لطفا دست نزنید: این قارچ سمى است نقد فیلم

نویسنده



لطفا دست نزنید!
این قارچ سمى است!

مریم بصیرى


نام فیلم: قارچ سمى
نویسنده و کارگردان: رسول ملاقلى پور
بازیگران: جمشید هاشم پور, میترا حجار, رویا تیموریان


پس از سالها که ((ملاقلى پور)) به عنوان کارگردان سینماى جنگ شناخته شده و تمامى آثارش در حوزه جنگ و دفاع مقدس گنجانده شده است; این بار دست به ساخت فیلم دیگرى مى زند که شاید نشانگر تمام قابلیتهاى سینمایى او در این عرصه باشد.
او بعد از کارگردانى دوازده فیلم با عناوین: ((نینوا)), ((بلمى به سوى ساحل)), ((پرواز در شب)), ((خسوف)), ((افق)), ((مجنون)), ((کمکم کن)), ((هیوا)), ((نجات یافتگان)), ((سفر به چزابه)), ((پناهنده)) و ((نسل سوخته)), سیزدهمین اثرش را با نام ((قارچ سمى)) به روى پرده مىآورد.
بعد از انقلاب و پس از شروع جنگ, چند تن از جوانان انقلابى و در عین حال علاقه مند به هنر, آن هم هنر سینما, با ساخت آثار کوتاه و پس از آن کارگردانى فیلمهاى سینمایى به عرصه فیلمسازى روى آوردند و در کنار کارگردانانى که سابقه کار آنها به پیش از انقلاب برمى گشت, خودى نشان دادند.
((ملاقلى پور)) یکى از این کارگردانان جوان بود که چون دیگر فیلمسازان هم دوره خود, تحت تإثیر شور انقلابى و فضاى جنگ, به طور غریزى و بدون تحصیلات سینمایى به این حرفه روى آورد. وى نیز مانند کسانى چون ((محسن مخملباف)) و ((ابراهیم حاتمى کیا)) و ... در آغاز, فیلمهایش پر از شعار و تصاویرى بود که سعى داشت محتواى مستقیم اثر را به بیننده عرضه کند. در چنین آثارى کمتر از عناصر بصرى و دراماتیک بهره گرفته شده بود. این فیلمسازان با ساخت فیلمهاى بسیارى, در هر اثر خویش تجربه اى جدید را به کار بستند تا اینکه توانستند جزو بهترین فیلمسازان بعد از انقلاب شناخته شوند.
فیلمهاى نخست این کارگردانان در آن دوران به راحتى با تماشاگر بعد از انقلاب ارتباط پیدا مى کرد و او را به سمت معنویت و داشتن روحیه انقلابى و جنگى مى کشاند. اما با گذشت زمان و تغییراتى که در اقتصاد و مسایل اجتماعى و فرهنگى و هنرى رخ داد, باعث شد که دیگر چنین آثارى مخاطبان خویش را از دست بدهد و سازندگان این فیلمها با پرشى بزرگ به سمت سینماى واقعى گام بردارند.
هر کدام از فیلمسازان یاد شده با آثارى درخور, درخشیدند و نشان دادند که بدون تجربه و تحصیلات سینمایى نیز مى توان در این وادى وارد شد.
((ملاقلى پور)) هم از این رو با پرشى دیگر و در آخرین اثرش چون همتاى دیگر خود به نقد دوران پس از جنگ مى پردازد و علاوه بر داشتن محتوایى برخاسته از جنگ به سمت سیاست و جامعه سیاسى نیز سوق پیدا مى کند.
البته این فیلمساز در طى گفتگوهاى بسیارى اعلام کرده است که قصد ساختن فیلم سیاسى ندارد, ولى وقتى قرار باشد اوضاع و احوال یک کشور پس از جنگ مورد انتقاد قرار بگیرد و به سازندگى آن دوران اشاره شود, خواه ناخواه فیلم به طرف سیاست گرایش پیدا مى کند و فیلم هر حرفى را که در خود بگنجاند به نحوى در انتقاد از احزاب سیاسى روز خواهد بود. حال هرچند که ((ملاقلى پور)) نخواسته باشد به طور مستقیم اوضاع سیاسى کشور را تحلیل کند.
مهندس ((دومان قائمى)) مدیر یک شرکت ساختمانى است. وى یکى از سرداران بازمانده از دوران جنگ است; مردى آرمانى که شرایط موجود او را مىآزارد. این مرد مى خواهد در مقابل مشکلات اقتصادى, اجتماعى و سیاسى قد علم کند و لااقل معضلاتى را که در محل کارش دیده مى شود اصلاح نماید.
این مرد عدالت جو, نماینده اى از نسل دیروز است و کارگردان براى قرار دادن فردى از نسل امروز در مقابل وى, دست به ابتکار مى زند و دختر جوان خاصى به نام ((بیتا سفیرى)) را در مقابل این قهرمان جنگى قرار مى دهد. ((ملاقلى پور)) با این شیوه مى خواهد به شکلى نشان دهد که نسل جوان اگرچه از جنگ چیزى به خاطر ندارند و نمى توانند با قهرمانان آن همذات پندارى کنند ولى گاهى هم امکان دارد که یکى از همین جوانان توسط تله پاتى, ارتباطى متافیزیکى با یک قهرمان برقرار کند و شرایط موجود و گذشته او را به تمامى درک نماید.
ابتکار دیگرى که این کارگردان تا به اینجا به کار گرفته است شیوه نمایش خاطرات و توهمات ((دومان)) از جنگ است. به جاى اینکه این فیلم چون دیگر آثار کلاسیک شخصیت را پس از به خواب رفتن دچار رویا و کابوس نماید, وى را در بیدارى و در حالت ناخودآگاه به آن دوران مى برد و ((بیتا)) در حال و هوایى رمزآلود مى تواند با این دنیاى ((دومان)) ارتباط برقرار کند. مثلا وقتى تانکى در جبهه شلیک مى کند, ((بیتا)) بى خبر از همه جا ناگهان چیزى حس مى نماید و در بزرگراه توقف مى کند; گویا او تنها کسى است که مى تواند از پس بعد مکان و زمان صداى ذهن ((دومان)) را بشنود و تحت تإثیر قرار گیرد.
حتى چنین به مخاطب القا مى شود که ((بیتا)) مى تواند در نوعى حالت خلسه وار به نجات مرد از خطر بپردازد. ((دومان)) در حال پرت شدن از پل مى باشد و گویا دختر با انرژى خاصى که دارد مانع وقوع این اتفاق مى شود.
((بیتا)) که دخترى امروزى است, همراه با نامزدش به گردش و پارتى مى رود و ترانه گوش مى کند; با این وجود ((دومان)) را مرد افسانه اى خود تصور مى نماید, همان نیمه اى از وجود شرقى او که در میان رفتارهاى غربى و علایق متمدن او گم شده است.
متقابلا ((بیتا)) نیز نیمه دیگر گمشده ((دومان)) است, نیمه اى که هر فردى در زندگى به دنبال آن است و حال این نیمه در وجود انسانى به نام ((بیتا)) متجلى شده است.
البته تمامى ارتباطات بین این دو نیمه در ذهنیت ما و خاطرات گذشته خلاصه نمى شود بلکه این دو همدیگر را مى بینند. اگر کارگردان مى توانست از تجهیزات سینمایى و یا تکنیکى ویژه استفاده کند, در آن صورت بدون اینکه ((بیتا)) و ((دومان)) همدیگر را ملاقات کنند, مى توانستند در روح و فکر هم تإثیر بگذارند. در این شکل فیلمساز به مفهوم مورد نظرش بیشتر نزدیک مى شد و آرمانخواهى ((دومان)) در ارتباط بین دو نسل دیروز و امروز و ماجراى ((بیتا)) گم نمى شد.
((دومان)) که از شرایط موجود و رانت خوارى هیإت مدیره و سهام داران شرکت و دیگران به تنگ آمده است با رییس هیإت مدیره شرکت ((آرمان گستر)) درگیر مى شود, این درگیرى موجب پرونده سازى علیه ((دومان)) مى شود و او به زندان مى افتد. در زندان اوضاع نامساعد آن مکان همراه با شرایط جسمى و روحى نامطلوب ((دومان)) به تصویر کشیده مى شود.
کارگردان که گویى قصد دارد از تمامى مسایل و مشکلات جامعه سخنى به میان بیاورد مخاطب را با اثرى آشفته روبه رو مى کند ولى همین آشفتگى به نشان دادن آشفتگى اوضاع سیاسى و اجتماعى کشور و همچنین وضعیت روحى و جسمى آشفته ((دومان)) کمک مى کند و بیننده را همواره در وهم و گمان نگاه مى دارد.
با متلاشى شدن زندگى درونى و بیرونى دومان و مشکلاتى که در ارتباط با همسرش ((آلما)) ایجاد شده است, وى به همراه همرزم سابقش ـ ((سلیمان)) ـ که در یک آسایشگاه روانى بسترى شده است, ارزشهاى دوران جنگ در نظرشان پررنگ تر شده و علیه ارزشهاى کاذب جامعه امروز قیام مى کنند. این دو پس از درگیریهاى پر از حادثه موجب مرگ دو تن از مدیران مى شوند و خود نیز مى میرند; و این در حالى است که همسر ((سلیمان)) از مردش دورى مى کرد و او را نه عاشق خود که عاشق وطنش مى دانست و دخترش پدر را دیوانه مى پنداشت و از او مى ترسید.
به این ترتیب فیلم که انباشته از قصه هاى مختلفى است پایان مى گیرد. خیال و واقعیت یکى شده و همه چیز تمام مى شود, ولى این پایان ((دومان)) آغازى براى ((بیتا)) و ازدواج او با نامزدش است. صداى گریه نوزادى شنیده مى شود, همان گریه اى که وقتى ((دومان)) در جبهه بود, شنیده مى شد که مى توانست نشانه اى از تولد ((بیتا)) و نسل جوان کشور باشد.
البته کمى بیشتر باید به شخصیت پردازى ((دومان)) توجه داشت. او که پاىبند ارزشهاى دفاع مقدس است به چه دلیل چنین متوجه ((بیتا)) مى شود. آیا جریان سیال ذهن او و برخوردش با این دختر مى تواند توجیه خوبى براى جستجوى انسانیت گمشده در زمان حاضر باشد! آیا با کتک خوردن او, باید حس درد در صورت ((بیتا)) ظاهر شود و از گوش او خون بیاید ...؟
فقط چنین مى توان اندیشید که نسل جدید, امروزه تصویرى روشن از جنگ و جبهه ندارد. در طول سالهاى پس از جنگ, آدمهایى که از جبهه برگشته اند تبدیل به افسانه هایى فراموش گشته, شده اند و آنهایى که برنگشته اند تبدیل به اسطوره هایى دست نیافتنى شده اند و به جرإت مى توان گفت که هنوز نسل نوجوان کشور به درستى نمى داند کشورش در سالهاى پیش از تولد او چرا و چگونه درگیر جنگ شده است.
در این میان ((ملاقلى پور)) بنا به همان احساس وظیفه مى خواهد این دو نسل را به خودشان بیاورد و با استفاده از حربه هایى خاص آنها در کنار هم قرار دهد و براى لحظاتى حس همذات پندارى با قهرمانان جنگ را در برخى از مخاطبانشان زنده کند.