد.(34)
طبیعى است انتخاب مسوولان و معلمان مرد و زن, زیر نظر مستقیم وزیر آموزش است که معاونانش را نیز برمى گزیند, زیرا رییس کل امور آموزش است.(35)
در باره اینکه متولى منصب والاى ناظر کل آموزش یا به اصطلاح کنونى, وزیر آموزش, چه کسى باشد, افلاطون بسیار مورد سوال قرار مى گیرد. این منصب از دیدگاه افلاطون, خطیرترین و مهمترین منصب دولتى است.(36) از این رو معتقد است: باید مردى بالغ بر پنجاه سال و سرپرست خانواده و داراى فرزندانى دختر و پسر باشد.
قانونگذار باید تمام تلاشش را به کار گیرد که وزیر آموزش, فاضل ترین فرد جامعه باشد و انتخاب وى توسط تمامى مسوولان دولت انجام شود; در قدیم به این صورت بود که به معبد ((ابوللو)) رفته و با رإىگیرى مخفیانه در برابر یکى از اعضاى شوراى نگهبان, وى را برمى گزیدند. از میان کاندیداها آنکه بیشترین رإى را مىآورد, مورد ارزیابى گروههاى مختلف دولت قرار مى گرفت. بعد از این به مدت پنج سال وزیر آموزش مى شد.(37)
شاید پرسیده شود: چرا افلاطون به زن اجازه نمى دهد این وظیفه مهم را بر عهده گیرد؟
اگر به یاد آوریم افلاطون چه مى گفت, نظر و پاسخ وى در این باره برایمان معلوم مى شود: ((زن قدرت کمترى از مرد دارد=[ تفاوت کمى نه تفاوت کیفى در استعداد].)) این گفته, بیانگر گرایش همیشگى وى در انتخاب مردان براى مناصب مهم و حساس دولتى است که منصب وزیر آموزش, مهمترین و خطیرترین آنهاست. از این رو عواطف و میل زن را از آن دور مى کند. و چه بسا به سبب اشتیاق کمتر زن براى دستیابى به عدالت باشد که لازمه آن خویشتن دارى بیشتر و عدم تعلق خاطر است[ که گفته مى شود زن کمتر از آن برخوردار است].
اندیشه اى که بر افلاطون در قوانین چیره است, چگونگى جمع میان واقع و مثال است. در مورد انجام وظایف عمومى توسط زن, اشاره اى از افلاطون که از شإن زن بکاهد یا قدرت وى را براى انجام وظایف عمومى, ناتوان نشان دهد, دیده نشد, اما اگر منصب و مقام, خطیر و حساس باشد, ترجیح مى دهد مرد آن را بر عهده گیرد, به ویژه در پرتو نظام دولت قوانین که زن بر امور خانواده و تربیت فرزندان نظارت دارد.
اگر افلاطون توصیه مى کند پاسدارى از قانون و نظارت کلى بر ارتش و امور آموزش و قضاوت را مردان بر عهده گیرند, به معناى آن نیست که منزلت زن از مرد کمتر است یا بر انجام این وظایف اصلا توانا نیست. افلاطون چندین بار تإکید مى کند مخالف انجام هیچ وظیفه دولتى توسط زن نیست; حتى وى تإکید دارد زن ناتوان تر از مرد در انجام برخى وظایف نیست, اگر نگوییم از مرد برتر است. چنانکه افلاطون تإکید دارد: زن نیمى از اجتماع است و به سبب تواناییهاى طبیعى اش و تمرین و آموزشى که فرا مى گیرد, شایستگى دارد در تمامى کارها و وظایف مهم, فعالانه شرکت کند.
افلاطون در یکى از بخشهاى قوانین مى گوید: به نظر وى براى گزینش مسوول ـ مرد و زن ـ با هر هدف و در هر راهى که باشد, باید مصلحت دولت را در نظر گرفت; خواه امتیاز زن و مرد به خاطر فضایل شایان تقدیر باشد یا آمادگى فطرى براى انجام حرفه و یا نتیجه آموزشهایى باشد که فرا گرفته است. در هر حال مهم آن است که حسن ظن به مسوول, باقى مانده, آنچه در توان دارد براى خدمت به دولت انجام دهد, تا در دام مإموران حکومت دیگر نیفتاده, شهروندان, مردمانى فرومایه نگردند.(38)
خاتمه: نظر نهایى افلاطون در باره زن
در پایان شاید مناسب است به نقطه آغاز برگشته, بپرسیم: نظر حقیقى افلاطون در باره جایگاه زن در جامعه سیاسى چیست؟
این پرسش یعنى آنکه ما از ((ثابت)) و ((متغیر)) در دیدگاه افلاطون مى پرسیم و نقاط مشترک و متفاوت گفته هاى دو رساله مشهور: قوانین و جمهوریت را بازخوانى مى کنیم. آیا دیدگاه هاى متفاوت موجب تغییرى ریشه اى در نظر کلى افلاطون راجع به زن و نقش وى در جامعه مى شود یا فقط دگرگونى تاکتیک و شیوه است, که به سبب تغییر صورت نظام سیاسى قوانین است؟
پس از عرضه آراى افلاطون در هر دو کتاب, حقیقتى که به روشنى دیده مى شود, آن است که نظر کلى وى در باره زن, تغییرى نکرده است. نظر کلى افلاطون را مى توان چنین نشان داد:
1. در هر دو رساله, زن از نظر افلاطون, انسانى است که مانند مرد, تواناییهاى جسمانى و داده هاى طبیعى دارد, گرچه برخى تفاوتهاى طبیعى میان آن دو هست. این تفاوتها به منظور حفظ نوع انسانى و بنیان حیاتى انسانى و سعادتمندانه و آگاهانه ایجاد شده است.
2. ایمان افلاطون به برابرى حقوق مرد و زن, به ویژه حق آموزش و انجام وظایف عمومى و مشارکت مثبت و سازنده در ساخت جامعه اى مثالى و نمونه, پایدار مانده است.
3. اگر نظریات افلاطون را با ملاکهاى زمان خودش یا اکنون مقایسه کنیم, تغییر اساسى نداشته است. وى در هر دو رساله تإکید دارد: زن نیمى از اجتماع است و اگر به وى امکان مشارکت سازنده در زندگى را به شکلهاى ممکن ندهیم, جامعه, نیمى از توان و فعالیتش را از دست مى دهد. از این رو در نظر افلاطون, زن یکى از عوامل پیشرفت است و مى بایست به وى فرصت آموزش و انجام فعالیتها و وظایف عمومى را داد و نقش زن را محدود به حاملگى و زایمان و تربیت فرزندان نکرد.
4. مقصود افلاطون از سخنانى که در باره زن گفته, فقط زن نبوده است. به عبارت دیگر: وى نخواسته است جامعه را از به حاشیه راندن زن باز دارد یا زن را از بردگى مرد برهاند, بلکه به چگونکى استفاده از زن در بنیان سیاسى و اجتماعى دولت, تا آنجا که ممکن است, اهتمام دارد. وى به رغم ناخشنودى از عواطف زنانه و گرایشها و انحرافاتى که پیامد آن است, تلاش داشت ثابت کند: اگر زن مصمم و با اراده باشد و دولت, به وى جرإت دهد و راهنمایى اش کند, مى تواند بیشترین همتش را صرف خدمت فعالانه به اجتماع کند. افلاطون در جمهوریت و قوانین تلاش دارد ساختارى نمونه براى به کارگیرى تواناییهاى زن در خدمت به جامعه بیابد و وى را از صورت سنتى دور کند, زیرا به گونه سنتى, زن مجبور خواهد بود پیوسته به ارضاى شهواتش پرداخته, به دنبال عواطف زنانه اش باشد.
5. نظر کلى افلاطون در باره زن و عشق, چه در دو رساله جمهوریت و قوانین یا رساله هاى دیگر, همخوان با دیدگاه متافیزیک (ماوراى طبیعت) وى است. افلاطون فیلسوفى مثالى است که هرچه را در عالم خاکى محسوس رخ مى دهد, با حقیقت جوهرى در عالم مثل مقایسه مى کند.(39) از این رو از شهوت و امور جسمانى بشدت کراهت دارد با اینکه ضرورت طبیعى آن دو را مى داند. وى گرچه برخى اوقات به زن به عنوان سمبل شهرت مى نگرد, ولى مى داند زن یکى از دو قطب وجود انسانى است که از او نمى توان بى نیاز بود. از این رو مثال برتر آن است که معناى شهوت مرد و زن را رشد و تعالى دهد و آن را تحقق بخش ضرورتى طبیعى, بىآنکه در آن زیاده روى شود, قرار دهد.
بنابراین مى توانیم بفهمیم چرا افلاطون در نظریه زنان مشترک=[ کمونیسم جنسى] مثال[ و عقیده اى والا] را در نظر مى گیرد, چون به مرد و زن امکان مى دهد بدون زیاده روى, ضرورت طبیعى حفظ نوع انسانى را تحقق بخشند, چنان که به نظر افلاطون, به آن دو در اداى وظیفه حقیقى شان توفیق مى دهد که خدمت به وطن, حفظ یکپارچگى آن و حمایت از شهروندان است.
نیز مى توان فهمید چرا وى عشق میان مردان را, عشق مثالى مى داند, زیرا اساس آن بر صداقت معرفت و در پى حقیقت بودن است.(40) اگر برخى دوستى میان مردان را گرایش افلاطون به همجنس گرایى(41) و ابتلاى وى به انحراف جنسى معنا کرده اند,(42) اشتباه نموده اند, زیرا از تمامى نگاشته هاى افلاطون برمىآید وى از مخالفان سرسخت همجنس گرایى است و به رغم رواج آن در جامعه یونانى در زمان وى, آن را بشدت زشت و ناپسند مى شمرد.(43)
از دیدگاه افلاطون, والاترین مرحله عشق, عشق شهوانى نیست که مرد و زن یا مردان همجنس باز را گرد هم مىآورد, بلکه عشق به خیر و معرفت و جمال الهى است که واصلان و چشندگان, آن را فضیلتى برحق مى بینند, نه از جمله فضیلت نماها. در نتیجه آدمى, دوست خدا گشته, به رغم آنکه فانى است, به جاودانگى مى رسد.
اگر آنچه را بیان کردیم, دیدگاه ثابت و جوهرى افلاطون در باره زن بدانیم, نقاط اختلاف و دلایل آن چیست؟
پاسخ: مى توان نقاط اختلاف و دلایلش را در یک نکته اساسى, محدود کرد که اختلافات دیگر بدان وابسته است. تفاوت جایگاه زن از نظر افلاطون در رساله هاى جمهوریت و قوانین, به سبب اختلاف در جزئیات وظایف و فعالیتهاى عمومى دولتى است که زن قادر است انجام دهد. اگر در جمهوریت زن مى تواند مسوولى دولتى یا فرمانده ارتش شود, در قوانین نمى تواند چنین کند, گرچه وظایف دیگرى بر عهده اش گذاشته مى شود. دلیل این اختلاف را پیشتر گفتیم که تفاوت ساختار و راهکارهاى نظام سیاسى است. نظام سیاسى جمهوریت بر فرد استوار است و به زنان و مردان طبقه سپاهیان اجازه هر کارى را مى دهد, بىآنکه مسوولیتى خانوادگى در باره تربیت فرزندان یا خانه دارى داشته باشند. بنابراین طبیعى است زن بتواند در تمامى مقامها و مسوولیتها, از جمله دولتى و نظامى حضور داشته باشد.
اما نظام سیاسى قوانین گونه دیگرى است و خانواده اصل است, نه فرد. بنابراین سنگ بناى اساسى زندگى اجتماعى و سیاسى, خانواده است. طبیعى است زن باید مسوولیتهاى خانه را مانند زایمان و مواظبت از فرزندان و خانه دارى و ... بر عهده گیرد. در نتیجه امکان و فرصت چندانى براى پذیرش مسوولیتها و مقامات عالى و مهم نخواهد داشت, زیرا فراغت کامل ندارد. از این رو بهتر و مناسب تر است وظایف حساس را بر دوش مردان گذاشت, زیرا فراغت و وقت بیشترى دارند و بیشتر به کار این مقامها مىآیند. در مقابل, زن مى تواند بسیارى از وظایف و فعالیتهاى دیگر را که در زندگى عمومى مناسب وى است, بر عهده گیرد, مثلا راهبه شود یا به آموزش و فراگیرى مهارتهاى هنرى و نظامى بپردازد, که وظایفى مهم بوده, نیازمند فراغت کامل نیست; گو اینکه انجام وظایف و کارهاى خانه, کم اهمیت تر از کار دولتى نیست, چرا که موجب آسودگى خیال شوهران و مواظبت از فرزندان است; یعنى ثبات و آرامش حاضر و شکوفایى و پیشرفت آینده, در دست زن خواهد بود.
پى نوشتها:
1ـThe laws. P. 121.
2ـto his ... platos laws , p. 28 . Introduction
3ـIntroduction to his ... the Republic , p. 18.
4ـP. 15 . Weldon T.D . , The Vocabulary of Politics, London 1953,
5ـ همان.
6ـ به تلخیص مهمترین نشانه هاى این شهر که ((ساندرز)) تقدیم کرده, بنگر, با عنوان: . Magnesia: the new utopia. pp. 28 _ 33
در عنوان پانوشت 13. نیز ر.ک: تطور الفکر السیاسى, جرج سباین, ترجمه عربى: حسن جلال العروسى, ص95, مبحث: دولت المختلطه إو الدوله التالیه فى الافضلیه لدوله الحاکم الفیلسوف عند افلاطون فى کتابه, دار المعارف, چ4, قاهره, 1971. نیز ر.ک: تاریخ الفکر السیاسى, جان ژاک شوالیه, ترجمه عربى: محمد عرب صاصیلا, ص24, موسسه العربیه للدراسات و الترجمه و النشر, بیروت, 1985 که مى گوید: مدینه قوانین در دومین مرحله و گزینش دوم است.
7ـNew York 1962 ,P. 260 _ 261. Copleston(F.): A History of philosophy. Vol.l Part l.Image Books ,
8ـl 18. . B. Bomeroy: Women in Classical Antiquity, Shocken Books, Mew York 1957 , P Saraha
9ـThe laws. P. 104.
10ـ همان, ص104 ـ 105.
11ـ همان, ص167.
12ـ همان, ص104 ـ 105.
13ـ همان, ص155.
14ـ همان, ص154 ـ 155.
15ـ همان, ص156.
16ـ همان.
17ـ همان, ص156 ـ 157.
18ـ همان, ص157.
19ـP. 239. . and its value to _ day: Journal of Philosophy, Vol. XVI _ No. 63 , July 1941 Field (G.C.): Platos Political Thought
20ـThe Laws. P. 223.
21ـ همان, ص223 ـ 224.
22ـ اوجست دییس, افلاطون, ترجمه عربى: محمد اسماعیل, ص108, دار الکتب الحدیثه, قاهره.
23ـ افلاطون و المرإه, ص79.
24ـ همان, ص111.
25ـ . The Laws.P. 187
26ـ همان, ص186.
27ـ همان, ص186 ـ 187.
28ـ همان, ص174 ـ 175.
29ـ همان, ص196.
30ـ همان, ص184.
31ـ همان, ص167.
32ـ همان, ص135 ـ 137.
33ـ همان, ص139 ـ 140.
34ـ همان, ص146.
35ـand his work. P. 485. The Man
36ـ همان, ص480.
37ـThe Laws. P. 147.
38ـ همان, ص152.
39ـ چنان که سقراط فلسفه خود را به امور اخلاقى محدود کرده, افلاطون مباحثات خود را به اخلاق و سیاست متوجه ساخت, اما به حقیقت عالم خلقت توجه داشت و به امور طبیعى چندان توجهى نکرد. اساس حکمت وى بر این است که محسوسات ظواهرند, نه حقایق و اصیل. به همین دلیل علم بدان تعلق نمى گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند. نظریه مثل از همین جا پیدا شد; یعنى تمام امور عالم, مادى و معنوى, اصل و حقیقتى دارد که نمونه کامل آن است که با حواس ظاهر درک نمى شود و تنها عقل آن را در مى یابد. نمونه کامل را فلاسفه, مثال گفته اند. مثلا انسان را مثالى است و شجاعت و دوستى و وحدت, مثالى دارد. یعنى هر امرى را فرد کاملى است که به خودى خود, آن امر است, مثلا انسان کامل یا مثال انسانى, انسان است که فارغ از زمان و مکان و تغییر است. آنچه به حواس ما در مىآیند, ظاهرند و متغیر و نسبى, و به منزله سایه اى از مثال خود هستند و وجودشان به نسبت بهره اى است که از مثال خود دارند. هرچه بهره بیشتر باشد, به حقیقت نزدیکتر است. از بیان افلاطون برمىآید که علم و معرفت مراتب دارد و آنچه به حس درمىآید, حدس و گمان است, نه علم واقعى. به هر حال علم تذکر است; یعنى روح پیش از حلول در بدن, در عالم مجردات بوده و به حقایق مثل آگاه. زمانى که به عالم وجود و فساد آمد, حقایق را فراموش کرد, اما به کلى محو و نابود نشد و اشباحى از مثل را در مى یابد و اگر بکوشد, حقایق را به یاد مىآورد. باید توجه داشت در نظر افلاطون, مثل داراى مراتب است و مراتب معرفت با توجه بدانها تفاوت مى یابد. ر.ک: لغت نامه دهخدا, ج2, ص2656. (مترجم)
40ـ فلاسفه إیقظوا العالم, ص98 ـ 101, بحث عشق افلاطونى.
41ـ افلاطون و المرإه, ص109.
42ـ تاریخ العلم, ج3, ص63.
43ـ اوجست دییس, ص;111 . The Symposium, Eng. Trans. by W.Hamilton, Penguin Books, London 1962 . P. 111 ;Plato ; نیز ر.ک: ترجمه عربى ((ولیم المیرى)), ص82, دار المعارف, قاهره. در پایان سخن از فلسفه عشق مى گوید که قابل دقت است. ((الفیبیاس)) گفت و گوى مستمر خود را براى فریب سقراط شرح مى دهد که مى خواسته با وى رابطه داشته باشد, زیرا گمان مى کرده سقراط این نوع عشق را مى پسندد. وى شرح مى دهد چگونه در پایان فهمیده اشتباه کرده و نیز هر که چنین پنداشته, آخر به همین نتیجه رسیده است. در نهایت, دوستدار سقراط جز ((حکمت والاى الهى که طبق گفته هایش, دربردارنده گونه هاى فضیلت است و باعث تهذیب نفس مى شود و صورت کاملى از مردى خیرخواه و محترم را نشان مى دهد, چیزى دیگر نیست. در رساله زیباشناسى ((فروکاغورس)) ش9, ص251 ـ 252 افلاطون از عشق, به ویژه عشق مذموم سخن مى گوید و حب جمال ابدى را که انسان بدان خداىگونه مى شود, مى ستاید. ر.ک: ترجمه عربى دکتر امیره حلمى مطر, ص79 ـ 81, چ نخست, دار المعارف, قاهره, 1969.